💖کافه شعر💖
2.77K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
هر شب...
حریر اطلسی ،
خیالِ نقره ای تو...!
تنِ شعرم را می پوشاند.
دست های خیالِ آبی تو ،
شانه های شعرم را تکان می دهد!!
چشمکی به قلم می زند.
دفترم را می تکاند.!
و شب را مُهیای مهمانی ،
پروانه ها می‌کند.
و امّا من...
دستِ شعرم را میگیرم!!
چشم در چشم خیالِ ،
ارغوانی تو...
راهی مهمانی ماه می‌شویم.

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دیگر چیزی نمانده...
جز چند خطی
شعر و سیگاری ،
که آتش میزنم !!
می سوزد ، می سوزد
مثل آرزوهایم....
کاش کسی بود..
برایم سهراب می خواند.
کاش کسی بود ،
درد هایم را ،
به شانهء نگاهش!!
نگاهش شانه می‌کرد.
کاش هیچ گاه...
دستِ قلم را نمگرفتم.
کاش کودک احساسم..
جا می‌ماند،
ته کوچهء قلبم!!
این منِ من ،
شکسته شده!
میانِ من.
نمی دانم ، نمی دانم.
شاید ، روزی ، جای
ترنم بارانی ،
خیس کند.
شقایق های سرخ
جانم را!!

#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب ها....
سر پنجهء خیالِ ،
چشمانِ تو...!
تلنگور میزند ،
به بلور احساسم !
احساسم پُر می‌شود از ،
نگاهِ ارغوانے تو.
بادِ نمناک پاییزے تو
شاخهء شبِ جانم را ،
عُریانِ خاطراتت مے ڪند.

میخواهم امشب....
دست در دست ماه بگذارم ،
لباسے از جنسِ حریر آبی... ،
خیالِ تو بر قامت ماه ،
بپوشانم.
میخواهم قاصدڪِ بودنت را
خبر ڪنم.
دستِ به دامن باد شوم !


"تو ڪجایے ، تو ڪجایی"

من و ماه و قاصدک روے دوش باد
به مهمانے ایوانِ نگاهت مے آئیم.

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شبے از ...
پشتِ پلڪ هاے ماه!
در امتداد گل هاے ارغوانے ..
تو را صدا ڪردم.
هم نوا با موسیقے ،
آرام شب ...
سوار بر درشڪهء شیشهء شعر!
ڪوچہ هاے نیلوفرے ... ،
احساس را قدم زدم!
در دشتِ آرزوهاے گل و نور!
با حسرت و آہ !!
دنبالِ گل چشمانِ تو بودم...
در میان واژہ هاے خفته
در آغوش سرد گل یاس!
میانِ دفترهاے سوخته
من بودم و موج دریاے ،
خیالِ تو ...
آسمان بود و ابرهاے ،
سیاہ دلتنگی...
تردید بود و سڪوت !
بغضے شڪستہ ،
جا ماندہ در انتهاے ...
گلوے شب ، امّا تو نبودے ...

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هندسهء...
چشمانِ تو....!
شعاع نگاهم را...
به چالش می کشد.
منحنی لبهایت!!
کثیرالرسم است بر ،
نمودار جانم!!
و اما موهای پریشانت ،
ضرب دلتنگی در دلتنگی ،
به توان بی نهایت است.
جذر گرفتم بودنت را...
زیر رادیکال عشق.

باقیمانده...
"مجهول است مجهول "

منطق ریاضی و شعر
مرا به جای نرساند....

#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اَلا اے بالا نشین ڪوے شعرم.
دیگر از تو شعر نخواهم گفت...
مے دانے چرا؟
مے ترسم شعرهایم تو را ،
از من بگیرند.
غزل ، چشمان تو را...
قافیہ ڪند و موهایت را ردیف!!
شعر سپید دستانت را ،
مآمن شانہ هایش ڪند.

و در آخر.....

"من مے مانم و من"

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ڪاش می‌توانستم ، ڪاش مے توانستم...
پرندهء خیال وحشے تو را...
همراہ ڪنم با موسیقے نگاهت.

ڪاش می‌توانستم...
تمامے آسمان چشمانت را ،
پرواز ڪنم.

امّا ، امّا....
با بال هاے خستہ چہ ڪنم؟
دست هاے شعرم شڪسته!!
نفس هاے قلمم بریده!
انگار دفترم خوابیده!
شمع جانم چڪیده!

ڪاش من ، من نبودم.
ڪاش تو ، تو نبودی.
ڪاش من باد بودم و تو ،
بِسان قاصدڪے بودے
روے شانہ هاے من.
ابرهاے پُر از باران را...
مے ڪشاندیم حوالهء
ڪوچهء آفتاب.
آفتاب را بارانے میڪردیم!!
گوشہ اے می‌نشستیم و چشم ،
مے دوختیم بہ اُفق.
بہ انتظار رنگین ڪمان

#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شبی از ...
پشتِ پلک های ماه!
در امتداد گل های ارغوانی ..
تو را صدا کردم.
هم نوا با موسیقی ،
آرام شب ...
سوار بر درشکهء شیشهء شعر!
کوچه های نیلوفری ... ،
احساس را قدم زدم!
در دشتِ آرزوهای گل و نور!
با حسرت و آه !!
دنبالِ گل چشمانِ تو بودم...
در میان واژه های خفته
در آغوش سرد گل یاس!
میانِ دفترهای سوخته
من بودم و موج دریای ،
خیالِ تو ...
آسمان بود و ابرهای ،
سیاه دلتنگی...
تردید بود و سکوت !
بغضی شکسته ،
جا مانده در انتهای ...
گلوی شب ، امّا تو نبودی ...

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دیگر ڪارے بہ شعر ندارم!
شعر هم مرا میان تنهایے ،
پُر از تو رها ڪرده...
اِنگار قلم میل بہ شڪستن دارد!
دفتر هم پنجرهء بودنش را میبندد!!

اگر تو باشے ، بیایی
بودنِ جانم باشی...
رنگین ڪمان بعد از ،
بارانم باشے.

شعر و دفتر و قلم را ...
بہ خدا میسپارم .

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از شیرازِ ...
چشمانِ من !
تا نگاهِ ارغوانے تو ،
پُر شده... ،
از غزل و بوسه.
لب هاے داغِ ....
جنوبِ تو !!
زِ شرابِ شیراز...
مست تَرم مے کند!
قاصدکِ آغوشِ...!
ارغوانیت را .... ،
به بادِ جنوب بسپار.
من اینجا...
سر کوچهء دلواپسیِ !
شیراز.
با سبدے پر از...
غزل هاے حافظ !
بساطِ انتظارم را ...
پهن میکنم.

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امروز...
تو را جور دیگرے ،
دوست دارم.
به سادگے شعرم.
به لطافت واژه هاے عریان.
امروز خواستنت را ،
جور دیگرے نقاشے مے کنم.
چشمانت را قلم مو میکنم ،
بر بومِ احساسم.
نقشے از چشمان ماهت
میکشم.
بیا...
با بودنت مرا رنگے کن.
رنگے از جنس عاشقانه هایت ،
اے گل بانوے شرقی.
اے ستاره دنباله دار ،
آسمان قلبم.
اے که آغوش یاسے تو ،
درمان دردهاے من.

#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر شب بہ قلبم درد پنهان مے شود
در قلب من با ناز مهمان مے شود

لب از شراب تلخِ غم دم مے زند
دل گوشہ اے با درد حیران مے شود

در بزم ما غم خود نمایے مے ڪند
با شعرِ شب هم راهِ رندان مے شود

طرحے ز غم بر چهرہ ے ما مے ڪشد
در جمع ما هم ، ماہ گریان مے شود

هر شب نسیمے می‌وزد بر جان ز غم
تا بغض و غم در سینہ زندان مے شود

#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو ڪہ بے خبر ،
بودے از بالِ پروانه..!
شڪست شورِ منِ دیوانه!!
چہ سوزے دارد ،
قافیہ شدنِ ماہ ،
بر شعرِ شب...
مستِ شدن ارغوانِ من ،
از بوے تنِ خیالِ تو.
دمیدن نواے دلتنگے ،
بہ شیپورِ شب...
در بہ درے من و شعر ،
میانِ مسلخِ غبار.
حلاجے تڪ بہ تڪ واژہ ها ،
در وصفِ شرر چشمانِ تو.
دویدن ڪودڪِ احساسم ،
میانِ ڪوچهء بُهت.!
شڪستنِ قایقِ نگاهم ،
بہ طوفانِ دریاے فاصله.
تنیدنِ من و خیالِ ،
پروانہ اے تو،
میانِ پیلهء شب.
خیس شدن گل شب بوی
چشمانِ من بہ ترنم شبنمِ
صبحِ امید تو.

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب ها....
سر پنجهء خیالِ ،
چشمانِ تو...!
تلنگور میزند ،
به بلور احساسم !
احساسم پُر می‌شود از ،
نگاهِ ارغوانے تو.
بادِ نمناک پاییزے تو
شاخهء شبِ جانم را ،
عُریانِ خاطراتت مے ڪند.

میخواهم امشب....
دست در دست ماه بگذارم ،
لباسے از جنسِ حریر آبی... ،
خیالِ تو بر قامت ماه ،
بپوشانم.
میخواهم قاصدڪِ بودنت را
خبر ڪنم.
دستِ به دامن باد شوم !


"تو ڪجایے ، تو ڪجایی"

من و ماه و قاصدک روے دوش باد
به مهمانے ایوانِ نگاهت مے آئیم.

#سیامڪ_جعفرے(#غریب_شیرازی)
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀