💖کافه شعر💖
2.36K subscribers
4.29K photos
2.85K videos
11 files
961 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صدایی از جنس آرامش


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.....عشق ویرانگر او در دلم اردو زده است
هر چه من قلب هدف را نزدم، او زده است

بیستون بود دلم… عشق چه آورده سرش
که به ارگ بم ویران شده پهلو زده است

مو پریشان به شکار آمد و بعد از آن روز
من پریشانم و او گیره به گیسو زده است

دامنش دامنه‌های سبلان است چقدر
طعم شیرین لبش طعنه به کندو زده است

مثل مغرورترین کافر دنیا که دلش
از کفش رفته و حتی به خدا رو زده است

ناخدایی شده‌ام خسته که بعد از طوفان
تا دم مرگ دعا خوانده و پارو زده است

تا دم از مرگ زدم گفت : «دعا کن برسی !»
لعنتی باز به من حرف دو پهلو زده است

عبدالمهدی_نوری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
درد و زخم ار زلف تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید

گوئیکه به صحرای بهشتم ببرند
صحرای بهشت بر دلم تنگ آید

#رباعی_مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


جوهر قلم زجه می زند
بی اختیار اشکش را
بر روان کاغذ می ریزد
لب هایش مهر سکوت می طلبد
دستانش کلمه ها را به نیاز می شکند
قلبش لطیف است
و افکارش درهم
تنش اسیر قفس
قلم می بارد
و به عشق اشتباه نفس می کشد
گلایه می کند و غرورش را
به پر پرنده می بندد
دوباره پا به پای غم
کلافه از سکوت
در سینه پرسه زنان
جوهر قلم زجه می زند...

#ثریا_شجاعی_اصل

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بہ رواقِ چشم تو گوشہ نشین آن دیرِ مغانم
ڪہ بہ خورشید آن دیر من چہ پریشانم

بہ طاقِ ابروے آن دلفریب من چہ مجنونم
ڪہ دمادم من زخمے آن تیرِ مژگانم

شعلہ مے ڪشد چشمانِ برزخ تو
نمے دانے ڪہ بہ نگاهِ تو من چہ هراسانم

تو ڪجاے منے؟ اے زِ من بہ من نزدیڪتر
ڪہ بہ سوداے عشقِ تو من رو بہ پایانم

#سیامڪ_جعفرے

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق تو
به من آموخت
که تو را دوست بدارم
در همه اشیا
در درختی عریان
در برگ‌‌های خشکیده
در هوای بارانی در طوفان
در قهوه خانه‌ای کوچک
که هر غروب قهوه تلخمان را
در آن می‌نوشیدیم

عشق تو مرا آموخت
که به مسافرخانه‌های گمنام بروم
کلیساهای گمنام
و قهوه‌خانه‌های گمنام


#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفت: احوالت چگونه؟ گفتمش: عالیست،،، نه؟!
اینکه می میرم برایت، جای خوشحالیست،،، نه؟!

میخورم هر لقمه را با بغض و میگویم به خود
بر سر این سفره جای یار من خالیست،،، نه؟!

دیدمت در خواب، موهایت رها در دست باد
گفتم ای جان بوی گندم زار یا شالیست،،، نه؟!

مثل نبضم، ساعتم، انگار افتاد از نفس
در نبودش هر دقیقه ماه یا سالیست! نه؟!

هر که دیده عشق را داند که این درِّ گران
گر نباشد، هر بنایی سست و پوشالیست! نه؟!


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
وقتی عاشقم
حس می‌کنم سلطان زمانم
و مالک زمین و هر چه در آن است
سوار بر اسبم به سوی خورشید می‌رانم

وقتی عاشقم
نور سیالی می‌شوم
پنهان از نظرها
و شعر‌ها در دفتر شعرم
کشتزارهای خشخاش و گل ابریشم می‌شوند

وقتی عاشقم
آب از انگشتانم فوران می‌کند
و سبزه بر زبانم می‌روید
وقتی عاشقم
زمانی می‌شوم خارج از هر زمان

وقتی بر زنی عاشقم
درختان پابرهنه
به سویم می‌دوند.

#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلم امروز در این #عصر
عجیب،
عطر باران دارد،
بویی از عاطفه و مهر و وفاداری و عشق
تا سحرگاه
که خورشید بخندد به زمین
وصدایم‌بزند
واژه را در نفس باد رها خواهم کرد
تا لب مرز جنون
لنگری از نفس عشق تو را
به زمین  خواهم زد!
بی من ای دوست
چه حالی داری ؟

#فریبا_قربان_کریمی

‎❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

گاهے چنان
گره می‌خورد دلت به دلی
ڪه هیچ چیز و هیچڪس را
یاراے گشایشش نیست
گاهے چنان مست می‌شوی
از شنیدن صدایی
ڪه نفس هایش را بوسه می‌زنی
گاهے چنان نامے را
با جان و دل می‌خوانی
ڪه پژواڪ موسیقے عاشقانه ایست
گاهے چنان بیتاب می‌شوی
ڪه بجاے اشڪ، سیل می‌باری
گاهے چنان دلتنگ می‌شوی
ڪه سَر بر دیوارِ جنون جان می‌دهی
اینچنین است قصهٔ عشق و دلباختگی
و آغاز تمام تنهایے ها

#لاادری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عمرے ست ڪه از عشق توام واله وحیران
عشقم به تو هر لحظه شود بیش و دوچندان

از عشق تو آنقدر نوشتم شب و روز
منظوعه ے اشعار من اینڪ شده دیوان

تصویر تو در چشم دل از روز ازل شد
خوش نقش ترین نقش گلِ قالی کرمان

از شهر دلم رفتی و هرگز تو ندیدے
غمباد گرفته دل من گوشه ے ایوان

ڪارم شده هرلحظه ڪه هی قهوه بنوشم
شاید ڪه بیفتد خبرِ آمدنت در ته فنجان

چون یوسف دوران شده اے دور زقلبم
از فرط غمت گشته دلم ڪلبه ے احزان

وقت است به پایان رسداین جاده ے دورے
بازآیی و آرام شــود قــلب پریشان ...

#مهنازنجفی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
می‌خواهم‌ جاری شوم
همپای برکه ای
آمیخته به مهر
#مهربانی تنهـا واژه‌ای است که
هـر روز
در مـن طلـوع می‌ کند
سنجاق ميكنم
آن را برسینه ی اشعارم
گويي كه
در ميان همه چیز
خود جان است
تنها دراوبه شادمانی می‌نگرم
فرقی ندارد چه روزی
از چه فصلی
او عجیب شبیه به زندگی است
امید‌بستم به‌ مهری که،
نخوانده اجابتم می‌کند!


#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.


بعد از مدتها يک روز اتفاقى توی خيابان ديدمش!
دست تو دست معشوقه‌اش از كنارم رد می‌شد . مات نگاهش می‌كردم و گوشم رو به زمزمه‌هايى كه تو گوش كنارى‌اش می‌کرد تيز كرده بودم! ...«كنج دلى من....»چقدر اين جمله آشنا بود ! بغض گلوم رو گرفته بود. قرار بود فقط مُهر من رو به اين جمله بزنه! حالا معنى بهانه‌هاى قسمت و تقديرش رو درک می‌كردم! وقتى من از درد دلتنگى به خودم مى‌پيچيدم، او ن مشغول عاشقى كردن با كنج دلىِ جديدش بود! مى‌خوام بگم دلتون رو به دوستت دارم‌هاى آبكى و جمله‌هاى تماما مخصوص خوش نكنيد! كلمات به راحتى روی زبان آدمهاى تنوع طلب هرزه می‌شن !



#نازیلا_زارع ♥️


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در خواب دیدم
ڪہ تقدیرِ تُو روےِ سنگ‌ها وُ
ستاره‌ها حڪ شده‌اَست!
تُو را سوار بَر
دُرُشڪہ‌ے سَرمَدے دیدم؛
آنگاه ڪہ زبانہ‌هاے آتش
رو بہ سوےِ هوهوےِ باد
پارس مےڪَردند!
تُو را بہ وقتِ شفاعت دیدم؛
آنگاه ڪہ بَر گیج‌گاهانِ برگ
دستِ نوازش مےڪِشیدے وُ
پروانہ‌اے مصلوب را
عروج مےدادے...!
تُو را بہ وقتِ گفتگو دیدم؛
آنگاه ڪہ بَر سَرِ یڪ میز
با ماهےها نِشستہ بودے
وَ در شبْ‌نشینے یاس‌ها
بہ درد وُ دلْ‌هاشان
گوش مےڪَردے...!
وقتے تُو با بصیرتِ زنانہ‌اَت
از شانہ‌ے ستاره‌هاے
پایینْ‌دست ، بالا شدے؛
شش غنچہ در شش ستاره
لب بہ خنده واڪَردند وُ
خوشہ‌ے پروین پُرگُل شد...!
دیدم ڪہ از زِهدانِ آسمان
گُلِ ماه را بیرون ڪِشیدے...!
نیمہ‌هاے شب
از خواب بَرخاستم
وَ بہ ڪنارِ پنجره رفتم؛
دیدم ڪہ بَر اَریڪہ‌ے ماه
نِشستہ‌اے وُ
در چشمْ‌اَندازے تمامْ‌زیبا
نُوباوه‌ے ابرے را
بہ مَلاحت
مادرے مےڪُنے...!!!


#آرش_شاهری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باز هم امشب
بودنت را سپردم به باد
کوله بار دلتنگیم را روی
دوش شعر گذاشتم
همراه باران شدم
باریدم بر کوچه های
تنگ و تاریک شهر چشمانت
کاش می آمدی
شب را مچاله می کردیم
بیا....
با آمدنت
دلتنگی را تهِ قفسهء شب
بایگانی کنیم
بیا.......
تا عاشقانه هایمان را
سنجاق کنیم گوشهء شب
بیا.....
تا شبی را با هم سحر کنیم

#سیامڪ_جعفرے

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نداشت دیده من بی‌تو تاب خنده صبح
زاشک داد چوشبنم جواب خنده صبح

به حال زخم دلم‌کس نسوخت غیراز داغ
جــــز آفتاب ‌که باشد کتاب خندهٔ صبح

#بیدل_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بدان‌سان که روشنگر خاوران
بوَد روشنی‌بخش روشنگران

به هستی دهد تاب بالندگی
به بـالندگی جنبش بی‌کران

دلم منبع نور و تابندگی است
تب و تابم انگیزهٔ زندگی است


#محمدحسن_بارق_شفیعی
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آفتاب می چکد روی گلبرگ نسترن
صدای تو می پیچد در کوچه های قلبم
صبح سرک می کشد
از میانِ درزِ چشمانم،
تا افق دور خانه!
زندگی به ساعت لبخندت
روی دقیقه شمارِ نفس هایم می ایستد!
از جهان بی تو برخاسته ام،
تا در کنارت
با ترنّم لحظه ها غرق شادی شوم
عطرت به پیراهنم دست می برد!
مرا در هوایت گرفتار می کند
عشق، ساعتی می نشیند بالای سرم
با دست های تو
موهایم را نوازش می کند ...

#عرفان_یزدانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

و ای بهانه‌ی شیرین‌تر از شکرقندم
به عشق پاک کسی جز تو دل نمی‌بندم

به دین این همه پیغمبر احتیاجی نیست
همین بس است که اینک تویی خداوندم

همین بس است که هر لحظه‌ای که می‌گذرد
گسستنی نشود با دل تو پیوندم

مرا کمک کن از این پس که گام‌های زمین
نمی‌برند و به مقصد نمی‌رسانندم

همیشه شعر سرودم برای مردم شهر
ولی نه! هیچ کدامش نشد خوشایندم

تویی بهانه‌ی این شعر خوب باور کن
که در سرودن این شعرها هنرمندم

#نجمه_زارع


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀