💖کافه شعر💖
2.66K subscribers
4.41K photos
2.94K videos
12 files
1.05K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
در دیارم روزهای‌خوب‌وشاد ازدست رفت
خاطرات شادی آور مِثل باد از دست رفت

کشورِجم را سراسر جهل و بدبختی گرفت
بستر اندیشه درعلم و سواد از دست رفت

از همان روزی کـه آقـایِ ریا شـد شیخ شهر
در میـان نـوجـوانان اعتـقاد از دسـت رفت

بس که بـر منبر بگفت از دوزخ و روز جزا
معنی آسایش ِ قبل از معــاد از دست رفت

رشته های محکم همبستگی ازهم گسیخت
اتحــادِ تیــــره هـای بـا‌ نــژاد از دست رفت

بـرگِ تاریخی نمـاند از وجـهه ی پیشینیان
آن همه نام و نشانِ قوم ماد از دست رفت

در میــانِ اهـــــلِ آبـادی فنــا شـد همـــدلی
در حقیقت بین مردم اعتماد از دست رفت

منتقدهـا را عسل بانـو بـه مسلخ می بـرند
روز اول جای بحث و انتقاد از دست رفت

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سپیداندام‌‌ِرویایی چه‌چشم محشری داری
به دستان ِ بلورینت شراب و ساغری داری

پرِ پروانه‌ می ریزد به  روی شال زربفتت
خدای‌من‌!عجب‌ رخسارآتش گستری‌ داری

نمیدانی‌مگر بانو که باغ گل تماشایی ست
بیفکن پرده از رویت که‌نیکو منظری داری

همانروزی‌که بنهادی قدم در باغ فروردین
من از بوی تو فهمیدم تن گل پروری داری

چو آهوی ِ به دام‌افتاده در بندت گرفتارم
گره از  مشکلم  بگشا   اگر  پیغمبری داری

فریبایی‌که‌خوردم‌دربهشتت‌گولِ‌شیطان را
تو آن حوّای جذابی که سیب نوبری داری

عسل‌بانو‌ شِکَنج ِ بافه یِ  زلف طلایی  را
به روی‌شانه افشان‌کن‌که موهای‌زری‌داری

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مِثل جشنی که در آن تنبک و تنبور نبود
شهرم از بی نفسی اهل شر و شور نبود

تیرگی‌چیره شداز یورش تاریکی محض
در پسِ پنجره ای روزنی از نور نبود

بسکه در کوری شب طبل عزا را زده اند
فرصت زمزمه در گوشه ی ماهور نبود

قاضی و شیخ ریا در پیِ اعدام منند
ورنه در کوچه ی ما اینهمه مامور نبود

عمری از روی توهّم دهَدم زاهد شهر
وعده ی باغ بهشتی که درآن حور نبود

به همان‌خون‌ سیاوش که‌چکید ازتن گل
محفل لاله رخان شیونِ بر گور نبود

می زدم نت به نت از خاطر بانو عسلم
غم ِ بنهفته اگر در دلِ سنتور نبود

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سـاز بی آوازم و سنتــور میخـواهـد دلـم
نغمه ای درگوشه ی ماهور میخواهد دلم

بیخبر مهمان فردوسی شدم در شهرتوس
همــرهی تـا مــرز نیشابـور میخواهد دلم

ای صبـا در راه بـرگشتت بـه مـژگانم بگو
باهمایون قطعه ای درشور میخواهد دلم

هر زمانی نغمه با مرغ سحر سر می دهم
همنــوایی از دف و تنبـور میـخواهـد دلم

دادم آخرچون پرستوعاقبت تن رابه کوچ
پـــر زدن تا قلّـه های دور می خواهد دلم

ساقیا پُرکن که دیگر طاقتم ازحد گذشت
ساغـری از بـاده ی انگـور می خواهد دلم

گوشه ی چشم‌ عسل بانو که میآید به یاد
زُل زدن بر نـرگس مخمـور میخـواهد دلم

#علی_قیصری


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گرچه بانو‌ اشتباهی رو به ما آورده ای
راه و‌ رسم ِ مهربانی را به جا آورده ای

پا بنه بر تار و پودِ فرش چشمانم که تو
باخودت یک آسمان عشق وصفاآورده ای

آنچه ازسر تاکمر میریزد از ابریشم است
روی دوشت موجی از زلف رها آورده ای

بی شک از جنس گلی کزعطرِ شیرازِ تنت
حافظ ِ شوریده‌ را‌ تا دلگشا آورده ای

آخر ای گلچهره یِ خندان لب ِ بالا بلا
ایـن همه افسونگری را از کجا آورده ای

درمسیرکوچه دیدم کوزه بر دوش آمدی
خوشگوار از چشمه ی آبِ بقا آورده ای

کلبه یِ ما را معطر کرده ای بانو عسل
لا به لایِ دامنت گلپونه ها آورده ای

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلارامی که بی‌ تابم نموده

به‌ جز از ایلِ‌ قشقایی نبوده

شنیدم در ارم از مهرورزی

هزاران سروِ ناز او را ستوده

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر پگاهی که تنِ ‌پنجره‌ ات‌‌ باز‌‌ شود
صبحِ زیبای من از‌ دیدنت آغاز شود

بارها بر سرِ زلفت‌ بزند‌ بوسه نسیم
که گلِ روی تو از شرم و حیا ناز شود

آنقَدر در کش و قوسم که به آوازِ بلند
آنچه در دل بنِهفتم به تو ابراز شود

دختر نغمه سرا نیمه شبی حوصله کن
عاقبت‌ باغِ‌ ارم عرصه یِ آواز شود

گاهی از‌ کوچه‌ی سعدی متوالی مگُذر
که خداوند سخن راهیِ ‌شیراز شود

تا‌ ‌ زمانی که مرتب نشود نظم غزل
نم ‌ نم‌ اشک قلم قافیه پرداز شود

گفتم از سِرّ ضمیرم به تو بانو عسلم
آن چه‌‌‌ از دل نتراود به‌ زبان راز شود


#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای طعم لبت مثل انار شب پاییز
مستم بنما لحظه ای از ساغر لبریز

با ناز نگاهت به جهان می زنی آتش
با عشوه گری ره بزن از لشکر چنگیز

هر لحظه که در آینه ها رخ بنمایی
بر شاخه گل نغمه کند مرغ سحرخیز

درفصل خزان پردﻩبکش پنجرﻩها را
تا خانه خرابم نکند سردی پاییز

چشمم که طلوع رخ زیبای تو را دید
از جذبه روی تو شدم ذره ی ناچیز

ای مرغ دلم پر بزن از قونیه تا بلخ
گو شمس من آید دگر از خطه تبریز

گنجشک گرفتارمﻭدر هول و هراسم
برگرد و رهایم بکن از درد غم انگیز

روزی که تو در کوچه ما پا بگذاری
پرهیز کنﺍﺯدشمن وبا دوست بیامیز

برشانه بیفشاﻥعسل،آن زلف سیه را
تا جان و دلم پر شود از بوی دلاوی               

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
افتاد به بی راهه مسیرم که اسیرم
گرما زده از هُرم  کویرم  که اسیرم

بیزارم از این زندگیِ بی‌سر و سامان
از مزه یِ این واقعه سیرم که اسیرم

در عصر تجدد شده ام غرق خرافات
در بستر اندیشه فقیرم که اسیرم

گوشم شده دروازه ی هر ساز بدآواز
درگیرِ صدایِ بم و زیرم‌ که اسیرم

جایی که‌ نباشد‌ نفسی بالِ پریدن
هر‌ ثانیه‌‌ باید‌ بپذیرم ‌ که اسیرم

در اوج‌ِ توان آتشِ پر حجم مسلسل
درصبح اذان بسته به‌تیرم که اسیرم

بانو عسلم وسعت غم لایتناهی ست
در خار وخسِ‌حادثه گیرم که اسیرم

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گرچه‌ بی‌جرمم ولی‌‌درخانه‌ محبوسم هنوز
از وجودِ پنجره بی زار و مأیوسم هنوز

انس و‌ الفت از دیارِ شادمانی پر کشید
لاجرم با ماتم‌ و دل شوره مأنوسم هنوز

روشنایی را به دستورِ شبح گردن زدند
بی نصیب از دیدنِ رخسارِ فانوسم هنوز

باغِ فروردین چشمانت‌ که می آید به یاد
حس کنم درعمق جنگل‌های چالوسم هنوز

از همان روزی که حاکم شد خدایِ ارتجاع
برده ی بی مزد و اجرِ شیخِ سالوسم هنوز

بی خبر گیرد گلویم را دو دستِ اختناق
در شب بی انتها در چنگِ کابوسم هنوز

سینه ام را بارهاچاقویِ غم جِر داده است
دلزده از قاضی و ازگشتِ محسوسم هنوز

در‌‌ غزل هایِ ترم از ‌‌ بی تویی بانو عسل
می‌ چکد باران غم از شعرِ‌ ملموسم هنوز

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر پگاهی که تنِ  ‌پنجره‌ ات‌‌  باز‌‌ شود
صبحِ زیبای من از‌ دیدنت آغاز  شود

بر سرِ  زلف رهایت بزند‌ بوسه نسیم
که گلِ روی تو از شرم و حیا ناز شود

آن‌ چنان در تب و تابم که به آوازِ بلند
آنچه در دل بنِهفتم  به تو ابراز شود


#علی_قیصری
#صبـح_بـخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هرچند که رخسار تو در دید نباشد
در تابش بی‌وقفه‌یِ آتشکده‌تردید نباشد

در منظره یِ پُر ‌ شررِ شعله یِ رویت
رازی‌ ست که درچهره‌یِ خورشید نباشد

تا دشمن اندیشه فروشنده‌یِ یأس‌است
از زنده به‌گورانِ فلاکت زده امیدنباشد

خونریز ترین‌ نسلِ بشر ناشرِ دینند
اسلافِ ‌ عرب قابلِ تمجید نباشد

در مدرسه یِ علم و خِرَد تابع عقلیم
در مذهبِ ما مرجعِ تقلید نباشد

دیری ست که در‌ میهنِ پهناورِ کوروش
در حفظ وطن لشکرِ جاوید نباشد

وحشی صفتان آینه ها ‌ را بشکستند
تا جامِ جم از دوره یِ جمشید نباشد

بانو عسلم قصه یِ این غصه درازست
یک روز نبوده ست که تهدید نباشد

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با آن‌ که‌ رهِ باغ‌ِ ارم آن ورِ پل بود
شادابی‌ ام‌ از عطر تنِ غنچه‌ یِ گل بود

در ‌‌ راهِ هدف ذره ای از پا ننشستم
هرچند که در دور و برم تپه و تُل بود

نوشیده ام از وسوسه در خُلّر شیراز
از‌ کهنه شرابی که سراسر الِکُل بود

در حافظه‌ یِ شعر و غزل آن‌همه شادی
از زمزمه یِ نی‌ لبک و ساز و دهل بود

بر سینه یِ تاریخِ ملل حک شده قبلاً
کورش پدرِ بی بدلِ ارتش کل بود

در کشورِ آزاد ‌ و‌ رها شیخِ ستمگر
خونریز تر از سلسله‌‌ی خان مغول بود

جز چشم و نگاه من و تو آینه دانست
بانو عسلم تا چه قدَر ناز و تپل بود

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ﺧﻨﺪﻩﻫﺎﯾﺖ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯﮔﯿﺮﺍﯾﯽِ ﻣﺸﺮﻭﺏ نیست
ساغرم راتاگلو پرکن ﮐﻪ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﯽ ﺗﻮ ﺩﺭﺩﻫﻠﯿﺰ ﻗﻠﺒﻢ ﺟﺎﺭ ﻭﺟﻨﺠﺎﻟﯽ ﺑﭙﺎﺳﺖ
ﺩﺭﺩﺭﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺷﻬﺮﯼ ﺍین قَدﺭﺁﺷﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ

ﻓـﺮﺵ ﺍﯾـﻮﺍﻥ ﺗــﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻌـﺮ ِ خالص ﺑﺎﻓﺘﻢ
ﺗﺎﺭ ﻭﭘﻮﺩ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺍﺯﺟﻨﺲ ﻧﺎﻣﺮﻏﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ

حق بده تاباشم از چشم انتظاری ﻧﺎشکیب
سوگلِ صبر و ثباتم ﻃـﺎﻗــﺖ ﺍﯾـﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ

بس که از نازک خیالی خانه ات را در زدم
از تلنگر جـای ِ سالم بـر تـن درکوب نیست

ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻭﺻـﻞ ﺗـﻮ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﮐــﺮﺩ ﺍﺯ ﺑـﻬﺸﺖ
ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ ﺑﻬﺘـﺮﯼ ﺟـﺰ منــزل ﻣﺤﺒـﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ

ﺭﺷﺘـﻪ ﯼ ﺍﻓﮑـﺎﺭﻡ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺑﻬﻢ
ﺗﺎﺯگیها ﻭﺯﻥ ﺷﻌﺮﻡ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺍﺳﻠﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ

زنــده از گلخنـده یِ نـازِ تــوام بـانـو عسل
درنبودت رنگ‌وبوی زندگی مطلوب نیست

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀