ذوق شعرم را کجا بردى که بعد از رفتنت
عشق وشعر و دفتر وخودکار آرامم نکرد . . . !
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عشق وشعر و دفتر وخودکار آرامم نکرد . . . !
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا میکشم خطوطِ تو را پاک میشوی
داری کمی فراتر از ادراک میشوی
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذیام پاک میشوی
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
تو زندهای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی!
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
داری کمی فراتر از ادراک میشوی
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذیام پاک میشوی
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
تو زندهای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی!
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آوِِخ ٬هنوز زخمیم و رنج می برم
دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم
مردم چه می کنند که لبخند می زنند ؟
غم را نمی شود که به رویم نیاورم
قانون روزگار چگونه است کین چنین
درگیر جنگ تن به تنی نابرابرم
تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی است
از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم
وا مانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم
حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
مجبور می کنند بگویم که بهترم
زنده یاد #نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم
مردم چه می کنند که لبخند می زنند ؟
غم را نمی شود که به رویم نیاورم
قانون روزگار چگونه است کین چنین
درگیر جنگ تن به تنی نابرابرم
تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی است
از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم
وا مانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم
حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
مجبور می کنند بگویم که بهترم
زنده یاد #نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب آن شب، عشق پر میزد میانِ کوچه بازارم
تو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم!
به یادم هست باران شد، تو این را هم نفهمیدی
و من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم
تو میلرزیدی و دستم، چه عاجز میشدم وقتی
تورا میخواست بنویسد بهروی صفحه خودکارم
میانِ خویش گم بودی، میانِ عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آنسوی دیوارم
هوا تاریکتر میشد، تو زیرِ ماه میخواندی
«مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم»
چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
از آن پس، هرشب این کوچه، طنینِ عشق را دارد
تو آنسو شعرمیخوانی، مناینسو ازتو سرشارم
سحر از راه میآید، تو در خورشید میگنجی
و من هر روز مجبورم، زمان را بیتو بشمارم
شبانگاهان که برگردی، بهسویت بازمیگردم
اگرچه گفتهام هرشب، که این هست آخرین بارم
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم!
به یادم هست باران شد، تو این را هم نفهمیدی
و من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم
تو میلرزیدی و دستم، چه عاجز میشدم وقتی
تورا میخواست بنویسد بهروی صفحه خودکارم
میانِ خویش گم بودی، میانِ عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آنسوی دیوارم
هوا تاریکتر میشد، تو زیرِ ماه میخواندی
«مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم»
چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
از آن پس، هرشب این کوچه، طنینِ عشق را دارد
تو آنسو شعرمیخوانی، مناینسو ازتو سرشارم
سحر از راه میآید، تو در خورشید میگنجی
و من هر روز مجبورم، زمان را بیتو بشمارم
شبانگاهان که برگردی، بهسویت بازمیگردم
اگرچه گفتهام هرشب، که این هست آخرین بارم
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب آن شب ، عشق پَر میزد میانِ کوچه بازارم
تو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم
به یادم هست باران شد ، تو این را هم نفهمیدی
و من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم
تو میلرزیدی و دستم چه عاجز میشدم وقتی
تو را میخواست بنویسد به رویِ صفحه ، خودکارم
میانِ خویش گم بودی میانِ عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آن سویِ دیوارم
هوا تاریکتر میشد ، تو زیرِ ماه میخواندی
"مرا عهدیست با جانان ، که تا جان در بدن دارم"
چه شد در من نمیدانم ، فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظـه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
از آن پس هر شب این کوچه ، طنینِ عشق را دارد
تو آن سو شعر میخوانی ، من این سو از تو سرشارم
سحر از راه میآید ، تو در خورشید میگنجی
و من هر روز مجبورم ، زمان را بیتو بشمارم
شبانگاهان که برگردی ، به سویت بازمیگردم
اگرچه گفتهام هر شب که این هست آخرین بارم
❤️
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم
به یادم هست باران شد ، تو این را هم نفهمیدی
و من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم
تو میلرزیدی و دستم چه عاجز میشدم وقتی
تو را میخواست بنویسد به رویِ صفحه ، خودکارم
میانِ خویش گم بودی میانِ عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آن سویِ دیوارم
هوا تاریکتر میشد ، تو زیرِ ماه میخواندی
"مرا عهدیست با جانان ، که تا جان در بدن دارم"
چه شد در من نمیدانم ، فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظـه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
از آن پس هر شب این کوچه ، طنینِ عشق را دارد
تو آن سو شعر میخوانی ، من این سو از تو سرشارم
سحر از راه میآید ، تو در خورشید میگنجی
و من هر روز مجبورم ، زمان را بیتو بشمارم
شبانگاهان که برگردی ، به سویت بازمیگردم
اگرچه گفتهام هر شب که این هست آخرین بارم
❤️
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از این به بعد بدونِ تو نیستم تنها...
من آشنا شدهام با کسی به نام "خودم"...!
💔
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من آشنا شدهام با کسی به نام "خودم"...!
💔
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من خسته ام، تو خسته ای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکسته ی تنها شبیه من
حتی خودم شنیده ام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که می شود
اینگونه روزگار تو - فردا - شبیه من
ای هم قفس بخوان که ز سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من
از لحن شعرهای تو معلوم می شود
مانند مردم است دلت یا شبیه من
من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن
در شهر کشته اند کسی را شبیه من
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یک شاعر شکسته ی تنها شبیه من
حتی خودم شنیده ام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که می شود
اینگونه روزگار تو - فردا - شبیه من
ای هم قفس بخوان که ز سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من
از لحن شعرهای تو معلوم می شود
مانند مردم است دلت یا شبیه من
من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن
در شهر کشته اند کسی را شبیه من
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
و ای بهانهی شیرینتر از شکرقندم
به عشق پاک کسی جز تو دل نمیبندم
به دین این همه پیغمبر احتیاجی نیست
همین بس است که اینک تویی خداوندم
همین بس است که هر لحظهای که میگذرد
گسستنی نشود با دل تو پیوندم
مرا کمک کن از این پس که گامهای زمین
نمیبرند و به مقصد نمیرسانندم
همیشه شعر سرودم برای مردم شهر
ولی نه! هیچ کدامش نشد خوشایندم
تویی بهانهی این شعر خوب باور کن
که در سرودن این شعرها هنرمندم
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و ای بهانهی شیرینتر از شکرقندم
به عشق پاک کسی جز تو دل نمیبندم
به دین این همه پیغمبر احتیاجی نیست
همین بس است که اینک تویی خداوندم
همین بس است که هر لحظهای که میگذرد
گسستنی نشود با دل تو پیوندم
مرا کمک کن از این پس که گامهای زمین
نمیبرند و به مقصد نمیرسانندم
همیشه شعر سرودم برای مردم شهر
ولی نه! هیچ کدامش نشد خوشایندم
تویی بهانهی این شعر خوب باور کن
که در سرودن این شعرها هنرمندم
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پر از دلشورهی عشقی که سیرابم نخواهد کرد
به دریا میزند خود را دل من تا تو را دارد
هوا دَم کرده در چشمم، دو پلکم را کمی وا کن
که میخواهد ببارد او، توان در خویش تا دارد
در این دنیای دردآگین نمیبینی دل من را
غم عشق تو را یک سو، غم خود را جدا دارد...
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به دریا میزند خود را دل من تا تو را دارد
هوا دَم کرده در چشمم، دو پلکم را کمی وا کن
که میخواهد ببارد او، توان در خویش تا دارد
در این دنیای دردآگین نمیبینی دل من را
غم عشق تو را یک سو، غم خود را جدا دارد...
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد
نگاهی شیشه ای دارم، به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای «نشکن»! را نمی فهمد
هزاران بار دیگر هم بگویی «دوستت دارم»
کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد
من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد
چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد
دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد
برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد، کسی من را نمی فهمد
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد
نگاهی شیشه ای دارم، به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای «نشکن»! را نمی فهمد
هزاران بار دیگر هم بگویی «دوستت دارم»
کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد
من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد
چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد
دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد
برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد، کسی من را نمی فهمد
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی من عاشقت هستم شکست
بعد تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی من عاشقت هستم شکست
بعد تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خورشید پشت پنجرهی پلکهای من
من خستهام! طلوع کن امشب برای من
میریزم آنچه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دل خوشی، همهی شهر دلخوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
تو انعکاس من شدهای... کوهها هنوز
تکرار میکنند تو را در صدای من
آهستهتر! که عشق تو جرم است، هیچکس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه تو همزاد من باشی
من... تو ... چقدر مثل تو هستم! خدای من!
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من خستهام! طلوع کن امشب برای من
میریزم آنچه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دل خوشی، همهی شهر دلخوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
تو انعکاس من شدهای... کوهها هنوز
تکرار میکنند تو را در صدای من
آهستهتر! که عشق تو جرم است، هیچکس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه تو همزاد من باشی
من... تو ... چقدر مثل تو هستم! خدای من!
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب و کوچه
شب آن شب ، عشق پَر میزد میانِ کوچه بازارم
تو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم
به یادم هست باران شد ، تو این را هم نفهمیدی
و من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم
تو میلرزیدی و دستم چه عاجز میشدم وقتی
تو را میخواست بنویسد به رویِ صفحه ، خودکارم
میانِ خویش گم بودی میانِ عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آن سویِ دیوارم
هوا تاریکتر میشد ، تو زیرِ ماه میخواندی
"مرا عهدیست با جانان ، که تا جان در بدن دارم"
چه شد در من نمیدانم ، فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظـه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
از آن پس هر شب این کوچه ، طنینِ عشق را دارد
تو آن سو شعر میخوانی ، من این سو از تو سرشارم
سحر از راه میآید ، تو در خورشید میگنجی
و من هر روز مجبورم ، زمان را بیتو بشمارم
شبانگاهان که برگردی ، به سویت بازمیگردم
اگرچه گفتهام هر شب که این هست آخرین بارم
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب آن شب ، عشق پَر میزد میانِ کوچه بازارم
تو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم
به یادم هست باران شد ، تو این را هم نفهمیدی
و من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم
تو میلرزیدی و دستم چه عاجز میشدم وقتی
تو را میخواست بنویسد به رویِ صفحه ، خودکارم
میانِ خویش گم بودی میانِ عشق و دلتنگی
گمانم صبح فهمیدی که من آن سویِ دیوارم
هوا تاریکتر میشد ، تو زیرِ ماه میخواندی
"مرا عهدیست با جانان ، که تا جان در بدن دارم"
چه شد در من نمیدانم ، فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظـه فهمیدم که خیلی دوستت دارم
از آن پس هر شب این کوچه ، طنینِ عشق را دارد
تو آن سو شعر میخوانی ، من این سو از تو سرشارم
سحر از راه میآید ، تو در خورشید میگنجی
و من هر روز مجبورم ، زمان را بیتو بشمارم
شبانگاهان که برگردی ، به سویت بازمیگردم
اگرچه گفتهام هر شب که این هست آخرین بارم
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و ای بهانۀ شیرینتر از شکر قندم
به عشق پاک کسی جز تو دل نمیبندم
به دین این همه پیغمبر احتیاجی نیست
همین بس است که اینک تویی خداوندم
همین بس است که هر لحظهای که میگذرد
گسستنی نشود با دل تو پیوندم
مرا کمک کن از این پس که گامهای زمین
نمی برند و به مقصد نمیرسانندم
همیشه شعر سرودم برای مردم شهر
ولی نه! هیچ کدامش نشد خوشایندم
تویی بهانۀ این شعر خوب باور کن
که در سرودن این شعرها هنرمندم
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به عشق پاک کسی جز تو دل نمیبندم
به دین این همه پیغمبر احتیاجی نیست
همین بس است که اینک تویی خداوندم
همین بس است که هر لحظهای که میگذرد
گسستنی نشود با دل تو پیوندم
مرا کمک کن از این پس که گامهای زمین
نمی برند و به مقصد نمیرسانندم
همیشه شعر سرودم برای مردم شهر
ولی نه! هیچ کدامش نشد خوشایندم
تویی بهانۀ این شعر خوب باور کن
که در سرودن این شعرها هنرمندم
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باران و چتـــر و شال و شنل بود و ما دو تا…
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…
وقتـــی نگاه من بــه تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفتههای «هِگِل» بود و ما دو تا…
روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا
افتــاد روی میـــز ورقهــــای سرنوشت
فنجان و فال و بیبی و دِل بود و ما دو تا
کمکم زمانه داشت به هــم میرساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…
تا آفتاب زد همـــه جـــا تــــار شد برام
دنیا چهقدر سرد و کسل بود و ما دو تا،
از خواب میپریم کـه این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دل بود و ما دو تا.
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حالا تویی که دور، تویی ناپدیدتر
حالا منم که از همهکس، ناامیدتر
هذیان شعرهای تو را میتوان کشید
هر لحظه میشود غم عشقت شدیدتر
دیوارهای خانه تو را گریه میکنند
قفل تمام پنجرهها تر، کلید، تر
تو شاعری، ولی دلت انکار میکند
میداند از تو عاشقیَت را بعیدتر
گم میکنی نشان غزلهای خویش را
هی ناپدید میشوی و ناپدیدتر
دنیا همیشه در پی رنج است و شاعران
در جستجوی قافیههای جدیدتر
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حالا منم که از همهکس، ناامیدتر
هذیان شعرهای تو را میتوان کشید
هر لحظه میشود غم عشقت شدیدتر
دیوارهای خانه تو را گریه میکنند
قفل تمام پنجرهها تر، کلید، تر
تو شاعری، ولی دلت انکار میکند
میداند از تو عاشقیَت را بعیدتر
گم میکنی نشان غزلهای خویش را
هی ناپدید میشوی و ناپدیدتر
دنیا همیشه در پی رنج است و شاعران
در جستجوی قافیههای جدیدتر
#نجمه_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀