مگذار مطرب را دمی
کز چنگ بنهد چنگ را
در آبگون ساغر فکن
آن آب آتش رنگ را
عامان کالانعام را
در کنج خلوت ره مده
الا ببزم عاشقان
خوبان شوق شنگ را
#خواجوی_کرمانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کز چنگ بنهد چنگ را
در آبگون ساغر فکن
آن آب آتش رنگ را
عامان کالانعام را
در کنج خلوت ره مده
الا ببزم عاشقان
خوبان شوق شنگ را
#خواجوی_کرمانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای کاش جای شیشهی می، میگذاشتی
خنجر در آستین که خداحافظی کنیم
من برق چشمهای تو را دیدهام، تو نیز
اشک مرا ببین که خداحافظی کنیم
آغوش بستی و چمدان غرور را
نگذاشتی زمین که خداحافظی کنیم
#فاضل_نظری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خنجر در آستین که خداحافظی کنیم
من برق چشمهای تو را دیدهام، تو نیز
اشک مرا ببین که خداحافظی کنیم
آغوش بستی و چمدان غرور را
نگذاشتی زمین که خداحافظی کنیم
#فاضل_نظری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یوسف حُسن
برقع افكن بت من ، روي تو ديدن دارد
بخدا منت عشق تو ، كشيدن دارد
باز كن چين ز پيشاني خود اي مه من
يوسف حُسن تو نازم ، كه خريدن دارد
بازگو ، باز برايم سخن از دشت جنون
سخنت بسكه قشنگ است ، شنيدن دارد
من نه آنم كه ز جور تو كنم شِكوه ، ولي
قهر و نازت همه خوب است وچشيدن دارد
لب لعلت چو شود باز ، شِكر ريزد از آن
جان فداي لب لعلي كه مكيدن دارد
شده ام واله و شيداي تودر دشت جنون
نظري سوي من اكنون ، كه ديدن دارد
بيد مجنون شد و لاله شد از خون دلم
بشنو حال حزينت ، كه شنيدن دارد
#حزين_سنندجي
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برقع افكن بت من ، روي تو ديدن دارد
بخدا منت عشق تو ، كشيدن دارد
باز كن چين ز پيشاني خود اي مه من
يوسف حُسن تو نازم ، كه خريدن دارد
بازگو ، باز برايم سخن از دشت جنون
سخنت بسكه قشنگ است ، شنيدن دارد
من نه آنم كه ز جور تو كنم شِكوه ، ولي
قهر و نازت همه خوب است وچشيدن دارد
لب لعلت چو شود باز ، شِكر ريزد از آن
جان فداي لب لعلي كه مكيدن دارد
شده ام واله و شيداي تودر دشت جنون
نظري سوي من اكنون ، كه ديدن دارد
بيد مجنون شد و لاله شد از خون دلم
بشنو حال حزينت ، كه شنيدن دارد
#حزين_سنندجي
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با یک شعر،
مگر چه میتوان کرد !
جز این است
که اندوه را
از یک جایِ دلت بر میدارد
و جای دیگر مینشاند .. ؟!
#مسعود_درویشی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مگر چه میتوان کرد !
جز این است
که اندوه را
از یک جایِ دلت بر میدارد
و جای دیگر مینشاند .. ؟!
#مسعود_درویشی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این هفت فلک سیاره از آه منست
عرش و ملک و ستاره همراه منست
این من نه منم جمله از او می گویم
این گفتهٔ من تمام ز الله منست
#حضرت_شاہ_نعمت_اللہ_ولی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عرش و ملک و ستاره همراه منست
این من نه منم جمله از او می گویم
این گفتهٔ من تمام ز الله منست
#حضرت_شاہ_نعمت_اللہ_ولی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بیشتر اصحاب جنت ابلهند
تا ز شر فیلسوفی میرهند
خویش را عریان کن از فضل و فضول
تا کند رحمت به تو هر دم نزول
#مثنوی_مولانا
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا ز شر فیلسوفی میرهند
خویش را عریان کن از فضل و فضول
تا کند رحمت به تو هر دم نزول
#مثنوی_مولانا
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نظر مولانا در باب حقيقت عشق كه بايد برمعنا باشد و نه صورت
هین رها كن عشق های صورتی
عشق بر صورت نه بر روی سطی
آنچه معشوق است صورت نیست آن
خواه عشق این جهان خواه آن جهان
آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای
چون برون شد جان ، چرایش هشته ای
صورتش برجاست این سیری زچیست
عاشقا واجو كه معشوق تو كیست
عاشقستي هر كه او را حسه هست
آنچه محسوس است اگر معشوقه است
تابش عاريتي ديوار يافت
پرتو خورشيد بر ديوار تافت
واطلب اصلي كه تابد او مقيم
بر كلوخي دل چه بندي اي سليم
#مولانا
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هین رها كن عشق های صورتی
عشق بر صورت نه بر روی سطی
آنچه معشوق است صورت نیست آن
خواه عشق این جهان خواه آن جهان
آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای
چون برون شد جان ، چرایش هشته ای
صورتش برجاست این سیری زچیست
عاشقا واجو كه معشوق تو كیست
عاشقستي هر كه او را حسه هست
آنچه محسوس است اگر معشوقه است
تابش عاريتي ديوار يافت
پرتو خورشيد بر ديوار تافت
واطلب اصلي كه تابد او مقيم
بر كلوخي دل چه بندي اي سليم
#مولانا
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوست دارم
که تو را«شعر» بگویم ؛ غزلم
به تو هی
« جان من » و « عمر» بگویم ؛ دوست دارم
که تو را سیر بنوشم؛ ای عشق
حس کنم
عطر نفس های تو را در بغلم ...🍃👌❤️
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که تو را«شعر» بگویم ؛ غزلم
به تو هی
« جان من » و « عمر» بگویم ؛ دوست دارم
که تو را سیر بنوشم؛ ای عشق
حس کنم
عطر نفس های تو را در بغلم ...🍃👌❤️
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مانده ام تا وسط معرکه گیری چه کنم؟
نشود پاره اگر بند اسیری چه کنم؟
عاشقی خواسته ام بود ولی حیرانم
بپذیری چه کنم یا نپذیری چه کنم!
تن تو شعله ی عشق است که گُر میگیرد
پس بگو با تنم این جسم حریری چه کنم!
تو زلیخایی و آخر تو جوان خواهی شد
من بیچاره ولی با غم پیری چه کنم؟
کاسه های چه کنم را تو به دستم دادی!
بی تو با درد نداری و فقیری چه کنم؟
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نشود پاره اگر بند اسیری چه کنم؟
عاشقی خواسته ام بود ولی حیرانم
بپذیری چه کنم یا نپذیری چه کنم!
تن تو شعله ی عشق است که گُر میگیرد
پس بگو با تنم این جسم حریری چه کنم!
تو زلیخایی و آخر تو جوان خواهی شد
من بیچاره ولی با غم پیری چه کنم؟
کاسه های چه کنم را تو به دستم دادی!
بی تو با درد نداری و فقیری چه کنم؟
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عزیزی میگفت جای گیاهِ بامبو
را که عوض کنی دیگر رشد نمیکند ؛
پژمرده میشود .
میدانی چرا ؟
چون ریشه اش را همانجا، جا میگذارد...
دلِ آدمیزاد که دیگر کمتر از گیاه نیست جانم ...
گاهی ریشه اش جا میماند در
دلی ؛
لبخندی ؛
بوسه ای ...
#سحر_رستگار🍃👌❤️
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
را که عوض کنی دیگر رشد نمیکند ؛
پژمرده میشود .
میدانی چرا ؟
چون ریشه اش را همانجا، جا میگذارد...
دلِ آدمیزاد که دیگر کمتر از گیاه نیست جانم ...
گاهی ریشه اش جا میماند در
دلی ؛
لبخندی ؛
بوسه ای ...
#سحر_رستگار🍃👌❤️
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مکش تیغ بر خون کس بیدریغ
ترا نیز خونست و با چرخ تیغ
چه خوش داستانی زد آن هوشمند
که: بر ناگزاینده ناید گزند
کم آزار شو، کز همه داغ و درد
کم آزار یابد کم آزار مرد
کم خود نخواهی، کمِ کس مگیر
ممیران کسی را و هرگز ممیر
#نظامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ترا نیز خونست و با چرخ تیغ
چه خوش داستانی زد آن هوشمند
که: بر ناگزاینده ناید گزند
کم آزار شو، کز همه داغ و درد
کم آزار یابد کم آزار مرد
کم خود نخواهی، کمِ کس مگیر
ممیران کسی را و هرگز ممیر
#نظامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
عصر ڪه میشود شاخه گل
نسترنی میشوم در دست باد
تا بوسه بوسه عشق را دلـبرانـه
برقص دراورم
در باغچه آغوشت...
#امیر_افشار
عصر زیبـاتون بـخیر
هر آرزویی که قلبت دارد
بـا تـمام قـلبـم
بـرایـت آرزو میکنـم
که بـر آورده شود
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عصر ڪه میشود شاخه گل
نسترنی میشوم در دست باد
تا بوسه بوسه عشق را دلـبرانـه
برقص دراورم
در باغچه آغوشت...
#امیر_افشار
عصر زیبـاتون بـخیر
هر آرزویی که قلبت دارد
بـا تـمام قـلبـم
بـرایـت آرزو میکنـم
که بـر آورده شود
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عصر باشد
خدا باشد
خورشید باشد
تو باشی
دیگر چه میخواهم از زندگی؟
راستی ..
دو فنجان قهوه لطفاً🦋☕️
#عصرتون_ دلبرانه
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خدا باشد
خورشید باشد
تو باشی
دیگر چه میخواهم از زندگی؟
راستی ..
دو فنجان قهوه لطفاً🦋☕️
#عصرتون_ دلبرانه
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پرورده عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد، حالی
یارب به خدایی خداییت
وآنگه به کمال پادشاییت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
از چشمه عشق ده مرا نور
وین سرمه مکن ز چشم من دور
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشقتر ازین کنم که هستم
گویند که خو ز عشق واکن
لیلیطلبی ز دل رها کن
یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
گرچه شدهام چو مویش از غم
یک موی نخواهم از سرش کم
از حلقه او به گوشمالی
گوش ادبم مباد خالی
بیباده او مباد جامم
بیسکه او مباد نامم
جانم فدی جمال بادش
گر خون خورَدم حلال بادش
گرچه ز غمش چو شمع سوزم
هم بی غم او مباد روزم
عشقی که چنین به جای خود باد
چندانکه بود یکی به صد باد
میداشت پدر به سوی او گوش
کاین قصه شنید گشت خاموش
دانست که دل اسیر دارد
دردی نه دواپذیر دارد
چون رفت به خانه سوی خویشان
گفت آنچه شنید پیش ایشان
کاین سلسلهای که بند بشکست
چون حلقه کعبه دید در دست
زو زمزمهای شنید گوشم
کآورد چو زمزمی به جوشم
گفتم مگر آن صحیفه خواند
کز محنت لیلیش رهاند
او خود همه کام و رای او گفت
نفرین خود و دعای او گفت
چون گشت به عالم این سخن فاش
افتاد ورق به دست اوباش
#نظامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جز عشق مباد سرنوشتم
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد، حالی
یارب به خدایی خداییت
وآنگه به کمال پادشاییت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
از چشمه عشق ده مرا نور
وین سرمه مکن ز چشم من دور
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشقتر ازین کنم که هستم
گویند که خو ز عشق واکن
لیلیطلبی ز دل رها کن
یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
گرچه شدهام چو مویش از غم
یک موی نخواهم از سرش کم
از حلقه او به گوشمالی
گوش ادبم مباد خالی
بیباده او مباد جامم
بیسکه او مباد نامم
جانم فدی جمال بادش
گر خون خورَدم حلال بادش
گرچه ز غمش چو شمع سوزم
هم بی غم او مباد روزم
عشقی که چنین به جای خود باد
چندانکه بود یکی به صد باد
میداشت پدر به سوی او گوش
کاین قصه شنید گشت خاموش
دانست که دل اسیر دارد
دردی نه دواپذیر دارد
چون رفت به خانه سوی خویشان
گفت آنچه شنید پیش ایشان
کاین سلسلهای که بند بشکست
چون حلقه کعبه دید در دست
زو زمزمهای شنید گوشم
کآورد چو زمزمی به جوشم
گفتم مگر آن صحیفه خواند
کز محنت لیلیش رهاند
او خود همه کام و رای او گفت
نفرین خود و دعای او گفت
چون گشت به عالم این سخن فاش
افتاد ورق به دست اوباش
#نظامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
طبیبم نسخه میپیچم حدیث عشق میگویم
خودم درمانگرم، لیکن ز یار چاره میجویم
#کریمزاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خودم درمانگرم، لیکن ز یار چاره میجویم
#کریمزاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مست آمـده بـودی بـه شرابـت نرسيدم
آری بــه شــرابِ غـمِ نـابـت، نـرسيـدم
هر دفعه كـه لب تشنه به سوی تو دويدم
ای آب روان، جـز بـه سـرابـت نـرسيـدم
افسوس و صدافسوس كه اۍچهرهٔ خندان
هـرگـز بــه غـمِ زيــرِ نقـابـت، نـرسيدم
من ماندم و تكـرارِ سـؤالی كـه تـو بـودی
پـرسيـدمت امـا بـه جـوابـت نـرسيـدم
ای مـرگ "فـراقِ" تـو ز كـوتـاهیِ من بود!
هـر قـدر پَـريـدم، بـه طنـابـت نـرسيدم
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آری بــه شــرابِ غـمِ نـابـت، نـرسيـدم
هر دفعه كـه لب تشنه به سوی تو دويدم
ای آب روان، جـز بـه سـرابـت نـرسيـدم
افسوس و صدافسوس كه اۍچهرهٔ خندان
هـرگـز بــه غـمِ زيــرِ نقـابـت، نـرسيدم
من ماندم و تكـرارِ سـؤالی كـه تـو بـودی
پـرسيـدمت امـا بـه جـوابـت نـرسيـدم
ای مـرگ "فـراقِ" تـو ز كـوتـاهیِ من بود!
هـر قـدر پَـريـدم، بـه طنـابـت نـرسيدم
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا
#حضرت_مولانا
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا
#حضرت_مولانا
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در خیالم با منی ، اما تو یار دیگری
فصل سرد حال من ، اما بهار دیگری
از وفا دم میزدی ، دیروزهای زندگی
بی نگاهت مانده ام ، اما نگار دیگری
عقده ها در سینه دارم ، با که گویم درد دل
آشنای من تویی و ، غمگسار دیگری
گفته بودی در غروبی تنگ میبینم تو را
وعده کردی با من اما بر قرار دیگری
گریه های هر شب من بالشم را خیس کرد
سیل اشکم سوی تو ، اما تو زار دیگری
من تو را خواهم،تو او را ، او خدا داند که را
هر یک از ما بیقراریم و دچار دیگری
تا چه خواهد شد سرانجام حدیث عاشقی
گل نشاندیم و پرید و شد ز بهر دیگری.
ناشناس
فصل سرد حال من ، اما بهار دیگری
از وفا دم میزدی ، دیروزهای زندگی
بی نگاهت مانده ام ، اما نگار دیگری
عقده ها در سینه دارم ، با که گویم درد دل
آشنای من تویی و ، غمگسار دیگری
گفته بودی در غروبی تنگ میبینم تو را
وعده کردی با من اما بر قرار دیگری
گریه های هر شب من بالشم را خیس کرد
سیل اشکم سوی تو ، اما تو زار دیگری
من تو را خواهم،تو او را ، او خدا داند که را
هر یک از ما بیقراریم و دچار دیگری
تا چه خواهد شد سرانجام حدیث عاشقی
گل نشاندیم و پرید و شد ز بهر دیگری.
ناشناس