💖کافه شعر💖
2.37K subscribers
4.29K photos
2.85K videos
11 files
965 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
تا تـــــو را داشــته باشــم، به خــدا رو زده‌ام
سرمه بر چشم سیه، شانه به گیسو زده‌ام

یوسف من تویی من آن زن مصری که ز شوق
لحظـــه‌ی دیـدنت انگشت به چاقو زده‌ام

با تو از موج نگاهت به لب ساحل عشق
تا که غـــرقم نکــنی یکــــسره پـــارو زده‌ام

مـومـن یـــاد تو اَم، کافـــر عشــــق دگـران
که ســر قبلـــه‌ی تو خَــم شده زانو زده‌ام

تا دلت را ببـــرم رفــته‌ام هـــر راه که بـــود
دست بر شعبــده و جمــبل و جادو زده‌ام

گاه از شادی و غم، گر که سرودم شعری
تویی منـــظور، فقط حــرف دوپهــلو زده‌ام

#ارس_آرامی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
پیچیده در
پوششِ آرامشِ شبْ‌بو‌ها
پشتْ گَرمِ آفتاب،
پرنده‌اے نِشَست بَر شانہ‌اَت یارا...!
آن پرنده من بودم.

من بودم یارا...!
من همہ‌اَت بودم
وَ هیچْ‌ڪَس وُ هیچ‌چیز
عطرِ تُو را بَر سینہ‌اَم نمےزُداید.

وقتے ڪہ سوره‌ے سبزِ چشمانِ تُو را
در گوشِ اشجار مےخواندم،
من دیدم یارا...!
فقط من دیدم
ڪہ عزیمتِ بہار در بلورِ فصول
مات مےمانْد!!!

#آرش_شاهری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#جرعه_آگاهی
#دلنویس

تو کیستی ،
با من چه کرده ای
که در بطن پرده های حجاب
در عین سکوت فقط نگاهت می کنم
نمی دانم این چه حس غریبیست
که در اوج دلارامی
آشوبی از داغ مذاب ،
فواره های خون عاشقان بی تاب را
به درونم طغیان می دهند
انگار بارها و بارها
این لحظه را تجربه کرده بودم
ندایی در گوشه گوشه ذهنم
نام اعظمت را
به حی القیوم زمزمه می کرد
و کرمهای شب تاب رقص کنان
با همراهی قاصدکهایی
از جانب حضرت عشق
خوشه خوشه بذر نور
درون وجودم می پاشیدند
و عاشقتر و عاشقترم می کردند
کاش زمان در آن لحظات شیرین و نورانی
یخ می زد و عقربه ها
با تیک تاک آخر متوقف می شدند
من رهایی را درون قطرات دریا
با سرخوردن در امواج حس کردم
و معنای عشق را در نگاه زلال
دخترکان سر چشمه
با پیچش افسون ذرات باد
لابلای گیسوانشان فهمیدم
من ذات آزادی را در بندگی او یافتم
من با غرور عاشقانه ام
افتاده افتاده و کشان کشان آمدم
من با سبدی پر از بذر عشق
به بزم رنگین کمانت آمدم
همانهایی که خودت
به من هدیه داده بودی
من برای خلق وحدتی آمدم
که تو در عدم آموختی ام
من دویی را و تاریکیهای وجودم را
یافتم و سوزاندم و سوختم
به هرچه غیر تو بود
و آن لحظه دیگر من نبودم
همه تو بودو تو بود

بسم الله العشق ❤️
یا حی القیوم

🎙#رضا_ماد
🎙#پروانه


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چشم در شوق تو بیدارتری می طلبم
دلِ در دام تو افتاده تری می خواهم

در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم


#مهدی_فرجی
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قصد رفتن کرده ای ؟ ای جانِ جان ، بی ماا ، چرا ؟
با دل بشکسته ء ماا ، این چنین سوداا ، چراا ؟

غافل از ، فکر و ، خیالت ، یک نفس ما را نبود ،،
اندرون جان مایی ،، جان مااا ، تنها ،، چرا ؟

سوختم ، از اندرونم ،، هر شبم ،، تا صبحدم ،
مرهم ، این سوز رااا ،، خاکستر دنیاا، چراا

در دل شوریده ء ماا ،، جز خیالت ، هیچ نیست
دل هنووزم ، گرم توست ، این سردی و ، سرمااا ، چراا

خسته ام از عشق بی تووو ،، خسته ام از زندگی
این چنین شیدا نمودی ،، این چنین رسوا چرا ؟

وقت آن امد که جان را نقد آن ، جانان کنیم ،
راحم این را زودتر ، فردا و پس فردا ، چرا ؟

#راحم_تبریزی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دەنگی لایە لایەکەت

دیلان هونەر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو طعمِ مستی‌و جامِ پر از شراب منی..
گناه و جُرمِ دلم نه، فقط ثوابِ منی..

شمیمِ باغِ بهاری، بغل بغل گلِ یاس..
تو عطرِ عاشقیِ مانده در گلابِ منی..

هزار واژه برای سرودن از تو کم است ..
غزل، قصیده، رباعی، تو شعر نابِ منی..

اگرچه ثانیه‌هایم هنوز رنگ شب است..
امیدِ صبحِ درخشان و آفتابِ منی..

همیشه آیه‌ی نامت دلیل زمزمه‌ام..
تو آن دعای شبانگاهِ مستجابِ منی..

هجوم فکر تو می‌آید و نمی‌خوابم..
همان ستاره‌ی رؤیا میانِ خوابِ منی..

دوباره طرح معما..؟ چه پاسخی بدهم..؟
خودت سوال منی و خودت جوابِ منی..

به ماه مستِ نگاهت به عاشقی سوگند..
میان این‌همه دل‌ها، تو انتخاب منی..


#نگار_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#مرا_به_یاد_بیاور
آنگاه که
رقص قلم بر دفتر شعر
در ازدحام واژه ها
ردّی از تو با خود دارند

#مرا_به_یاد_بیاور
مرا که دل
به دریای دیدگانت سپردم 
تا ناخدای کشتی طوفان زده
احساسم شوی

#مرا_به_یاد_بیاور
مرا که زنگِ صدایت
با هشدار عاشقانه اش
مدام قلبم رامی لرزانَد
تا دل از جا بکَند!

ناگفته ها فراوانُ....
فقط
#مرا_به_یاد_بیاور
مرا در ضرب آهنگ
حُزن انگیز گام های رفتنت
در باور عاشقانه هایم.

#فریبا_قربان_کریمی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
به عشق هر که دل بستم،از اول خصم جانم شد
به هر کس مهر کردم،عاقبت نامهربانم شد

کسی از راه دلسوزی ، نزد بر آتشم آبی
وفای شمع را نازم ، که عمری همزبانم شد

رهایی نیست مقدورم ، ز بند عشقش ای ناصح
من آن صیدم کز اول دام صیاد آشیانم شد

به دستش تا سپردم دل ، چو لاله داغدارم کرد
به پایش تا فشاندم جان ، چو نرگس سرگرانم شد

هزاران خون دل خوردم که بینم بی‌رقیب او را
چه سود از خلوت وصلش که شرمم پاسبانم شد

“صفا” می‌سوخت چون پروانه و می‌گفت دلشادم
که همچون شمع ، روشن در جهان راز نهانم شد


#استاد_نواب_صفا
 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بن‌بست رشد شتر را تنها من درک می‌کنم
و تنها من می‌دانم
در کدام حلقه از سلسله عاشقان
لادن و بلبل تفکیک‌ناپذیر می‌شوند!
اقیانوس‌ها، استخر شنای نیاکان من بودند
و ستارگان فانوس حیاط خانة نوادگانم خواهند ماند!

#حسین_پناهی

در سالروز جاودانگی حسین_پناهی یادش را گرامی می‌داریم.


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خرابم
ویرانم
واژه برایم بیاور بی‌انصاف
چه تند می‌زند این نبض بی‌قرار
باید برای عبور از اینهمه بی‌هودگی
بهانه بیاورم
بحث دیگری هم هست
یک شب
یک نفر شبیه تو
از چشمه انار
برایم پیاله آبی آورد
گفت
تشنگی‌های تو را
آسمان هزار اردیبهشت هم
تحمل نخواهد کرد...

#سیدعلی_صالحی
ما نباید بمیریم، رؤیاها بی‌مادرمی شوند

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هر شب بہ قلبم درد پنهان مے شود
در قلب من با ناز مهمان مے شود

لب از شراب تلخِ غم دم مے زند
دل گوشہ اے با درد حیران مے شود

در بزم ما غم خود نمایے مے ڪند
با شعرِ شب هم راهِ رندان مے شود

طرحے ز غم بر چهرہ ے ما مے ڪشد
در جمع ما هم ، ماہ گریان مے شود

هر شب نسیمے می‌وزد بر جان ز غم
تا بغض و غم در سینہ زندان مے شود

#سیامڪ_جعفرے‌‌
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سماع گوش من نامت سماع هوش من جامت
عمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو

درون صومعه و مسجد تویی مقصودم ای مرشد
به هر سو رو بگردانی بگردانم به جان تو


#مـولانـا
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
میان ماندن و رفتن، حضور را بلدیم
مرورِ ثانیه‌های قطور را بلدیم

چون از تبارِ زمین خوردگانِ برپاییم
فرازهای بلند غرور را بلدیم

شدیم سالکِ عرفانِ نابِ انگوری
به‌جای خمره‌ی گِل، راه گور را بلدیم

زبانمان گُلِ آتش؛ ولی برای بیان
سکوت حنجره‌های نمور را بلدیم

خطوط پیکرِ ما را کلوخها حفظند
و ما تَخَلخُلِ سنگ صبور را بلدیم

خیالِ در‌به‌دری برد با خودش ما را
هزار قله‌ی صَعب‌‌العبور را بلدیم

برای خام نماندن، تَلى زغال شدیم
به اين بهانه كه تنها تنور را بلدیم

تمامِ بودنمان هِجّیِ گداختن است
سطورِ روشن دیوان نور را بلدیم

نیامدیم که بر خاک سرد، وا بدهیم
صفا و مَروه و جودیّ و طور را بلدیم

#غزل_آرامش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
محبوب من !!
مرا ببخشید
که شما را
این‌ همه دوست می‌دارم......


جناب صالح علا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یادٺ چو از درآمد.....
اشڪم به ره دویدش....

مهمان به این عزیزی.....
بی میزبان نماند....


#یدالله_بهزاد_کرمانشاهی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

مرور می کنم
خودم را در هاله ای از نور
آوازی خوش خوابیده
در قلب پرآشوبم
می گذرم از سرزمین
یاس ها و سوسن ها
احساس لطیفم را می رسانم
به سیاه ترین شب
به آفتاب
رها شده
از اتاق تنهایی
در عطش آب می رسم
به دریای آبی خزر
نوازش می دهد
موج روحم را
و نور از پس ابرها
می نوازد چشمانم را
هم خمار
هم رها شده
از شوری چشمی
هماغوش با باد
می رسم
به تب و تاب
به آتش و عشق
قدم برمی دارم
به جانب تو
چگونه در جهان
چگونه در تو می بینم
بهشت را ؟
و چگونه بندگی می کنم
تو را در شراب قطره های باران
تو را در میان بهارستان آغوش؟

#ثریا_شجاعی_اصل

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀