مرا به باغ و بهاران چه کار دور از تو ؟
مرا چه کار به باغ و بهار دور از تو ؟
بهار آمده امّا نه سوی من که نسیم
زند به خرمن عمرم ، شرار دور از تو
به سرو و گل نگراید دل شکسته ی من
که سر به سینه زند سوگوار دور از تو
هم از بهار مگر عشق ، عذر من خواهد
اگر ز گل شده ام ، شرمسار دور از تو
به غنچه ماند و لاله ، بهار خاطر من
شکفته تنگ دل و داغدار دور از تو
نسیمی از نفست سوی من فرست که باز
گرفته آینه ام را غبار دور از تو
گلم خزان زده آید به دیدگان که بهار
خزانی آمده در این دیار ، دور از تو
دلم گرفت ، اگر نیستی برم ، باری ،
کجاست جام می خوشگوار دور از تو ؟
چه جای صحبت سال و مه و بهـار و خزان ؟
که دل گرفته ام از روزگار دور از تو
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرا چه کار به باغ و بهار دور از تو ؟
بهار آمده امّا نه سوی من که نسیم
زند به خرمن عمرم ، شرار دور از تو
به سرو و گل نگراید دل شکسته ی من
که سر به سینه زند سوگوار دور از تو
هم از بهار مگر عشق ، عذر من خواهد
اگر ز گل شده ام ، شرمسار دور از تو
به غنچه ماند و لاله ، بهار خاطر من
شکفته تنگ دل و داغدار دور از تو
نسیمی از نفست سوی من فرست که باز
گرفته آینه ام را غبار دور از تو
گلم خزان زده آید به دیدگان که بهار
خزانی آمده در این دیار ، دور از تو
دلم گرفت ، اگر نیستی برم ، باری ،
کجاست جام می خوشگوار دور از تو ؟
چه جای صحبت سال و مه و بهـار و خزان ؟
که دل گرفته ام از روزگار دور از تو
#استاد_حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آخر تو را به وِردِ غزل، سنگ میکنم
از نو دوباره میکِشم و رنگ میکنم
دور و بر تو، قلعه و دیوار میکشم
آنقدر که نگاه تو را تنگ میکنم
تا تو فقط برای خودم باشی و خودم
با تو؟ نه، با تمام جهان جنگ میکنم
تنها تو شعرهای مرا گوش میکنی
تنها تو را بهانهی آهنگ میکنم
تکتک نگاههای تو را میشمارم و
هر لحظه را به پلک تو آونگ میکنم
هِی خیره میشوم به تو و چشمهای تو
هِی این سرِ جنونزده را مَنگ میکنم
در کار تو که عاشق من باشی از قدیم
جادو به کار برده و نیرنگ میکنم
یک شهر را اگر شده تا غیرتی شوی
درگیر نام و وسوسه و ننگ میکنم...
#مریم_حسینزاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از نو دوباره میکِشم و رنگ میکنم
دور و بر تو، قلعه و دیوار میکشم
آنقدر که نگاه تو را تنگ میکنم
تا تو فقط برای خودم باشی و خودم
با تو؟ نه، با تمام جهان جنگ میکنم
تنها تو شعرهای مرا گوش میکنی
تنها تو را بهانهی آهنگ میکنم
تکتک نگاههای تو را میشمارم و
هر لحظه را به پلک تو آونگ میکنم
هِی خیره میشوم به تو و چشمهای تو
هِی این سرِ جنونزده را مَنگ میکنم
در کار تو که عاشق من باشی از قدیم
جادو به کار برده و نیرنگ میکنم
یک شهر را اگر شده تا غیرتی شوی
درگیر نام و وسوسه و ننگ میکنم...
#مریم_حسینزاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بازار دلم با سرِ سودات ، خوشست
شطرنج غمم با رخ زیبات خوشست
دائم داری مرا تو در خانهٔ مات
ای جان و جهان مگر که با مات خوشست
#مهستی_گنجوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شطرنج غمم با رخ زیبات خوشست
دائم داری مرا تو در خانهٔ مات
ای جان و جهان مگر که با مات خوشست
#مهستی_گنجوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در عزای حسین؛ زنجیر میزند مرگ
امسال دوباره ؛ ساز دگر میزند مرگ
دهان آسمان ؛ بــرای پرواز باز است
یعنی که خیلی زود به سر میزند مرگ
در لابه لای سکوت ؛ زبان بریده اند
بر خنجر صبر زمان ؛ تبر میزند مرگ
نقشی شبیه زخم با شوردل بــا بغض
در علم های سرد سرد ؛ پر میزند مرگ
ماه خشکیده است در تاریکــی آسمان
از لابه لای ابرها ؛ به سر میزند مرگ
من در زجه های حسین فــکر می کنم
روزی هـــزاران بار به در میـزند مرگ
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در عزای حسین؛ زنجیر میزند مرگ
امسال دوباره ؛ ساز دگر میزند مرگ
دهان آسمان ؛ بــرای پرواز باز است
یعنی که خیلی زود به سر میزند مرگ
در لابه لای سکوت ؛ زبان بریده اند
بر خنجر صبر زمان ؛ تبر میزند مرگ
نقشی شبیه زخم با شوردل بــا بغض
در علم های سرد سرد ؛ پر میزند مرگ
ماه خشکیده است در تاریکــی آسمان
از لابه لای ابرها ؛ به سر میزند مرگ
من در زجه های حسین فــکر می کنم
روزی هـــزاران بار به در میـزند مرگ
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را
ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را
سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن
به بلبل میبرد از گل صبا صد گونه بشری را
کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی
برای گلبن وصلش رها کن من و سلوی را
گر از پرده برون آیی و ما را روی بنمایی
بسوزی خرقهٔ دعوی بیابی نور معنی را
دل از ما میکند دعوی سر زلفت به صد معنی
چو دلها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را
به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم
اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را
نگارینی که من دارم اگر برقع براندازد
نماندزینت و رونق نگارستان مانی را
دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید
نبینی جز به میخانه ازین پس اهل تقوی را
شود در گلخن دوزخ طلب کاری چو عطارت
اگر در روضه بنمایی به ما نور تجلی را
#عطار
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را
سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن
به بلبل میبرد از گل صبا صد گونه بشری را
کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی
برای گلبن وصلش رها کن من و سلوی را
گر از پرده برون آیی و ما را روی بنمایی
بسوزی خرقهٔ دعوی بیابی نور معنی را
دل از ما میکند دعوی سر زلفت به صد معنی
چو دلها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را
به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم
اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را
نگارینی که من دارم اگر برقع براندازد
نماندزینت و رونق نگارستان مانی را
دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید
نبینی جز به میخانه ازین پس اهل تقوی را
شود در گلخن دوزخ طلب کاری چو عطارت
اگر در روضه بنمایی به ما نور تجلی را
#عطار
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چه شود که لب ببندی ز حدیثِ آشنایی
که نه تابِ وصل داریّ و نه طاقتِ جدایی
دل من کِشد به جایی که کسی نپرسد از من
که بگو چه نام داری؟ چه کسیّ و از کجایی؟
#میر_افضل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که نه تابِ وصل داریّ و نه طاقتِ جدایی
دل من کِشد به جایی که کسی نپرسد از من
که بگو چه نام داری؟ چه کسیّ و از کجایی؟
#میر_افضل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رسمِ وفا ز یار طلب میکنیم و نیست
وز بیوفا کنار طلب میکنیم و نیست
جامی که بعد از او ندهد دردسر خمار
در دور روزگار طلب میکنیم و نیست
#ابنحسام_خوسفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وز بیوفا کنار طلب میکنیم و نیست
جامی که بعد از او ندهد دردسر خمار
در دور روزگار طلب میکنیم و نیست
#ابنحسام_خوسفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کآشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
#محتشم_کاشانی
#عاشورای_حسینی_تسلیت🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کآشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
#محتشم_کاشانی
#عاشورای_حسینی_تسلیت🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
💖کافه شعر💖 pinned «باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله در هم است گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب کآشوب در…»
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پروردهٔ کنار رسول خدا حسین
کشتیشکستخوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون تپیدهٔ میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او فاش میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک-
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید-
خاتم، ز قحط آبْ سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عَیّوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشکر اعدا نکرده شرم
کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
#محتشم_کاشانی
#بند_دوم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پروردهٔ کنار رسول خدا حسین
کشتیشکستخوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون تپیدهٔ میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او فاش میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک-
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید-
خاتم، ز قحط آبْ سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عَیّوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشکر اعدا نکرده شرم
کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
#محتشم_کاشانی
#بند_دوم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوفِ خصم، در حرم، افغان بلند شد
کاش آن زمان سرادقِ گردون، نگون شدی
وین خرگه بلندستون، بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه-
سیل سیه؛ که روی زمین، قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهانسوز اهل بیت
یک شعله، برقِ خرمنِ گردونِ دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیمابوارْ گویِ زمین، بیسکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم، تمامْ غرقهٔ دریای خون شدی
گر انتقام آن نفتادی به روز حشر
با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی
#محتشم_کاشانی
#بند_سوم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کز خوفِ خصم، در حرم، افغان بلند شد
کاش آن زمان سرادقِ گردون، نگون شدی
وین خرگه بلندستون، بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه-
سیل سیه؛ که روی زمین، قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهانسوز اهل بیت
یک شعله، برقِ خرمنِ گردونِ دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیمابوارْ گویِ زمین، بیسکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم، تمامْ غرقهٔ دریای خون شدی
گر انتقام آن نفتادی به روز حشر
با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی
#محتشم_کاشانی
#بند_سوم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بوستان را هیچ دیگر در نمیباید به حسن
بلکه سروی چون تو میباید کنار جوی را
ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را
#سعدی
#صبـح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بلکه سروی چون تو میباید کنار جوی را
ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را
#سعدی
#صبـح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بُگذار زمين زير پر و بال تو باشد
خورشيد نمايندهی فعّال تو باشد
بُگذار پس از اينهمه حرّافی بیربط
خطهای جهان جمله در اشغال تو باشد
هرچند خداوند غزل را به بشر داد
تا شعر برازندهی امثال تو باشد
اوضاع جهان بدتر از آن است كه بِالْكُل
مضمون غزل فلسفهی خال تو باشد
يکعمر قرار است به هر خاک بيفتی
تا يک وجب از خاکِ جهان مال تو باشد
سيمرغ شوی بُگذری از قاف به قاشق!
تا مرغ نحيفی نوک چنگال تو باشد
با اينهمه، بُگذار به جای جدلی پوچ
در اين جگر سوخته، جنجال تو باشد...
#غلامرضا_طریقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خورشيد نمايندهی فعّال تو باشد
بُگذار پس از اينهمه حرّافی بیربط
خطهای جهان جمله در اشغال تو باشد
هرچند خداوند غزل را به بشر داد
تا شعر برازندهی امثال تو باشد
اوضاع جهان بدتر از آن است كه بِالْكُل
مضمون غزل فلسفهی خال تو باشد
يکعمر قرار است به هر خاک بيفتی
تا يک وجب از خاکِ جهان مال تو باشد
سيمرغ شوی بُگذری از قاف به قاشق!
تا مرغ نحيفی نوک چنگال تو باشد
با اينهمه، بُگذار به جای جدلی پوچ
در اين جگر سوخته، جنجال تو باشد...
#غلامرضا_طریقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اجرای زیبا با صدای دوست داشتنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حلقه ی دردم که از دست قضا افتاده ام
مانده ام حیران؛ کجا بودم؛ کجا افتاده ام
جسم بی جانم؛ که در سودای رنگی از بقا:
بی تو در چنگال خونریز فنا افتاده ام
شربت انگور عشقم در خم میخانه که
بسکه جوشیدم به یادت، تازه جا افتاده ام
خو گرفتم با خیال دردمندی؛ بارها
بسکه در سیلاب بی رحم بلا افتاده ام
سایه ی مرگم که روزی پیش چشم آفتاب
ناگهان از قالب سردم جدا افتاده ام
من همان شاداب دیروزم که بعد از قهر تو
آینه می گفت دیشب از جلا افتاده ام
گونه ی سرخم گواه روح تبدار من است
مرده ای هستم که درظرف حنا افتاده ام
گرچه بین واژه های شهدِ شورِ شعرهات
بسکه خالی بودی از احساس جا افتاده ام؛
بعد مرگم هر کجا پا می گذاری زیر پات
چشم وا کن تا ببینی بی صدا افتاده ام
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مانده ام حیران؛ کجا بودم؛ کجا افتاده ام
جسم بی جانم؛ که در سودای رنگی از بقا:
بی تو در چنگال خونریز فنا افتاده ام
شربت انگور عشقم در خم میخانه که
بسکه جوشیدم به یادت، تازه جا افتاده ام
خو گرفتم با خیال دردمندی؛ بارها
بسکه در سیلاب بی رحم بلا افتاده ام
سایه ی مرگم که روزی پیش چشم آفتاب
ناگهان از قالب سردم جدا افتاده ام
من همان شاداب دیروزم که بعد از قهر تو
آینه می گفت دیشب از جلا افتاده ام
گونه ی سرخم گواه روح تبدار من است
مرده ای هستم که درظرف حنا افتاده ام
گرچه بین واژه های شهدِ شورِ شعرهات
بسکه خالی بودی از احساس جا افتاده ام؛
بعد مرگم هر کجا پا می گذاری زیر پات
چشم وا کن تا ببینی بی صدا افتاده ام
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در میان خیل مه رویان، دو دیده بسته ام
تو نباشی دلبر و دلدار می خواهم چه کار
هدیه ناب خدایی و چو گوهر قیمتی
ارمغان و گوهر بازار می خواهم چه کار
با رفیق و دوست درد خود نمی گویم، بِدان
من به تو دل بسته ام، غمخوار می خواهم چه کار
کاسه صبر و قرارم گشته لبریز و دگر
بی قراری و تن تب دار می خواهم چه کار
نو بهارم شد خزان و فصل پاییزم رسید
نغمه بلبل، گل و گلزار می خواهم چه کار
بعد از آن چشم انتظاری ها که فرجامی نداشت
پلک های خسته بیدار می خواهم چه کار
ای همه عشق و امیدم، مایه آرامشم
چون نداری باورم، اصرار می خواهم چه کار
در جوانی عهد و پیمانت شکستی و کنون
پیری آمد، وعده دیدار می خواهم چه کار
#مسعود_ثروت
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو نباشی دلبر و دلدار می خواهم چه کار
هدیه ناب خدایی و چو گوهر قیمتی
ارمغان و گوهر بازار می خواهم چه کار
با رفیق و دوست درد خود نمی گویم، بِدان
من به تو دل بسته ام، غمخوار می خواهم چه کار
کاسه صبر و قرارم گشته لبریز و دگر
بی قراری و تن تب دار می خواهم چه کار
نو بهارم شد خزان و فصل پاییزم رسید
نغمه بلبل، گل و گلزار می خواهم چه کار
بعد از آن چشم انتظاری ها که فرجامی نداشت
پلک های خسته بیدار می خواهم چه کار
ای همه عشق و امیدم، مایه آرامشم
چون نداری باورم، اصرار می خواهم چه کار
در جوانی عهد و پیمانت شکستی و کنون
پیری آمد، وعده دیدار می خواهم چه کار
#مسعود_ثروت
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رو به دیوار نشستند و به دنبال درند
چشم بستند نفهمند چرا لال و کرند
غرق بودن…وسط حوض چه در اقیانوس
آتش انداخته اند و پی خشکند و ترند
آب برده ست دلی را و رگش خوابیده است
خوش خبر های شما از غم ما بی خبرند
پیت نفتند زمانی برسد ساعت آن
دانه های دل کبریت اگر بی خطرند
ریشه می خشکد و در بادیه جز شن ندمد
ساقه های تن یک جنگل اگر از تبرند
دست گیری شود آیینه ی دولت مردی
این گدایانِ سر خوان همه نا معتبرند
خاک اندازه ی ناموس بیارزد وقتی
مردم جامعه از کارگر و برزگرند
سر دلتنگی و دلدادگی و حرمان نیست
اشک ها عاقبت غصه و خون جگرند
تا که خون در رگ خورشید نجوشد، سرماست
همه شب های من و ما و شما بی سحرند
رستم و ارش و رودابه و سهراب دهند
کودکانی که در این خاک بدون پدرند
#برهان_جاوید
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چشم بستند نفهمند چرا لال و کرند
غرق بودن…وسط حوض چه در اقیانوس
آتش انداخته اند و پی خشکند و ترند
آب برده ست دلی را و رگش خوابیده است
خوش خبر های شما از غم ما بی خبرند
پیت نفتند زمانی برسد ساعت آن
دانه های دل کبریت اگر بی خطرند
ریشه می خشکد و در بادیه جز شن ندمد
ساقه های تن یک جنگل اگر از تبرند
دست گیری شود آیینه ی دولت مردی
این گدایانِ سر خوان همه نا معتبرند
خاک اندازه ی ناموس بیارزد وقتی
مردم جامعه از کارگر و برزگرند
سر دلتنگی و دلدادگی و حرمان نیست
اشک ها عاقبت غصه و خون جگرند
تا که خون در رگ خورشید نجوشد، سرماست
همه شب های من و ما و شما بی سحرند
رستم و ارش و رودابه و سهراب دهند
کودکانی که در این خاک بدون پدرند
#برهان_جاوید
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دل دیوانه را مرهم نما ای مرهم دردم
که من در کوچههای عاشقی تنهای شبگردم
زمین تشنه با باران محیا میشود اما
چرا رنگی نمیگیرد ز اشک این صورت زردم
گهی مستم گهی رقصان گهی با خنده میگریم
فراموشم شده قبل از حضورت زندگی کردم
اگر بادی وزد از سوی تو با یک دمت، حتما
نشینم بر سر راهت که بالاتر رود گردم
چه باکی از مصاف عشق با شمشیر ابرویت
اگر پا پس کشم در این رقم نامرد نامردم
بیا با آن همه ناز و عدا بر ما نظر افکن
که من این سینهی آیینه را نزد تو آوردم
قلم، با جوهر اشک دو چشمانم به رقص آمد
من این منظومهی پر درد را با آه پروردم
چنان مینوشم از این خون دل با یاد لبخندت
که در این گونه می خوردن مباشد کس هماوردم
منم آن صوفی دل کنده از دستار و دین آری
که بین روز و شب چون مهره این تخته و نَردم
#مجتبی_یزدی(صوفی)
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که من در کوچههای عاشقی تنهای شبگردم
زمین تشنه با باران محیا میشود اما
چرا رنگی نمیگیرد ز اشک این صورت زردم
گهی مستم گهی رقصان گهی با خنده میگریم
فراموشم شده قبل از حضورت زندگی کردم
اگر بادی وزد از سوی تو با یک دمت، حتما
نشینم بر سر راهت که بالاتر رود گردم
چه باکی از مصاف عشق با شمشیر ابرویت
اگر پا پس کشم در این رقم نامرد نامردم
بیا با آن همه ناز و عدا بر ما نظر افکن
که من این سینهی آیینه را نزد تو آوردم
قلم، با جوهر اشک دو چشمانم به رقص آمد
من این منظومهی پر درد را با آه پروردم
چنان مینوشم از این خون دل با یاد لبخندت
که در این گونه می خوردن مباشد کس هماوردم
منم آن صوفی دل کنده از دستار و دین آری
که بین روز و شب چون مهره این تخته و نَردم
#مجتبی_یزدی(صوفی)
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀