💖کافه شعر💖
2.64K subscribers
4.41K photos
2.94K videos
12 files
1.05K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
.

‍ دلتنگت که می شوم
زبان شعرم باز می شود
خودکار
بی اراده من
می دود می نشیند
روی خطوط دفترم
و تو را ربط می دهد
به پاییز و باران
و گل و بوسه
تو را ربط می دهد
به نفس های من
و به حزن غم انگیز
درختان خشک باغچه
و صندلی تنهایی
که در ایوان تاب می خورد
و ثانیه های نبودنت را
یک به یک
شمارش می کند،
دلتنگت که می شوم
زبان شعرم باز می شود
و همه چیز شاعرانه است
حتی فنجان قهوه نیم خورده ات
که هنوز روی میز تراس
جا مانده

#مسعود_نادری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خواهی که ترا کشف شود هستی دوست
بر رو به درون مغز و برخیز ز پوست

ذاتیست که گرد او حجابت بر توست
او غرقهٔ خود هردو جهان غرقه در اوست


#مـولانـا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را

گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را

#مهدی_اخوان_ثالث

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
روز عشق است
بیا بیا تا بگویمت
نام تو چیست؟
سلطان قلب من
عاشقانه های تو را
که لبریز از اشتیاق است
بر نقطه به نقطه تنم مینشانم
تا با دستهای پر از مهرت
بال پروازم را بگشایی
در رستاخیز نگاهت
کبوتر باز من باشی
تا با یک اشاره
از یک کبوتر بال شکسته
بر آسمان آبیت به پروازم درآوری
با طره گیسوی خرمایی
چشمانی شوخ و خمارین
در پناه دو ابروی کمان
به ستاره قلبم چشمک بزنم
و هوش از سرش بپرانم
بر خود ببالم که عشق سپید من
آرام دهنده پرچین نگاهم
مرا در بازوی عشق
جلد عاشقی خود کرده است...


#ثریا_شجاعی_اصل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اَندر دل من، مهر تو چون علمِ یقین است
بر دیده‌ی من، نام تو چون نقش نگین است

امّید وصال تو مرا عمر بیفزود
خودْ وصل چه چیز است که امّید چنین است؟!

#سنایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

و به مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد.

من چراغم را در آمد رفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک.
وشب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومه ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک.

و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزه ی لب:
که می افروزد؟
که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی،
کوره ی خورشید هم،
چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.


#نیما_یوشیج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
 

چون دلم زمزمهٔ شوق برآرد هر صبح


از سر حال به رقص آیم و چرخی بزنم


#امیرخسرودهلوی
#صبح‌بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غزل ،سراب


گفته بودم که مرا غرق سرابم مکنید
کوله بردوش یهو؛ خانه خرابم مکنید

لطفتتان پیشکشُ دولتتان ما را بس
وز زبان بازی خود یار خطابم مکنید

دلکم مرده و بی دل نشوم خام دلی
خنده ام تلخِ مرا شاد حسابم مکنید

میروم گرچه ره گمشده ی بی:خبران
بیخبراز همجا ساکت و خوابم مکنید

من گنه کار نیم ؛ توبه کنم از گنه ام
به گناهی که نکردم که مجابم مکنید

من به تکبیرعزای سیه ام می چرخم
در سیه بازی خود متن کتابم مکنید

دل من اندکی از دردوکمی ناخردیست
بی خودی شعر مرا ؛ دار طنابم مکنید

گرچه بَد دیُدم و پیمان شکنان بسیارند
قوه ی قهریه در؛ چنگ و ربــابم مکنید

سر به مهرم نرود از سر اجبار و کــرم
این همه درد مرا ؛ ذوق ثــوابم مکنید

#ثریا_شجاعی_اصل

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"سپيده جندقي"

"مهرمهرويان"

آهنگ و تنظيم :ارشك رفيعي

#حافظ

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

ما که توقعمان زیاد نبود !
دلمان کسی را می خواست که ما را بلد باشد !
وقتی ببینیم نیست ؛
دلسرد می شویم ، سکوت می کنیم و به هیچ کنشی ، واکنش نشان نمی دهیم
وقتی بارها بودیم و دیده نشدیم
حرف زدیم و شنیده نشدیم
چای ریختیم و تنهایی خوردیم
فیلم دیدیم و تنهایی خندیدیم
بغض کردیم و تنهایی اشک ریختیم
و از یک جایی به بعد ، ما کسانی را داشتیم که دوستشان نداشتیم !
صحبت از خیالبافی و ایده آل پردازی نیست !
صحبت این است که آدم ها برای ماندن ، انگیزه می خواهند
دلشان که گرم نباشد ، بی حس می شوند ،
پشت می کنند به هرچیزی که بود و
می روند
برای همیشه می روند ...

#نرگس_صرافیان_طوفان‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.


دوستت دارم را
در پر تکرارترین واژه ها
و در گویاترین سکوت
هر بار عاشقانه تر از قبل به زبان آورده ام
دفتر سپید اشعارم
پر است از رمز و رازهای عشق
که با خواندن و قلم زدن در آن
تمام حروف و هجاهایش را
سرمه ی چشمانم می کنم
تا همگان بدانند نور چشمم
از عشقی ست اهورایی
که به دیدگانم جلا و جبروتی داده ابدی ؛

ای تک نگاره ی جاودانِ قلبم
حس خوب بودن تو
معجزه ایی ست
برای شکوفه دادن درخت خزان گرفته ی وجودم
در پاییز سرد و یخبندان
بی مهری ها  و تنهایی ها ....


#باران_مقدم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#کاروان

لیلیم در کاروان وُ  کاروان  گم کرده اَم ،
ماه  را اندر زمین وُ ، آسمان ، گم کرده اَم ،

با خیالِ روی او مَستانه رفتم  سوی او ،
مُرغکی بودم شبانه ، آشیان ، گم کرده اَم ،

با‌غِ ما دربسته ماند وُ ؛ بوستانم شد خزان‌ ،
غنچه وُ ، برگ شقایق ، باغبان ، گم کرده اَم

مَستم وُ ، آهسته میگویم ، که مَستِ آن بُتم
آنچنان مَستم  که راهِ خانمان ، گم  کرداَم ،

ریسمانی بود ما را چون پُلی اَندر میان ،
هردو سَر ، از ریسمان را در میان ، گم کرده اَم

درشبِ تارم چوشمعی ، محفلم را نور بود
شمع را ، از بختِ بَد  با شمعدان گم کرده اَم

کُنجِ عزلَت مانده اَم راز ونمازم یاد اوست
بی وضو ، با چشمِ تَر  ، آبِ روان گم کرده اَم

بعداز این دیگر چه شعری وُ ، چه حرفی و غزل
مات وُ خاموشم زبان را در دهان ،گم کرده اَم

عشق بود وُ ، سایه ای بود وُ ، درختِ اَرغوان
سایه را زیرِ  درختِ اَرغوان ، گم  کرده اَم

سینه را  کردم  سپر ، بر ناوکِ مُژگان  او
تیرِ جانان را ز آن اَبرو کمان گم کرده اَم

#راحمم ، در پیش جانان روسیاهم روسیاه
خویش را در آستانِ جان جان گم کرده اَم

#راحم_تبریزی ( فرجیان )

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نیست دلداری که دلداری کند
نیست غمخواری که غمخواری کند

گرچه بسیارند یاران هر طرف
نیست یاری تا مرا یاری کند

مَحمِل آن مَه گذشت و باز دل
در قفایش چون جَرَس زاری کند

دور نبْود زآفتابِ چون تویی
ذرّه‌ای را گر هواداری کند

دل ز چشمان تواَم بیمار گشت
کو طبیبی دفع بیماری کند؟

دست هر طَرّار بندد در قفا
طُرّه‌ی یارم چو طرّاری کند

چون «حیاتی» هرکه مست است از ازل
تا ابد گو ترک هُشیاری کند...

#حیاتی_کرمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو را در پیرهنم می جویم...
درخونم..!
در آتش باغهایم....
که درختانش قلم..
مه و بارنش کاغذند....

ترا در صبحانه ی موسیقی می جویم...
وقتی که به نت های چکیدن آب...
در لیوانت خیره است..!

در لرزش طیاره ها...
وقتی به نام تو برخورد می کنند‌‌..
و ترا نمی یابم...!

مگر هنگامی که در آینه ها خیره ام...
در گردبادی تیره از هنجره ها...
سربازان...حاکمان..

و سکوت دستش را باز میکند...
تا آبی بنوشم که تو تقدیسش کرده ای...

#شمس_لنگرودی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح است و جهان باز غزلخوان شده است
خورشید دوباره بر تو مهمان شده است

لبخند نشان کنج لبان عسلت
چشمان تو آفتابگردان شده است


#غزل_سعیدی
#صـبح_بـخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
💖کافه شعر💖 pinned «https://t.me/HARIMESHGH1976»