💖کافه شعر💖
2.27K subscribers
4.26K photos
2.78K videos
11 files
928 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
خاطر از آیینه صبح است روشن‌تر مرا
این صفا از صحبت پاکیزه‌رویی یافتم

گرمی شمع شب‌افروز آفت پروانه شد
سوخت جانم تا حریف گرم‌خویی یافتم


#رهی_معیری
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جلوه من یک نفس چون صبح روشن بیش نیست
در شکرخندی است فرجام من و فرجام صبح

عمر کوتاهم رهی در شام تنهایی گذشت
مردم و نشنیدم از خورشیدرویی نام صبح
 

#رهی_معیری
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت
صبح بهار این لب خندان نداشته است

ما را دلی بود که ز طوفان حادثات
چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است


#رهی_معیری
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
دل‌گشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست

جای آسایش چه می‌جویی رهی در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بی‌پایاب نیست


#رهی_معیری
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید
نیم‌شب صبح جهان‌تاب ز میخانه دمید

روشنی‌بخش حریق مه و خورشید نبود
آتشی بود که از باده مستانه دمید

چه غم ار شمع فرومرد که از پرتو عشق
نور مهتاب ز خاکستر پروانه دمید

عقل کوته‌نظر آهنگ نظربازی کرد
تا پریزاد من امشب ز پریخانه دمید

جلوه‌ها کردم و نشناخت مرا اهل دلی
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید

آتش‌انگیز بود باده نوشین گویی
نفس گرم رهی از دل پیمانه دمید

#رهی_معیری
📙غزلها - جلد سوم‌(سوسن وحشی)

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سیاهکاری ما کم نشد ز موی سپید
به ترک خواب نگفتیم و صبحدم خندید

ز تیغ بازی گردون هواپرستان را
نفس برید ولی رشته هوس نبرید

چو مفلسی که به دنبال کیمیا گردد
جهان بگشتم و آزاده‌ای نگشت پدید

اگر نمی‌طلبی رنج ناامیدی را
ز دوستان و عزیزان مدار چشم امید

طمع به خاک فرو می‌برد حریصان را
ز حرص بر سر قارون رسید آنچه رسید

درود بر دل من باد کز ستم‌کیشان
ستم کشید ولی بار منتی نکشید

ز گرد حادثه روشندلان چه غم دارند
غبار تیره چه نقصان دهد به صبح سپید؟

نه هرکه نظم دهد دفتری نظیر من است
که تابناک‌تر از خود نمی‌تواند دید

ز چشمه گوهر غلتان کجا پدید آید؟
نه هرکه ساز کند نغمه‌ای بود ناهید

از آن شبی که رهی دید صبح روی تو را
شبی نرفت که چون صبح جامه‌ای ندرید

#رهی_معیری
📙غزلها-جلدسوم (رشتهٔ هوس)

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به روی سیل گشادیم راه خانهٔ خویش
به دست برق سپردیم آشیانهٔ خویش

مرا چه حد که زنم بوسه آستین ترا؟
همین قدر تو مرانم ز آستانهٔ خویش

به جز تو کز نگهی سوختی دل ما را
به دست خویش، که آتش زند به خانهٔ خویش

مخوان حدیث رهایی، که الفتی است مرا
به نالۀ سحر و گریۀ شبانهٔ خویش

ز رشک تا که هلاکم کند، به دامن غیر
چو گل نهد سر و مستی کند بهانهٔ خویش

فریب خال لبش خوردم و ندانستم
که دام کرده نهان، در قفای دانۀ خویش

رهی، به ناله دهی چند دردسر ما را؟
بمیر از غم و کوتاه کن فسانهٔ خویش


#رهی_معیری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در پیش بی‌دردان چرا فریاد بی‌حاصل کنم
گر شکوه‌ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

اول کنم اندیشه‌ای تا برگزینم پیشه‌ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم

زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه‌ای از خویشتن غافل کنم

از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم

روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم

غرق تمنای توام موجی ز دریای توام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم

دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی‌حاصل کنم

#رهی_معیری
📙 غزل ها ، جلد اول
(غرق تمنای توام)

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
همراه خود نسیم صبا می‌برد مرا
یا رب چو بوی گل به کجا می‌برد مرا؟

سوی دیارِ صبح رود کاروانِ شب
باد فنا به مُلکِ بقا می‌برد مرا

با بالِ شوق ذرّه به خورشید می‌رسد
پروازِ دل به سوی خدا می‌برد مرا

گفتم که بوی عشق که را می‌برد ز خویش؟
مستانه گفت دل که مرا می‌برد مرا

برگ خزان رسیده‌ی بی‌طاقتم ”رهی
یک بوسه‌ی نسیم ز جا می‌برد مرا

#رهی_معیری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خود خبر دارے دلم آواره و حیران توست؟
جان من باشے اگر،تا پاے جان،خواهان توست

گر نمیدانے بدان این بَرده با میلِ خودش
بے غُل و زنجیرهم درگوشه ے زندان توست

مثل آن گنجشگڪِ آواره و بے سرپناه
آرزویش لانه اے در سایه ے مژگان توست

گرڪه بگشایے به رویش قلب خودرا تا اَبد
گوشه اے ازقلب تو لایق ترین مهمان توست

جان نثارِ دوست ڪردن،خوب مے داند ولی...
همچنان در انتظار دادن  فرمان  توست

خاطرت آسوده باشد ماندگارے در دلم
این دل شوریده وشیدا بلاگردان توست

گرچه مے دانم نمے آیم به چشمانت ولی...
چشم جانم تاقیامت در پیِ چشمان توست

گوشه ے چشمے نما تا فاش گویم بعداز این
شانه هایم تڪیه گاه امن بے پایان توست

#رهی_معیری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
این سوز سینه شمع شبستان نداشته است
وین موج گریه سیل خروشان نداشته است

آگه ز روزگار پریشان ما نبود
هر دل که روزگار پریشان نداشته است


#رهی_معیری

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀