💖کافه شعر💖
2.76K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
سحرگاهی شدم سوی خرابات
که رندان را کنم دعوت به طامات

عصا اندر کف و سجاده بر دوش
که هستم زاهدی صاحب کرامات

خراباتی مرا گفتا که ای شیخ
بگو تا خود چه کار است از مهمات

بدو گفتم که کارم توبهٔ توست
اگر توبه کنی یابی مراعات

مرا گفتا برو ای زاهد خشک
که تر گردی ز دردی خرابات

اگر یک قطره دردی بر تو ریزم
ز مسجد بازمانی وز مناجات

#حضرت_عطار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
 

دام دِگر نهاده‌ام تا که مگر بگیرمش
آنک بجُست از کَفم بار دِگر بگیرمش

آنک به دل اسیرمَش در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من باز زِ سر بگیرمش

راه بَرم به سوی او شب به چراغ روی او
چون برسم به کوی او حلقه در بگیرمش


#حضرت_مولانا
#صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
 

دام دِگر نهاده‌ام تا که مگر بگیرمش
آنک بجُست از کَفم بار دِگر بگیرمش

آنک به دل اسیرمَش در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من باز زِ سر بگیرمش

راه بَرم به سوی او شب به چراغ روی او
چون برسم به کوی او حلقه در بگیرمش


#حضرت_مولانا
#صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی

شده‌ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که به همت عزیزان برسم به نیک نامی

تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده‌ایم دامی

عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
نه به نامه‌ای پیامی نه به خامه‌ای سلامی

اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته
به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی

ز رهم میفکن ای شیخ به دانه‌های تسبیح
که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی

سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش
که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی

به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت
که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی

بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ
که چنان کشنده‌ای را نکند کس انتقامی

#حضرت_حافظ
‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عزیز دل تو را با خویشتن یک‌دل نمی‌بینم
بجز خون دل از این عشق بی‌حاصل نمی‌بینم

هزاران جهد کردم تا به راهت آورم لیکن چه حاصل
چه حاصل چون تو را در همرهی مایل نمی‌بینم

به زیبایی و دلداری ندیدم چون تو در خوبان
ولی افسوس یک‌دم همرهت با دل نمی‌بینم

مرا بی خویش کن ساقی که یک همدرد بی‌پروا
بجز پروانه ی بی دل در این محفل نمی‌بینم...


#حضرت_عماد_خراسانی
 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار، نشاط دل غمگین من است

دیدن روی تو را دیده ی جان بین باید
وین کجا مرتبه یرچشم جهان بین من است

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است

تا مرا عشق تو تعلیمِ سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان، مدحت و تحسین من است

دولت فقر، خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت، سبب حشمت و تمکین من است

واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان، دل مسکین من است

یارب! این کعبه ی مقصود، تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش، گل و نسرین من است

حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است

#حضرت_حافظ

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب زِ نورِ ماه
رویِ خویش را
بیند سپید

من شَبَمْ
تو ماهِ من
بر آسْمانْ بی‌من مَرو

#حضرت_مولانا

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

عشق را در پیچش خود یار نیست
محرمش در ده یکی دیار نیست

نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر
‌ عقل از سودای او کورست و کر


#حضرت_عشق_مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی

به شرط آن که منت بنده وار در خدمت
بایستم تو خداوندوار بنشینی

میان ما و شما عهد در ازل رفته‌ست
هزار سال برآید همان نخستینی

چو صبرم از تو میسر نمی‌شود چه کنم
به خشم رفتم و باز آمدم به مسکینی

به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست
نیاید و تو به از من هزار بگزینی

به رنگ و بوی بهار ای فقیر قانع باش
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی

تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی

لگام بر سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار دربینی

ز نیکبختی سعدیست پای بند غمت
زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی

مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان
ز روی خوب لکم دینکم ولی دینی


#حضرت_سعدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
وقت آن آمد که ما آن ماه را مهمان کنیم
پیش او شکرانه جان خویش را قربان کنیم

چون ز راه اندر رسد ما روی بر راهش نهیم
وانگهی بر خاک راهش دیده خون‌افشان کنیم

هرچه در صد سال گرد آورده باشیم این زمان
گر همه جان است ایثار ره جانان کنیم

گر نباشد ماحضر چیزی نیندیشیم از آن
آتشی از دل برافروزیم و جان بریان کنیم

شمع چون از سینه سوزد نقل از چشم آوریم
باده چون از عشق باشد جام او از جان کنیم

بر جمال دوست چندان می‌کشیم از جام جان
کز تف او عقل را تا منتها حیران کنیم

پای‌کوبان دست‌زن در های و هوی آییم مست
هم پیاپی هم سراسر دورها گردان کنیم

هر نفس بر بوی او عمری دگر پی افکنیم
هر زمان بر روی او شادی دیگرسان کنیم

گر در آن شب صبحدم ما را بود خلوت بسوز
صبح را تا روز حشر از خون دل مهمان کنیم

در نگنجد مویی آن دم گر بیاید ماه و چرخ
ماه را بر در زنیم و چرخ را دربان کنیم

در حضور او کسی ننشست تا فانی نشد
گر سر مویی ز ما باقی بود تاوان کنیم

چون حریفان جمله از مستی و هستی وا رهند
جمله را بی خویشتن بر خویشتن گریان کنیم

چون نه سرنه خرقه ماند از کمال نیستی
خرقه را با سربریم و کارها آسان کنیم

#حضرت_عطار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ما بی غمان مست دل از دست داده‌ایم
همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم

ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم

پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم

کار از تو می‌رود مددی ای دلیل راه
کانصاف می‌دهیم و ز راه اوفتاده‌ایم

چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده‌ایم

#حضرت_حافظ

🎙#رضا_ماد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM

اسیرِ عشق ،
چه تابِ شبِ دراز آرد ؟!

#حضرت_سعدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
معاشران گره از زلفِ یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضورِ خلوتِ اُنس است و دوستان جمعند
وَ اِنْ یَکاد بخوانید و در فَراز کنید

رَباب و چنگ به بانگِ بلند می‌گویند
که گوشِ هوش به پیغامِ اهلِ راز کنید

به جانِ دوست که غم پرده بر شما نَدَرَد
گر اعتماد بر الطافِ کارساز کنید

میانِ عاشق و معشوق فَرق بسیار است
چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید

نَخست موعظهٔ پیرِ صحبت این حرف است
که از مُصاحبِ ناجِنس اِحتِراز کنید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نَمُرده به فتوایِ من نماز کنید

وگر طلب کند اِنعامی از شما حافظ
حَوالَتَش به لبِ یارِ دلنواز کنید

#حضرت_حافظ

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم
بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم

تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم

بیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه
که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم

مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان
وگر جنگ مغول باشد نگردانی ز محرابم

مرا از دنیی و عقبی همینم بود و دیگر نه
که پیش از رفتن از دنیا دمی با دوست دریابم

سر از بیچارگی گفتم نهم شوریده در عالم
دگر ره پای می‌بندد وفای عهد اصحابم

نگفتی بی‌وفا یارا که دلداری کنی ما را
الا ار دست می‌گیری بیا کز سر گذشت آبم

زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم

حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد
دری دیگر نمی‌دانم مکن محروم از این بابم

#حضرت_سعدی
‌‌
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است

برادران طریقت نصیحتم مکنید
که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگ است

دگر به خفیه نمی‌بایدم شراب و سماع
که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است

چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم
مرا که چشم به ساقی و گوش بر چنگ است

به یادگار کسی دامن نسیم صبا
گرفته‌ایم و دریغا که باد در چنگ است

به خشم رفتهٔ ما را که می‌برد پیغام
بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگ است

بکش چنان که توانی که بی مشاهده‌ات
فراخنای جهان بر وجود ما تنگ است

ملامت از دل سعدی فرونشوید عشق
سیاهی از حبشی چون رود که خودرنگ است


#حضرت_سعدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی

اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد
و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی

تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی

نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی

مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی

مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی

بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون
اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی

دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی

#حضرت_سعدى

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


مست و خوشی باده کجا خورده‌ای؟
این مه نو چیست که آورده‌ای؟

ساغر شاهانه گرفتی به کف
گلشکر نادره پرورده‌ای

پردهٔ ناموس کی خواهی درید؟
کآفت عقل و ادب و پرده‌ای

می‌شکفد از نظرت باغ دل
ای که بهار دل افسرده‌ای

آتش در ملک سلیمان زدی
ای که تو موری بنیازرده‌ای

در سفر ای شاه سبک روح من
زیر قدم چشم و دل اسپرده‌ای

دارد خوبی و کشی بی‌شمار
روی کسی کش بک اشمرده‌ای

بنده کن هر دل آزاده‌ای
زنده کن هر بدن مرده‌ای

می‌کندت لابه و دریوزه جان
جان ببر آنجا که دلم برده‌ای

جان دو صد قرن در انگشت تست
چونت بگویم؟! که توده مرده‌ای

بس کن تا مطرب و ساقی شود
آنکه می از باغ وی افشرده‌ای

#حضرت_مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گفتم کیم دهان و لبت کامران کنند
گفتا بچشم هر چه تو گوئی چنان کنند

گفتم خراج مصر طلب میکند لبت
گفتا درین معامله کمتر زیان کنند

گفتم بنقطه دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند

     (( گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین))
.   (( گفتا بکوی عشق همین و همان کنند))

گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آنکسان که دلی شادمان کنند

گفتم شراب خرقه نه آئین مذهبست
گفت این عمل بمذهب پیر مغان کنند

گفتم زلعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا ببوسه شکرینش جوان کنند

گفتم که خواجه کی بسر حجله میرود
گفت آنزمان که مشتری و مه قران کنند

گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند


#حضرت_حافظ
 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
زهی در کوی عشقت مسکن دل
چه می‌خواهی ازین خون خوردن دل

چکیده خون دل بر دامن جان
گرفته جان پرخون دامن دل

از آن روزی که دل دیوانهٔ توست
به صد جان من شدم در شیون دل

منادی می‌کنند در شهر امروز
که خون عاشقان در گردن دل

چو رسوا کرد ما را درد عشقت
همی کوشم به رسوا کردن دل

چو عشقت آتشی در جان من زد
برآمد دود عشق از روزن دل

زهی خال و زهی روی چو ماهت
که دل هم دام جان هم ارزن دل

مکن جانا دل ما را نگه‌دار
که آسان است بر تو بردن دل

چو گل اندر هوای روی خوبت
به خون درمی‌کشم پیراهن دل

بیا جانا دل عطار کن شاد
که نزدیک است وقت رفتن دل


#حضرت_عطار
 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀