کنارِ خطّ پایان نقطهء آغاز می بینم
تمام ِ راه های بسته را هم باز می بینم
تو آذین بسته ای این قابِ قلبِ و قالب ِ تن را
تو را زیباترین تصویرِ چشم انداز می بینم
شکسته انحنای خطِ چشمان تو،خوابم را
تو را در نسخِ نستعلیق همممتاز می بینم
خیالم چرخ می زد در مدارِ مشرقِ مهرت
من اما ماه را نامحرم از این راز می بینم
چه می شد یک دل سیر از سکوتت قصه می گفتم؟
تو را اسطوره ء اِطناب در ایجاز می بینم
در این اجبارِ جانفرسا دوام آورده ای عمری
من اما ساز خاموشت پر از آواز می بینم
دلم می لرزد از هرگام تو وقتی که دلتنگم
طنینش را چه خوش با سازدل دمساز می بینم
ردیف ِ چشمهایت بست طرح ِشعرِ موزونی
نگاهت در قفایش، قافیه پرداز می بینم
مرا در آسمانِ آرزویت بال و پر دادی
قفس را مانعِ دل کندن از پرواز می بینم
در این دنیای ناآرام ،جادوهاست؛اما من،
مقامِ عشق را بالاتر از اعجاز می بینم
#بهار_راد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تمام ِ راه های بسته را هم باز می بینم
تو آذین بسته ای این قابِ قلبِ و قالب ِ تن را
تو را زیباترین تصویرِ چشم انداز می بینم
شکسته انحنای خطِ چشمان تو،خوابم را
تو را در نسخِ نستعلیق همممتاز می بینم
خیالم چرخ می زد در مدارِ مشرقِ مهرت
من اما ماه را نامحرم از این راز می بینم
چه می شد یک دل سیر از سکوتت قصه می گفتم؟
تو را اسطوره ء اِطناب در ایجاز می بینم
در این اجبارِ جانفرسا دوام آورده ای عمری
من اما ساز خاموشت پر از آواز می بینم
دلم می لرزد از هرگام تو وقتی که دلتنگم
طنینش را چه خوش با سازدل دمساز می بینم
ردیف ِ چشمهایت بست طرح ِشعرِ موزونی
نگاهت در قفایش، قافیه پرداز می بینم
مرا در آسمانِ آرزویت بال و پر دادی
قفس را مانعِ دل کندن از پرواز می بینم
در این دنیای ناآرام ،جادوهاست؛اما من،
مقامِ عشق را بالاتر از اعجاز می بینم
#بهار_راد
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این #روزها
میان واژگانِ آشنا
اما #غریب،
هوا در مِنهای تو
یخبندان استُ
اشک در منفیِ نگاهت
به انجماد رسیده است!
من میان خواستنها
و داشتنهای تهی
از #هیچ
گم شده ام !
زمان پر شده از
هیاهویِ کر کنندهٔ
تنهاییِِ به جا مانده از
هجرتِ قلبهای مهربانی که
تمامِ
سرمایه شان چشمهایی است
در انتظارِ تبلورِ واژگانی نو!
خدایا
مرا ببین دست خسته ام
روز و شب نوشته است
اشک
از نوک انگشتانم فواره میزند،
کاغذِ چروک شده
از گریه های من در حصار جمله
دست و پا میزند،
عشق
سطر به سطر آشفته تر میشود
و دلها پر آشوب تر !
کنار هر پنجره ای
در این شهر
کمی نگاه نشسته است!
منآن نگاه منتظرم!
کاش من و تو
#عشق_را_آنگونه_که_باید_می_آموختیم.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
میان واژگانِ آشنا
اما #غریب،
هوا در مِنهای تو
یخبندان استُ
اشک در منفیِ نگاهت
به انجماد رسیده است!
من میان خواستنها
و داشتنهای تهی
از #هیچ
گم شده ام !
زمان پر شده از
هیاهویِ کر کنندهٔ
تنهاییِِ به جا مانده از
هجرتِ قلبهای مهربانی که
تمامِ
سرمایه شان چشمهایی است
در انتظارِ تبلورِ واژگانی نو!
خدایا
مرا ببین دست خسته ام
روز و شب نوشته است
اشک
از نوک انگشتانم فواره میزند،
کاغذِ چروک شده
از گریه های من در حصار جمله
دست و پا میزند،
عشق
سطر به سطر آشفته تر میشود
و دلها پر آشوب تر !
کنار هر پنجره ای
در این شهر
کمی نگاه نشسته است!
منآن نگاه منتظرم!
کاش من و تو
#عشق_را_آنگونه_که_باید_می_آموختیم.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هرگز مژه برهم نَنَهد عاشق صادق
آن را که به دل عشق بُوَد خواب نباشد
در پیش قَدَت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بی تاب نباشد
چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
#مهدی_سهیلی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هرگز مژه برهم نَنَهد عاشق صادق
آن را که به دل عشق بُوَد خواب نباشد
در پیش قَدَت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بی تاب نباشد
چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
#مهدی_سهیلی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هیچ شرابی به تلخی ِ نبودن تو نیست
عصرها میان خوشه های انگور تاک
خاطراتت
مست خیال میشوم
و جام بلورین دلتنگی را
از یاقوت های به هم پیوسته ء
چشمان سیاه تو
پر می کنم
و در مسلک تنهایی خویش سر میکشم ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عصرها میان خوشه های انگور تاک
خاطراتت
مست خیال میشوم
و جام بلورین دلتنگی را
از یاقوت های به هم پیوسته ء
چشمان سیاه تو
پر می کنم
و در مسلک تنهایی خویش سر میکشم ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من خراب نگه نرگس شهلای توام
بی خود از بادهی جام و می مینای توام
تو به تحریک فلک فتنهی دوران منی
من به تصدیق نظر محو تماشای توام
میتوان یافتن از بی سر و سامانی من
که سراسیمهی گیسوی سمنسای توام
اهل معنی همه از حالت من حیرانند
بس که حیرتزدهی صورت زیبای توام
تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است
بس که شوریدهدل از لعل شکرخای توام
مرد میدان بلای دو جهان دانی کیست ؟
من که افتادهی بالای دلارای توام
سر مویی به خود از شوق نپرداختهام
تا گرفتار سر زلف چلیپای توام
بس که سودای تو از هر سر مویم سر زد
مو به مو با خبر از عالم سودای توام
زیر شمشیر تو امروز فروغی میگفت
فارغ از کشمکش شورش فردای توام
#فروغی_بسطامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من خراب نگه نرگس شهلای توام
بی خود از بادهی جام و می مینای توام
تو به تحریک فلک فتنهی دوران منی
من به تصدیق نظر محو تماشای توام
میتوان یافتن از بی سر و سامانی من
که سراسیمهی گیسوی سمنسای توام
اهل معنی همه از حالت من حیرانند
بس که حیرتزدهی صورت زیبای توام
تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است
بس که شوریدهدل از لعل شکرخای توام
مرد میدان بلای دو جهان دانی کیست ؟
من که افتادهی بالای دلارای توام
سر مویی به خود از شوق نپرداختهام
تا گرفتار سر زلف چلیپای توام
بس که سودای تو از هر سر مویم سر زد
مو به مو با خبر از عالم سودای توام
زیر شمشیر تو امروز فروغی میگفت
فارغ از کشمکش شورش فردای توام
#فروغی_بسطامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ساقیا، باده بیاور، که خرابیم همه
مرد هشیار برین در مگذاری، زنهار!
کار از شیخی و مولا صفتی ناید راست
جهد آن کن که بیک بار ببری زنار
جهد کن، جهد، که خود را بشناسی بیقین
که بغیر از تو درین دار ندیدم دیار
#قاسم_انوار
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرد هشیار برین در مگذاری، زنهار!
کار از شیخی و مولا صفتی ناید راست
جهد آن کن که بیک بار ببری زنار
جهد کن، جهد، که خود را بشناسی بیقین
که بغیر از تو درین دار ندیدم دیار
#قاسم_انوار
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زخود بیگانگی را آشنایی عشق می داند
به خود مشغول بودن را جدایی عشق می ماند
همان با زلف لیلی روح مجنون می کند بازی
ز زنجیر محبت کی رهایی عشق می داند؟
مگو چون بلبل و قمری سخن از سرو و گل اینجا
که این افسانه ها را ژاژ خایی عشق می داند
به بزم عشق مهر بی نیازی بر مدار از لب
که همت خواستن را هم گدایی عشق می داند
دل خوش مشرب و پیشانی وا کرده ای دارد
که سنگ کودکان را مومیایی عشق می داند
چو دیدی دست و تیغ عشق را از دور بسمل شو
که بال و پر زدن را بد ادایی عشق می داند
زسختی رو نمی تابد، زکوه غم نمی نالد
نژاد از سنگ دارد مومیایی، عشق می داند
نمی دانم چه سازم تا فنای مطلقم داند
که در خود گم شدن را خودنمایی عشق می داند
چو عشق آمد به دل صائب مکن اندیشه سامان
کجا چون عقل ناقص کدخدایی عشق می داند؟
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۳۱۵۰
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به خود مشغول بودن را جدایی عشق می ماند
همان با زلف لیلی روح مجنون می کند بازی
ز زنجیر محبت کی رهایی عشق می داند؟
مگو چون بلبل و قمری سخن از سرو و گل اینجا
که این افسانه ها را ژاژ خایی عشق می داند
به بزم عشق مهر بی نیازی بر مدار از لب
که همت خواستن را هم گدایی عشق می داند
دل خوش مشرب و پیشانی وا کرده ای دارد
که سنگ کودکان را مومیایی عشق می داند
چو دیدی دست و تیغ عشق را از دور بسمل شو
که بال و پر زدن را بد ادایی عشق می داند
زسختی رو نمی تابد، زکوه غم نمی نالد
نژاد از سنگ دارد مومیایی، عشق می داند
نمی دانم چه سازم تا فنای مطلقم داند
که در خود گم شدن را خودنمایی عشق می داند
چو عشق آمد به دل صائب مکن اندیشه سامان
کجا چون عقل ناقص کدخدایی عشق می داند؟
#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۳۱۵۰
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎶آهنگ جدید
سامان جلیلی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سامان جلیلی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نه چون پیغمبرانت لایق تعریف و تحسینم
که چون جادوگران، شایستهی دشنام و نفرینم
مرا آمیزهای از تیرگی و روشنی خواندی
که همبال ملائک یا که همراز شیاطینم
مرا مصداق رنج آیههای «فی کَبَد» دیدی
شکستی، سوختی، اینگونه کوشیدی به تسکینم!
نشاندی در کنار شعر و با اندوه پروردی
به من گفتی که دور از عاشقی، همواره بنشینم
شکسته خواستی این «شیشهایگلدانِ کوچک» را
پس از آن سخت شد چون کوهها، این «قلب» سنگینم
به نانِ تلخ عادت دادی و با گریه آغشتی
بُریدی از تمام آرزوهای نخستینم
مرا که حاصل جبر توأم، رحمت نخواهی کرد
من آن زهرم که مِهرت هم نخواهد کرد شیرینم
نه گوشی را برای حرفهایم آفریدی تو
نه چشمی را برای دیدنم: تنهای دیرینم...
#علی_کاملی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که چون جادوگران، شایستهی دشنام و نفرینم
مرا آمیزهای از تیرگی و روشنی خواندی
که همبال ملائک یا که همراز شیاطینم
مرا مصداق رنج آیههای «فی کَبَد» دیدی
شکستی، سوختی، اینگونه کوشیدی به تسکینم!
نشاندی در کنار شعر و با اندوه پروردی
به من گفتی که دور از عاشقی، همواره بنشینم
شکسته خواستی این «شیشهایگلدانِ کوچک» را
پس از آن سخت شد چون کوهها، این «قلب» سنگینم
به نانِ تلخ عادت دادی و با گریه آغشتی
بُریدی از تمام آرزوهای نخستینم
مرا که حاصل جبر توأم، رحمت نخواهی کرد
من آن زهرم که مِهرت هم نخواهد کرد شیرینم
نه گوشی را برای حرفهایم آفریدی تو
نه چشمی را برای دیدنم: تنهای دیرینم...
#علی_کاملی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
"رقص در آتش"
با منِ پروانه خو از وحشت آتش مگو
من که دارم در دلم مُردن در آتش
آرزو!
سوختن آیین من باشد به دلداریِ شمع
شعله کن، پَروا مکن، من ایستادم پیش ِرو
از ازَل در پیله ام خواب و خیالی داشتم
تا بسوزم بر سر شمعی بدونِ گفت و گو
رقص در آتش نمودن ،بازی ِ پروانه هاست
غیر از این از من مَخواه و غیر از آن از من مَجو
گر نَسوزم قصّه ی عشقم بمانَد بی اثر
میروَد افسانه ام سینه به سینه، کو به کو
پیله یِ شعرش #سپهر ،اندر هوای تو شکافت
مینمایی بعد ِ من خاکسترم را جستجو !!
#سپهرRoohi
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با منِ پروانه خو از وحشت آتش مگو
من که دارم در دلم مُردن در آتش
آرزو!
سوختن آیین من باشد به دلداریِ شمع
شعله کن، پَروا مکن، من ایستادم پیش ِرو
از ازَل در پیله ام خواب و خیالی داشتم
تا بسوزم بر سر شمعی بدونِ گفت و گو
رقص در آتش نمودن ،بازی ِ پروانه هاست
غیر از این از من مَخواه و غیر از آن از من مَجو
گر نَسوزم قصّه ی عشقم بمانَد بی اثر
میروَد افسانه ام سینه به سینه، کو به کو
پیله یِ شعرش #سپهر ،اندر هوای تو شکافت
مینمایی بعد ِ من خاکسترم را جستجو !!
#سپهرRoohi
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وسوسه دارم به نوشتن از تو
غزل غزل واژه از جوهر قلمم سرریز شود
تپش قلبت نوازش وارانه و دلنواز
غرور چشمانت را مست کند
خنده هایم منحنی لبخندت را
به رویای نزدیک ببرد
دوستت دارمهایم زبان لکنت تو را
به آوایی شیرین بنوازد
وسوسه دارم به نوشتن از تو
عاشقانه هایم از جهان درونم پر بگیرد
پرندگان شاد در کنارت آواز بخوانند
نگاهم در چشمانت
چون گل ارغوان و رز
به رنگ عشق درآید
وسوسه دارم به نوشتن از تو
نور نامت زیبایی کلامم را آراسته کند
شور و ابیات شیرینم
در هر نجوا دوستت دارمی شود
برای به ابد بودنمان...
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وسوسه دارم به نوشتن از تو
غزل غزل واژه از جوهر قلمم سرریز شود
تپش قلبت نوازش وارانه و دلنواز
غرور چشمانت را مست کند
خنده هایم منحنی لبخندت را
به رویای نزدیک ببرد
دوستت دارمهایم زبان لکنت تو را
به آوایی شیرین بنوازد
وسوسه دارم به نوشتن از تو
عاشقانه هایم از جهان درونم پر بگیرد
پرندگان شاد در کنارت آواز بخوانند
نگاهم در چشمانت
چون گل ارغوان و رز
به رنگ عشق درآید
وسوسه دارم به نوشتن از تو
نور نامت زیبایی کلامم را آراسته کند
شور و ابیات شیرینم
در هر نجوا دوستت دارمی شود
برای به ابد بودنمان...
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بی خـود از خـود شـدم و باز رهـایم کردی
از هـیـاهـــوی غــریبــانـه جـدایــم کـردی
رشـتـه ی وصـل بـریدی ز جـهانـم هـر دم
کـوهـی از غــم شدم و درد عـطایـم کردی
شعلـه ی عشـق دلم برد به صحرای جنـون
غل و زنجیر چو مجنـون،تو به پایم کردی
مـن که در گوش فلک نـاله ی مستـانه زدم
از پـس پــرده ی غــم از چـه صدایم کردی
از خــدا می طلبـم تــا بـه وصــالت بــرسم
مـست آن لعــل لــب و غــرق بـلایـم کـردی
من که درکلبه ی غم رو به خدا بودم وبس
تو به یک غمزه ی خود سر به هوایم کردی
غم عالم به سرم ریخت زهجران تـو مست
نــه طبـیبم شــدی آخـــر، نـه دوایـم کـردی
نـاصـح از داغ فـراقت شـده رسوای جهـان
ســر به زانـوی غـم انگشت نـمایـم کــردی
#علی_فعله_گری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از هـیـاهـــوی غــریبــانـه جـدایــم کـردی
رشـتـه ی وصـل بـریدی ز جـهانـم هـر دم
کـوهـی از غــم شدم و درد عـطایـم کردی
شعلـه ی عشـق دلم برد به صحرای جنـون
غل و زنجیر چو مجنـون،تو به پایم کردی
مـن که در گوش فلک نـاله ی مستـانه زدم
از پـس پــرده ی غــم از چـه صدایم کردی
از خــدا می طلبـم تــا بـه وصــالت بــرسم
مـست آن لعــل لــب و غــرق بـلایـم کـردی
من که درکلبه ی غم رو به خدا بودم وبس
تو به یک غمزه ی خود سر به هوایم کردی
غم عالم به سرم ریخت زهجران تـو مست
نــه طبـیبم شــدی آخـــر، نـه دوایـم کـردی
نـاصـح از داغ فـراقت شـده رسوای جهـان
ســر به زانـوی غـم انگشت نـمایـم کــردی
#علی_فعله_گری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در خواب دیدم دلبر دُر دانهات بودم
شمعِ فروزان بودی و پروانهات بودم
با شـانههـای بیقرار و لشگر اشـکم
در پیچ و تاب انحنای شانهات بودم
در خواب دیدم نیمه شب در حالت مستی
با جان و دل لب بر لب پیمانهات بودم
مهمان نوازی را به جـا آورده بـودی تو
ناخوانده مهمانی به کنج خانهات بودم
در خواب دیدم نیت صیاد چشمت را
صیدانهی بی بند و دام و دانهات بودم
آبـادی دسـتت پناهم بود، جانم بود
سقف فـرو افتـاده و ویـرانهات بودم
شیرینترین لیلای دوران بودی و من هم
مـجنونترین فـرهـادِ، در افسانهات بـودم
#مجتبی_خوش_زبان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شمعِ فروزان بودی و پروانهات بودم
با شـانههـای بیقرار و لشگر اشـکم
در پیچ و تاب انحنای شانهات بودم
در خواب دیدم نیمه شب در حالت مستی
با جان و دل لب بر لب پیمانهات بودم
مهمان نوازی را به جـا آورده بـودی تو
ناخوانده مهمانی به کنج خانهات بودم
در خواب دیدم نیت صیاد چشمت را
صیدانهی بی بند و دام و دانهات بودم
آبـادی دسـتت پناهم بود، جانم بود
سقف فـرو افتـاده و ویـرانهات بودم
شیرینترین لیلای دوران بودی و من هم
مـجنونترین فـرهـادِ، در افسانهات بـودم
#مجتبی_خوش_زبان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و صبح یعنی اشتیـاقِ پنهانِ من وقتی چشم هایَم
در دریایِ چشم هایـَت غرق شده و روزش را لبخند میزند
صبح یعنی تویی چسبیده به عشق
و لحظه هایی که با بویِ زندگی میگـذرد
صبح یعنی عشقی مملو از تو
#بهاره_حصاری
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در دریایِ چشم هایـَت غرق شده و روزش را لبخند میزند
صبح یعنی تویی چسبیده به عشق
و لحظه هایی که با بویِ زندگی میگـذرد
صبح یعنی عشقی مملو از تو
#بهاره_حصاری
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دو چشمت از عسل لبریز و لب هایت شکر دارد
بیا هرچند می گویند شیرینی ضرر دارد
زدم دل را به حافظ دیدم او امشب برای من
«لبش می بوسم و در می کشم می» در نظر دارد
اگر چه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است
کمر چون مو ندارد او ولی مو تا کمر دارد
لبش شیرین و حرفش تلخ و چشمش مست و قلبش سنگ
درشت و نرم را آمیخته با خیر و شر دارد
به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادم
شروع عشق آسان است بعدش دردسر دارد...
#بهمنصباغزاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بیا هرچند می گویند شیرینی ضرر دارد
زدم دل را به حافظ دیدم او امشب برای من
«لبش می بوسم و در می کشم می» در نظر دارد
اگر چه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است
کمر چون مو ندارد او ولی مو تا کمر دارد
لبش شیرین و حرفش تلخ و چشمش مست و قلبش سنگ
درشت و نرم را آمیخته با خیر و شر دارد
به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادم
شروع عشق آسان است بعدش دردسر دارد...
#بهمنصباغزاده
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای شکر خندِ تو چون مرهم و اخمِ تو دوا
دلِ بیمارِ من ای دوست کجا و تو کجا
در پی صید تو بودم ولی از بخت بدم؛
تیرم از لحظه ی اول، به خطا رفت خطا
مثل فریادِ سکوتی که به هر در بزند
از من لال به گوشت نرسد هیچ صدا
خوفم این است که در بستر طوفانی یاس
لحظه ای از سر احسان نچشانیم رجا
منم آوازه به دریوزگی از سفره ی تو
ای تو در هر دو جهان شهره به دریای سخا
پای اندیشه من راه به کوی تو نبرد
دست کوتاه دلم را به چه کاراست عصا
تشت رسوایی ام از بام فتاده ست بگو
راز دل را چه نیاز است پس از این به خفا
غرقدر عشق تو میشد دل دیوانه اگر
قدر یک ماهی بی تاب بلد بود شنا.....
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلِ بیمارِ من ای دوست کجا و تو کجا
در پی صید تو بودم ولی از بخت بدم؛
تیرم از لحظه ی اول، به خطا رفت خطا
مثل فریادِ سکوتی که به هر در بزند
از من لال به گوشت نرسد هیچ صدا
خوفم این است که در بستر طوفانی یاس
لحظه ای از سر احسان نچشانیم رجا
منم آوازه به دریوزگی از سفره ی تو
ای تو در هر دو جهان شهره به دریای سخا
پای اندیشه من راه به کوی تو نبرد
دست کوتاه دلم را به چه کاراست عصا
تشت رسوایی ام از بام فتاده ست بگو
راز دل را چه نیاز است پس از این به خفا
غرقدر عشق تو میشد دل دیوانه اگر
قدر یک ماهی بی تاب بلد بود شنا.....
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀