💖کافه شعر💖
2.66K subscribers
4.41K photos
2.94K videos
12 files
1.05K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
حضورت تفسیر خورشید ست
تابیده بر رَگه های تُرد یاسی احساسم
تراوش نوریست رخشان
باریده بر پنجره ایی از عشق ،،
عشقی که تبلور حیات من است؛
طیفی هزار رنگ
در سایه سار پرده ایی که عریان می کند
خیال خاطره بازی های با تو بودن را
دلتنگی که سُر می خورد بر روی شیبِ گونه هایم
و ردّی از زلالی عشق بر جا می گذارد .....
طعم سکوت را چاشنی فنجان زندگی می کند
که هنگام نوشیدنش
تلفیقی از بوی عطر تو و بوی نم باران غربت
مرا تا حوالی جان دادن و دلشوره می برد...
غبار سرد تنهایی را می نشاند بر چشمانم
که شرجی حضور هیچ بودنی گرم نمی کند دیدگانم را....!!!!


#باران_مقدم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دو جام قبل و دو تا بعد کار می چسبد!
دو جام بعد در آغوش یار می چسبد…


همین که مست شوی، حس کنی که خوشبختی
در اوج تلخی این روزگار می چسبد

مرا بخواه و به من چای و بوسه وعده بده
قرار تو به من بی قرار می چسبد

بچنگ جسم مرا عاشقانه چون شیری
که ناگهان به گلوی شکار می چسبد

چقدر مست در آغوش بودنت خوب است
چقدر بوسۀ بی اختیار می چسبد

مرا رها کن و بگذار منتظر باشم
برای بوسه کمی انتظار می چسبد



#مهتاب‌یغما

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طریق عشق پرآشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آن که در این راه با شتاب رود

گدایی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه این در به آفتاب رود

#حافظ

استاد محمدرضا شجریان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گرچه هر شب استکان بر استکانت می‌زنند
هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می‌زنند

تا بریزی دردهایت را درونِ دایره
جای همدردی فقط زخمِ‌زبانت می‌زنند

عدّه‌ای که از شرف بویی نبردند و فقط
نیش‌هاشان را به مغزِ استخوانت می‌زنند

زندگی را خشک _ مثلِ زنده‌رودَت _ می‌کنند
با تبر بر ریشه‌ی نصف‌ِجهانت می‌زنند

چون براشان جایِ استکبار را پُر کرده‌ای 
با تمسخر مُشتِ محکم بر دهانت می‌زنند

پیش‌ترها مخفیانه بر زمینت می‌زدند
تازگی‌ها آشکارا آسمانت می‌زنند

آه...! قدری فرق دارد زخمِ خنجرهایشان
دوستانت پا‌به‌پایِ دشمنانت می‌زنند...


#امید_صباغ_نو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
برف خیال تو
در دست های دوستی من
بیش از دمی نماند
ای روح برفپوش زمستان
پنداشتم که پیک بهاری
پیراهنت به پاکی صبح شکوفه هاست
پنداشتم که
می رسی از راه
فرخنده تر ز معنی الهام
در لفظ زندگانی من ، خانه می کنی
پنداشتم که رجعت سالی
از بعد چهار فصل
با بعثت خجسته ی خورشید
در شام جاهلیت یلدا
اما ،‌تو فصل پنجم عمر دوباره ای
ای روح سردمهر زمستان
دیگر از آن طلوع طلایی چه مانده است
جز این غروب زرد ؟
روز خوشی که دیدم آیا به خواب بود ؟
شب با هزار چشم
خندد به من که : خواب خوشی بود روز تو
روزی که شمع مرده در آن ،‌ آفتاب بود"


#نادر_نادرپور
‌‌‌‌‌‌‌‌
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
به تصویر درختی
که در حوض
زیر یخ زندانی‌ست
چه بگویم؟
من تنها سقف مطمئن‌ام را
پنداشته بودم خورشید است
که چتر سرگیجه‌ام را
هم‌چنان که فرونشستن فواره‌ها
از ارتفاع پیشانی‌ام می‌کاهد
در حریق باز می‌کند؛
اما بر خورشید هم
برف نشست.
چه بگویم به آوای دور شدن کشتی‌ها
که کالاشان جز آب نیست
- آبی که می‌خواست باران باشد -
و بادبان‌هاشان را
خدای تمام خداحافظی‌ها
با کبوتران از شانه‌ی خود رم داده‌ست؟


#بیژن_الهی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ز بارانی که می بارَد به تابستان ِ روی تو !
هوای مِه گرفته در غزالِستان ِ کوی تو

رَمیده همچو آهویی دلم از ترس ِ چشمانت
هزاران دام افکَنده کمندِستان موی تو !

#سپهرRoohi

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به این امید دادم جان، که روزی بلکه یار آید
که جان بهر نثار راهش آن روزم به کار آید

مکن از گریه ی شام و سحر منع من ای همدم
که اشک از چشم من در هجر او بی اختیار آید

شراب ارغوانی نوش وانگه هرچه خواهی کن
که کار مست لایعقل کجا از هوشیار آید

خزان عمر را نبود بهاری در قفا افسوس
وگرنه هر خزانی را ز پی فصل بهار آید


#ملا_احمد_نراقی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حق همی گوید: چه  آوردی مرا؟
اندر این مُهلت که دادم من تو را

عمرِ خود را  در چه پایان برده ای؟
قُوت و قوّت در چه فانی کرده ای؟

گوهرِ  دیده  کجا  فرسوده ای؟
پنج حسّ را در کجا پالوده ای؟

چشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش
خرج  کردی،  چه  خریدی  تو  زِ  فرش؟

#مثنوی_مولانا دفتر سوم
#صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آمده ام همراه نسیم صبحگاه
از راه‌های دور
از پشت جنگلهای انبوه
سوار بر پرتو نور خورشید
دستانم را عطر آگین کرده‌ام به عطر گل های کمیاب و زیبای دامنه ء کوه ها
برای نوازش گونه‌های لطیف تو
پنجره بگشا
گیسو بر افشان و پیام عشق را
از فرسنگها فاصله احساس کن ...
دلتنگم
و قاصدکهای دلم را
روانه ء آسمان آبی صبح کرده ام
تا به تو بگویند
شبی را سخت و پر از یاد تورا گذرانده ام
شب سیاهی که سرشار از جای خالی تو بود ،،،
عزیز راه دورم
ندایِ قلبم را احساس کن ...!!


#پارس

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سخت است که معتاد نگاهی شده باشی
دیوانه ی چشمــان سیاهی شده باشــی


اینکــه پســرِ رعیت ده باشی و آنوقت،
دلداده ی تک دختر شاهـی شده باشـی

در پیچ و خم عشق به سختی به در آیی،
از چاله ، ولی راهی چاهی شده باشی

از دور تو را محکم و چون کوه ببینند
در خویش شبیه پر کاهی شده باشی

مانند دلیری که به دستش سپری نیست
بازیچه ی دستان سپاهی شده باشی

یـک عُمر بجنگی و در آخــر نتوانـی،
تا نااامزد آن که بخواهی شده باشی

سخت است که ماه تو سراغ تو نیایـد
آنگاه که در حوضچه، ماهی شده باشی



#کنعان‌محمدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#علیرضا_قربانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
"جاده" بهترین تسکین است ...
آدم تمامِ دردهایش را فراموش می کند !
انگار سرتاسرِ اتوبان ها ،
گردِ بی خیالی پاشیده اند ...
گاهی با خودم فکر می کنم ؛
اگر ماشین اختراع نشده بود ؛
آدم ها با این همه دردِ تلنبار شده چه می کردند ؟!
اگر موسیقی نبود ،
اگر خیابان نبود ،
اگر سفر نبود !!!
بدونِ این ها که چیزی
از آدم نمی مانَد !




#نرگس_صرافیان_طوفان

‎‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نزار قبانی :

آیا شک داری که تو،‏
شیرین‌ترین و مهم‌ترین زنِ دُنیایی؟!
آیا شک داری که وقتی یافتمت،‏
کلیدِ تمامیِ درهایِ جهان از آنِ من شُد؟
آیا شک داری وقتی دست‌ات را گرفتم،‏
جهان دگرگون شُد؟
آیا شک داری بزرگ‌ترین روزِ تاریخ
و زیبا‌ترین خبرِ دُنیا
لحظهٔ ورودِت به قلب‌ من بود؟

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من از دوردست‌ها آمده‌ام،
از کوچه‌های کودکی،
از شهر رنگین قصه‌های پدر
در شب‌های کشدار زمستان
و از چشمان هستی‌بخشِ مادرم
که تمام مهربانیش را در نگاهش
به من می‌بخشید

باورم کن که شعر در من
طغیانِ یگانگی‌ست
و حماسه‌ی دوست داشتن.

من دیگرگونه دوست می‌دارم
و دیگرگونه یگانه‌ام

مرا تنها می‌توان با من سنجید
و تو را تنها با تو
که سالهاست در جستجوی تو بودم.
با تو آبی می‌بینم تمام بیناییَم را

چشمانت شکوه شکیبایی،
گیسوانت ادامه‌ی باران‌ها
و دلت ترانه‌ی دریاهاست...


#محمدرضا_عبدالملکیان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ورای زمان و مکان است
وقت ملاقات
بی‌ژِست، بی‌زبان

آه ای الهۀ دیوارها
سکوت
هرگز خالی از خطر نیست
اما گشودگی‌ست
پر از رمز و راز و شوق

در عالمِ نَفَس
ما پادشاه ابر و نَفَحاتیم
لطف طبیعتیم
به تمدن،
این حکمِ لایزالِ فراوانی‌ست

شرق نگاه تو
در انقیاد نیست
بیراهه‌‌ها میان‌بُر و مشکوکند
در راهِ بازگشت
از راه‌زن نترس
آن‌ها طریقِ راه نمی‌دانند
درگیرِ عشقِ خویش، به خویشند
در گیجیِ خمارِ توهّم

بی‌ژست، بی‌زبان
در اقترانِ بارشِ باران سکوت کن

آری الهۀ دیوار …
عین گشودگی‌ست
سکوتِ صدای تو

خطّ ِمُفارق ست
در معنیِ وَسیط …

#فریبا_نوری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب زِ نورِ ماه
رویِ خویش را
بیند سپید

من شَبَمْ
تو ماهِ من
بر آسْمانْ بی‌من مَرو

#حضرت_مولانا

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM