💖کافه شعر💖
2.79K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
اخگر  تابان  چشمت در  شفق  پاییدنی است 
نور  آرام  نگاهت  خلسه ای  بوسیدنی‌  است

می شود  تفسیر ، تصویر  دلم  با  خنده ات
خوشه های خنده ات از آسمان ها چیدنی است

شور شهنازی دگر شد سوز بغض و ساز چشم
زیر  باران  خیالت پای  دل  لغزیدنی  است

گل کند با  شعر  شبنم  فصل ها  در سینه ات
یاس چشمت موسم دلدادگی بوییدنی است

همچنان  رودی  روانم  سوی   دریای   دلت
موج طوفان نگاهت وقت طغیان دیدنی است

سبز گشته  گیسوان باورم  از بذر  عشق
ساقه ساقه،ریشه ی پیوند تو روییدنی است

فصل انگور   وصالت   شد  قرار  عاشقی 
حبه ی شیرینی و شهد لبت نوشیدنی است

تا ابد محراب چشمت قبله ام شد  در نماز
عشق سجاده نشینی آتشش بالیدنی است

#زیبا_حسینی_جیرندهی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امروز یکی گردش مستانه کنم
وز کاسهٔ سر ساغر و پیمانه کنم

امروز در این شهر همی گردم مست
می‌جویم عاقلی که دیوانه کنم

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۱۴۵

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

ز لعلت  ساغرم پر جوش باداا ...
هزاران باده .. بر ما نوش باداا ...

بِهَر مویت در آن زلف پریشان ،
یقینم عاشقان مدهوش بادا..

تو مّه را نور دِه مهتاب باشد ..
تو بگشا دیده ، مه خاموش باداا،

اگر رویت نمیبینم ز هجران ..
نوایت تا ابد در گوش بادااا


#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
می‌روم
تا انتهای
جاده‌های بی‌کسی
لحظه‌ای
بی‌پرده بی‌برگ و حجاب!
می گریزم
از نفس‌های دروغ
از نگاهی که نمی‌فهمد مرا
تا فقط
با اشک خود خلوت کنم!
ای قلم قدری سریع
واژه را آتش بزن
خسته‌ام من
می‌روم..


#فریبا_قربان_کریمی
‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خاقانی اگر کسی جفا دارد خو
پاداشن او وفا کن و باز مگو

آن کن به جهانیان ز کردار نکو
گر با تو کند جهان نیازاری ازو

#خاقانی
- رباعی شمارهٔ ۲۷۹

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تشنه‌ام امشب، اگر باز خیال لب تو
خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد

كاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب
شبنم زلف ترا نوشم و خوابم نبرد

روح من در گرو زمزمه‌ای شیرین است
من دگر نیستم، ای خواب برو، حلقه مزن!

این سكوتی كه تو را می‌طلبد نیست عمیق
وه كه غافل شده‌ای از دل غوغائی من

می‌رسد نغمه‌ای از دور بگوشم، ای خواب
مكن این نغمه جادو را خاموش، مكن!

«زلف، چون دوش رها تا به سر دوش مكن
ای مه، امروز پریشانترم از دوش مكن»

در هیاهوی شب غمزده با اختركان
سیل از راه دراز آمده را همهمه‌ای است

برو ای خواب، برو عیش مرا تیره مكن
خاطرم دستخوش زیر و بم زمزمه‌ای است

چشم، بر دامن البرز سیه دوخته‌ام
روح من منتظر آمدن مرغ شب است

عشق در پنجه غم قلب مرا می‌فشرد
با تو ای خواب، نبرد من و دل زین سبب است!

مرغ شب آمد و در لانه تاریك خزید
نغمه اش را به دلم هدیه كند بال نسیم

آه... بگذار كه داغ دل من تازه شود
روح را نغمه همدرد فتوحی‌است عظیم!

#مهدی_اخوان‌ثالث

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بەدلم خاطرە در سوز وگدازست هنوز
شب دلتنگی من سایەی رازست هنوز

بی تو هر لحظە شدم همدم تنهایی وغم
اشک من دست نوازشگر نازست هنوز

تب شعرم شدە خاموش دراحساس غزل
واژەها گم شدە ، دل در پیِ سازست هنوز

آفتابم پسِ هر ابر نمایان نشود
چشم من در پسِ هر پنجرە ، بازست هنوز

لعنتی بی تو شب و روز بەدلتنگی رفت
دل دیوانەی من غرقِ نیازست هنوز


#فریدەکاکــی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عجب عجب که شب غم به صبحگاه رسید
نسیم وصل سواری ز گرد راه رسید

به فرق سوختهٔ غم در آفتاب ستم
ز سایبان حجاب کرم، پناه رسید

رساند باد به بلبل خبر که گل آمد
رسید مژده به گوش گدا که شاه رسید


#میلی
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در زندگیمان باید یک نفر باشد
که احساسمان را درک کند
بلدمان باشد
آغوشش آنچنان آشنا باشد
و بوی محبت بدهد
که بی مهری روزگار فراموشت شود
عطر حضورش عطر آگین کند تمام زندگیت را
کسی که وقتی نیستی
دلش شور نبودنت را بزند
و با شوخی و خنده ، خودش را به تو برساند
تو را به آغوش پر مهر واژه هایش بکشد ، نامحسوس و به روش خودش بگوید " من هستم غمت نباشه"
بشود آرامش جانت
و تو فراموش کنی دردت را
یک نفر به نام رفیق
نه دوست
نه عشق
نه معشوق
فقط یک رفیق می تواند انقد خاص و ناااب باشد
که بی دریغ مهر بورزد
و بی منت قلبت را آغشته به محبت کند ...


#باران_مقدم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امروز چو حلقه مانده بیرون دریم
با حلقه حریف گشته همچون کمریم

چون حلقهٔ چشم اگر حریف نظریم
باید که ازین حلقهٔ در درگذریم

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۱۴۳

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#بال_کوبان

هرچه گفتم نشنیدی ، تو چه دیدی ای دل ... ؟
ترک ما کردی وُ رفتی ، چه شنیدی ای دل ؟

با که گویم سخنم ، با که بگویم غم خویش ..
زین جهان جز گل اندوه نچیدی ای دل ‌،

طفل شعرم همه دنبال تواست و غم توست ..
محنت عشق ندیدی وُ خریدی ای دل ،

من از این عمر سیه روز به تنگ آمده ام ...
بال کوبان به کجا ؟ بال کشیدی ای دل ،

این همه جور و جفا با منِ رسوا کردی ...
زیر لب خنده زنان ، از چه رهیدی ای دل ،

بعد از این دست من و دامن تو ، صدها غم ...
چیست اینگونه گریبان ، بدریدی ای دل ،

من در این گوشه ز تنهایی خود می نالم ..
نفس از سینه ی ما از چه بریدی ای دل ؟

سوخت جانم ز غمت سوخت دگر طاقت من ،
حیف اما تو ندیدی  ، نشنیدی ای دل ،

"خواب از دیده چنان رفت که هرگز ناید"
چه شد از دیده ی ما دیده بریدی ای دل ،


#راحم___تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بادها ديگر نگفتند از پريشان بالی ام
شرح هجران را که می‌داند که چیست

هردمی با یاد توحالم دگرگون می شود
درد یاران را که می داند که چیست

زنده ام از شوق تو باور نکن مجنون من
حال باران را که می‌داند که چیست

دفتر شعر من از اشک قلم دریایی است
موج طوفان را که می‌داند که چیست

این حوالی عاشقی در جستجویت آمده
حال حیران را که می‌داند که چیست

دلبر دانای من فرسنگ ها دور از توام
کنج زندان را که می داند که چیست

من شدم یک شهرمتروک ازچه می ترسانی ام
شهر ویران را که می‌داند که چیست


#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جوانی پاکباز پاکرو بود
که با پاکیزه رویی در کرو بود

چنین خواندم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم

چو ملاح آمدش تا دست گیرد
مبادا کاندر آن حالت بمیرد

همی گفت از میان موج و تشویر
مرا بگذار و دست یار من گیر

در این گفتن جهان بر وی برآشفت
شنیدندش که جان می داد و می گفت

حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش

چنین کردند یاران زندگانی
ز کار افتاده بشنو تا بدانی

که سعدی راه و رسم عشقبازی
چنان داند که در بغداد تازی

دلارامی که داری دل در او بند
دگر چشم از همه عالم فرو بند

اگر مجنون لیلی زنده گشتی
حدیث عشق از این دفتر نبشتی

#گلستان_سعدی
#باب_پنجم_حکایت_بیست‌ویکم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا شوق حضور او ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

نه من تنها که خلقی از خدا این آرزو دارند
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد

گلستان جهان پژمرده شد از جور عیاران
به عدلش کی شود خرم اگر اکنون نخواهد


#فیاض_لاهیجی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا رنجاندی ای دلبر
همان روزی که گفتی در کنار تو
ندارم حس آرامش
و من تنها
میان بغضی از دلسردی و حسرت
دلی  آکنده از اندوه
و چشمانی پر از باران
گرفتم راه تقدیرم
و رفتم تا نباشی خالی از احساس آرامش
ولی افسوس قدرم را ندانستی
کسی که هر نفس با یاد تو می‌زیست
همانکه زندگی با تو برایش رنگ دیگر داشت
خودم رفتم ،
نگاهم رفت از یادت ..
ولی قلبم...
ولی قلبم...!

#نگار_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‍ ‍ عصر که می شود
تنهایی ، همچون کُولیِ دوره گردی
پشت پنجره ی احساسم
بساط دلتنگی اش را پهن می کند
جار می زند بغض تنهایی ام را
در رساترین صدا
پر از واژه های سکوت حراج می کند
واگویه هایم را
در رویای زیبای داشتنت
حسرت نبودنت
دلشوره های عاشقانه ام
قرارِ رفته ی دل بیقرارم
عطر آغوش نداشته ات ؛
اماا
اماا
افسوس که تو ای رهگذر
نگاهت
به این گذار نمی افتد .....!!



#باران_مقدم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


خسته شده... زدوریت
دو چشم پشت پنجره
بغضک کال حنجره
این همه صبر و انتظار
بست نشسته غمکده
ضرب دهُل چو عربده
آه کشیده روز و شب
خسته شده... ز دوریت
عشق... اسیر آرزوت
هر طرفی به جستجوت
کوچه به کوچه در سفر
دفتر شعر و خاطره
کنج خیال شب پره
گمشده در سراب دل
خسته شده... زدوریت
وای کجا تو رفته ای
های چه گشته حال من
مات شده سکوت دل
قلب ببین چه یخ زده
عشق کجا سرک زده
بی خبری چه میکنم
خسته شدم... زدوریت
رحم بکن به حال دل
این همه قیل و قال دل
باز بیا به خانه ات....
سر بنهم به شانه ات...
در بگشا خزانه ات.....
دل بدهم بیانه ات....
این همه انتظار دل......
منتظر ترانه ات....
منتظر ترانه ات...
ترانه ات...

#ثریا_شجاعی_اصل

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

حقیقت دارد
تو را دوست دارم ...
در این باران می‌خواستم تو در انتهاے خیابان نشسته باشے من عبور ڪنم ... سلام ڪنم...
لبخند تو را در باران می‌خواستم ...
می‌خواهم تمام لغاتے را ڪه مے دانم براے تو به دریا بریزم ....
دوباره متولد شوم و دنیا را ببینم ..
رنگ ڪاج را ندانم ،
نامم را فراموش ڪنم
دوباره در آینه نگاه ڪنم
ندانم پیراهن دارم
ڪلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را براے تو آماده ڪنم ...
براے تو یک چمدان بخرم ...
تو معنے سفر را از من بپرسے ...
لغات تازه را از دریا صید ڪنم
لغات را شستشو دهم ...
آن قدر بمیرم ...
تا زنده شوم...


#احمدرضا_احمدی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀