💖کافه شعر💖
2.58K subscribers
4.39K photos
2.93K videos
12 files
1.04K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
.
می‌خواهمت
چنان که همین حالا تکه‌تکه‌ام کنی
بعد
روحم را می‌دهم بسوزانند
روحم را بگذار خاک کنند
من، استخوان‌هایم را
از گورستان فراری داده‌ام

می‌خواهمت
و از چهار جهت به جنوب می‌روم
به آن‌جا
که ماه شک کرده بود
به آخرین اتاقِ آن مسافرخانه‌ی کوچک
به آن‌جا
که ردِ حرف‌هات، هنوز
بر لاله‌ی گوشم زخم است
به آن‌جا که خون
از پنج انگشتم جلوتر آمده بود
که چنگ بیندازد به رفتنت

من چمدانت را گرفته بودم
موج‌ها را گرفته بودم
هفت و ده دقیقه‌ی غروب را گرفته بودم
تو اما
از درون راه افتادی

بوی خونم
چرا تو را بر نمی‌گرداند
کوسه‌ی آب‌های گرم؟


#گروس_عبدالملکیان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
#پنهانی ....

شب است و خلوتست امشب مرا یار است پنهانی ...
چه ناز و غمزه ای دارد شکر بار است پنهانی

من ان مست غزلخوانم که مدهوش مِی ام امشب ،
چه حال دیگری دارم ، که اسرار است پنهانی ،

مگو بر جانب دیگر ، ز مستی و سبو امشب ..
به غیر انکه میداند ،که عیّار است پنهانی ،

ز شور ان مِی و ساقی ،  چنانم خود نمی دانم ،
همی دانم که ان ساقی ، که هشیار است پنهانی ،

من ان دیوانه ی مستم ، که امشب توبه بشکستم ،
نداند دیگری امشب ، چه انوار است پنهانی ،

چو پروانه به دور آن ، چنان گردم چنان گردم ،
که سوزد شهپر و بالم ، که خمّار است پنهانی ،

هزاران ناز و صد عشوه ، زچشم یار می بارد ...
به خال هندویش سوگند ، خریدار است پنهانی ،

فعان و ناله هایم را ، چنان بشنودست امشب ...
دلم را مینماید رخ ، که رخسار است پنهانی ،

دل شوریده ی #راحم ز هجرانش به جان امد ،
میان عاشق و معشوق ،  چه دیدار است پنهانی ،


#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب ها....
سر پنجهء خیالِ ،
چشمانِ تو...!
تلنگور میزند ،
به بلور احساسم !
احساسم پُر می‌شود از ،
نگاهِ ارغوانے تو.
بادِ نمناک پاییزے تو
شاخهء شبِ جانم را ،
عُریانِ خاطراتت مے ڪند.

میخواهم امشب....
دست در دست ماه بگذارم ،
لباسے از جنسِ حریر آبی... ،
خیالِ تو بر قامت ماه ،
بپوشانم.
میخواهم قاصدڪِ بودنت را
خبر ڪنم.
دستِ به دامن باد شوم !


"تو ڪجایے ، تو ڪجایی"

من و ماه و قاصدک روے دوش باد
به مهمانے ایوانِ نگاهت مے آئیم.

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح شد ، ای شمع آتش دم مسوز
دم فروکش، آشکارا گشت روز!

تنگ شد دل، ناله را تأثیر ده
نغمه کم کن، رنگ را تغییر ده

جان هر کس، محرم این راز نیست
گوش هر کس، لایق این ساز نیست


#آذر_بیگدلی
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آه ای چشمانِ تو زیباترین!
خنده‌هایت رمزِ صبحِ راستین!

آه ای باغِ بزرگِ بی‌کران
دست‌هایت ساقه‌های بی‌خزان

ای همه بیداری‌ام سرشارِ تو
خواب‌های خسته‌ام پُر بارِ تو

ای تو آن تقدیرِ نامعلومِ من
خوابِ بی‌پیرایه‌ی معصومِ من

ای تو آه ای با تو بودن خوابِ پاک
گیسوانت باغِ عطرِ خوابناک

بی‌ تو‌ بودن سر به سر آوارگی‌ست
بی‌ تو‌ ماندن عین غربت‌وارگی‌ست

چیستم من بی‌تو؟ بی‌تو من کی‌ام؟
کوچه‌ی بی‌عابرِ تنهایی‌ام...

#حسین‌_منزوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

تا نسوزد ، دل ،، نیاید ،، دودِ دل
این دل سوزانِ من ،، این عودِ دل



ناصحا ، دیگر مگو ،، پندی ، به دل
عشق کی داند ؟ زیان و سودِ دل


#راحم_تبریزی   

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در گلستان خیالم ،خواب و رویا آشناست
غــمــزه های دلفریبت، مـاه زیبا آشـناست

بــاد پاییزی وزیـدن را به زلـفت دیـده ای؟
رقص گیسوی رها با عطر موها آشناست

چشم دل دارد نـگاهی بر کرانـهـا تا کـران
ساحل امـن خیال و مـوج دریا آشـناست

پرسه ها دارم میان کوچـه های بی کسی
در فـراسوی خـیالـت این معـما آشنـاست

برق چشمان سیاهت لرزه بر جان می زند
بی تمـاشا با تـماشا چشـم شهـلا آشناست

هر که شد همراه لیلی دل به دریا می زند
چون دل دیوانـه ی من با بـلایـا اشناست

مـن همـان الاله ی سرخم که پژمردم زغم
زاده ی دردم ، طبیبا رسـم دنیـا آشـناست 

کوچـه ی دلدادگی را با هزاران  راز و رمز
چون غریبانه ببستند،این جفاها آشناست

شعر "ناصح "مـرهمی بر زخم دلها میدهـد
نحوه ی درمـان دردش با مداوا  آشناست

#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
و عشق
آنقدرها هم که فکر می کردیم
عادلانه نبود !
زنِ همسایه عاشق شد ،
پیراهنِ بلندتری دوخت ...
من عاشق شدم ،
گریه هایِ بلند تری سَر دادم ...
در عصرِ ما
همه همیشه دیر می رسند !
یکی به اتوبوس ،
یکی به قطار ،
یکی
به یکی ...

#رویا_شاه_حسین_زاده

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مستی نه از پیاله، نه از خُم شروع شد
از جاده ی سه شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به آینه
آن قدر« خیره»  شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آهِ من از شیشه ها گذشت
بی تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم... شروع شد

#فاضل_نظری
📖گریه_های_امپراتور
🔹مکاشفه_در_آیینه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
پشتِ دیوار لطافت اینجا
بذرِ باور را من
بہ تنِ خشڪِ زمین پاشیدم
بر تن
ِ باغ دلم
مهر را ڪاشتہ ام
تو
#نگاهت ابریست
تبِ
#باران دارد
اوج
#فریاد_مرا مے شنوے !
بے سبب سادہ و خوب
ڪمے از بارش احساس ببار
بوے بودن بدهد،
بہ نگاهت سوگند
بہ همین
بارش چشمان تو من
دل بستم.


#فریبا_قربان_ڪریمی

‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
همچو نور ، از چشمم، رفتی و نمی ایی
بی تو دیده ی جان را، بسته ام ز بینایی

تا زمن شدی غافل، سرزدم به هر محفل
بی تو عاقبت کارم، می کشد به رسوایی

از دورنگی ی ِ یاران، وزفریب عیاران
دیدم و چه ها دیدم، یک به یک تماشایی

آفتاب را دیدم، هفت رنگ و فهمیدم
اینکه نیست بی رنگی، زیر چرخ مینایی

حال من اگر خواهی، لاله دارد آگاهی
زان که جان او سوزد، همچو من ز تنهاییگر

دعا کنم شاید، خواهم اینکه افزاید
درتو آن جفا کیشی، در من این شکیبایی

دانم اینکه از دوری، خسته ای ّ و رنجوری
سینه کرده ام بستر، تا بر او بیاسایی

دمبدم لب سیمین، پرسد از خیالت این:
ـ بینم آن که بازایی، بینم آن که بازایی؟
 
#سیمین_بهبهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آنکس که درون سینه را دل پنداشت
گامی دو سه رفت و جمله حاصل پنداشت

تسبیح و سجاده توبه و زهد و ورع
این جمله رهست خواجه منزل پنداشت

#رباعی_مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مسعود صادقلو🎼 " حالا حالا ها "

❤️❤️

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


دیدم تو را
میان رقص پروانه
درون شعله شمع
در آرامش شبهای من
مهتاب نیلگون
دیدم تو را
در میان موج های
دریای خروشان
در بهارستان گلها
و باغهای سبز
در عطر گلهای
بهار نارنج
در نارگیلی درختان
دیدم تو را
در عشق.
در نور
در آشفتگی دل
در شوق گرمی دستان
در تپش قلب
در هوای بارونی
خیسی طره ی گیسوی
دیدم تو را
در زیبایی
در پیدا و پنهانم
در آغوش گرمی
دیدم تو را
با زبان شعر
در اشک
در لبخند
دیدم تو را
در نا دیدنی ها
نفس
هردم...


#ثریا_شجاعی_اصل

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قسم به پاییزی که مشرف ب زمستان است...
و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها...
در حال افتادن !
قسم به بوسه های آخر...
و به باران های گاه و بی گاه...
و به آغوش های خالی...
قسم به عشق...
که من...
پاییز به پاییز...
باران به باران...
آغوش به آغوش دل تنگ توام !

#سوسن_درفش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای از تو وفا و مهربانی نایاب
بی‌عیش تو لذّت از جوانی نایاب

وصل تو حیات جاودانی، لیکن
ماننده‌ی آب زندگانی، نایاب...

#فاطمه_خراسانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گفتم به همه چشمان یار  جام شراب است
مستم میکند . مست شدم
پرسه زنان در شهر شدم
گفتند مردم شهر
مستی رسوایت میکند پرهیز کن
زاهدی آمدو عبا بر دوش بود
موعظه سر داد و پندهای تکراری
گفت بترس  از عقوبت و  خشم خدا
گفتم ای زاهد پندم نده سجاده ات کو
ره خود گیرو برو محراب بهر نماز
تو چه دانی مستی من زچه جام است
مستی من . مستی انگور نیست
مستی من قامت رعنای یار
هرچه جام است در چشم یار  
موعظه کم  کن تو بگو زاهد  
بهر عبادت به خدایت مستی        
کین چنین عبادت رها کردی   
در پی کردار من هستی

#دلنوشته
#حسین_لطیفی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من رانده ز میخانه ام از من بگریزید
دُردی کش دیوانه ام از من بگریزید

در دست قضا جان به لب و دیده به مینا
سرگشته چو پیمانه ام از من بگریزید

آن شمع مزارم که ره انجمنم نیست
مهجور ز پروانه ام از من بگریزید

بر ظاهرِ آباد من امید مبندید
من خانه ی ویرانه ام از من بگریزید

دیوانه ی زنجیر هوسهای محالم
افسونی افسانه ام از من بگریزید

آن سیل جنونم که به جان آمده از کوه
بنیان کن کاشانه ام از من بگریزید

زان روز که دل مُرد و عطش مُرد و هوس مُرد
من از همه بیگانه ام از من بگریزید

#محمود_ثنایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو همانی که گُمَت کرده بودم
    و
  می‌باید روزی می‌آمدی
تا در کوچه‌ی احساس
                      می‌دیدمت
اکنون که آمده‌ای،بنشی
رو در روی من...
روی همین صندلیِ چوبیِ باغ
تا من چشم در چشم ِ تو
       ترانه‌خوانِ احساسم باشم

جان شیرین👈من
بنشین وشوقِ امده در چشمانم
را بنگر 
تو هماااانی که خوووب
                       مرا بَلَدی


پس چشم در چشم ِ من                  
قهوه‌ات را بنوش
که پُرم از نبودنت....

استاد #زنوز

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀