تو همان عشقے و من شاعر دیوانه ے عشق
نسرایم به جز از مستے پیمانه ے عشق
آتش،انداخته هر چند به جانم ، چشمت
سوزد از سردے این رابطه پروانه ے عشق
خانه ام تڪیه به امنیت عهدت داده
از همین امنیت آباد شده خانه ے عشق
مثل سیمرغے و من زیر پر و بال تو، قاف
راز این قله شود باور افسانه ے عشق
شانه ات ساحل طوفان زده ے شیدایے است
موج موهاے من و دلبرے شانه ے عشق
بے تو هر فصل دلم همهمه ے پاییز است
با تو اما همه جا ریشه زند دانه ے عشق
#زیبا_حسینی_جیرندهے
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نسرایم به جز از مستے پیمانه ے عشق
آتش،انداخته هر چند به جانم ، چشمت
سوزد از سردے این رابطه پروانه ے عشق
خانه ام تڪیه به امنیت عهدت داده
از همین امنیت آباد شده خانه ے عشق
مثل سیمرغے و من زیر پر و بال تو، قاف
راز این قله شود باور افسانه ے عشق
شانه ات ساحل طوفان زده ے شیدایے است
موج موهاے من و دلبرے شانه ے عشق
بے تو هر فصل دلم همهمه ے پاییز است
با تو اما همه جا ریشه زند دانه ے عشق
#زیبا_حسینی_جیرندهے
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گر دل بدهم
دل ندهی میمیرم
قاتل عشق شوی میمیرم
بر شب تارم سپیده نزند میمیرم
گر دل بدهی .جان بدهم در ره تو
پیله در پیله ام
میبافم ابریشم بی کسی را
امدی یاس شوی تا پروانه شوم
یک سپیده بر شب تارم توشوی
نکند اتشی بر بال و پر من تو شوی
امدی یک سپیده بر شب تارم تو شوی
من به این شب های بی سحر عادت دارم
گر زمین گیر عشق تو باشم
تکیه بر شاخهی انگور تو باشم
مستم از جام شرابت میکنی
نکند دل بدهم نیمهی راه دل بکنی
من به این تنهایی خود عادت دارم
در ره تو پا گذارم شاملو بخوانم
آیدا شدن در عشق بلدی
ترس دارم بخدا عاشقت شوم
دل بکنی خورشید پشت ابر شوی
من از عاشق شدن میترسم
من از بی تو بودن میترسم
تاکه میآیم دل به دلت بسپارم
صبر میآید فقط
#حسین_لطیفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دل ندهی میمیرم
قاتل عشق شوی میمیرم
بر شب تارم سپیده نزند میمیرم
گر دل بدهی .جان بدهم در ره تو
پیله در پیله ام
میبافم ابریشم بی کسی را
امدی یاس شوی تا پروانه شوم
یک سپیده بر شب تارم توشوی
نکند اتشی بر بال و پر من تو شوی
امدی یک سپیده بر شب تارم تو شوی
من به این شب های بی سحر عادت دارم
گر زمین گیر عشق تو باشم
تکیه بر شاخهی انگور تو باشم
مستم از جام شرابت میکنی
نکند دل بدهم نیمهی راه دل بکنی
من به این تنهایی خود عادت دارم
در ره تو پا گذارم شاملو بخوانم
آیدا شدن در عشق بلدی
ترس دارم بخدا عاشقت شوم
دل بکنی خورشید پشت ابر شوی
من از عاشق شدن میترسم
من از بی تو بودن میترسم
تاکه میآیم دل به دلت بسپارم
صبر میآید فقط
#حسین_لطیفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عــجــب چــشــمــایــی داری تــو😍
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
بی نیـازی تو و ما بهر نیاز آمده ایم
رفته بودیم ز کوی تو و باز آمده ایم
دوش الطاف تو چون بندهنوازی می کرد
گفت باز آی که ما بنده نواز آمده ایم
تا مگر سرو قدت سایه کشد بر سر ما
سر قدم ساخته از راه دراز آمده ایم
طاق ابروی تو پیوسته مرا در نظرست
نظری کن که به محراب نماز آمده ایم
#ابنحسام_خوسفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بی نیـازی تو و ما بهر نیاز آمده ایم
رفته بودیم ز کوی تو و باز آمده ایم
دوش الطاف تو چون بندهنوازی می کرد
گفت باز آی که ما بنده نواز آمده ایم
تا مگر سرو قدت سایه کشد بر سر ما
سر قدم ساخته از راه دراز آمده ایم
طاق ابروی تو پیوسته مرا در نظرست
نظری کن که به محراب نماز آمده ایم
#ابنحسام_خوسفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دیگر چیزی نمانده...
جز چند خطی
شعر و سیگاری ،
که آتش میزنم !!
می سوزد ، می سوزد
مثل آرزوهایم....
کاش کسی بود..
برایم سهراب می خواند.
کاش کسی بود ،
درد هایم را ،
به شانهء نگاهش!!
نگاهش شانه میکرد.
کاش هیچ گاه...
دستِ قلم را نمگرفتم.
کاش کودک احساسم..
جا میماند،
ته کوچهء قلبم!!
این منِ من ،
شکسته شده!
میانِ من.
نمی دانم ، نمی دانم.
شاید ، روزی ، جای
ترنم بارانی ،
خیس کند.
شقایق های سرخ
جانم را!!
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جز چند خطی
شعر و سیگاری ،
که آتش میزنم !!
می سوزد ، می سوزد
مثل آرزوهایم....
کاش کسی بود..
برایم سهراب می خواند.
کاش کسی بود ،
درد هایم را ،
به شانهء نگاهش!!
نگاهش شانه میکرد.
کاش هیچ گاه...
دستِ قلم را نمگرفتم.
کاش کودک احساسم..
جا میماند،
ته کوچهء قلبم!!
این منِ من ،
شکسته شده!
میانِ من.
نمی دانم ، نمی دانم.
شاید ، روزی ، جای
ترنم بارانی ،
خیس کند.
شقایق های سرخ
جانم را!!
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چشم شهـلایی ربوده از دل و جانـم قـرار
می شکوفد در دلم گل غنچـه های بیشمار
مردم چشمم به خون آغشته از سودای او
می کشم بار غـمش بر شـانه های اسـتوار
اشکم آشـوبی به پاکرده ز هجـرانـش همی
سیل غم جاری شـده از این دل زار و نـزار
گر چه مشتـاقـانه عـزم کوی دلبر می کـنم
می روم اما نمی دانـم کـجا گــــیرم قــرار
شــرح دل را واژه واژه در غــزل آورده ام
از چـه رو پنهان کنم، اشکم ز هجـران نگار
خلوتم بی عشق او جز دشت تـفتیده نبـود
ابر رحـمت! برکـویر خشـک مـن قـدری ببار
کی به پایان میرسـد این درد هجران خالقا
تا کنم این جان شیـرین، پیش پای او نثـار
کاش می شـد تا شبی، راز دلـم افـشا کـنـم
یـا بـگـویـم شــمـه ای از روزگار کـج مــدار
"ناصح" ار خواهی رهیدن از مـدار بیکسی
دست سردت را به دسـتان نگارت وا گذار
#علی_فعله_گری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
می شکوفد در دلم گل غنچـه های بیشمار
مردم چشمم به خون آغشته از سودای او
می کشم بار غـمش بر شـانه های اسـتوار
اشکم آشـوبی به پاکرده ز هجـرانـش همی
سیل غم جاری شـده از این دل زار و نـزار
گر چه مشتـاقـانه عـزم کوی دلبر می کـنم
می روم اما نمی دانـم کـجا گــــیرم قــرار
شــرح دل را واژه واژه در غــزل آورده ام
از چـه رو پنهان کنم، اشکم ز هجـران نگار
خلوتم بی عشق او جز دشت تـفتیده نبـود
ابر رحـمت! برکـویر خشـک مـن قـدری ببار
کی به پایان میرسـد این درد هجران خالقا
تا کنم این جان شیـرین، پیش پای او نثـار
کاش می شـد تا شبی، راز دلـم افـشا کـنـم
یـا بـگـویـم شــمـه ای از روزگار کـج مــدار
"ناصح" ار خواهی رهیدن از مـدار بیکسی
دست سردت را به دسـتان نگارت وا گذار
#علی_فعله_گری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من زان جانم که جانها را جانست
من زان شهرم که شهر بیشهرانست
راه آن شهر راه بیپایانست
رو بیسر و پا شو که سر و پا آنست
#رباعی_مولانا
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من زان شهرم که شهر بیشهرانست
راه آن شهر راه بیپایانست
رو بیسر و پا شو که سر و پا آنست
#رباعی_مولانا
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اگرچه دل به کسی داد، جان ماست هنوز
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد
نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار
جواب داد فلانی ازآن ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد
به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکستهپیمان است
وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا، تو روی ز من برمتاب و دستم گیر
که در سرم ز تو آشوب و فتنههاست هنوز
کجاست خانهی قاضی که در مقالت عشق
میان عاشق و معشوق ماجراست هنوز
نیازمندی من در قلم نمیگنجد
قیاس کردم و زاندیشهها وراست هنوز
سلام من برسان ای صبا به یار و بگو
که سعدی از سر عهد تو برنخاست هنوز
#سعدی
عداوت از طرف آن شکستهپیمان است
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد
نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار
جواب داد فلانی ازآن ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد
به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکستهپیمان است
وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا، تو روی ز من برمتاب و دستم گیر
که در سرم ز تو آشوب و فتنههاست هنوز
کجاست خانهی قاضی که در مقالت عشق
میان عاشق و معشوق ماجراست هنوز
نیازمندی من در قلم نمیگنجد
قیاس کردم و زاندیشهها وراست هنوز
سلام من برسان ای صبا به یار و بگو
که سعدی از سر عهد تو برنخاست هنوز
#سعدی
عداوت از طرف آن شکستهپیمان است
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گفتمت در جانمی، گفتی که در دل نیستی
گفتم عاشق گشته ام، گفتی که قابل نیستی
همچنان فانوس چشمم مانده بر راهت چه حیف
مثل دریایی دمی در بند ساحل نیستی
در جواب خواهش و اصرار بر همراهی ات
چشمهایت گفت با تندی که مایل نیستی
حال این در هم شکسته قابل فهم تو نیست
تا به زانو مثل او وقتی که در گِل نیستی
می کنی کتمان و بر من چشم می بندی به کبر
دل قسم دارد به لب کمتر ز قاتل نیستی
پس همان بهتر درختم شد اسیر تیشه ها
دسترنج عشق را وقتی که حاصل نیستی
می کنم دیگر سکوت ای قلب از هر سو دچار
نیست سودی در نصیحت چونکه عاقل نیستی
#حامد_بیدل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گفتم عاشق گشته ام، گفتی که قابل نیستی
همچنان فانوس چشمم مانده بر راهت چه حیف
مثل دریایی دمی در بند ساحل نیستی
در جواب خواهش و اصرار بر همراهی ات
چشمهایت گفت با تندی که مایل نیستی
حال این در هم شکسته قابل فهم تو نیست
تا به زانو مثل او وقتی که در گِل نیستی
می کنی کتمان و بر من چشم می بندی به کبر
دل قسم دارد به لب کمتر ز قاتل نیستی
پس همان بهتر درختم شد اسیر تیشه ها
دسترنج عشق را وقتی که حاصل نیستی
می کنم دیگر سکوت ای قلب از هر سو دچار
نیست سودی در نصیحت چونکه عاقل نیستی
#حامد_بیدل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
لطفا عقلم را پس بده!
میخواهم توی کشوی میزم
وسط تیله رنگی ها پنهانش کنم!
تا تو هستی
به کارم نمی آید!
از وقتی دستم را بی هوا گرفته ای
در آسمانم...
روی بند رخت خدا راه می روم
و برای همه ی دنیا زبان در می آورم!
از وقتی مهربان نگاهم کرده ای
روی رنگین کمان تاب میخورم و میرقصم!
مرا ببین...
فکر کن اگر دوستت دارم را هم گفته بودی چه حالی میشدم؟
امتحانش نمیکنی؟
#حامد_نیازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
لطفا عقلم را پس بده!
میخواهم توی کشوی میزم
وسط تیله رنگی ها پنهانش کنم!
تا تو هستی
به کارم نمی آید!
از وقتی دستم را بی هوا گرفته ای
در آسمانم...
روی بند رخت خدا راه می روم
و برای همه ی دنیا زبان در می آورم!
از وقتی مهربان نگاهم کرده ای
روی رنگین کمان تاب میخورم و میرقصم!
مرا ببین...
فکر کن اگر دوستت دارم را هم گفته بودی چه حالی میشدم؟
امتحانش نمیکنی؟
#حامد_نیازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از عشق تو ای صنم دلم خون شده است
جان در طلب وصل تو بیرون شده است
لیلی شده ای مرا تو ای شاهد بت
جان و دل من عاشق مجنون شده است
#عین_القضات_همدانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جان در طلب وصل تو بیرون شده است
لیلی شده ای مرا تو ای شاهد بت
جان و دل من عاشق مجنون شده است
#عین_القضات_همدانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای خدا آیینۀ روی جمالت این دل است
جان ما برگ گلست و عشق تو چون بلبل است
در جمال نور تو خود را ببینم بیوجود
بس درین عالم مراد هر یکی خود حاصل است
در ازل موجود بودم سایه مر نور ترا
در ابد هم شرب یکتایی که ما را منزل است
#عین_القضات_همدانی
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جان ما برگ گلست و عشق تو چون بلبل است
در جمال نور تو خود را ببینم بیوجود
بس درین عالم مراد هر یکی خود حاصل است
در ازل موجود بودم سایه مر نور ترا
در ابد هم شرب یکتایی که ما را منزل است
#عین_القضات_همدانی
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چشمانش
حلاجی می کنم نگاه چشمانت را
زیبا
نافذ
بیشتر نگاهم کن
بگذار نگاهت را
بیشتر در اندیشه ام هماهنگ کنم
چشمانت دریاست
سفیدی چشمانت آسمان نیلگون
نقطه چشمانت خورشید
آینه ی نگاهت دل را می برد
به لبخند
به موی ابریشمین
به دست لطیف
به حرمت عشق
در تیررس نگاهت زندگی زیباست
چشمانت سیاهی شب را می برد
روشنی چشمت
تابش نور را بیدار می سازد
چشمانت
امان از چشمانت....
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چشمانش
حلاجی می کنم نگاه چشمانت را
زیبا
نافذ
بیشتر نگاهم کن
بگذار نگاهت را
بیشتر در اندیشه ام هماهنگ کنم
چشمانت دریاست
سفیدی چشمانت آسمان نیلگون
نقطه چشمانت خورشید
آینه ی نگاهت دل را می برد
به لبخند
به موی ابریشمین
به دست لطیف
به حرمت عشق
در تیررس نگاهت زندگی زیباست
چشمانت سیاهی شب را می برد
روشنی چشمت
تابش نور را بیدار می سازد
چشمانت
امان از چشمانت....
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
او رفته بود و خاطره ها مانده بود و من
یک درد بی طبیب و دوا مانده بود و من
تنها صدای ضجّه ی سیم سه تار و بغض
در انتهای قصّه به جا مانده بود و من
در انعکاس کوه غرورش به گوش دل
پژواک های های جفا مانده بود و من
شعری بدون قافیه، بی وزن و بی ردیف
از شاعری شکسته صدا مانده بود و من
رفتن خطا و ماندنِ بر عهد اشتباه
این تیغ بر گلوی وفا مانده بود و من
از سخت جانی نفسِ مانده در قفس
انگشت بر دهانِ خدا مانده بود و من
بر دار آرزو غزل عاشقانه ام
با رقص مرگ روی هوا مانده بود و من
از آنهمه سرودن و گفتن برای عشق
یک نقطه چین نام شما مانده بود و من
از من نمانده بود اگر هیچ، پس همین
احساس پر گناه و خطا مانده بود و من
گویی که رفته بود تمامم ولی فقط
آن تکیه گاه ناب شفا مانده بود و من
شب رفت و باز شد شب و هرشب به شوق او
یک جا نماز و دست دعا مانده بود و من
#حامد_بیدل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یک درد بی طبیب و دوا مانده بود و من
تنها صدای ضجّه ی سیم سه تار و بغض
در انتهای قصّه به جا مانده بود و من
در انعکاس کوه غرورش به گوش دل
پژواک های های جفا مانده بود و من
شعری بدون قافیه، بی وزن و بی ردیف
از شاعری شکسته صدا مانده بود و من
رفتن خطا و ماندنِ بر عهد اشتباه
این تیغ بر گلوی وفا مانده بود و من
از سخت جانی نفسِ مانده در قفس
انگشت بر دهانِ خدا مانده بود و من
بر دار آرزو غزل عاشقانه ام
با رقص مرگ روی هوا مانده بود و من
از آنهمه سرودن و گفتن برای عشق
یک نقطه چین نام شما مانده بود و من
از من نمانده بود اگر هیچ، پس همین
احساس پر گناه و خطا مانده بود و من
گویی که رفته بود تمامم ولی فقط
آن تکیه گاه ناب شفا مانده بود و من
شب رفت و باز شد شب و هرشب به شوق او
یک جا نماز و دست دعا مانده بود و من
#حامد_بیدل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
#خیام
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
#خیام
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
قصه ی ناتمام
يکی بود يکی نبود
شايد هم بود
شايد چه بسيار بودند و فقط يکی بود که نبود
با يکی بود و چه بسيار که نبودند
مادربزرگ آغاز خاطرات ما با گيس بلند و سفيد
ايمان داشت که يکی بود يکی نبود
همچنان که
رفت مادربزرگ
با آن همه يکی بودهای دور
و يکی نبودهای روزگار يخ
شايد آنکه بود هنوز هم هست و ما نمی بينيم
يا آن ديگری که نبود روزگاری بود و حالا نيست
راستی آنکه بود عاشق بود يا آنکه نبود؟
چطور شد که نبود
شايد زاده نشد هرگز
يا مرده است و جایی در خاطرات ما دفن شده است
شايد هم کشته شد آنکه نبود
روزی با دست های آنکه بود
چرا هرگز از مادربزرگ نپرسيديم
و حالا چه کار کنيم
با قصه های بی آغاز
چرا آنکه نبود از کنارمان نمی گذرد
و آنکه بود را
هرگز نمی يابيم !
#بیژن_نجدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قصه ی ناتمام
يکی بود يکی نبود
شايد هم بود
شايد چه بسيار بودند و فقط يکی بود که نبود
با يکی بود و چه بسيار که نبودند
مادربزرگ آغاز خاطرات ما با گيس بلند و سفيد
ايمان داشت که يکی بود يکی نبود
همچنان که
رفت مادربزرگ
با آن همه يکی بودهای دور
و يکی نبودهای روزگار يخ
شايد آنکه بود هنوز هم هست و ما نمی بينيم
يا آن ديگری که نبود روزگاری بود و حالا نيست
راستی آنکه بود عاشق بود يا آنکه نبود؟
چطور شد که نبود
شايد زاده نشد هرگز
يا مرده است و جایی در خاطرات ما دفن شده است
شايد هم کشته شد آنکه نبود
روزی با دست های آنکه بود
چرا هرگز از مادربزرگ نپرسيديم
و حالا چه کار کنيم
با قصه های بی آغاز
چرا آنکه نبود از کنارمان نمی گذرد
و آنکه بود را
هرگز نمی يابيم !
#بیژن_نجدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مجموعه ی بی مانند احساس تماشایی
میراث می و ساقی سر کوک اهورایی
در زمره عشاقان هم تاجی و هم تختی
شهزاده بی همتا در خشکی و دریایی
در لکنت ابیاتم بی وصفی و صدوصفی
توصیف تو افسانسَت جادوگر شیدایی
ای پادشه خوبان ای یوسف بی مانند
از عشق توچون کورم صیاد زلیخایی
تصنیف تونتوانم من سخت پریشانم
پیوسته تو را جویم در حالت تنهایی
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مجموعه ی بی مانند احساس تماشایی
میراث می و ساقی سر کوک اهورایی
در زمره عشاقان هم تاجی و هم تختی
شهزاده بی همتا در خشکی و دریایی
در لکنت ابیاتم بی وصفی و صدوصفی
توصیف تو افسانسَت جادوگر شیدایی
ای پادشه خوبان ای یوسف بی مانند
از عشق توچون کورم صیاد زلیخایی
تصنیف تونتوانم من سخت پریشانم
پیوسته تو را جویم در حالت تنهایی
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر کس که در دیار وفا منزلی نداشت
با طالعش زمین و زمان مشکلی نداشت
بیچاره ناخدای گرفتار موج عشق
دریای پر تلاطم او ساحلی نداشت
خورشیدِ سینه سوز مرا آسمان ندید
شب پر ستاره بود و سرِ همدلی نداشت
چون سایه ای کشیده شدم سمت آفتاب
شعری برای خواب خوشم ((بیدلی)) نداشت
در حسرتِ بزرگ شدن کودکی گذشت
عمرم گذشت از چهل و حاصلی نداشت
وقتی جنون به میله ی زندان تن رسید
ویرانی اَم تصوّری از عاقلی نداشت
تا مرز نور پنجره ها را گشوده ام
آنجا میان چشم و زبان حایلی نداشت
از غصّه بال شب پره را در بغل گرفت
شمعی که در سپیده دمان محفلی نداشت
پاییز سرخ سبزی ِ باغ مرا گرفت
آری زمانه محکمه ی عادلی نداشت
#عادل_دانشی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با طالعش زمین و زمان مشکلی نداشت
بیچاره ناخدای گرفتار موج عشق
دریای پر تلاطم او ساحلی نداشت
خورشیدِ سینه سوز مرا آسمان ندید
شب پر ستاره بود و سرِ همدلی نداشت
چون سایه ای کشیده شدم سمت آفتاب
شعری برای خواب خوشم ((بیدلی)) نداشت
در حسرتِ بزرگ شدن کودکی گذشت
عمرم گذشت از چهل و حاصلی نداشت
وقتی جنون به میله ی زندان تن رسید
ویرانی اَم تصوّری از عاقلی نداشت
تا مرز نور پنجره ها را گشوده ام
آنجا میان چشم و زبان حایلی نداشت
از غصّه بال شب پره را در بغل گرفت
شمعی که در سپیده دمان محفلی نداشت
پاییز سرخ سبزی ِ باغ مرا گرفت
آری زمانه محکمه ی عادلی نداشت
#عادل_دانشی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀