مے خواهم... ،
همسفر باد شوم.!
سمت و سوے تو ڪجاست؟
مے خواهم....
دخیل دوست داشتنت را..
بہ حَرم چشمانت گرہ بزنم.
مے خواهم...
گردن آویزے از ،
شعر سپید بر گردنِ ،
قامت احساست بیاویزم.
"اصلا"
مے خواهم....
جانم را سنجاق ڪنم ،
گوشهء دنجِ قلبت.
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همسفر باد شوم.!
سمت و سوے تو ڪجاست؟
مے خواهم....
دخیل دوست داشتنت را..
بہ حَرم چشمانت گرہ بزنم.
مے خواهم...
گردن آویزے از ،
شعر سپید بر گردنِ ،
قامت احساست بیاویزم.
"اصلا"
مے خواهم....
جانم را سنجاق ڪنم ،
گوشهء دنجِ قلبت.
#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گر مراد دل خود حاصل از اختر نکنم
آسمان، ناکسم ار چرخ تو چنبر نکنم
مادر دهر اگر مثل تو دختر زاید
بی پدر باشم اگر حرمت مادر نکنم
این توئی در بر من یا که بود خواب و خیال
که من از بخت خود این واقعه باور نکنم
سر از آن شب که ز بالین تو برداشته ام
خویش را در دو جهان با فلک همسر نکنم
نیست یکشب که من از حسرت چشمت تا صبح
متصل خون دل از دیده بساغر نکنم
شعله آه من آتش بجهان خواهد زد
ز آب چشم خود اگر روی زمین تر نکنم
خون من ریز میندیش تو از حشر که من
شکوه از دست تو غیر از تو به داور نکنم
#عارف_قزوینی
📙غزل شمارهٔ۱۷-مراد دل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آسمان، ناکسم ار چرخ تو چنبر نکنم
مادر دهر اگر مثل تو دختر زاید
بی پدر باشم اگر حرمت مادر نکنم
این توئی در بر من یا که بود خواب و خیال
که من از بخت خود این واقعه باور نکنم
سر از آن شب که ز بالین تو برداشته ام
خویش را در دو جهان با فلک همسر نکنم
نیست یکشب که من از حسرت چشمت تا صبح
متصل خون دل از دیده بساغر نکنم
شعله آه من آتش بجهان خواهد زد
ز آب چشم خود اگر روی زمین تر نکنم
خون من ریز میندیش تو از حشر که من
شکوه از دست تو غیر از تو به داور نکنم
#عارف_قزوینی
📙غزل شمارهٔ۱۷-مراد دل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
تمام طول روز
تهران ترین حالت ممکنم
شلوغ و پرتلاطم
اما تو بگو شبها چه کنم
که ذهنم میشود یزد پر ازسکوت و تو
میشوی پر نور ترین ستاره کویر
میان سکوت پا در ذهنم میگذاری
بعد از آن چشمانم شمال است
پر از باران
#سیما_امیرخانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تمام طول روز
تهران ترین حالت ممکنم
شلوغ و پرتلاطم
اما تو بگو شبها چه کنم
که ذهنم میشود یزد پر ازسکوت و تو
میشوی پر نور ترین ستاره کویر
میان سکوت پا در ذهنم میگذاری
بعد از آن چشمانم شمال است
پر از باران
#سیما_امیرخانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با تمام نبودنات بازم دوستت دارم ❤
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با نگاهِ روشنش چشمم سیاهی رفته است
بـاغ آبـادِ دلـم سـویِ تبـاهی رفته است
چشم دل روشن، دوباره قعر چاه افتادم و
باز هم دل راه خود را اشتباهی رفته است
دیدنش در لحظه ای پشت و پناهم را گرفت
گو که صد ها سال بر من بیپناهی رفته است
عشق او چون دولتِ مُستَعجِل است و پر کشید
رفت و از رویِ سرم آن تاج شاهی رفته است
می روم بـا پای خود قربـان چشمــانش شوم
هرکه عاشق شد، به مسلخ دلبخواهی رفته است
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بـاغ آبـادِ دلـم سـویِ تبـاهی رفته است
چشم دل روشن، دوباره قعر چاه افتادم و
باز هم دل راه خود را اشتباهی رفته است
دیدنش در لحظه ای پشت و پناهم را گرفت
گو که صد ها سال بر من بیپناهی رفته است
عشق او چون دولتِ مُستَعجِل است و پر کشید
رفت و از رویِ سرم آن تاج شاهی رفته است
می روم بـا پای خود قربـان چشمــانش شوم
هرکه عاشق شد، به مسلخ دلبخواهی رفته است
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نه هراسی نیست
خون ما
راه دراز بشریت را گلگون کردهست
دست تاریخ، ظفرنامهٔ انسان را
زیب دیباچه خون کرده ست
آری از مرگ هراسی نیست ...
"مرگ در میدان"
این آرزوی هر مرد است!
من دلم از دشمن کام شدم شدن می سوزد
مرگ با دشنه دوست؟
دوستان این درد است
نه ... هراسی نیست
پیش ما ساده ترین مسئلهای مرگ است!
مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است!
من به این باغ میاندیشم
که یکی پشت درش با تبری نیز کمین کردهست
دوستان گوش کنید
مرگ من مرگ شماست
مگذارید شما را بکشند
مگذارید که من بار دگر
در شما کشته شوم
#هوشنگ_ابتهاج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خون ما
راه دراز بشریت را گلگون کردهست
دست تاریخ، ظفرنامهٔ انسان را
زیب دیباچه خون کرده ست
آری از مرگ هراسی نیست ...
"مرگ در میدان"
این آرزوی هر مرد است!
من دلم از دشمن کام شدم شدن می سوزد
مرگ با دشنه دوست؟
دوستان این درد است
نه ... هراسی نیست
پیش ما ساده ترین مسئلهای مرگ است!
مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است!
من به این باغ میاندیشم
که یکی پشت درش با تبری نیز کمین کردهست
دوستان گوش کنید
مرگ من مرگ شماست
مگذارید شما را بکشند
مگذارید که من بار دگر
در شما کشته شوم
#هوشنگ_ابتهاج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلم گرفته از این روزها، دلم تنگ است
میان ما و رسیدن، هزار فرسنگ است
مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزارعرصه برای پریدنم تنگ است
اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پریدن و درخاک بودنم، ننگ است
چگونه سر کند این جا ترانهی خود را؟
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است
هزار چشمهی فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که روبهرو سنگ است
مرا به زاویهی باغِ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق پاک و بیرنگ است
#سلمان_هراتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
میان ما و رسیدن، هزار فرسنگ است
مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزارعرصه برای پریدنم تنگ است
اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پریدن و درخاک بودنم، ننگ است
چگونه سر کند این جا ترانهی خود را؟
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است
هزار چشمهی فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که روبهرو سنگ است
مرا به زاویهی باغِ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق پاک و بیرنگ است
#سلمان_هراتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد!
البته
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی!
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی !
#رسول_یونان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد!
البته
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی!
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی !
#رسول_یونان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این همہ فریاد
ڪہ در گلوے باد غرغرہ میشود
نمیشنوی!؟
مشتے دروغ
در دهان مترسڪ میریزند
و برسینہ ے سڪوت
مشت میڪوبند!
دیگر
گندم ها بہ خوشہ نمینشینند
و درجهنمِ وحشت ڪلاغها
نارس خرمن میشوند
در دوردست
قاصدڪے پرواز را میآموزد
بیگمان
در مزرعهے همسایه
مترسڪها را
درو ڪردهاند...
#سودابه_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ڪہ در گلوے باد غرغرہ میشود
نمیشنوی!؟
مشتے دروغ
در دهان مترسڪ میریزند
و برسینہ ے سڪوت
مشت میڪوبند!
دیگر
گندم ها بہ خوشہ نمینشینند
و درجهنمِ وحشت ڪلاغها
نارس خرمن میشوند
در دوردست
قاصدڪے پرواز را میآموزد
بیگمان
در مزرعهے همسایه
مترسڪها را
درو ڪردهاند...
#سودابه_احمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روزی روبروی هم خواهیم نشست
برایم شعر خواهی خواند و
برایت چای عشق خواهم ریخت !
میخواهم بدانی
من تنها از روی شانههای تو
دنیا را میخواهم در دستانم داشته باشم
در این تاریکی زندگی فقط چشمهای توست
که میدرخشند و من
تا ابد دوستشان دارم
حرف بزن
میخواهم
پنجره ی احساسم را باز کنم
اما این باران سالهای از دست رفته است
که
گونههای مرا خیس کرده
وقتی میبینم
دوباره صندلی روبرویم خالیست
و باد پرده را تكان میدهد
دوباره غرق خیالات خود می شوم
و باز هم حسرت و آه
#مینو_پناهپور
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برایم شعر خواهی خواند و
برایت چای عشق خواهم ریخت !
میخواهم بدانی
من تنها از روی شانههای تو
دنیا را میخواهم در دستانم داشته باشم
در این تاریکی زندگی فقط چشمهای توست
که میدرخشند و من
تا ابد دوستشان دارم
حرف بزن
میخواهم
پنجره ی احساسم را باز کنم
اما این باران سالهای از دست رفته است
که
گونههای مرا خیس کرده
وقتی میبینم
دوباره صندلی روبرویم خالیست
و باد پرده را تكان میدهد
دوباره غرق خیالات خود می شوم
و باز هم حسرت و آه
#مینو_پناهپور
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نیمههای شب
زمانیکه سکوت همه جا را فرا میگیرد
ملودی ِ آرامش بخشی
در آرامگاه سینهام پخش میشود
که فقط
به عشق تو مینوازد
هرگاه احساس کردی
آشوب و اضطراب در وجودت بلوا میکند
کافیست
سرت را بر پهنای
سینهام بگذاری و
به نجوای آن گوش جان بسپاری
تا معجزهء آرامش را
در این بستر امن تجربه کنی ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زمانیکه سکوت همه جا را فرا میگیرد
ملودی ِ آرامش بخشی
در آرامگاه سینهام پخش میشود
که فقط
به عشق تو مینوازد
هرگاه احساس کردی
آشوب و اضطراب در وجودت بلوا میکند
کافیست
سرت را بر پهنای
سینهام بگذاری و
به نجوای آن گوش جان بسپاری
تا معجزهء آرامش را
در این بستر امن تجربه کنی ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من، از زبان آب، پرنده، نسیم، ماه
با مردم زمانه سخن ها سروده ام
درد درخت را
در زیر تازیانهء بیداد برق و باد
درپیش چشم مردمِ عالم گشوده ام
تا از زبان صبح
نور امید را به شما ارمغان کنم،
#فریدون_مشیری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با مردم زمانه سخن ها سروده ام
درد درخت را
در زیر تازیانهء بیداد برق و باد
درپیش چشم مردمِ عالم گشوده ام
تا از زبان صبح
نور امید را به شما ارمغان کنم،
#فریدون_مشیری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در سحرگاهان
که همچنان چشمانم
در پس رویاهای شبانه
جستجو گر توست
وجودت را به من ببخش
منِ خسته از شبگردیهای
شبانه را به عشق دعوت کن
به وادی عاشقانه های آغوشت؛
بگذار عطر خنکای حضورت
مست کند تن نحیفم را
تا بدون هیچ کلامی
غرق شویم در حلاوت شیرینی ثانیه ها
و در سکوتی خواستنی
نگاهم برای نگاهت
شعری بگوید از دوست داشتن
شعری داغ از بوسه های عاشقانه
که بنشانم بر گوشه دفتر دلت
تا آرام شود
این قلب ملتهب از دوری تو ....
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که همچنان چشمانم
در پس رویاهای شبانه
جستجو گر توست
وجودت را به من ببخش
منِ خسته از شبگردیهای
شبانه را به عشق دعوت کن
به وادی عاشقانه های آغوشت؛
بگذار عطر خنکای حضورت
مست کند تن نحیفم را
تا بدون هیچ کلامی
غرق شویم در حلاوت شیرینی ثانیه ها
و در سکوتی خواستنی
نگاهم برای نگاهت
شعری بگوید از دوست داشتن
شعری داغ از بوسه های عاشقانه
که بنشانم بر گوشه دفتر دلت
تا آرام شود
این قلب ملتهب از دوری تو ....
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا نقش دل ماست در آیینه ی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی
تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
تشنه ی خون زمین است فلک، وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی
این لب و جام پی گردش می ساخته اند
ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی
در فروبند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی
#هوشنگ_ابتهاج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا نقش دل ماست در آیینه ی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی
تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
تشنه ی خون زمین است فلک، وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی
این لب و جام پی گردش می ساخته اند
ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی
در فروبند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی
#هوشنگ_ابتهاج
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوستت دارم
تا زمانی که قلبی در سینهام میتپد.
میبوسمت
تا لبی دارم
برای نوشیدنِ شهد لبهایت.
در آغوشت میکشم
تا روزی که دستی
برای به سینه فشردنت
به شانهام آویخته است.
اما...
روزی که دیگر
قلب و دست و لبی
نباشد،
شعرهایم را بخوان.
در هر شعر
هزاران بار عاشقانه دوستت داشتم
هزاران بار بوسیدمت
و سلولهایم
در پختگیِ گرمای سینهات
به بلوغ رسیدهاند.
من در هر عاشقانهای
هزاران بار
مستی را
با شراب ناب چشمانت چشیدهام.
#مریم_امینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا زمانی که قلبی در سینهام میتپد.
میبوسمت
تا لبی دارم
برای نوشیدنِ شهد لبهایت.
در آغوشت میکشم
تا روزی که دستی
برای به سینه فشردنت
به شانهام آویخته است.
اما...
روزی که دیگر
قلب و دست و لبی
نباشد،
شعرهایم را بخوان.
در هر شعر
هزاران بار عاشقانه دوستت داشتم
هزاران بار بوسیدمت
و سلولهایم
در پختگیِ گرمای سینهات
به بلوغ رسیدهاند.
من در هر عاشقانهای
هزاران بار
مستی را
با شراب ناب چشمانت چشیدهام.
#مریم_امینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به روی سیل گشادیم راه خانهٔ خویش
به دست برق سپردیم آشیانهٔ خویش
مرا چه حد که زنم بوسه آستین ترا؟
همین قدر تو مرانم ز آستانهٔ خویش
به جز تو کز نگهی سوختی دل ما را
به دست خویش، که آتش زند به خانهٔ خویش
مخوان حدیث رهایی، که الفتی است مرا
به نالۀ سحر و گریۀ شبانهٔ خویش
ز رشک تا که هلاکم کند، به دامن غیر
چو گل نهد سر و مستی کند بهانهٔ خویش
فریب خال لبش خوردم و ندانستم
که دام کرده نهان، در قفای دانۀ خویش
رهی، به ناله دهی چند دردسر ما را؟
بمیر از غم و کوتاه کن فسانهٔ خویش
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به دست برق سپردیم آشیانهٔ خویش
مرا چه حد که زنم بوسه آستین ترا؟
همین قدر تو مرانم ز آستانهٔ خویش
به جز تو کز نگهی سوختی دل ما را
به دست خویش، که آتش زند به خانهٔ خویش
مخوان حدیث رهایی، که الفتی است مرا
به نالۀ سحر و گریۀ شبانهٔ خویش
ز رشک تا که هلاکم کند، به دامن غیر
چو گل نهد سر و مستی کند بهانهٔ خویش
فریب خال لبش خوردم و ندانستم
که دام کرده نهان، در قفای دانۀ خویش
رهی، به ناله دهی چند دردسر ما را؟
بمیر از غم و کوتاه کن فسانهٔ خویش
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
منتظرت میمانم
هم از آن بيش
که عبورِ ثانيه از هزارهی مرگ،
هم از آن بيش
که تحملِ علف در بارشِ تگرگ.
منتظرت میمانم
هم از آن بيش
که شمارشِ بیحسابِ روز،
هم از آن بيش
که چند و چونِ هنوز.
منتظرت میمانم
میمانم تا آفتاب از مغربِ معجزه برآيد وُ
تکلمِ حيرت از حلولِ درخت.
#سیدعلی_صالحی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هم از آن بيش
که عبورِ ثانيه از هزارهی مرگ،
هم از آن بيش
که تحملِ علف در بارشِ تگرگ.
منتظرت میمانم
هم از آن بيش
که شمارشِ بیحسابِ روز،
هم از آن بيش
که چند و چونِ هنوز.
منتظرت میمانم
میمانم تا آفتاب از مغربِ معجزه برآيد وُ
تکلمِ حيرت از حلولِ درخت.
#سیدعلی_صالحی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کاش آدمی
عشقش را بردارد
برود یک گوشهی دنج
زیر آفتاب
روی مهتاب
لابلای خواب ...
به صــــدای پای اینهــمه عابر، بیتفاوت شود
فقط برای یک صدای پا
دلش هُـــــری بریزد
کاش عشــــــق
مثل خواب معصومانهات
ساده باشد...
#عباس_معروفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عشقش را بردارد
برود یک گوشهی دنج
زیر آفتاب
روی مهتاب
لابلای خواب ...
به صــــدای پای اینهــمه عابر، بیتفاوت شود
فقط برای یک صدای پا
دلش هُـــــری بریزد
کاش عشــــــق
مثل خواب معصومانهات
ساده باشد...
#عباس_معروفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀