💖کافه شعر💖
2.27K subscribers
4.25K photos
2.77K videos
11 files
920 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
من در رَه عشق تو جان گذاشتم
چشم و دل زِ تو بر نداشتم

در وادی عشقِ تو شُهرهء شهرم
که به عشقِ تو پرچم شعر برافراشتم

بیرون نشوی از خواب و بیداری من
که به چشمانِ تو غزلی نِگاشتم

میانِ لاله های خونین و مرگِ غنچه
من دل به همتِ عشق تو گماشتم

میانِ آغوش سردِ خاکِ خزان
نهال سبزِ عشقِ تو را کاشتم

ردای عشق پوشیدم و عزم تو کردم
صد رَه رفتم و نگاه به رَه تو داشتم

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
می‌نشینم لبِ این پنجره‌ی تنهایی
#عصر یک روز شلوغ
چای در دست،
به تصویر شتابانِ زمان می‌نگرم
من در این ثانیه‌ها
با تو در دشتِ پُر از خاطره‌ها در سفَرم
تو بگو یارِ سفر کرده‌ی من
از پسِ پنجره‌ها،
به چه می‌اندیشی
به کجا می‌نگری؟
ابرها می‌گذرند
بادها در سفرند
تو در این پهنه‌ی خاکی
به کجا رهگذری؟


#رضا_رجبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوباره چشمهای تو ... دوباره بی قرار تو ...
امان نمی دهی به دل ، دوباره دل خمار تو ،

چگونه شب سحر شود بی تو مگر سحر شود ؟
راه تو است و چشم ما ‌، دوباره انتظار  تو ،

راست بگو راست بگو عهد چرا شکسته ای ؟
چند غم تورا خورم ؟ دوباره مات کار تو ،

جان مرا ز دوریت زیر و زبر نموده ای ...
هر نفسم به یاد توست ، دوباره اشکبار تو ،


#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشمان روشنت غزلی از بهار داشت
فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت

من کودکانه چشم به چشم تو دوختم
چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت

از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم
اما نه آن‌قَدَر که دلم انتظار داشت

من حرف می‌زدم که تو لب وا کنی، ولی
لب‌های کوچکت هوسِ اختصار داشت

با تو چه قصه‌ها که نمی‌گفت زندگی
با من چه غصه‌ها که بدِ روزگار داشت

رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب
چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت

#پوریا_شیرانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
همه می‌دانند
همه می‌دانند
که من و تو از آن روزنهٔ سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخهٔ بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می‌ترسند
همه می‌ترسند، اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و هم‌آغوشی در اوراق کهنهٔ یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت منست
با شقایق‌های سوختهٔ بوسهٔ تو
و صمیمیت تن هامان، در طراری
و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهی‌ها در آب
سخن از زندگی نقره‌ای آوازیست
که، سحر گاهان فوارهٔ کوچک میخواند


#فروغ_فرخزاد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
من دلم می‌خواهد ..
دختران...دختر آبی باشند ...
دامن از موج بپوشند و برقصند سبک...

روح من ..
انعطاف خزه را ...
داشته باشد در آب ...
در زمینی که ز بیم ..
اشک هم حتی سقط می‌باید کرد..!

گریه در آب ...
چه لذت بخش است .‌..
من که انباشته هستم از اشک..
داخل آب اگر گریه کنم...
تو نخواهی فهمید..!

من دلم می‌خواهد ...
خانه‌ای داشته باشم در آب ...
آب یعنی همه‌ی خوبی‌ها ...!


#عمران_صلاحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
همواره تویی

شب‌ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می‌خوانَدَم از لایتناهی

آوای تو می‌آردم از شوق به پرواز
شب‌ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

امواج نوای تو، به من می‌رسد از دور
دریایی و من تشنه‌ی مهر تو، چو ماهی

وین شعله که با هر نَفَسَم می‌جهد از جان
خوش می‌دهد از گرمی این شوق، گواهی

دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی

#فریدون_مشیری
📙از دفتر: "از_خاموشی "

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#من در این فصل خزان
که خدا داده به
#عشق
می کشم طرح #نگاهم در باد
تا مگر هَم رَهِ او
#بروم بال زنان #شهر_خیال
#سبدی پُر کنم
از خنده و عشق
غصه را بردارم
برسانم به لبِ
خلوتِ دنیا
#لبخند!
پس چه زیباست
همین ثانیه
#پرواز کنم
مِهر و دلدادگی و خوبی و عشق
#همه جا #منتظرند.

#فریبا_قربان_کریمی
‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر چه خواهی به قدر استعداد
حضرت آن کریم خواهد داد

این عطایش به ما بود دایم
خواه در مصر و خواه در بغداد

#شاه_نعمت_الله_ولی
#صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوستت دارم
دوست داشتن تو
درحوالی ارديبهشت و بارش باران
میانِ پيچك‌های سبز دلدادگي
نهايت زندگيست

دوستت دارم
حال خوب يعنی تو
يعني در هياهوي
نفس گير زمين
"می‌بينم ک ماه در خانه‌ام پا برهنه راه می‌رود.."
دست من در دست توست
هر روز خيال تو را
آرام
"با چاي سر می‌كشم"..!!

#نسيم_دادستان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خط نسازد بی صفا آن عارضِ پر نور را
از نسیمِ صبح پروا نیست شمعِ طور را

شکوه مُهرِ خاموشی می‌خواست گیرد از لبم
ریختم در شیشه باز این بادهٔ پر زور را

پا منه بیرون ز حدِ خویش تا بینا شوی
نیست حاجت با عصا در خانهٔ خود کور را

همچنان از خار خارِ دانه چشمش می‌پرد
گر بود زیرِ نگین مُلکِ سلیمان مور را

خرمنِ خود سوخت هر‌کس بی‌گناهان را گزید
نیش گردد آتش آخر خانهٔ زنبور را

ساحلِ دریای پر شورِ جهان، ترکِ خودی است
مهدِ آسایش بود دارِ فنا منصور را

از نظربازانِ خود غافل نگردد شرم حسن
روی دل در پرده باشد غنچهٔ مستور را

نیست صائب در جهان بی‌خودیِ بیمِ گزند
باده‌خواران نُقل می‌سازند چشمِ شور را

#صائب_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


زاده ی شوکران ؛ جان زیور منزلم شدی
شور شراب میکده ؛ ساقی محملم شدی

ای همه آرزوی دل ؛ جان مرا طلب بکن
جان به فدای تاب تو پیچک محفلم شدی

رفت کجا بَرَم تو را ؛ تا ته قصه با منی
نغمه سرای باغ گل ؛ نغمه ی بلبلم شدی

غنچه ی سرخ شب زده تا به کجای قلبمی
پیش تمام عارفان ســـرور و سنبلم شدی

قطره به قطره میچکد الکل تو وجود من
شرب صــفای مستی الکل ســرگلم شدی


#ثریا_شجاعی_اصل

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یواش یواش


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم

هر چند که در اوجِ طلب هستی ما سوخت،
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم

با آن همه آشفتگی و حسرت پرواز،
چون گردِ پریشان به هوایی نرسیدیم

گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات،
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم

بی مهری او بود که چون غنچه‌ی پاییز،
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم

ای خضرِ جنون! رهبر ما شو که در این راه،
رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم

#شفیعی_کدکنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
زیر باران گریه کردم ،  اشکهایم را ندید
چشم در چشمش نهادم ،  چشمهایم را ندید ،

گفتمش فارع ز غیرم ،  مست عشقم ، مست تو ،
بی خبر از خلوت ما ، انزوایم را ندید

گفتمش چیست گناهم روی گرداندی زما ،
ناله ها کردم به عزلت ،  ناله هایم را ندید. ،

ما سرا پا عشق بودیم و خریدار وفا ،
چون کنم ان بی وفا بود و وفایم را ندید ،

وه چه حسرت بار وغمگین است شرح قصه ام ،
حیف زین بخت سیاهم قصه هایم را ندید ،


#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

تا انگشتانت در انگشتان ِ دستم گره نخورَد هرگز راز خفته در سکوت ِ نگاهم را نخواهی دانست
دستت را به من بده
تا با حس گرمای وجودم
عشق ِ نهفته در احساسم را لمس کنی
که نجوایی دلخواه تر از نجوای ِ میان دستانمان نیست ؛؛
گاهی عشق را نه میتوان نوشت نه میتوان دید
عشق را باید لمس کرد تا به اوج دوست داشتن رسید ...!!


#پارس

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آمده ای
تنها انگیزه ی شاعرانگی هایم
باتو
سرشارم از حس ناب زندگی
از شمیم حضور تو
زیباترین عاشقانه ها
می جوشند در پهنه ی دفترم
و ترانه ای می شوند
بر لبان زمزمه گر باد 
باتو
مأوا می گیرد
سر بی کسی ام
در سایه سار لطف و مهری شگرف
وسنگینی غربت
از یاد شانه های رؤیا فرو می ریزد
غبار تنهایی و انتظار ملال انگیز
از نگاهم  زدوده می‌شود
آری تو
از دور دست ها آمده ای 
از مزارع تاکی
که گونه سرخ می کنند
از بوسه های آفتاب
و از گندم زارهای رقصان احساس
تو از فرسنگ ها فاصله آمده ای
که جامه ی آرامش به
قلب پر تلاطم و مشتاقم بپوشانی
تو آمده‌ای 
پناهم شوی
شعری بلند در روزگارانم
با تو ایمنم تا همیشه...!


#بهارتنکابنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ﺗﻮ کیستی ﻛﻪ ﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ در ﻫﻮای منی؟
ﺗﻨﯿﺪﻩ ای ﺑﻪ وﺟﻮدم، ولی ﺳﻮای منی

ﻛﺠﺎی زﻣﺰﻣﻪ ﻫﺎﯾﻢ، ﻛﺠﺎی ﺣﺎدﺛﻪ ای؟
ﻛﺠﺎ ﺑﺠﻮﯾﻤﺖ ای ﺟﺎن، ﻛﻪ ﻧﺎﻛﺠﺎی منی

ﮔﺮﻩ زدی ﺑﻪ خيالت ﻛﻼف ذهن ﻣﺮا
ﺑﻪ اﯾﻦ ﮔﺮﻩ زدﻧﺖ ﻫﻢ، ﮔﺮﻩ ﮔﺸﺎی منی

درﯾﻦ ﻫﺠﻮم ﺳﯿﺎهی ﻛﻪ ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺪا ﻧﯿﺴﺖ
ز گم شدن نهراسم، ﻛﻪ روﺷﻨﺎی منی

کسی ﺷﺒﯿﻪ ﺗﻮ در ﻣﻦ،ﻣﺮا ﺑﻪ درﯾﺎ ﺑﺮد
رﺳﯿﺪﻩ ام ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ،اﯾﻦ ﻛﻪ ﻧﺎﺧﺪای منی

ﺳؤال ﻛﺮدﻩ ام ﻋﻤﺮی ﭼﺮا ﭼﺮا و اﯾﻨﻚ
ﺗﻮیی ﻛﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﺻﺪﻫﺎ ﭼﺮا ﭼﺮای منی

ولی ﺳؤال ﺑﺪون ﺟﻮاب ﻣﺎﻧﺪﻩ ی ﻣﻦ
ﺗﻮ ای ﻏﺮﯾﺒﻪ ﻛِﻪ هستی ﻛﻪ آﺷﻨﺎی منی؟

#محمد_سعید_عرفانی_منش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀