صبح می شود
و کیمیای عشق تو
جان می بخشد به زندگی ام
خورشید نگاهت
گرم می کند زمهریر جانم را
شکوفه چشمانت شعری می شود
و بر دفتر دلم می ریزد
تبسم که بر لبانت نقش می بندد
همراه می شوم با نسیم
برای رسیدن به خدا
تا شکرگزار باشم برای شادمانیت
آهنگ خوش نوای صدایت
که بر گوش جانم می پیچد
معجزه ایی از عشق
حک می شود بر روی لبانم
دلم غنج می رود برای خواستنت
و ایمان می آورم به اینکه چقدر دوستت دارم....!!!
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و کیمیای عشق تو
جان می بخشد به زندگی ام
خورشید نگاهت
گرم می کند زمهریر جانم را
شکوفه چشمانت شعری می شود
و بر دفتر دلم می ریزد
تبسم که بر لبانت نقش می بندد
همراه می شوم با نسیم
برای رسیدن به خدا
تا شکرگزار باشم برای شادمانیت
آهنگ خوش نوای صدایت
که بر گوش جانم می پیچد
معجزه ایی از عشق
حک می شود بر روی لبانم
دلم غنج می رود برای خواستنت
و ایمان می آورم به اینکه چقدر دوستت دارم....!!!
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عجب بغضی گلو بنشانده پاییز
به لب مُهر سکوت، از غصّه لبریز
تماشا میکند ویرانگری را
به هنگام غروبی سرد و مهریز
تو گویی با همه الوان خوش رنگ
شده سهمش فقط با غم گلاویز
اگر چه هست عروس فصل ها لیک
به سر تاجی زِ زَر امّا چه ناچیز
خزان انگشت گزان و مات و مبهوت
از این دیو و دَدانِ فتنه انگیز
در اوج مستی و زیبایی و فَر
به یغما میرود، آهسته و ریز
#فهیمه_خلیلی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به لب مُهر سکوت، از غصّه لبریز
تماشا میکند ویرانگری را
به هنگام غروبی سرد و مهریز
تو گویی با همه الوان خوش رنگ
شده سهمش فقط با غم گلاویز
اگر چه هست عروس فصل ها لیک
به سر تاجی زِ زَر امّا چه ناچیز
خزان انگشت گزان و مات و مبهوت
از این دیو و دَدانِ فتنه انگیز
در اوج مستی و زیبایی و فَر
به یغما میرود، آهسته و ریز
#فهیمه_خلیلی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گر چه ز دشمنی همی درپی کشتن منی
دوستیت فزایدم وه که چه طرفه دشمنی
خوانمت آفتاب اگر خیره مبین به سوی من
زانکه به رخ درین مثل خود تو دلیل روشنی
با تو بدین لطافتت پنجه نمیتوان که تو
نرمتری ز پرنیان لیک به سختی آهنی
روی تو را به برگ گل کردم اگر مشابهت
شاهد بر عقیدتم خود تو به وجه احسنی
در ره اشتیاق تو من که زپا در آمدم
حال پیاده باز پرس ای که سوار توسنی
« جیحون » بهر تو گذشت از سر خون خود ولی
شاید پاس خون من از تو که پاکدامنی
#جیحون_یزدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوستیت فزایدم وه که چه طرفه دشمنی
خوانمت آفتاب اگر خیره مبین به سوی من
زانکه به رخ درین مثل خود تو دلیل روشنی
با تو بدین لطافتت پنجه نمیتوان که تو
نرمتری ز پرنیان لیک به سختی آهنی
روی تو را به برگ گل کردم اگر مشابهت
شاهد بر عقیدتم خود تو به وجه احسنی
در ره اشتیاق تو من که زپا در آمدم
حال پیاده باز پرس ای که سوار توسنی
« جیحون » بهر تو گذشت از سر خون خود ولی
شاید پاس خون من از تو که پاکدامنی
#جیحون_یزدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#عربی_شادشاد
انرژی مثبت امروز
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
انرژی مثبت امروز
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا که هم کفرم شوی ، قدری گناه آورده ام
کعبه ای امّا برایت قبله گاه آورده ام
می کنی شقّ القمر با چشم های نافذت
من برای دیدنت یک تن نگاه آورده ام
تاب مژگانت مرا بی تاب کرده بی وفا
گر نداری باورم ، یک سینه آه آورده ام
گر ستم ها کرده ای بر قلب رنجورم ولی
بر همان قلب ستمکارت پناه آورده ام
بی تو گشتم لامکان ای سرزمین مادری
تا شوی کنعان من یک حلقه چاه آورده ام
ای که دائم با دلم ساز مخالف می زنی
من برایت یک اسیر سربراه آورده ام
کرده ای تقویم ها را پیر و صبرم را تهی
از تمام زندگی ، عمری تباه آورده ام
یک تنه با خاطراتت در ستیزم روز و شب
یک دل تنها به جنگ یک سپاه آورده ام
#مرتضی_شاکری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کعبه ای امّا برایت قبله گاه آورده ام
می کنی شقّ القمر با چشم های نافذت
من برای دیدنت یک تن نگاه آورده ام
تاب مژگانت مرا بی تاب کرده بی وفا
گر نداری باورم ، یک سینه آه آورده ام
گر ستم ها کرده ای بر قلب رنجورم ولی
بر همان قلب ستمکارت پناه آورده ام
بی تو گشتم لامکان ای سرزمین مادری
تا شوی کنعان من یک حلقه چاه آورده ام
ای که دائم با دلم ساز مخالف می زنی
من برایت یک اسیر سربراه آورده ام
کرده ای تقویم ها را پیر و صبرم را تهی
از تمام زندگی ، عمری تباه آورده ام
یک تنه با خاطراتت در ستیزم روز و شب
یک دل تنها به جنگ یک سپاه آورده ام
#مرتضی_شاکری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
#زمستان
زمستان سردی در پیش است ...
بیا بیا که به دستانت محتاجم
بیا دستهایمان را از یخ زدگی برهانیم ..
بیا گرم کنیم ..
نه دستهایمان را ...
بلکه زندگی را گرم کنیم دنیایمان را ...
بیا به چشمهایت نگاه کنم تا تاریکی شبهای طولانی زمستانم را ستاره باران کنی ..
بیا از جام لبانت مدهوشم کن .
آه ....چقدر عاشقانه مینویسم ..
به امیدی که برگردی ..
ولی میدانم که هرگز بر نخواهی گشت ..
و.... من تا ابد از تو خواهم نوشت
#راحم_تبریزی
#عصرتون_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#زمستان
زمستان سردی در پیش است ...
بیا بیا که به دستانت محتاجم
بیا دستهایمان را از یخ زدگی برهانیم ..
بیا گرم کنیم ..
نه دستهایمان را ...
بلکه زندگی را گرم کنیم دنیایمان را ...
بیا به چشمهایت نگاه کنم تا تاریکی شبهای طولانی زمستانم را ستاره باران کنی ..
بیا از جام لبانت مدهوشم کن .
آه ....چقدر عاشقانه مینویسم ..
به امیدی که برگردی ..
ولی میدانم که هرگز بر نخواهی گشت ..
و.... من تا ابد از تو خواهم نوشت
#راحم_تبریزی
#عصرتون_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرور می کنم
خودم را در هاله ای از نور
آوازی خوش خوابیده
در قلب پرآشوبم
می گذرم از سرزمین
یاس ها و سوسن ها
احساس لطیفم را می رسانم
به سیاه ترین شب
به آفتاب
رها شده
از اتاق تنهایی
در عطش آب می رسم
به دریای آبی خزر
نوازش می دهد
موج روحم را
و نور از پس ابرها
می نوازد چشمانم را
هم خمار
هم رها شده
از شوری چشمی
هماغوش با باد
می رسم
به تب و تاب
به آتش و عشق
قدم برمی دارم
به جانب تو
چگونه بهشت می بینم
تو را
و چگونه بندگی می کنم
تو را
در شراب قطره های باران
در میان بهارمست آغوش
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرور می کنم
خودم را در هاله ای از نور
آوازی خوش خوابیده
در قلب پرآشوبم
می گذرم از سرزمین
یاس ها و سوسن ها
احساس لطیفم را می رسانم
به سیاه ترین شب
به آفتاب
رها شده
از اتاق تنهایی
در عطش آب می رسم
به دریای آبی خزر
نوازش می دهد
موج روحم را
و نور از پس ابرها
می نوازد چشمانم را
هم خمار
هم رها شده
از شوری چشمی
هماغوش با باد
می رسم
به تب و تاب
به آتش و عشق
قدم برمی دارم
به جانب تو
چگونه بهشت می بینم
تو را
و چگونه بندگی می کنم
تو را
در شراب قطره های باران
در میان بهارمست آغوش
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گاهی آنقدر در غم فرو میروم
که دلم به حال خودم میسوزد
وقتی میبینم
ایستاده و نشسته
در حال انجام هرکاری که باشم
انگار زانوی غم بغل گرفته ام
و درد می بارد از چهرهام ؛
دلم میخواست
مرهمی در دستان خود داشتم
و میتوانستم
بر این دلمردگی روحم
تسکین باشم و یا
قدرتی که ازاین عذاب جانفرسا
خودم را رها سازم ؛
اندوه عظیم تو
در جانم رخنه کرده است
و گاهی به هر حالت ممکن
که باشم غمگینم،
این غم جا و مکان خاصی ندارد ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که دلم به حال خودم میسوزد
وقتی میبینم
ایستاده و نشسته
در حال انجام هرکاری که باشم
انگار زانوی غم بغل گرفته ام
و درد می بارد از چهرهام ؛
دلم میخواست
مرهمی در دستان خود داشتم
و میتوانستم
بر این دلمردگی روحم
تسکین باشم و یا
قدرتی که ازاین عذاب جانفرسا
خودم را رها سازم ؛
اندوه عظیم تو
در جانم رخنه کرده است
و گاهی به هر حالت ممکن
که باشم غمگینم،
این غم جا و مکان خاصی ندارد ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و شب لعنتیترین بُعد زمان است. آنجا که هی کلنجار میروی نسخههایی را که برای فراموشی پیچیدهای با یک دلتنگی ب باد ندهی...
امان از این دلتنگیهای شبانه
که پای ارادهات را میلرزاند
و میفهمی یک نفر هست که
روزهای نبودنش
که شبهای نداشتنش
"عادت نمیشود که نمیشود."
#یگانه_حقپرست
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
امان از این دلتنگیهای شبانه
که پای ارادهات را میلرزاند
و میفهمی یک نفر هست که
روزهای نبودنش
که شبهای نداشتنش
"عادت نمیشود که نمیشود."
#یگانه_حقپرست
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر کی ز حور پرسدت رخ بنما که همچنین
هر کی ز ماه گویدت بام برآ که همچنین
هر کی پری طلب کند چهره خود بدو نما
هر کی ز مشک دم زند زلف گشا که همچنین
هر کی بگویدت ز مه ابر چگونه وا شود
باز گشا گره گره بند قبا که همچنین
#مـولانـا
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر کی ز ماه گویدت بام برآ که همچنین
هر کی پری طلب کند چهره خود بدو نما
هر کی ز مشک دم زند زلف گشا که همچنین
هر کی بگویدت ز مه ابر چگونه وا شود
باز گشا گره گره بند قبا که همچنین
#مـولانـا
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پاییزِ سردِ زرد،
با سبز و سرخِ باغ چه گویم چهها نکرد!
با یک لهیب، شعله بر افروخت در چنار
با یک نهیب، رنگ ربود از رخِ چمن
گیسوی بید را، کند و به خاک ریخت
یاقوت ناربن را، بر سنگ زد گریخت
پیچید تازیانه بر اندام ناروَن
توفان سهمناک،
پاشید خاک بر رخ خورشیدهای تاک
ماند از سیاهکاری او، باغ، بیچراغ
شبها دگر نتابید، مهتابِ نسترن
یغماگران باد، درهای گنج خانه گشودند
هر جا که لطف و ناز،
هر سو که رنگ و بوی، ربودند
مرغان نغمهخوان را،
خار و خسی به جا
ننهادند، از لانه از وطن.
تا کی دوباره جلوه کند چهرهی بهار،
در آشیان من؟!
#فریدون_مشیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با سبز و سرخِ باغ چه گویم چهها نکرد!
با یک لهیب، شعله بر افروخت در چنار
با یک نهیب، رنگ ربود از رخِ چمن
گیسوی بید را، کند و به خاک ریخت
یاقوت ناربن را، بر سنگ زد گریخت
پیچید تازیانه بر اندام ناروَن
توفان سهمناک،
پاشید خاک بر رخ خورشیدهای تاک
ماند از سیاهکاری او، باغ، بیچراغ
شبها دگر نتابید، مهتابِ نسترن
یغماگران باد، درهای گنج خانه گشودند
هر جا که لطف و ناز،
هر سو که رنگ و بوی، ربودند
مرغان نغمهخوان را،
خار و خسی به جا
ننهادند، از لانه از وطن.
تا کی دوباره جلوه کند چهرهی بهار،
در آشیان من؟!
#فریدون_مشیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رخ ماه تو را در دل تماشا میکنم هر شب
از این دیوانه بازی ها چه زیبا میکنم هر شب
من این خواب و خیالِ بوسه بر لبهای داغت را
یگانه عشق پنهان بارِ صهبا میکنم هر شب
ندای قلب من بشنو طلب دارد تو را هر دم
رهایم گر کنی اشکم چو دریا میکنم هر شب
اگر دورم ز کوی تو ولی هستی تو در قلبم
قرار بین مان را هی تمنا میکنم هر شب
بیا و رخ به من بنما مکن در پرده آزارم
من این آزار را هر چند حاشا میکنم هر شب
اگر عاشق منم پس تا ابد هستم به پای تو
هوایت را به دل دارم که سودا میکنم هر شب
لزوم عاشقی دل دادن است و دل خریداری
امان از این دل شیدا که معنا میکنم هر شب
نمی دانی چه آتش در دلم افتاده از عشق ات
زمین و هم زمان را بی تو دعوا میکنم هر شب
لب راقب به جز ذکر گل نام تو از بَر نیست
یکایک حرف نامت را چه نجوا میکنم هر شب
#رامین_راقب
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از این دیوانه بازی ها چه زیبا میکنم هر شب
من این خواب و خیالِ بوسه بر لبهای داغت را
یگانه عشق پنهان بارِ صهبا میکنم هر شب
ندای قلب من بشنو طلب دارد تو را هر دم
رهایم گر کنی اشکم چو دریا میکنم هر شب
اگر دورم ز کوی تو ولی هستی تو در قلبم
قرار بین مان را هی تمنا میکنم هر شب
بیا و رخ به من بنما مکن در پرده آزارم
من این آزار را هر چند حاشا میکنم هر شب
اگر عاشق منم پس تا ابد هستم به پای تو
هوایت را به دل دارم که سودا میکنم هر شب
لزوم عاشقی دل دادن است و دل خریداری
امان از این دل شیدا که معنا میکنم هر شب
نمی دانی چه آتش در دلم افتاده از عشق ات
زمین و هم زمان را بی تو دعوا میکنم هر شب
لب راقب به جز ذکر گل نام تو از بَر نیست
یکایک حرف نامت را چه نجوا میکنم هر شب
#رامین_راقب
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گِرد این دل ، نتوان گشت ، که این قصر کهن ،
عالمی ویرانه دارد ، خانه ای نیست دگر ،
عاشقِ دلسوخته چون بلبلی ،، اندر خزان ،
در بدر ، در کوهساران ، لانه ای نیست دگر ،،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عالمی ویرانه دارد ، خانه ای نیست دگر ،
عاشقِ دلسوخته چون بلبلی ،، اندر خزان ،
در بدر ، در کوهساران ، لانه ای نیست دگر ،،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قبل از اولین دیدار
سوار بر قایقی
که سالها مانده آن را بخریم
در عمیق ترین نقطه رودخانه
در هم غرق شده بودیم
دستانت را دور گردنم
حلقه نمی کنی
و من هم
سر روی شانه های تو
نگذاشته ام هنوز
آه برگردیم این خواب را
به آینده ای که از آن
آمده ایم
#رعنا_زهتاب
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سوار بر قایقی
که سالها مانده آن را بخریم
در عمیق ترین نقطه رودخانه
در هم غرق شده بودیم
دستانت را دور گردنم
حلقه نمی کنی
و من هم
سر روی شانه های تو
نگذاشته ام هنوز
آه برگردیم این خواب را
به آینده ای که از آن
آمده ایم
#رعنا_زهتاب
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گوزل بیر ماهنی شاد
💃💃💃💃💃
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
💃💃💃💃💃
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گر همه عالم و آدم به سخن آن باشد
مغرب و مشرقمان یک مه تابان باشد
پرتو چهره ی جانان چو بنوشد شب را
عاشق کوچه ی شبگرد نمایان باشد
یوسفی چون بدرد پرده ظلمانی شب
از جمال رخش آن شهر چراغان باشد
همه ی شهر اگر مست بخوانند ز آنجا
سخن عشق در آن وادیِ سوزان باشد
آن همه مستی و دیوانگی از مردم شهر
علتش دیدن آن یـــوسف کنعان باشد
جام جم جام فلک عمریه هَر روزِ زِ او
جان بجانش بشود باز غزلخوان باشد
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مغرب و مشرقمان یک مه تابان باشد
پرتو چهره ی جانان چو بنوشد شب را
عاشق کوچه ی شبگرد نمایان باشد
یوسفی چون بدرد پرده ظلمانی شب
از جمال رخش آن شهر چراغان باشد
همه ی شهر اگر مست بخوانند ز آنجا
سخن عشق در آن وادیِ سوزان باشد
آن همه مستی و دیوانگی از مردم شهر
علتش دیدن آن یـــوسف کنعان باشد
جام جم جام فلک عمریه هَر روزِ زِ او
جان بجانش بشود باز غزلخوان باشد
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
الا ای گوهر بحر مصفا
که در عالم توئی پنهان و پیدا
وجودت بهر اظهار کمالات
چو از غیب هویت شد هویدا
برای جلوه عشق جهانسوز
بسی آئینه ها کردی ز اشیاء
ز هر آئینه دیداری نمودی
بهر چشمی در او کردی تماشا
#حسین_خوارزمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که در عالم توئی پنهان و پیدا
وجودت بهر اظهار کمالات
چو از غیب هویت شد هویدا
برای جلوه عشق جهانسوز
بسی آئینه ها کردی ز اشیاء
ز هر آئینه دیداری نمودی
بهر چشمی در او کردی تماشا
#حسین_خوارزمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
فقط تو
می توانی
بیش تر از ونوس
ستاره ی طلوع من
و ستاره ی غروب من باشی
همچون رزی پرپرت کردم
تا روحت را ببینم
ندیدمش
اما همه پیرامون من
افق کشورها و دریاها
تا بی کران
لبریز
از بوی جاودانه شد.
چه غم از خشکسالی
وقتی من در درونم
چشمه ی آبی رنگی می آفرینم
برف بدون درخشش
چه غم ؟
وقتی من در قلبم
آتش سرخی می افروزم
چه غم از عشق انسان ها ؟
وقتی من
عشق را به جاودانگی
در روحم می آفرینم
نمی دانم با چه بگویم
چرا که هنوز
کلماتم جان نگرفته اند.
میخ
چه پا بر جا
چه سست
چه فرقی می کند
عزیز من
به هر تقدیر
تصویر
خواهد افتاد
#خوان_رامون_خیمنس
#عصرتون_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
می توانی
بیش تر از ونوس
ستاره ی طلوع من
و ستاره ی غروب من باشی
همچون رزی پرپرت کردم
تا روحت را ببینم
ندیدمش
اما همه پیرامون من
افق کشورها و دریاها
تا بی کران
لبریز
از بوی جاودانه شد.
چه غم از خشکسالی
وقتی من در درونم
چشمه ی آبی رنگی می آفرینم
برف بدون درخشش
چه غم ؟
وقتی من در قلبم
آتش سرخی می افروزم
چه غم از عشق انسان ها ؟
وقتی من
عشق را به جاودانگی
در روحم می آفرینم
نمی دانم با چه بگویم
چرا که هنوز
کلماتم جان نگرفته اند.
میخ
چه پا بر جا
چه سست
چه فرقی می کند
عزیز من
به هر تقدیر
تصویر
خواهد افتاد
#خوان_رامون_خیمنس
#عصرتون_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀