💖کافه شعر💖
2.25K subscribers
4.25K photos
2.77K videos
11 files
917 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
حق طعمه ی صیادی یک قوم لئیم است
حال جگر خون شده ی خلق، وخیم است

در سفره ی درویشی این مردم ساده
دزدی نچشیده عسلِ  زهر سهیم است

هر شب یکی از جمعیت قافله کم شد
در خانه ی ویرانه ی ما دزد مقیم است

آنکس که دم از بندگی حضرت حق زد
دیدیم فقط بنده ی جاه و زر و سیم است

ای قافله تشنه ی درمانده بدانید
این ابر که افکنده به سر، سایه عقیم است

این زخم که از خنجر زاهد به دل ماست
برده ست ز کف طاقتمان بسکه عظیم است

خواندیم و شنیدیم که از ماست که برماست
این در به دری حاصل آن خبط قدیم است
 
#زهرا_وهاب_ساقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
معشوق من از همه نهانست بدان
بیرون ز کمان هر گمانست بدان

در سینهٔ من چو مه عیانست بدان
آمیخته با تنم چو جانست بدان

#رباعی_مولانا
#صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشمانت دروازه های بهشت
درخشان و با طراوت
که قلبم را گرم می کند به دوست داشتن تو
آنچنان باشکوه که می توان آسمان را لمس کرد
نگاهت انعکاس آفتاب ست بر آینه چشمانم
شعله ایی از عشق
که روشن می کند مسیری را که عاشقم کرد ،،
پر از شورِاشتیاق برای داشتنت
و باور زیبایِ بودنت ؛؛؛؛

من دلم را جایی حوالی
نبض دستانت
هرم نفسهایت
تلاقی چشمانمان جا گذاشته ام ....
از این رستاخیز که بگذرم
به بلندای عشق می رسم و دوباره به بهشت چشمان تو.....



#باران_مقدم


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#نمیدانم

چنان ویران و ، نالانم ، که رفتن را نمی دانم ،
چه حالست این چنین حالم ؟ که ماندن را نمی دانم ،

چو مرغی بال بشکسته ، که خیس از نم نم باران ،
فتادم کنج ایوانی ، پریدن  را نمیدانم ،

دل سودازده ، هر دم ، به یاد یوسفم در غم ،
چه پندی ، میدهی هر دم ؟ شنیدن را نمی دانم ،

همی گویم به زنجیری ، ببندم این دل زارم ،
چنان بی دست و ، بی پایم ، که بستن را نمی دانم ،

ز ، باغ عشق گلی چیدم ، خزان آمد ، پریشان شد ،
ز ، عطرش ، همچنان مستم که ، چیدن را ، نمی دانم ،

به زلفش بس گرفتارم ، که صد دلبستگی با اوست ،
چنان بندم ، چنان بندم ، بریدن را نمی دانم ،

نه یکسال است فراق تو ، که از دل بر زبان آید ،
چه سان گویم ؟ از این هجران ، شمردن را نمیدانم ،


#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در ایستگاه برهوت دلتنگی
نشسته بر صندلی ِ انتظار،
خیره ام
به دور دست ها
و جاده هایِ
سوت و کورِ بی رهگذر ؛
تنها همدم تنهاییم
نوای جغد شومی ست
بر بلندای ِ تیرک برق
که آشفته میکند
سکوت دلگیر تنهاییم را
نمیدانم
خبر از مسافر من دارد
یا خودش داغ دیده ایی ست
تنها و منتظر
که مدت هاست در انتظار بسر می برد ...!!

#پارس

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شادباشید وشادی بیارید

‎‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#لعنت

خواب و خیالی پوچ و خالی
این زندگانی بود و بُگْذشت
دوران به ترتیب و توالی
سالی به سال افزود و بگذشت

هر اتّفاقی چشمه‌یی بود
از هر کناری چشم بُگْشود
راهی شد و صد جوی و جر شد
صد جوی و جر، شد رود و بگذشت

در انتظار عشق بودم
اوهام رنگینم شتابان
گردونه شد، بر گِل گذر کرد
دامانِ من آلود و بگذشت

عمری سرودم یا نوشتم
این ظلم و این ظلمت نفرسود
بر هر ورق راندم قلم را
گامی عبث فرسود و بگذشت

اندیشه‌ام افروخت شمعی
در معبر بادی غضبناک
وان شعله‌ی رقصانِ چالاک
زد حلقه‌یی در دود و بگذشت

کردم به راهش گُلفشانی
وان شهسوار آرمانی
چین بر جبین، خشمی، عتابی،
بر بندگان فرمود و بگذشت!

با عمر خود گفتم که دیری
جان کنده‌ای، اکنون چه داری
پیش نگاهم مُشت خالی
چون لعنتی بُگشود و بگذشت...

#سیمین_بهبهانی
📙از مجموعه‌ی -تازه‌ها

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشم هایم را که بستم
عطر بهشت مرا برد به ...
جایی که گناه متولد نمی شد!
پر از بوسه و نگاه های عاشقانه
جایی که هرم یک نفس تنم را تب دار می کرد
لبالب از ستاره، رنگین کمان و باران!
جایی که باید گم شد به امید پیدا نشدن
خنکای نسیم که پلکهایم را بوسید
و چشم هایم را باز کرد
دیدم بهشت تویی
که در آغوشم گرفته ای بخوابم!
رو به نماز شکر ایستادم
قنوتم که عطر تنت را به خدا پیشکش کرد
کسی با صدای تو آرام در گوشم گفت:
خوب خوابیدی عشق من؟!



#حامد_نیازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با امیدِ دیدنت از غُصّه دوری می کنم
امتناع از خنده هایِ خُشک و صوری می کنم

در خیالم مثل یک مهمانیِ بی انتها
خاطرت را همدمِ فنجان و قوری می کنم

اشک هایم بی اراده برکه ای شور آفرید
محض تمرین، طعم دریا را مروری می کنم

لب به لب جانم پُر از شوقِ به میدان رفتن است
می زنم بر سینه‌ی طوفان، جسوری می کنم

من قِزِل آلای رودم، عشق را بو می کشم
خانه هر جا هست، باشد، من صبوری می کنم

#محمدفرخ‌طلب_فومنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلم یک  فنجان چای داغ
با "عطر نفس های طُ" را می خواهد..
همین برای تسکین
دلتنگی هایِ عصر پاییز کافیست...

#یسنا

#عصرتون_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
يك لحظه خواستم
چون كودكى كه ناشيانه دست در آتش فرو بَرَد
خواستم تو را

آن سطرها گذشت وُ
حالا
اين پيرىِ مدام
مرگ را زيبا كرده است
آنقدر
كه كوه كنار خانه ام
حتى اگر آتشفشان كند
از ايوان و غروب و قهوه اى كه تازه ريخته ام
نخواهم گذشت

من كه با ماه
از پنجره ات مى آمدم
روزهاست
پشتِ پيغامگير
گير كرده ام

دردى ست
دردى ست
دردى ست
خونَت جوان بماند وُ
پايت پير شود

#گروس_عبدالملکیان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چونکه دلتنگت شدم با سوز دل گرخیده ام
خسته از این دوریت من حرفها بشنیده ام

بی تفاوت گشته ام از کل هستی غیر تو
در خیال و آرزو هر شب تو را بوسیده ام

با گسل های همان چشمان عاشق پیشه ات
گوشه ی خلوت ز تنهایی به خود لرزیده ام

سینه ام در انتظارت بی قرار است بی قرار
روز و شب بیدارم و بر استرس چسبیده ام

همچو بید پیر مجنونی بدون چشمه ای
با عطش در کوی تنهای فلک خشکیده ام

بیخود از خود گشته ام تا ناکجای ماورا
از ملالت مثل ماری دور سنگ پیچیده ام


#ثریا_شجاعی_اصل

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نصیحتی‌ست اگر بشنوی، زیان نکنی
که اعتماد بر اوضاع این جهان نکنی

ز صد رفیق یکی مهربان فتد، هشدار!
که ترک صحبت یاران مهربان نکنی

بُود رفیق کهن چون مِی کهن، زنهار!
که از رفیق و مِی تازه سر گران نکنی

گر ازدیاد محبّانت آرزوست، بکوش
که امتحان‌شده را دیگر امتحان نکنی

اگر به دست تو دشمن ز پا فتاد ای دوست
مباش غرّه که خود عمر جاودان نکنی

به جز متاع محبّت که گر تمامتِ عمر
بدین متاع تجارت کنی، زیان نکنی...

#ملک‌الشعرای_بهار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ماه من..
یک شب تورا در قنوت دستانم
همراه آیه های استجابت
از خدا آرزو خواهم کرد

تا زیر سایه‌های خیالت
عاشقانه در آغوشم بگیری
و دلتنگی‌های مرا پایان بخشی

ماه من
تو را به خدا می سپارم
و برای چشم هایت عشق
برای لب هایت بوسه
برای قلبت آرامش
برای دستان گرمت دستانم را و
برای تمام عمر تو معشوقی
که تو را
برای خودت دوست بدارد
آرزو دارم!


#مینو_پناهپور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم

فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم

#خیام

#صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من آن بارانم!!
که جاودانه می بارد
از آسمان تیره ی دلتنگی
و مدام نغمه ی دوست داشتن تو را سر می دهد
بر روی شیروانیِ دلی بیقرار ...
قطرات عریان و رخشانِ عشق
که می بارد بر حوالی قله های تابناک عاشقی
و جسورانه لمس می کند
پوست ترک خورده ی احساس تو را...
نمیدانم از تبار کدام ابر دلدادگی ام
که هر چه می بارم
این بارش عشق بند نمی آید
و غرقم می کند در تمنای حسی عاشقانه
مدهوشم از خیالی رویاگونه که تمام مرا در بر می گیرد
تمام جانم آغشته به عطر یاس های وحشی باغ احساس تو می شود
و مسخ و حیران از رویش زیبای گلهای یخی روییده
در سبزه زار نگاه تو
چشم می دوزم به آن روزنه ی امید
که عشق می تاباند بر جلگه ی احساس و رویاهایم
از میان سپیدارهای سر به هم داده ی
یَاس و نا امیدی ....


#باران_مقدم


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قسم به پاکی دل‌های در اسارت عشق
که قرن، قرن ستیز است و قرن غارت عشق

فتاده واژه‌ی مهر از کتاب خاطره‌ها
نشسته حرف غریبانه در عبارت عشق

دلم چو لاله فِسُرد از هوای سرد سکوت
کجاست جذْبه و غوغای پرحرارت عشق؟

مگر ز برگ شقایق کفن به تن پوشیم
شود نصیب دلِ تنگ‌مان زیارت عشق

به دل‌شکستگی عاشقان شهر غریب
خوشا نوید وصال و خوشا بشارت عشق

زمانه سکّه به نام کسی زند که دلش
فروغ جلوه‌گری دارد از تجارت عشق

بگو به مدّعیان تا که فتنه بنْشانند
وگرنه لشکر مستان و یک اشارت عشق

به جان خسته‌ی «حامد»، به تشنه‌کامی دل
خوشا طراوت باران، خوشا طهارت عشق...

#منوچهر_پروینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به نغمه‌‌ایی عاشقانه‌
مرا بخوان که
تپشهای قلب مرا تندتر کند
تا انقدر بلرزد
زیر زانوهایم که
توان ِ ایستادنم نباشند
و عشق
تمام ِ زنجیرهء احساسم را فرا گیرد ؛
صدا بزن مرا
و جانم را به لب برسان
که جان ستاندن
از لب‌های من
با لب‌های تو محشر بپا میکند ...!!


#پارس

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀