💖کافه شعر💖
2.79K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
هر بار که می خواهم از تو بنویسم
سرشار از حسی عاشقانه می شوم
حس نااابِ عشق
که مرا حسود می کند به دوست داشتنت

من حتی به عاشقانه های خودم
نسبت به تو حسادت می کنم
به چشمهایم که اینگونه تو را می جوید ،
به قلبم که در هر تپش تو را می خواهد ،
به دستانم که آرزوی لمس دستان تو را دارد ،
به لبخندم که تنها با دیدن چهره جذاب تو
بر چهره ام می نشیند ،
به بیقراریهای دلم که قرار و آرامشش را در حضور تو می داند ؛
ببین!
اینها حسادت ندارد ؟؟؟
من آنقدر عاشقانه می خواهمت
"که تو به خودت هم حسادت خواهی کرد"


#باران_مقدم


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی!
بلند می‌پرم اما، نه آن هوا که تویی

تمام طول خط از نقطه ای که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی!

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی!

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی...

نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی

تمام شعر مراهم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی! نانوشته ها که تویی!

#حسین_منزوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوسـتت دارم
و نگرانم روزی بگذرد
که تو تن زندگی‌ام را نلرزانی
و در شعر من انقلابی بر پا نکنی
و واژگانم را به آتش نکشی ...

دوسـتت دارم
و هراسانم دقایقی بگذرند
که بر حریر دستانت دست نکشم
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم
و در مهتاب شناور نشوم ...

سـخَنَت شـعر است،
خاموشی‌ات شـعر،
و عشــقت آذرخشی میان رگ‌هایم
چونان سرنوشت ...! 


#نزارقبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ساز دل را کوک کن...ساز دل را کوک کن

 تا نغمه از جان بشنوی

 وز نسیم خوش خبر

 پیغام جانان بشنوی

 بار دیگر, بار دیگر

 از زبان شهرزاد قصه گو

 ماجرای نیکی انسان به انسان بشنوی

 ساز دل... ساز دل...ساز دل را کوک کن

 دست مسکینی بگیر ای دوست گر داری توان

 تا دعای خیر از دلهای لرزان بشنوی

 در حریم حق پرستی عاشق و پروانه شو

 تا ندای عشق از مهر فروزان بشنوی

 آرزو کن در دلت روزی به هرجای جهان

 صحبت از آزادی و تعطیل زندان بشنوی

ساز دل... ساز دل... ساز دل را کوک کن...ساز دلتون همیشه کوک دوستان گل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای لعل لبت معدن شکر چیدن
وز چشم تو نور نامصور دیدن

مه گردانست و برک که گردانست
فرقست بسی میان هر گردیدن

#رباعی_مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
برهنه به بستر بی‌کسی مُردن، تو از یادم نمی‌روی
خاموش به رساترین شیونِ آدمی، تو از یادم نمی‌روی
گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بی‌قرار، تو از یادم نمی‌روی
سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهایی،
تو از یادم نمی‌روی
سوزَنریزِ بی‌امانِ باران، بر پیچک و ارغوان،
تو از یادم نمی‌روی
تو ... تو با من چه کرده‌ای که از یادم نمی‌روی؟!
دیر آمدی ... دُرُست!
پرستارِ پروانه و ارغوان بوده‌ای، دُرُست!
مراقب خواناترین ترانه از هق‌هقِ گریه بوده‌ای، دُرُست!
رازدارِ آوازِ اهل باران بوده‌ای، دُرُست!
خواهرِ غمگین‌ترین خاطراتِ دریا بوده‌ای، دُرُست!
اما از من و این اندوهِ پُرسینه بی‌خبر، چرا؟
آه که چقدر سرانگشتِ خسته بر بُخار این شیشه کشیدم
چقدر کوچه را تا باورِ آسمان و کبوتر
تا خوابِ سرشاخه در شوقِ نور
تا صحبتِ پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی!
باز عابران، همان عابرانِ خسته‌ی همیشگی بودند
باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و
شهر، همان شهر ساکتِ سالیان ...!
من اما از همان اولِ بارانِ بی‌قرار می‌دانستم
دیدار دوباره‌ی ما مُیَسّر است ... ری‌را!
مرا نان و آبی، علاقه‌ی عریانی،
ترانه‌ی خُردی، توشه‌ی قناعتی بس بود
تا برای همیشه با اندکی شادمانی و شبی از خوابِ تو سَر کُنم.


#سیدعلی_صالحی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

امروز با
#حافظ

بر آن سرم که
ننوشم می و
گنه نکنم
اگر
موافق تدبیر من
شود تقدیر

چو قسمت ازلی
بی حضور ما کردند
گر اندکی
نه به وفق رضاست
خرده مگیر

حدیث توبه
در این بزمگه
مگو حافظ
که
ساقیان کمان ابرویت
زنند به تیر

❀═‎
‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خورشید بود یا ماه
چہ تفاوت؟
یارے در زمانہ‌ے نایارے بود وُ
گُلپاره‌ے حب.
نیم‌ْچہر در رڪابِ نور وُ
نیمْ‌چہرِ دیگرش بَر یالِ هوا مےرانْد.
لبخندش ڪہ ادامہ مےگرفت
ستارگانِ خُمار مےدویدند
تا در گلوگاهِ ابریشمینِ ابر
با نازِ صدایش دیدار ڪُنَند.
نامش را نمےدانم؛
امّا مےدانم
همہ‌ے گُل‌هاے سفید
بہ مبارڪْبادِ نفوسِ مقدّسش
ڪابینِ اویَند
وَ آمیزه‌ے سبزِ نگاه وُ
آبےِ دستانش را
تربتِ درمان مےدانند
تا بہ سینہ‌ے آسمان وُ
چڪامہ‌ے قلبِ من نظر اَندازد
وَ مشعلِ ؏شق بَراَفروزد
وقت وُ بےوقت
ڪہ ؏شق؛ پاداشِ ؏شق است!

#آرش_شاهری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از غمِ بی مهری ات دیوانه ای سیگاری ام
روز و شب درگیرِ احساسِ بدِ بیماری ام

از خدا "پنهان"  نباشد از "شما" پنهان چرا
خسته از این روز های ساده و  تکراری ام

حاصلِ عمر طلایی گر به پایت مثلِ "یخ"
ذره ذره می شود آب از سر ناچاری ام

می کشم گاهی نفس در انزوایِ بی کسی
کی بنا داری بگیری دستِ سبزِ یاری ام

آسمان بس کن دگر اوضاعِ حالم خوب نیست
سفره ی سیلابم و از هر شیاری جاری ام

شانه هایم حجم غم را می کشد بر دوشِ شب
بی رمق ، بی حوصله ، در حالتِ دشواری ام 

دوستت دارم ولی داری عذابم میدهی
ای چراغ چشم کور و عامل بیداری ام

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلکشی
همانند نسیم
دریای شمال
دلپذیری
نابی و بی مثال
اصلا فرق داری با همه
شیرینی
کامم از تو قند است
زیبایی
سهمم از تماشایت
لبخند است
بارانی
بر دلم عشق می باری
بوسه ای
بر لبم عشق می کاری
تووووو
خود عشقی
و من با طواف
کعبه چشمان توست
که از زندگی سرشارم
تو همان شمعی
که من پروانه وار دورت می گردم و
مهرت را خواستارم
ساده بگویم
همیشگی دوستت دارم

#امیر_عباس_خالق_وردی

#عصرتون_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یخ‌ها شکست و آب شد، امّا نیامدی
من ماندم... آفتاب شد، امّا نیامدی

صدها سؤال داشتم اینجا، نگفته ماند
یعنی سرِ جواب شد، امّا نیامدی

آنقدر مانده‌ام که دلم نیمه‌های راه
از خستگی مجاب شد، امّا نیامدی

در سینه خاطرات تو بیداد می‌کند
لبخندهات قاب شد، امّا نیامدی

هِی پل زدم که بُگذری از شعرهای من
پل‌ها همه خراب شد، امّا نیامدی

خورشید و ماه بود، ولی در میانشان
چشم تو انتخاب شد، امّا نیامدی

ای چتر عاشقانه‌ی بارانِ گریه‌هام
گل‌ها همه گلاب شد، امّا نیامدی

با آن‌همه عطش که برای تو داشتم
هر چشمه‌ای سراب شد، امّا نیامدی...

#سید_جلیل_سید_هاشمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در سراشیبی #شعر
#نفسی  بندِ تو است
قافيه باخته است
بي قرارت شده این
#شاعرهٔ خاص
بفهم
بی تو محکوم
به حبس ابد است
پس بیا
قلمت را بردار
روی دیوار نگاهت
#بنویس
به هر آن كس كه تو را ديد بگو
#عشق یادت نرود.

#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب است و خسته ی دردی ولی خوابت نمی آید
نقابِ ابرِ بی باران، به مهتابت نمی آید

چنان بیزاری از نقشِ جبینِ کاسه لیسان که
صلاة ننگشان، دیگر به محرابت نمی آید

چه ها دیدی به چشمِ خود از این آشفته حالان که
صبوری بیش از این از روح بی تابت نمی آید

به صید شادمانی از دل دریایی ات ننشین
که جز اندوه چیزی گیر قلابت نمی آید

به درمانِ خودت برخیز با دستِ تهی وقتی
امیدِ مرهمی از خصم کذابت نمی آید

چنان آلوده با تزویر حکم نافقیهان که
ردای سبز دین دیگر به طلابت نمی آید

وطن جان از کویر ذهن این ارواح ناخن خشک
نم تسکین به کار درد اعصابت نمی آید


#زهرا_وهاب_ساقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
وقتے شب
دستارِ سَر
بہ سینہ مےرسانْد،
زن
گوشہ‌ے در را
گشود.
مَرد
با شعر وُ صداش
روحِ زن را
تَر وُ خشڪ مےڪَرد!
جانِ ڪلام
امّا؛
در چشمانِ زن
هُوِیدا بود
ڪہ با هر نگاش
تَر وُ خشڪ را
با هم مےسوزانْد!!!



#آرش_شاهری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سحر شد و دم تأثیر ناله می‌گذرد
تو خفته ای به کمین و غزاله می‌گذرد

ز چیست این همه تعجیل عمر، حیرانم
که تند و تلخ چو دور پیاله می‌گذرد

به رخصت تو که خواهم به آب می شستن
نه صفحه را، که سخن در رساله می‌گذرد


#سلیم_تهرانی
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آنشب طلوع پاک تو در عمقِ تیرگی
دیدم اشارت صبح سپید بود ،
وقتی طلیعه ی تو درخشید
از پشت کوهسار توهم ،
زیباترین طلوع ،
زیباترین سپیده صبح امید بود ...
تو ،
خورشید خاوری ،
جانِ جهان زِ نور تو سرشار می شود
همراه با طلوع تو ای آفتاب پاک ،
در خواب رفته ی طالع من ،
ــ این خفته سالیان –
بیدار می شود …

#حمید_مصدق

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد

بی تو می گویند تعطیل است کار عشقبازی
عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد

جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو اما
خاک این ویرانه ها بویی از آن گنجینه دارد

خواستم از رنجش دوری بگویم یادم آمد
عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد

روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد

در هوای عاشقان پر می کشد با بیقراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد

ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد


#قیصر_امین_پور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای زخم زننده بر رباب دل من
بشنو تو از ناله جواب دل من

در هر ویران دفینه گنج دگر است
عشق است دفینه در خراب دل من

#رباعی_مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دل از من ،
دلبری از تو ...



#موسیقی
#عرفان_طهماسبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀