💖کافه شعر💖
2.28K subscribers
4.27K photos
2.8K videos
11 files
934 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
چه زیباست که آفتاب
همیشه برای من
از افق چشمان تو طلوع می کند
لمس آسمان آبی خیالت
از پشت پنجره ی مشتاق دلم
رویاگونه ست
و حریص می کند قلبم را
برای بوسیدن روشنایی نگاهت
برای داشتن بذر عشقی از تو
و سبز شدن آن در دشت احساس وجودم
با تابش گرمای خورشید حضور تو
زیر بارش بارانی از محبت
و عشق بازی آن با شکوفه های مهر و دلدادگی...‌‌؛؛

چه مست برانگیز ست رایحه آن لبخندت
در پس شکوفایی ارغوانی های عشق
و مرا عاشق تر از باران می کند
برای لمس اغواگری آغوش گونه هایت
که طعم و عطر آن
همچون عطر بهارنارنج دلرباست
در فصل عاشقانه های بهاری.....



#باران_مقدم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از معدن خویش اگر جدا افتادی
آخر بنگر که خود کجا افتادی

در خانهٔ خود خدای را گم کردی
زان در ره خانهٔ خدا افتادی

#بابا_افضل_کاشانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تمام شهر را گشتم به دنبال نشان از خود
خودم پیدا نشد؛ تنها، شکستم استخوان از خود

خودم ماه شبم بودم؛ به این باور که خود باید
به زیر تیغ خورشیدم بسازم سایبان از خود

نشد در قلب تو جایی برای خواب من پیدا
من آن گنجشک زارم که ندارد آشیان از خود

نقاب خنده بر صورت  کشیدم تا نفهمی که
بریدم بارها بی تو؛ به میل خود امان ازخود

پی اثبات ایمانم به رویای نجیب تو
گرفتم بارها تنها؛ به تلخی امتحان از خود

منم آن باغبانی که تو  را در سینه می کارد
چه دارد چشم جز خدمت، به یک گل باغبان از خود؟!

نشد هم صحبتم یاری به غیر از سایه سردم
چه رنجی برده این دل تا، بسازد همزبان از خود

منم آن شعر بی سامان؛ که بی عشق از زبان رفته
نوایی بی نم باران، ندارد ناودان از خود

دمی ای مرگ روز افزون امان ده تا بپوشانم
لباسی رنگ و رو رفته به یادی نیمه جان از خود

#زهرا_وهاب_ساقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ترانه ی ماندگار و جاودانه

از بانو
#حمیرا

اگه از در و دیوار
می و مستی بباره
میدونم که زمونه
واسم هیچی نداره ..

❀═
‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.




من آرامشم را در نور یافتم،
در سفر
در قدم زدن
در تنهایی
در سکوت...
در آغوش امن و پذیرنده‌ی یک رفیق،
یک دوست،
یک عزیز...
در بی‌پروا گریستن
و آرام یافتن
و نفسی آسوده کشیدن.
در طبیعت و کتاب‌ها و موسیقی.
و در یک عصر آرام و مطبوع
که تمام مشغله‌های روزمره‌ام را
به پایان رسانده‌بودم
و فرصتی برای رهایی از همه چیز داشتم،
فرصتی برای فکر کردن
و به نتایجی سازنده و مفید رسیدن.



#نرگس_صرافیان_طوفان
#عصرتون_دلبرانه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اگر بخواهی یکدیگر را دوست خواهیم داشت.
با لب هایت در سکوت
و این گل سرخ، سکوت را نخواهد شکست
مگر برای سکوتی ژرف تر

این درخششِ لبخند، ناگاه بی درنگ
به آواز در نخواهد آمد هرگز

اگر بخواهی یکدیگر را دوست خواهیم داشت
با لب های تو در سکوت
خاموش، خاموش در میانه ی این چرخش ها
آه ای پریِ بادها، در قلمروِ ارغوانی ات
بوسه ای آتشینِ پر خواهد کشید
تا سرِ بال پرندگان

اگر بخواهی یکدیگر را دوست خواهیم داشت.



#استفان_مالارمه


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جانم ز هواهای تو یادی دارد
بیرون ز مرادها مرادی دارد

بر باد دهم خویش در این بادهٔ عشق
کاین باده ز سودای تو بادی دارد

#رباعی_مولانا


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
زن اگر دوستت داشته باشد،
می‌تواند در پاسخ به دعوت تو
برای نوشیدن یک قهوه از پاریس به دمشق بیاید

و اگر قلبش را بر تو ببندد، خسته‌تر از آن است که یک حبه قند با تو بخورد!

#نزارقبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دل می‌کند وداعم تا یار بسته مَحمل
بگْرفته دل پی او، بگْرفته من پی دل

ترک سفر کن ای مَه، ورنه رَوم به راهت
گریَم چنان که مانَد تا سینه ناقه در گِل

خورشید پیش رویت، از ذرّه است کمتر
گر باورت نیاید، بند نقاب بُگسل

در زیر سایه‌ی گل، خوابیدنم نیاید
خفتن مرا بباید در زیر تیغ قاتل

سیمرغِ قافِ وحدت، خواهی اگر ببینی
با هدهد سلیمان کن قطع این مراحل

ای شاهد حقیقی! بردار پرده از رخ
تا عشق‌های دیگر گردند جمله باطل

دِی شد دلم به پیشش، افشاند زلف و گفتا
باید به پا نهاد این دیوانه را سَلاسل

زاهد! برو به «دهقان» دیگر مکن نصیحت
هرگز نمی‌پذیرد دیوانه پند عاقل...

#دهقان_سامانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیا
عطر نفس هایت را
روی تن تب دار #جمعه
بریز
بگذار قالب تهی کنم
از هیاهوی مهر
میان سطرهای
#غمنامۀ_جمعه
درگیر نوشتن
#شعری هستم
که  هیچ وقت بی مهر
#غزل نمی شود.

#فریبا_قربان_کریمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تمامی عشقم را
در جامی به فراخی زمین
تمامی عشقم را
با خارها و ستاره‌ها
نثار تو کردم

اما
تو با پاهای کوچک، پاشنه‌هایی چرکین
بر آتش آن گام نهادی
و آن را خاموش کردی

آه عشق سترگ
معشوق خُرد من !
در پیکارم از پای ننشستم
در ره سپردن به سوی زندگی
به سوی صلح، به سوی نان برای همه
لحظه‌‌ای درنگ نکردم
اما تو را در بازوانم بلند کردم
و بر بوسه‌هایم دوختم
و چنان در تو نگریستم
که دیگر
هیچ انسانی در دیگری نخواهد نگریست!

#پابلو_نرودا

#شب_خوش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن که بودی آفتاب آسا جهان پر نور ازو
روز شادی بر جهانی شد شب غم دور ازو

بود عالم چون تن و او جان چو جان از تن برفت
بعد ازین تن را چه امکان زیستن مهجور ازو


#جامی
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از صبح‌ های دور از تو نگویم
که مانند است به شب
که مانند است به اوجِ چله‌ی زمستان
هر شب غمت در دل است
و عشقت در سر
و هر صبح،
عشقت در دل و
خاطره‌ ات در سر
طلوع کن صبحم را
که عمریست بی‌ خورشید
روزهایم شب می‌ شود
 
#سید علی صالحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شعرهایم را
روی برگهای کاهی می نویسم
می گذارم
زیر ریزش نم نم باران
شاید درمن یک روستا
متولد شود
وعطر خوش کاهگل
بپیچد در کوچه های احساسم
شاید تو عبور کنی
با روسریی پراز پولکهای عشق در
یکی از همین کوچه ها
شاید نسیمی بوزد
و بپوشاند صورتم را
از عطر موهای تو
شاید وقت عبورت
شانه ام شانه ات را ببوسد
وتو هم
زیر این نم نم باران
با خیس ترین واژه های شعر
دوباره عاشقم شوی

#علی_قنبری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آتشِ بی تابی‌ام ، از جانِ جانان یاد باد
گفتگوی شور و مستی، در گلستان یاد باد

پا برهنه زیر باران مست در آغوش من
نم نمک بوسیدنِ لب‌های خندان یاد باد

در به روی گفتگو تا صبحگاهان باز بود
همسفر با گردباد وُ برف وُ بوران یاد باد

بگذریم از برف و باران، بگذریم از گرد باد
شانه و دستِ من وُ زلف پریشان یاد باد

از سرِ مژگان تو ، آتش تجلی مینمود
نور چشمانِ تو وُ شمع شبستان یاد باد

خواب را در خواب میدیدیم چه خوابی؟ تا سَحَر
بوسه‌های گرم تو در کنجِ ایوان یاد باد

#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینم وضعیت تو تابستونا وقتی تو حیاط میخوابی😂🤦‍♂️


آغاز هفته تون شاد 😂😂😂

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گرنمی دانی بدان دردم ،که درمانش توئی
از نفس همچون که افتاده م که پایانش تویی


گر مرا گیری بقل شاید غمم در مان شود
آن که می دارد نظر پایان ایمانش توئی


چرخ دو ران گر دو روزی بر مراد ما هم نه رفت
می گذرد  طوفان بیا ،آرامگر  دورانش توئی


هر چه می خوا هی بگو از من گریزانی مگر
با تو هم ا را م دل باشد که سامانش توئی


پس چرا پروانه عشقت باز شد  دیوانه وار
چون ندانستی  که هم جانو و  ایمانش توئی


بداهه
#پروانه_باقری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!
نیزه‌ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه! 

این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه! 

باغبانی‌ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا
به خزانی ثمرش رفت، ولی قولش نه! 

شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه! 

جان من برخیِ آن مرد که در شط فرات
تیر در چشمِ ترش رفت،
ولی قولش نه! 

هر طرف می‌نگری نامِ حسین است و حسین
ای دمش گرم! سرش رفت، ولی قولش نه!
 
#حسین‌جنتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باید که لبم را به لبت سفت بدوزم


من عاشقِ آن سنگِ عقیقم که کبود است

#مهدی‌کاشف

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀