💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
ای بسته دانش تو زبان سوآل ما
ناکرده شرح پیش تو معلوم مآل ما

شام و سحر تصور آثار صنع تست
نقش نگار خانه خواب و خیال ما

درک حقیقت تو محالست بر خیال
این آرزو کجا و خیال محال ما


#فضولی
#صبـح_بـخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلبرم !
دوست دارم تو را
از میان خیال و وَهم بیرون بکشم....
حس حضورت را نقاشی کنم در کنار دلتنگیهایم...

با قلمویی از عشق
جان‌ ببخشم به رویایِ بودنت
و سبز شوم در آغوشت
بسان نوبرانه های معطر و زیباا....

دلم می خواهد
تو را بهارانه بکشم
بهارانه وسبز
منی که از تبار پاییزم و زرد....

خواستنت بی انتهاست
عشقت رنگ ارغوانی می بخشد
به بوم سپید زندگانی ام...

جانان من‌...
این عطر حضور توست
که نبض احساس مرا
به تپش وا می دارد....



🖌#باران_مقدم
📕#یک_فنجان_بهار_نارنج


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عطرِ نامت ڪہ مےپرتابد
از ڪمانہ‌ے لب
نشانہ‌اے از دهانِ شبْ‌بو دارد
شعرے ڪہ
خوابِ سُرودن مےبیند.
اِےْ یار!
چشم ڪہ مےگشایے
در بازوانِ آفتاب،
دورتَرین نسیم
-مثالِ سگے ڪہ
استخوانش داده باشند-
سوےِ تُو مےشتابد
وَ شعرے از چشمانِ تُو
لغت مےآموزد!

#آرش_شاهری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن
بیـن روح و بدن ات فاصله تعیین کردن

نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد "شک"
نتوانست،  بنا  کـــرد  بــــه  توهیـــن کردن

زیـــر بار غم تـو داشت کسـی له می شد
عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام
که نمانده است توانایی نفرین کردن

"با وفا" خواندم ات از عمد که تغییر کنی
گاه در عشق نیــاز است به تلقین کردن

"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست"
خط مزن نقش مرا مـوقـــع تمریــن کردن!

وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!
اشتباه  است  مرا  دورتر  از  ایـــن  کردن

#کاظم_بهمنی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد
تا خصم من از جان تو برنارد گرد

گفتم که نبایدت غم جانم خورد
در کوی تو کشته به که از روی تو فرد

#سنایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بغض تلخی باز در کنج گلویش خاک خورد
پیش بهتی غرق وحشت آبرویش خاک خورد

رنج هایش توی ذهنش بود اما تا گشود
لب به گفتن؛ بی تامل گفتگویش خاک خورد

سینه ای غرق تمنا داشت اما عاقبت
بین صلح و جنگ، روح صلح جویش خاک خورد

روی رویاهاش غیرت داشت زن؛ طوفان که شد
گرچه تاب آورد اما آرزویش خاک خورد

تا گشود از گیسوانش بند در کنج قفس
روح آزادی هماندم روبرویش خاک خورد

آبشار گیسوانش از تغزل  باز ماند
روح شادی لا به لای خلق و خویَش، خاک خورد

سرو اندام پسر از دار بالا رفت بعد
مادری هر صبح از آب وضویش خاک خورد

جام دلها غرق خون شد؛ آرزو بر باد رفت
ساقی بیچاره این بار از سبویش خاک خورد


  
#زهرا_وهاب_ساقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎼موزیک زیبای ترکی تقدیمتان


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای راهروان را گذر از کوی تو نه
ما بیخبر از عشق و خبر سوی تو نه

هر تشنه که از دست تو بستاند آب
از دست تو سیر گردد از روی تو نه

#سعدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی
زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی

حاشا که چنان سودا یابند بدین صفرا
هیهات چنان رویی یابند به بی‌رویی

در عین نظر بنشین چون مردمک دیده
در خویش بجو ای دل آن چیز که می‌جویی

بگریز ز همسایه گر سایه نمی‌خواهی
در خود منگر زیرا در دیده خود مویی

گر غرقه دریایی این خاک چه پیمایی
ور بر لب دریایی چون روی نمی‌شویی

#مولانا


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀


ترانہ نیستی .. !
اما زمزمہ ے آشنای لب های منی
لبخندنیستی .. !
اما ذوق نهفتہ در چشمان منی
تیرگی ابر نیستی .. !
امّا بارش عمیقی بر ترڪ های احساسم

شعر نیستی ... !
اما نبض هر واژه ای
بہ تمامی ایهام منی 

ترواشی  سلول بہ سلول تن
تپش در تپش در رگ احساسمی
 
تو منِ  در منی
تمامِ منی
خیالی اما ڪنارِ منی.

#پریسا_سیـروس

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای دل چنان بنال که آن ماه نازنین
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من

با او بگو که مهر تو از دل نمی‌رود
هرچند بسته مرگ کمر بر هلاک من

#همایون_شجریان
• گروه دستان
• شعر: #فریدون_مشیری
• آلبوم: #خورشید_آرزو


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوریت بی شک مرا در غم احاطه می کند
دورِ دل را بی کسی کم کم احاطه می کند

تا خیالم در حوالیِ تو پرسه می زند
استرس فکر مرا هر دم احاطه می کند

می گدازم در میانِ شعله های فاصله 
بی تو من را  آتشِ ماتم احاطه می کند

جای خالی تو را در بسترِ تنهایی ام
حسرت و دلواپسی با هم احاطه می کند

آب می پاشم به  رویم تا نبیند آیینه
اشکِ داغم دیده را نم نم احاطه می کند


#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
برایم
نور بیاور
و یک بغل آغوش
و یک استکان چای
که چونان تابستان
گرم باشد
و چون لمسش می کنم
خوشبختی
درون دیدگانم متولد گردد

#امیر_عباس_خالق_وردی

#عصرتون_خوش🌼


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قرار بود من در حافظیه ی شیراز باشم
تو با قطاری از مسکو بیایی!
شبی خوش از بهار و ‌باد و باران!
شاید ساقدوشی مست
از پاریس برایمان شرابی گس
عطری دلاویز ،
کمی هم لبخند زیتون بیاورد
باز یادم می‌آید ، قرار بود
انگشتری از غزل های حافظ به دستت کنم
و با فالی سرخ
شعر زندگی را با هم آغازکنیم
چه کنیم!
در هر سه کشور انقلاب شد!
بر  روسیه
سرخ ها حاکم شدند
در فرانسه
عاشقان، سر بر گیوتین دادند.
و در ایران ...
البته که می دانی چه شد!
سالهاست که تو در کلیسای سن پترزبورگ
هر یکشنبه شمعی از دلتنگی‌هایت را به آتش می‌کِشی و من ...
در سقاخانه ی محلّمان
نان و ماستی، نذر ِعاشقان ِگمنام می‌کنم!
عزیزم!
به هم برسیم یا نه
مهمّ نیست!
خدا کند
دوباره در هیچ کشوری
انقلاب نشود!

#حجت_فرهنگدوست

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بخوان
آهنگ
مجنون را
از آن
آوای گیرایت

شمیم
بوسه
میبارد
#نفس
برچشم‌
زیبایت.


#فریبا_قربان_کریمی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دهان وا میکنی رسواییِ " انگور" می پیچد
چنان خوردی که از" ری" تا به "نیشابور" می پیچد 

نگفتم کم بخور چون مولوی، قدر دو پیمانه؟
نگفتم صحبت بد مستی ات ناجور می پیچد؟

خودم دیدم "زُحل" در پیش ناهید و قمر میگفت
به تقلید از تنت  دور تنش را نور می پیچد!

خدای "ذوالفنون" شاهد ،"همایون" میزنم وقتی
به یادت در تن و روح سه تارم "شور "می پیچد

یقین دارم که "کورش" از تو در منشور خود گفته
که اینگونه ست هی آوازه ی "منشور "می پیچد

شبی "سوری" به دنیا می زنم تا عشق من باشی
به گوش مردم ما عاقبت این "صور" می پیچد!!!

#احمدجم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اگر یک شب کنارش با دل آرام ننشینم
مُسکّن‌های عالم هم نخواهد داد تسکینم

به چشمان ضعیفم عاشقی خاصیتی داده است
که آن چه دیگران در او نمی‌ببینند می‌بینم

نمی‌فهمند جز در تُنگ، ماهی‌های اقیانوس
که دور از چشم‌هایش من چرا این قدر غمگینم

تو مثل دشتی از گل‌های حسرت مهربان هستی
کنار چشمه‌هایت عصرها بابونه می‌چینم

چه عصری می‌شود! نان و پنیر و سبزیِ کوهی
من و تو، عطر چایی، بعد... بالینم

نمی‌خواهم به یادت باشم اما باز... اما باز
نگاه آرزومندم... سرِ از خواب، سنگینم

#پانته_آصفایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای مه و خورشید از رخشنده رخسارت خجل
لعل و یاقوت از لب لعل گهر بارت خجل

آهوی چینی، گل فردوس، طاووس چمن
مانده اند از غمزه و رخسار و رفتارت خجل

محتسب بیهوده زنجیر جنون دارد به کف
زآنکه عالم شد به دام زلف طرارت خجل


#خالد_نقشبندی
#صبـح_بـخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کاش هر صبح
آفتاب حضور تو بتابد بر بلندای بام پلک هایم
و چشم بگشایم به طلوع لبخندت
کاش لحن صدایت همنوا با نغمه ی بلبلان بیدل
سرشار از شور و مستی بود
عاشقانه مرا می خواست
و در حسی شورانگیز
جان می بخشید به شراره های احساسم ....،
کاش....
کاش بیاید روزی که
تو هم عاشقانه مرا بخوانی
به غزل واژه های رویایی عشق....


#باران_مقدم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رسید باد صبا تازه کرد جان مرا
نهفته داد به من بوی دلستان مرا

بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل
کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا

صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب
به گل نمود که بنگر خط روان مرا

مرا گذر به گلستان بس است، لیک چه سود
که سوی من گذری نیست گلستان مرا

گمان همی بردم کز فراق او بزیم
غم نهفته یقین می کند گمان مرا

نشان نماند ز نقشم، کجاست عارض او
که در کشد قلم این نقش بی نشان مرا

فغان من ز کجا بشنود به گوش آن شوخ
که خود نمی شنود گوش من فغان مرا

پرید جانب او مرغ روح و با من گفت
که من شدم، تو نگهدار آشیان مرا

خوش آن دمی که در آید سپیده دم ز درم
پر از ستاره و مه ساخت خانمان مرا

سرم برید و به دستم نهاد و راه نمود
که خیز و زو سر خود گیر و بخش جان مرا

نهاد بر لب من لب، نماند جای سخن
که مهر کرد به انگشتری دهان مرا

رو، ای صبا و بگو سرو رفته را، باز آی
به نوبهار بدل کن یکی خزان مرا

اسیر زلف اویم با خودم ببر، ای باد
وگرنه زاغ برد با تو استخوان مرا

ز رفتن تو به جان آمدم، نمی دانم
که رفتنت ز کجا خاست بهر جان مرا

دل شکسته خسرو به جانب تو شتافت
غریب نیست، نگهدار میهمان مرا

#امیرخسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀