جان خوشست، اما نمیخواهم که: جان گویم ترا
خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم ترا
من چه گویم کانچنان باشد که حد حسن تست؟
هم تو خود فرماکه: چونی، تا چنان گویم ترا
جان من، با آنکه خاص از بهر کشتن آمدی
ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم ترا
تا رقیبان را نبینم خوشدل از غمهای خویش
از تو بینم جور و با خود مهربان گویم ترا
بسکه میخواهم که باشم با تو در گفت و شنود
یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم ترا
قصه دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست
مشکلی دارم، نمیدانم چه سان گویم ترا؟
هر کجا رفتی، هلالی، عاقبت رسوا شدی
جای آن دارد که: رسوای جهان گویم ترا
#هلالی_جغتایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم ترا
من چه گویم کانچنان باشد که حد حسن تست؟
هم تو خود فرماکه: چونی، تا چنان گویم ترا
جان من، با آنکه خاص از بهر کشتن آمدی
ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم ترا
تا رقیبان را نبینم خوشدل از غمهای خویش
از تو بینم جور و با خود مهربان گویم ترا
بسکه میخواهم که باشم با تو در گفت و شنود
یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم ترا
قصه دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست
مشکلی دارم، نمیدانم چه سان گویم ترا؟
هر کجا رفتی، هلالی، عاقبت رسوا شدی
جای آن دارد که: رسوای جهان گویم ترا
#هلالی_جغتایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر سینه کجا محرم اسرار تو باشد؟
هر دیده کجا لایق دیدار تو باشد؟
مستان دل اغیار چه لازم که درین عهد
هر جای که قلبی است به بازار تو باشد
هر آینه آن دل که قبول تو نیفتد
کی قابل عکس می رخسار تو باشد
من خاک رهت گشتم و گردی که پس از من
برخیزد ازین خاک هوادار تو باشد
تو گرد کسی گرد که او گرد تو گردد
تو یار کسی باش که او یار تو باشد
غیر از تو نشاید که کسی در دلش آید
آنکس که دلش محرم اسرار تو باشد
سلمان اگر از یار غمی در دلت آید
باشد که غم یار تو غمخوار تو باشد
ای صوفی اگر جرعه این باده بنوشی
زان پس گرو میکده دستار تو باشد
ظاهر نشود تا همه از سر ننهی دور
فرقی که میان سر و دستار تو باشد
#سلمان_ساوجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر دیده کجا لایق دیدار تو باشد؟
مستان دل اغیار چه لازم که درین عهد
هر جای که قلبی است به بازار تو باشد
هر آینه آن دل که قبول تو نیفتد
کی قابل عکس می رخسار تو باشد
من خاک رهت گشتم و گردی که پس از من
برخیزد ازین خاک هوادار تو باشد
تو گرد کسی گرد که او گرد تو گردد
تو یار کسی باش که او یار تو باشد
غیر از تو نشاید که کسی در دلش آید
آنکس که دلش محرم اسرار تو باشد
سلمان اگر از یار غمی در دلت آید
باشد که غم یار تو غمخوار تو باشد
ای صوفی اگر جرعه این باده بنوشی
زان پس گرو میکده دستار تو باشد
ظاهر نشود تا همه از سر ننهی دور
فرقی که میان سر و دستار تو باشد
#سلمان_ساوجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در غیابِ تُو
؏شق
هستَندهاےست
بےمعنا
خُدعہے بےعشوه وُ
عصیانگرےست
ڪہ نیستَنَت را
پیراهنِ عثمان ڪَردهاَست
براے بہ بند ڪِشیدنِ
نَفَسهام...!
اگر این شعر
بہ دستَت رسید وُ
دلت را لرزاند،
یڪ قطره اشڪ
بیرونِ طاقچہے پنجرهے
اُتاقت بگذار
تا وقتے ڪہ خُدا
از ڪنارش رد شد،
با یڪے از
اشڪهاے من
عوضش ڪُنَد...!!!
#آرش_شاهری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
؏شق
هستَندهاےست
بےمعنا
خُدعہے بےعشوه وُ
عصیانگرےست
ڪہ نیستَنَت را
پیراهنِ عثمان ڪَردهاَست
براے بہ بند ڪِشیدنِ
نَفَسهام...!
اگر این شعر
بہ دستَت رسید وُ
دلت را لرزاند،
یڪ قطره اشڪ
بیرونِ طاقچہے پنجرهے
اُتاقت بگذار
تا وقتے ڪہ خُدا
از ڪنارش رد شد،
با یڪے از
اشڪهاے من
عوضش ڪُنَد...!!!
#آرش_شاهری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
موفقیت با خودش دشمن میاره!
می تونی موفق باشی و دشمن داشته باشی؛ یا میتونی شکست بخوری و "دوست" داشته باشی!!
چرخش ایام بکامتــــــــون شیرین...
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
موفقیت با خودش دشمن میاره!
می تونی موفق باشی و دشمن داشته باشی؛ یا میتونی شکست بخوری و "دوست" داشته باشی!!
چرخش ایام بکامتــــــــون شیرین...
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زخم زبان از این و آن به گوش دل شنـیده ام
بـار گران هجـر تـو بـه دوش خـود کشـیده ام
کـوچـه به کوچه در بدر سایه به سایه در گذر
بی خـبر از تـمام شـهـر ، در پی تو دویـده ام
گلشن و باغ من تویی چشم وچراغ من تویی
زیـن همـه غنچه های ناب، تازه گلی گزیده ام
در طلب وصـال تـو ،،، مـرغ شـکـسته بال تـو
نشسـته در خیال تو ، از غـم جان رهـیده ام
نـغـمـه و دمساز مـنی ، هـمدم و هـم راز منی
قـافیه پـرداز مـنی ، با تـو به خـود رسیده ام
عشـق نـهان من شـدی ، تاب و توان من شدی
مالک جـان من شـدی ، ماه چو تـو نـدیـده ام
سـرو چمـان مـن بـیا،،، روح و روان مـن بـیـا
بـه خـاطر وجـود تـو ، دل ز هـمـه بــریـده ام
#علی_فعله_گری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بـار گران هجـر تـو بـه دوش خـود کشـیده ام
کـوچـه به کوچه در بدر سایه به سایه در گذر
بی خـبر از تـمام شـهـر ، در پی تو دویـده ام
گلشن و باغ من تویی چشم وچراغ من تویی
زیـن همـه غنچه های ناب، تازه گلی گزیده ام
در طلب وصـال تـو ،،، مـرغ شـکـسته بال تـو
نشسـته در خیال تو ، از غـم جان رهـیده ام
نـغـمـه و دمساز مـنی ، هـمدم و هـم راز منی
قـافیه پـرداز مـنی ، با تـو به خـود رسیده ام
عشـق نـهان من شـدی ، تاب و توان من شدی
مالک جـان من شـدی ، ماه چو تـو نـدیـده ام
سـرو چمـان مـن بـیا،،، روح و روان مـن بـیـا
بـه خـاطر وجـود تـو ، دل ز هـمـه بــریـده ام
#علی_فعله_گری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مکن عیبِ من مسکین اگرعاشق شدم جایی
سرِ زلفِ سیـه دیدم ، در افتـادم بـه سودایی
مرا جانی و من تا کی، توانم زیست دور از تو
تنِ مسکینِ مـن جایی ، و جانِ نازنین جایی
چرا امروز کـارم را ، بـه فـردا میدهی وعده؟
پس از امـروز پنداری ، نخواهد بـود فردایی!
#سلمان_ساوجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سرِ زلفِ سیـه دیدم ، در افتـادم بـه سودایی
مرا جانی و من تا کی، توانم زیست دور از تو
تنِ مسکینِ مـن جایی ، و جانِ نازنین جایی
چرا امروز کـارم را ، بـه فـردا میدهی وعده؟
پس از امـروز پنداری ، نخواهد بـود فردایی!
#سلمان_ساوجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به نام مستی الله چشمت
شدم ققنوس آتشگاه چشمت
زد آتش، آتشِ هر نشئه ای را
خمار فتنه ی جانکاه چشمت
دو لیلی رخ شب مجنون فریبند
دو جادو مهرههای ماه چشمت
دو خونی گرگ پیراهن دریده
دو یوسف آفتاب چاه چشمت
چه شیران را که صید آهوان کرد
فریب آهوی روباه چشمت
صراط المستقیم عارفان است
به پای سر شدن گمراه چشمت
تماشایی ندارد دار دنیا
مگر برگ تماشاگاه چشمت
ز چشم آبی ات در آتش سرخ
سیه روز آمده سیاح چشمت
تو دلخواه منی ای کاش می شد
که من هم می شدم دلخواه چشمت
#رحمان_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شدم ققنوس آتشگاه چشمت
زد آتش، آتشِ هر نشئه ای را
خمار فتنه ی جانکاه چشمت
دو لیلی رخ شب مجنون فریبند
دو جادو مهرههای ماه چشمت
دو خونی گرگ پیراهن دریده
دو یوسف آفتاب چاه چشمت
چه شیران را که صید آهوان کرد
فریب آهوی روباه چشمت
صراط المستقیم عارفان است
به پای سر شدن گمراه چشمت
تماشایی ندارد دار دنیا
مگر برگ تماشاگاه چشمت
ز چشم آبی ات در آتش سرخ
سیه روز آمده سیاح چشمت
تو دلخواه منی ای کاش می شد
که من هم می شدم دلخواه چشمت
#رحمان_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وقتی دلت تنگ میشود
و زانوی غم بغل میگیری
و در جهانی
به این گستردگی و شلوغی
خودت را
تنهاترین میبینی
مرا در سیاهه ی مخدوش خیالت
به یاد بیاور و بدان ...
هنوز یکنفر را داری
که سرا پا
گوش است برای شنیدن نوای دلت
و آغوشی گرم
دراین دنیای سرد بی مهری
برای التیام گرفتن و آرام کردن دردها و زخمهای درونت
کافیست با اشاره ایی مرا بخوانی ؛؛؛
جانان من
بودنم کنار تو همیشگی ست حتی زمانیکه وجودم را احساس نمیکنی...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و زانوی غم بغل میگیری
و در جهانی
به این گستردگی و شلوغی
خودت را
تنهاترین میبینی
مرا در سیاهه ی مخدوش خیالت
به یاد بیاور و بدان ...
هنوز یکنفر را داری
که سرا پا
گوش است برای شنیدن نوای دلت
و آغوشی گرم
دراین دنیای سرد بی مهری
برای التیام گرفتن و آرام کردن دردها و زخمهای درونت
کافیست با اشاره ایی مرا بخوانی ؛؛؛
جانان من
بودنم کنار تو همیشگی ست حتی زمانیکه وجودم را احساس نمیکنی...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
" بیا خاطره باشیم"
یک عمر چه بیهوده به امّید وصالیم
حتی شده یک روز بیا خاطره باشیم
در سایه ی هم مثل دو خط صاف و موازی
یکبار نشد نقطه ی یک دایره باشیم!
تا کی به غم هجر و خیالات چو مرغی..
اندر قفس خواب ، پی ِ پنجره باشیم؟
با لمس ِ نگاهی شود این عقده ی ما باز
تا کی به سرانگشت و به دندان گره باشیم؟!
گر عشق گناه است بفرما که بسوزیم
بر شعله ی آن شمع چنان شبپره، باشیم
زیبایی دنیا نشود حاصل و تا کی ؟!
حسرت کش ِ آرامش یک منظره باشیم
اشعار #سپهرم به جوابی نرسیده است
وقت است که من شاعر و تو شاعره باشیم!!
#سپهر_Roohi
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یک عمر چه بیهوده به امّید وصالیم
حتی شده یک روز بیا خاطره باشیم
در سایه ی هم مثل دو خط صاف و موازی
یکبار نشد نقطه ی یک دایره باشیم!
تا کی به غم هجر و خیالات چو مرغی..
اندر قفس خواب ، پی ِ پنجره باشیم؟
با لمس ِ نگاهی شود این عقده ی ما باز
تا کی به سرانگشت و به دندان گره باشیم؟!
گر عشق گناه است بفرما که بسوزیم
بر شعله ی آن شمع چنان شبپره، باشیم
زیبایی دنیا نشود حاصل و تا کی ؟!
حسرت کش ِ آرامش یک منظره باشیم
اشعار #سپهرم به جوابی نرسیده است
وقت است که من شاعر و تو شاعره باشیم!!
#سپهر_Roohi
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
بگذار من برایت چای بریزم
آیا گفتم که تو را دوست دارم؟
آیا گفتم که من خوشبخت هستم
زیرا که تو آمده ای
و حضورت مایه خوشبختی است
چون حضور شعر ،
چون حضور قایق ها و خاطرات دور.
بگذار پارهای از سخن صندلیها را
آن دم که به تو خوشامد میگویند ، برگردان کنم.
بگذار آنچه را که از ذهن فنجانها میگذرد
آنگاه که در فکر لبان تواند.
وآنچه را که از خاطر قاشقها و شکردان میگذرد ، بازگو کنم.
بگذار تو را چون حرف تازهای
بر "ا ب ج د" بیافزایم.
خوشت آمد از چای؟
کمی شیر نمیخواهی؟
وچون همیشه به یک حبه قند اکتفا میکنی؟
اما من
رخسار تو را
بی هیچ قندی
دوست دارم
#نزار_قبانی
#عصرتون_دونفره♥️ ☕️
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بگذار من برایت چای بریزم
آیا گفتم که تو را دوست دارم؟
آیا گفتم که من خوشبخت هستم
زیرا که تو آمده ای
و حضورت مایه خوشبختی است
چون حضور شعر ،
چون حضور قایق ها و خاطرات دور.
بگذار پارهای از سخن صندلیها را
آن دم که به تو خوشامد میگویند ، برگردان کنم.
بگذار آنچه را که از ذهن فنجانها میگذرد
آنگاه که در فکر لبان تواند.
وآنچه را که از خاطر قاشقها و شکردان میگذرد ، بازگو کنم.
بگذار تو را چون حرف تازهای
بر "ا ب ج د" بیافزایم.
خوشت آمد از چای؟
کمی شیر نمیخواهی؟
وچون همیشه به یک حبه قند اکتفا میکنی؟
اما من
رخسار تو را
بی هیچ قندی
دوست دارم
#نزار_قبانی
#عصرتون_دونفره♥️ ☕️
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عشق را در سفری بی بازگشت یافتم
در دیاری پر از هیاهو
شهری غریب
که سرشار از صدای ِ خواستن بود
دلم را نگاهی برد
نگاه نجیبانه ای
که قرار را از قلب آرامم ربوده بود ،،،
بعداز آن برق چشمان زیبا
مردی سرگردان شده ام در غربت غریبانه ایی
آنچنان که انگشت نمای خلق گشتم
از شدت دلدادگی ،،،
ای عشق ....
دیریست غریبم در کوی تو بدون هیچ آشنایی
نمی یابم جاده ایی
برای برگشتن به وطن خویش
نمیدانم راه را گم کرده ام یاکه دلم را ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در دیاری پر از هیاهو
شهری غریب
که سرشار از صدای ِ خواستن بود
دلم را نگاهی برد
نگاه نجیبانه ای
که قرار را از قلب آرامم ربوده بود ،،،
بعداز آن برق چشمان زیبا
مردی سرگردان شده ام در غربت غریبانه ایی
آنچنان که انگشت نمای خلق گشتم
از شدت دلدادگی ،،،
ای عشق ....
دیریست غریبم در کوی تو بدون هیچ آشنایی
نمی یابم جاده ایی
برای برگشتن به وطن خویش
نمیدانم راه را گم کرده ام یاکه دلم را ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر پیله ی سرنوشت خود رازش را
پروانه شد و نوشت پروازش را
دل بی تو تمام بود کارش؛ با تو
یک بار دگر سرود آغازش را
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پروانه شد و نوشت پروازش را
دل بی تو تمام بود کارش؛ با تو
یک بار دگر سرود آغازش را
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دل و دین غارت شده ی خال لبت شد
من کشته ی ان مرمر گردن شده ام
گرفتار اطوفان چال گونه شده ام
لبت ساغر و من خمار ان لب شده ام
پیمان شکستم نزد ساقی جمع
با گیلاس لبت مست شده ام
من فقط حلق اویز تار مویی شده ام
ای جماعت با خرمن گیسو چه کنم
پیمان شکستم نزد ساقی جمع
می اندر طلب رویت بزنم
با گیلاس لبت مست شوم
گام یک پارا دو پا بزنم
#دلنوشته
#حسین_لطیفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من کشته ی ان مرمر گردن شده ام
گرفتار اطوفان چال گونه شده ام
لبت ساغر و من خمار ان لب شده ام
پیمان شکستم نزد ساقی جمع
با گیلاس لبت مست شده ام
من فقط حلق اویز تار مویی شده ام
ای جماعت با خرمن گیسو چه کنم
پیمان شکستم نزد ساقی جمع
می اندر طلب رویت بزنم
با گیلاس لبت مست شوم
گام یک پارا دو پا بزنم
#دلنوشته
#حسین_لطیفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به جز او به جان عاشق، چه کس آورد قراری
که به شوق او بیاید؛ پس از این خزان بهاری؟!
به جز ابر چشم هایش که به خاک تشنه بارد
که به مهر او بجوشد به کویر چشمه ساری؟!
که رساند این خبر را به مسافر غریبم
که به سر رسید عمر و نرسید شهسواری؟!
چو غبار می نشینم همه عمر در گذارش
مگر از غمش نشیند به لباس من غباری
نکند به شادمانی دل بی قرار من خو
مگرم شبی بخواند غم او به اضطراری
همه شب در انتظارم به شکیب تا سپیده
که چو نور صبح صادق، به من افتدش گذاری
به جز او عنان دل را ندهم به شاه دیگر
که ندیده چشم عالم چو حبیب شهریاری
دل اگر به جور خون گشت و شکست؛ چشم دارم
که به عدل برکشد او؛ ز نیام ذوالفقاری
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که به شوق او بیاید؛ پس از این خزان بهاری؟!
به جز ابر چشم هایش که به خاک تشنه بارد
که به مهر او بجوشد به کویر چشمه ساری؟!
که رساند این خبر را به مسافر غریبم
که به سر رسید عمر و نرسید شهسواری؟!
چو غبار می نشینم همه عمر در گذارش
مگر از غمش نشیند به لباس من غباری
نکند به شادمانی دل بی قرار من خو
مگرم شبی بخواند غم او به اضطراری
همه شب در انتظارم به شکیب تا سپیده
که چو نور صبح صادق، به من افتدش گذاری
به جز او عنان دل را ندهم به شاه دیگر
که ندیده چشم عالم چو حبیب شهریاری
دل اگر به جور خون گشت و شکست؛ چشم دارم
که به عدل برکشد او؛ ز نیام ذوالفقاری
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خوابم نمی برد
چشمانم تمام خیابان هایی را که
به تو ختم می شدند
مثل برق و باد طی میکرد
شب مثل همیشه بود آرام و دوست داشتنی
من در پی ستاره ی خود بودم
که برق چشمانت
مثل شهاب سنگی
به سرعت از نگاهم گذشت
و تمام برگه های خاطرات را زیر و کرد
آخرین سکانس عشق روبرویم نشست
و چشمانم پشت قدم های رفتنت
سیاهی رفت
تا اینکه عشق در فضایی آرام جان داد...
#محمـد_بشیرے
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چشمانم تمام خیابان هایی را که
به تو ختم می شدند
مثل برق و باد طی میکرد
شب مثل همیشه بود آرام و دوست داشتنی
من در پی ستاره ی خود بودم
که برق چشمانت
مثل شهاب سنگی
به سرعت از نگاهم گذشت
و تمام برگه های خاطرات را زیر و کرد
آخرین سکانس عشق روبرویم نشست
و چشمانم پشت قدم های رفتنت
سیاهی رفت
تا اینکه عشق در فضایی آرام جان داد...
#محمـد_بشیرے
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صبحست ساقیا می چون آفتاب کو
خاتون آب جامه ی آتش نقاب کو
چون لعل آبدار ز چشمم نمی رود
از جام لعل فام عقیق مذاب کو
درمانده ایم با دل غمخواره می کجاست
در آتشیم با جگر تشنه آب کو
#خواجوی_کرمانی
#صبـح_بـخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خاتون آب جامه ی آتش نقاب کو
چون لعل آبدار ز چشمم نمی رود
از جام لعل فام عقیق مذاب کو
درمانده ایم با دل غمخواره می کجاست
در آتشیم با جگر تشنه آب کو
#خواجوی_کرمانی
#صبـح_بـخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چكهیی روشنایی
بر ظلمتِ معنا چکید،
اندوهام گُر گرفت...
در کنارش
عشق تو را نگاشتم
آنگاه كه صبح را در آغوش گرفتم
دستهایم نخستین جادهی تابش آفتاب شدند و
معبری برای چشمهایت.
آنگاه كه بر دهانِ کوه بوسه زدم
لبانام به چشمهای مانند شدند و
زمزمههایت از ديگرباره درخشیدند.
و آنگاه كه سرم را بر پای نرمِ شب گذاشتم
خوابهایم آینهی شعر شدند و
زیبایی تو را در آن به نظاره نشستند و
عشقام را به تو تحسین کردند.
#شیرکو_بیکس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر ظلمتِ معنا چکید،
اندوهام گُر گرفت...
در کنارش
عشق تو را نگاشتم
آنگاه كه صبح را در آغوش گرفتم
دستهایم نخستین جادهی تابش آفتاب شدند و
معبری برای چشمهایت.
آنگاه كه بر دهانِ کوه بوسه زدم
لبانام به چشمهای مانند شدند و
زمزمههایت از ديگرباره درخشیدند.
و آنگاه كه سرم را بر پای نرمِ شب گذاشتم
خوابهایم آینهی شعر شدند و
زیبایی تو را در آن به نظاره نشستند و
عشقام را به تو تحسین کردند.
#شیرکو_بیکس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀