•
اگر روزی خواستی گریه کنی
مرا صدا بزن
قول نمی دهم بتوانم بخندانمت
ولی می توانم با تو بگریم
اگر روزی برآن شدی که بگریزی
در این که مرا صدا بزنی
هیچ درنگ مکن
قول نمی دهم از تو بخواهم که بمانی
ولی می توانم با تو بگریزم
اگر روزی نمی خواستی با کسی سخنی بگویی مرا صدا بزن
تا با هم سکوت کنیم.
ولی اگر روزی مرا صدا زدی
و من پاسخت ندادم
به نزد من بشتاب
زیرا قطعاً من به تو نیاز خواهم داشت...
#گابریل_گارسیا_مارکز
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اگر روزی خواستی گریه کنی
مرا صدا بزن
قول نمی دهم بتوانم بخندانمت
ولی می توانم با تو بگریم
اگر روزی برآن شدی که بگریزی
در این که مرا صدا بزنی
هیچ درنگ مکن
قول نمی دهم از تو بخواهم که بمانی
ولی می توانم با تو بگریزم
اگر روزی نمی خواستی با کسی سخنی بگویی مرا صدا بزن
تا با هم سکوت کنیم.
ولی اگر روزی مرا صدا زدی
و من پاسخت ندادم
به نزد من بشتاب
زیرا قطعاً من به تو نیاز خواهم داشت...
#گابریل_گارسیا_مارکز
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای عشقِ افسونگر بگو از من چه می خواهی؟
دلشوره ای؛دردی؛عذابی؛حسرتی؛آهی
خیری ندیدم از تو بس کن؛راحتم بگذار
با هر غمت از عمرِ من یک عمر می کاهی
با من نمی سازی خودم فهمیده ام این را
تا کی دلم را خوش کنم با وعده ای واهی؟
تنها تَرَکهای بیابان خوب می فهمند
تشویشِ تلخی را که دارد چشم در راهی
گهگاه هم سیلابِ ویرانگر شود باران
شبنم ندارد تابِ خورشیدِ سحرگاهی
در سینه ام داری فقط زخمِ عمیقت را
چون عکس مهتابی که افتادست در چاهی
دریای موّاجی که آرامی نمی گیری
باید میانِ تُنگِ تَنگش سر کند ماهی
با اینهمه رنج و عذاب ای عشق شیرینی
صد درد را درمان کند دیدار کوتاهی
#علی_دشتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلشوره ای؛دردی؛عذابی؛حسرتی؛آهی
خیری ندیدم از تو بس کن؛راحتم بگذار
با هر غمت از عمرِ من یک عمر می کاهی
با من نمی سازی خودم فهمیده ام این را
تا کی دلم را خوش کنم با وعده ای واهی؟
تنها تَرَکهای بیابان خوب می فهمند
تشویشِ تلخی را که دارد چشم در راهی
گهگاه هم سیلابِ ویرانگر شود باران
شبنم ندارد تابِ خورشیدِ سحرگاهی
در سینه ام داری فقط زخمِ عمیقت را
چون عکس مهتابی که افتادست در چاهی
دریای موّاجی که آرامی نمی گیری
باید میانِ تُنگِ تَنگش سر کند ماهی
با اینهمه رنج و عذاب ای عشق شیرینی
صد درد را درمان کند دیدار کوتاهی
#علی_دشتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این عین که عین جملهٔ اعیانست
عینی است که آن حقیقت انسانست
در آینهٔ دیده ما بتوان دید
اما چه کنم ز دیده ها پنهانست
#شاه_نعمت_الله_ولی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عینی است که آن حقیقت انسانست
در آینهٔ دیده ما بتوان دید
اما چه کنم ز دیده ها پنهانست
#شاه_نعمت_الله_ولی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
میخواهم
اولین کسی باشم که داری...
میخواهم
آخرین کسی باشم که داری...
اصلا میخواهم
تنها کسی باشم که داری...
میخواهم
از هر طرف که میروی به من برسی...
هرچه میخواهی برای من باشد...
میخواهم
چشمت جز من کسی را نبیند...
گوشت جز من کسی را نشنود...
میخواهم
خودخواه ترین عاشق باشم
وقتی که معشوق تو باشی...
میخواهم
تنها کسی باشم که دوستت دارد...
تنها کسی باشم که دوستش داری...!❤😊
#لیلا_مقربی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اولین کسی باشم که داری...
میخواهم
آخرین کسی باشم که داری...
اصلا میخواهم
تنها کسی باشم که داری...
میخواهم
از هر طرف که میروی به من برسی...
هرچه میخواهی برای من باشد...
میخواهم
چشمت جز من کسی را نبیند...
گوشت جز من کسی را نشنود...
میخواهم
خودخواه ترین عاشق باشم
وقتی که معشوق تو باشی...
میخواهم
تنها کسی باشم که دوستت دارد...
تنها کسی باشم که دوستش داری...!❤😊
#لیلا_مقربی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تو را
ور قصدِ آزارم کنی هرگز نیازارم تو را
#انوری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ور قصدِ آزارم کنی هرگز نیازارم تو را
#انوری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در دل ویرانی آخرین دل خوش ام
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
آخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست
کاش غیر از من و تو هیچکس با خبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود
#افشینیداللهی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
آخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست
کاش غیر از من و تو هیچکس با خبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود
#افشینیداللهی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
می کشم از بس عذاب از دستِ تو
گشته ام خُرد و خراب از دست ِ تو...
گیسوانت را پریشان کرده ای
دوست دارم پیچ وتاب از دستِ تو
می سُرایم با همه پیچیدگی
شعرهای بی نقاب از دست ِ تو
گفت: مِیْ را دوست داری یا مرا؟!
دوست می دارم شراب از دست تو...!
گاه چون آشوبِ توفان می شوی
می گریزم چون شهاب از دست تو
می روی در زیر آب ازدست من
می روم تا آفتاب از دست تو!
گفت: با من سختگیری می کنی
می کنم کشفِ حجاب از دست تو!
گفتم: ای نامهربان، آرام باش!
می شود باز انقلاب از دستِ تو
این قَدَر با دینِ من بازی نکن
گشته ام اهلِ کتاب از دستِ تو!
عاقبت یک روز درمان می شوم
انتهای یک طناب از دستِ تو!
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گشته ام خُرد و خراب از دست ِ تو...
گیسوانت را پریشان کرده ای
دوست دارم پیچ وتاب از دستِ تو
می سُرایم با همه پیچیدگی
شعرهای بی نقاب از دست ِ تو
گفت: مِیْ را دوست داری یا مرا؟!
دوست می دارم شراب از دست تو...!
گاه چون آشوبِ توفان می شوی
می گریزم چون شهاب از دست تو
می روی در زیر آب ازدست من
می روم تا آفتاب از دست تو!
گفت: با من سختگیری می کنی
می کنم کشفِ حجاب از دست تو!
گفتم: ای نامهربان، آرام باش!
می شود باز انقلاب از دستِ تو
این قَدَر با دینِ من بازی نکن
گشته ام اهلِ کتاب از دستِ تو!
عاقبت یک روز درمان می شوم
انتهای یک طناب از دستِ تو!
#یدالله_گودرزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا دیده ام، خیره به آن ابرو کمان شد
حُسنش به چشمم آمد و عیبش نهان شد
خورشید مات از دیدن روی چو ماهش
هفت آسمان از ذوق او رنگین کمان شد
خوشبو ترین گل از گلستان خداوند
زیباترین مخلوق او در هر مکان شد
از رنگ رخسار و پریشان حالی من
شیدایی و دل دادگی هایم عیان شد
حالم دگرگون و نفس در سینه افتاد
از دیدگانم اشک چون سیلی روان شد
ای کاش، من راز دلم را گفته بودم
رازی که در من، همچو دردی بی امان شد
رنجیده خاطر از سکوتم، رفت و اما
با رفتنش مرغ دلم بی آشیان شد
آن خاطرات در دفتر ذهنم ورق خورد
افسوس و صد افسوس بهاری که خزان شد
#مسعود_ثروت
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حُسنش به چشمم آمد و عیبش نهان شد
خورشید مات از دیدن روی چو ماهش
هفت آسمان از ذوق او رنگین کمان شد
خوشبو ترین گل از گلستان خداوند
زیباترین مخلوق او در هر مکان شد
از رنگ رخسار و پریشان حالی من
شیدایی و دل دادگی هایم عیان شد
حالم دگرگون و نفس در سینه افتاد
از دیدگانم اشک چون سیلی روان شد
ای کاش، من راز دلم را گفته بودم
رازی که در من، همچو دردی بی امان شد
رنجیده خاطر از سکوتم، رفت و اما
با رفتنش مرغ دلم بی آشیان شد
آن خاطرات در دفتر ذهنم ورق خورد
افسوس و صد افسوس بهاری که خزان شد
#مسعود_ثروت
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی ست
نه نه، غلطم، که جمله بگذاشتنی ست
بگذاشتنی ست هر چه در عالم هست
الا عزت که آن نگه داشتنی ست
#باباافضل_کاشانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نه نه، غلطم، که جمله بگذاشتنی ست
بگذاشتنی ست هر چه در عالم هست
الا عزت که آن نگه داشتنی ست
#باباافضل_کاشانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نمیدانم
تا به حال صدایی بلندتر از صدای
چشم هایمان شنیده ای؟
تا به حال کسی همزمان از دو پنجره
عشق را به آغوش کشیده است؟
دلم می خواست دور از خیال
می دیدمت قبل از غروب خورشید
و قبل از طلوع شب....
و نگاهم را به نگاهت میدوختم
و هُرم نفسهای افسار گسیخته ات
شبهایم را به جنون می رسانید.
نمیدانم "تو"
کجای این فاصله ها ایستاده ایی که
که خنده های پر از تنهایی من
دلتنگی کوچه ها را بیشتر می کند
و از نبودنت
گلهای شعمدانی پشت پنجره ی
اتاقم پژمرده می شوند.
#مینو_پناهپور
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا به حال صدایی بلندتر از صدای
چشم هایمان شنیده ای؟
تا به حال کسی همزمان از دو پنجره
عشق را به آغوش کشیده است؟
دلم می خواست دور از خیال
می دیدمت قبل از غروب خورشید
و قبل از طلوع شب....
و نگاهم را به نگاهت میدوختم
و هُرم نفسهای افسار گسیخته ات
شبهایم را به جنون می رسانید.
نمیدانم "تو"
کجای این فاصله ها ایستاده ایی که
که خنده های پر از تنهایی من
دلتنگی کوچه ها را بیشتر می کند
و از نبودنت
گلهای شعمدانی پشت پنجره ی
اتاقم پژمرده می شوند.
#مینو_پناهپور
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به نور صبح شو دور از شب غم
برآ، چون مهر و روشن ساز عالم
خوش آن شبرو که می بیند کماهی
به نور صبح از مه تا به ماهی
به وقت صبح ذاکر شو که بی قیل
بود ذرات در تسبیح و تهلیل
#سلیمی_جرونی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برآ، چون مهر و روشن ساز عالم
خوش آن شبرو که می بیند کماهی
به نور صبح از مه تا به ماهی
به وقت صبح ذاکر شو که بی قیل
بود ذرات در تسبیح و تهلیل
#سلیمی_جرونی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صبح من باش
و همچون خورشید جهان تاب
بر من بتاب و عطر مهر انگیز ِدوستی را
در هوای عشق
به دستان ِ لطیف نسیم خنک بهار بسپار
تا شور و شوق زیستن را
عاشقانه کند و
قلبم با هر تپش در رگانم
دوستت دارم را جاری سازد
تا عشق تو تمام پیکرم را فرا گیرد
و اندیشه ام سرشار شود
از احساس زیبای با تو بودن ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و همچون خورشید جهان تاب
بر من بتاب و عطر مهر انگیز ِدوستی را
در هوای عشق
به دستان ِ لطیف نسیم خنک بهار بسپار
تا شور و شوق زیستن را
عاشقانه کند و
قلبم با هر تپش در رگانم
دوستت دارم را جاری سازد
تا عشق تو تمام پیکرم را فرا گیرد
و اندیشه ام سرشار شود
از احساس زیبای با تو بودن ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خزانی می زند مویم ؛ جوانی می رود از در
به زردی میسراید دل به تلخی شعر بر دفتر
به حکم دست لرزانم ؛ الفبا زیر و رو گردند
وزان زیر و زبر ناگه دو مصرع میشود برتر
منم آن دختر شاعر که با اشعار می خوابد
به تشویق شما گفتم ؛ سرود تازه ای دیگر
میان شعرهاخفتم سپس با گوش جان گفتم
از آن کوچ پرستوها..... وَ یا گنجشکک مادر
گشودم بال احساس و در این دنیای دلتنگی
بدادم دل به دریاها به آبی رنگ افسون گر
نَمی افتاده بر چشمم ؛ خیال گریه ای تازه
وَ یا شعری پر از اندوه نگاهم میکند را تر
سرا پا غرق در شورم نوشتم از دل لرزان
پذیرای شما خوبان به قلبم میرسد گوهر
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به زردی میسراید دل به تلخی شعر بر دفتر
به حکم دست لرزانم ؛ الفبا زیر و رو گردند
وزان زیر و زبر ناگه دو مصرع میشود برتر
منم آن دختر شاعر که با اشعار می خوابد
به تشویق شما گفتم ؛ سرود تازه ای دیگر
میان شعرهاخفتم سپس با گوش جان گفتم
از آن کوچ پرستوها..... وَ یا گنجشکک مادر
گشودم بال احساس و در این دنیای دلتنگی
بدادم دل به دریاها به آبی رنگ افسون گر
نَمی افتاده بر چشمم ؛ خیال گریه ای تازه
وَ یا شعری پر از اندوه نگاهم میکند را تر
سرا پا غرق در شورم نوشتم از دل لرزان
پذیرای شما خوبان به قلبم میرسد گوهر
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سه تحفه داد فراق دو زلف دوست مرا
یکی دریغ و دوم حسرت و سوم سودا
سه نام یافتم از ساعت جدایی او
یکی غریب و دوم غمگین و سوم تنها
منم ز عشق دو زلفش به عهد و بیعت و دل
یکی درست و دوم محکم و سوم یکتا
#ادیب_صابر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یکی دریغ و دوم حسرت و سوم سودا
سه نام یافتم از ساعت جدایی او
یکی غریب و دوم غمگین و سوم تنها
منم ز عشق دو زلفش به عهد و بیعت و دل
یکی درست و دوم محکم و سوم یکتا
#ادیب_صابر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﻠﺐ ﻫﺮﮐﺲ
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺸﺖ ﮔﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺵ ﺍﺳﺖ ...
ﻣﺸﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﻭ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ ...
ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﺩﻭﺭﺗﺎﺩﻭﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﭼﻘﺪﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﻧَﺤﯿﻒ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﻠﺒﻢ !
ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺤﯿﻒ ! ﮐﻪ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻡ ﺁﻭﺭﺩﻩ !
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ... ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ
ﺑﺪﻭﺯﻡ !
ﻭﻓﺘﯽ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ... ﭼﻨﮓ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻪ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ
ﺳﺨﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ...
ﻣﻮﺝ ﻣﻮﺝ ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ...
ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺤﯿﻒ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺸﺖ ﮔﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺵ ﺍﺳﺖ ...
ﻣﺸﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﻭ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ ...
ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﺩﻭﺭﺗﺎﺩﻭﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﭼﻘﺪﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﻧَﺤﯿﻒ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﻠﺒﻢ !
ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺤﯿﻒ ! ﮐﻪ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻡ ﺁﻭﺭﺩﻩ !
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ... ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ
ﺑﺪﻭﺯﻡ !
ﻭﻓﺘﯽ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ... ﭼﻨﮓ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻪ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ
ﺳﺨﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ...
ﻣﻮﺝ ﻣﻮﺝ ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ...
ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺤﯿﻒ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوست دارد یا نمیخواهد مرا معلوم نیست
عشق، بازی میکند با من چرا! معلوم نیست
میکشم سر، هرچه میریزد به جامم دستِ دوست
کِی در این میخانه میافتم ز پا معلوم نیست
برگ، دستِ شاخه را وقتی رها میکرد گفت:
باد با خود میبرد ما را، کجا؟ معلوم نیست
یا نمیآید به چشمِ باغبان، پاییزِ ما
یا زمستان و بهارِ کاجها معلوم نیست
با طبیبان، رنجِ ما را بازگو کردن خطاست
جای زخمِ عشق بر دلهای ما معلوم نیست..
#فاضل_نظری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عشق، بازی میکند با من چرا! معلوم نیست
میکشم سر، هرچه میریزد به جامم دستِ دوست
کِی در این میخانه میافتم ز پا معلوم نیست
برگ، دستِ شاخه را وقتی رها میکرد گفت:
باد با خود میبرد ما را، کجا؟ معلوم نیست
یا نمیآید به چشمِ باغبان، پاییزِ ما
یا زمستان و بهارِ کاجها معلوم نیست
با طبیبان، رنجِ ما را بازگو کردن خطاست
جای زخمِ عشق بر دلهای ما معلوم نیست..
#فاضل_نظری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀