💖کافه شعر💖
2.64K subscribers
4.41K photos
2.94K videos
12 files
1.05K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
بنوش باده ی شعر از زلال جام خیال
که از سبوی دلت پر کشد غبار ملال

در این زمانه که غیر از قفس زبانی نیست
بخوان که راه رهایی ست از جماعت لال

اگرچه کوردلان بسته اند نای نفس
بگو از عشق، از آزادی و امید وصال

در این تراکم غم، شعر خوب باران باش
ببار بر سر این خنده های رو به زوال

کنون که رود روان در مسیر طالع توست
چگونه تن بدهی بر سراب قهوه و فال ؟!

در آستین خودت مار پروراندی و مار
دوباره دل بسپاری به مار خوش خط و خال؟!

رسیده است فراز قشنگ برچیدن
که روی شاخه نمانده به غیر میوه ی کال

گذشته است زمان سکوت، برپاخیز
برای صبر و مدارا و صلح نیست مجال

پرنده ای که قفس آسمان او شده بود
درید میله ی زندان اگرچه بود محال

#فرزانه_سیفی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
Audio
هایده🎤
سوغاتی



غرق شدن
در هوای حضورت
مرا آرزوست
بغلم کن
تا بتوانم عاشقانه تو را
نفس بکشم

#امیر_عباس_خالق_وردی




   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ◁❚❚▷ ◉────‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌




💖💖💖💖




❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اگر خواهی که یابی عالم صبح
شبی کن روز، بهر یک دم صبح

شبی روز از در عشق و صباحی
به وصلش یا رب از هجران فلاحی

درون تیرگی آب حیات است
چراغ صبح نور کاینات است


#سلیمی_جرونی
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
این منم که هرصبح
دلم را به عشق
و گلویم را به دوست داشتن ات تازه میکنم،
این منم که هرصبح
از تو خیر میخواهم
از خدا برکت،
این منم که چون میخندی،
ذوق از درونم بیرون میجهد،
و به چشمانم میخزد،
این منم که دوستت دارم
این منم که میگویم عشق
یعنی
صمیمیتی از جنس دوست داشتن ات...


#حميد_رها


‌‌‎‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#صبح من خط نگاهت به شب ثانیه هاست
رسم آن خنده ی خوبت به لب ثانیه هاست


تو بیایی و دلم ذوق کند در قدمت
لحظه لحظه ، قفسم بر حَسَب ثانیه هاست


#مطرب🎶
#ابراهیم_حسینی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رفتی و پشت سرت گریه فراوان کردم
شبِ مهتاب هوایِ غمِ باران کردم

نیمه شب بود که با موی پریشان رفتی
دل به موی تو گره بسته ، پریشان کردم

رفتی و همسفرت شد دل دیوانه ی من
هرچه پل پشت سرش ، یکسره ویران کردم

خیره دنبال قدمهای رهت اینهمه سال
پرسه ها بی تو در این کوچه خیابان کردم

خانه زندان من و زندگیم حبس ابد
روزوشب یاد تو را مونسِ زندان کردم

حال از دل بگذر بی تو شبی تنها نیست
چون خیالات تو را جای تو مهمان کردم

#امیرابوالفضل_عباسیان_امیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مکن چو آینه خود را مقابل همه‌کس
چو آفتاب مشو شمع محفل همه‌کس

مبین به غیر و ز غیرت مرا مکُش هردَم
که نیست نرگس مست تو قابل همه‌کس

به چشمِ غیر مکن جا چو مردمِ دیده
اگرچه هست تو را جای در دل همه‌کس

به روی هر خس و خاری چو غنچه لب مگشا
چو شاخ گل مشو -ای سرو- مایل همه‌کس

اگر به دیده تو را جا کنند اهل نظر
مرو ز راه و مکن جا به منزل همه‌کس

-خدای را- که به هر ناکسی مشو همدم
که نیست دولت وصل تو قابل همه‌کس

ز حال «اهلی» بیدل نظر دریغ مدار
چو هست لطف عَمیم تو شامل همه‌کس...

#اهلی_ترشیزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اگر خوانی درونم بندهٔ این خاندان باشم
وگر رانی برونم چون سگ بر آستان باشم

ندانم بندهٔ روی تو باشم یا سگ کویت
به هر نوعی که می‌خواهی بگو تا آن چنان باشم

چه سگ باشم؟ که آیم استخوانی خواهم از کویت
ولی خواهم که از بهر سگانت استخوان باشم


#هلالی_جغتایی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چہ عصر غم انگیزے
انگار وقتی نیستی
در جاے جاے این شهــــر
رنگ فراموشی پاشیده اند
دلم می گیرد
از نفس ڪشیدن در هوایی ڪـه
عارے از نفس های ٺوسٺ...

#امیر_عباس_خالق_وردی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من صدای نفست را
از پای #خیــــال حس می کنم
و صدای جانمت را از گلوی باد
من نگاهت را که در ماه می افتد می بینم
و برای امشبم ای کاشی نمی مانَد

#محمد_بشیرے

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#تـــــو می روی ،
شعر می رود
شور می رود
تمام غزل های عاشقانه می رود

#تــو  می روی ،
ماه می رود
خورشید می رود
تمام لحظه های با تو بودن می رود

#تـــو می روی
عشق می رود
روح می‌رود
تمام زندگی ام به همراه تو می رود

#تـــو می روی ،
قلب می رود
جان می رود
تمام جهانم به همراه تو می رود

#تـــو می روی و
تمام من پشت سرت می دود
چشم می دود
جان می دود
تمام وجودم ،
#به_دنبال_تو_می_دود
و فقط جسمم کنار خاطراتمان تنها می ماند

#محمد_بشیرے

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شنیدم ز روشن‌ضمیری گَهی
که یک روز، صیّاد کارآگهی

ز شهر اَندر آمد به نخجیرگاه
ز هرسو برافکند تیرِ نگاه

که شاید غزالی شود رام او
بدین وعده، رفت از دل آرامِ او

نه در دامش آمد گوزنی، نه گور
که صیدش کند همچو "بهرام گور"

به خود گفت بی‌صید آهو مرا
در انظار خلق است آهو مرا!

که با این‌همه زجر و گرمای خور
به منزل درآیم پی خواب و خور

نخوابیده‌ام تا سحرگاه، دوش
که امروز صیدی کشانم به دوش

ز کار اَر در اینجا کنم کوتهی
از این کوتهی، دست مانَد تهی

نهان کوششی بایدم در شکار
که صیدی به چنگ آورم آشکار

من آنم که چون بفْشُرم حلق شیر
برون آید از ناخن شیر، شیر!

پلنگ اَر که با من کند کارزار
ز یک حمله‌اش می‌کنم کار، زار!

به نخجیرگاه اَر درآیم به گَرد
رسد کِی مرا اسب تازی به گرد؟!

چو زه را کشم تا به گوش از کمان
ز پرواز، طیر اوفتد بی‌گمان!

چو تیر افکنم از یمین و یسار
نه دُرّاچ ماند به صحرا، نه سار!

چو مغرور گردید از این گفت‌وگو
قضا گفت: آمد، قَدَر گفت: کو؟

که ناگه یکی برق‌آسا اسد
بجست از کمین، ره به وی کرد سد

کشیدی به یک حمله‌اش زیر چنگ
فغانش برآورد از دل چو چنگ

به چنگال شیر آنچنان شد اسیر
که از جان خود در جهان گشت سیر

کسی را که بود آنچنان عُجب و لاف
ربود از کف او اجل سَرکلاف

ز هر عضو عضوش شدی خون جهان
که یک‌باره بدرود کرد از جهان

‏✸✸✸

تو رو زاین حکایت بسی پند گیر
که عُجبت نسازد در این بند، گیر

تو را بایدی پند آموزگار
که عبرت بگیری از این روزگار

مرو با غرور از پی کار خویش
مکن صرف بیهوده افکار خویش

کس اَر با غرور از پی کار رفت
همانا که با جان به پیکار رفت

غرور آورد سوگ در سور تو
نمک‌پاش گردد به ناسور تو

تو بیگانگی جو از آن آشنا
که باشد به بحر غرورش شنا

اگر نشنوی پند کارآگهان
تو را شیرِ غفلت دَرَد ناگهان

از اوّل نما پند «صابر» به گوش
سپس تا توانی به نیکی بکوش...

#صابر_همدانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من تو را کاملا عامدانه
و متعمدانه مرتکب شدم،
اگر ننگی، بنازم به این ننگم ...

#نزار_قبانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شعر من شرح پریشانی زلفی است شگفت



که پریشان کندم گر نه پریشان گویم

#شهريار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گاه ما هم چون نهنگ خسته ای جا می زنیم


او به خشکی می زند، ما دل به دریا می زنیم



#جواد‌منفرد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
وصله نمی شود دگر،
این دوهزار و یک ترک!

هی همه شب بند مزن،
چینی دل شکسته را...


#شیواالله‌وردی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا با خاک می‌سنجی، نمی‌دانی که من بادم
نمی‌دانی که در گوش کر افلاک فریادم

نه خود با آب کوثر هم سرشتم، نز بهشتم من
که من از دوزخم، با آتش نمرود همزادم

نه رودی سر به فرمانم، که سیلابی خروشانم
که از قید مصب و بستر و سرمنزل آزادم

گهی تنگ است دنیایم، گهی در مشت گنجایم
فرو مانده‌ست عقل مدّعی در کار ابعادم

برای شب شماری چوب خطِّ روزها کافی‌ست
جز این دیگر چه کاری است با ارقام و اعدام؟

به جای فرق خود بر ریشه‌ی خسرو زنم تیشه
اگر چه عاشق شیرینم و از نسل فرهادم

گهی با کوه بستیزم، گه از کاهی فرو ریزم
به حیرت مانده حتّی آن که افکنده‌ست بنیادم

همان مردن ولی از عشق مردن بود و دیگر هیچ
اگر آموخت حرف دیگری جز عشق استادم

به زخمی مرهمم کس را و زخمی می‌زنم کس را
شگفت‌آور‌ترینم، من چنینم: جمع اضدادم!

#استاد_حسین_منزوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در عشق اگر بزور و زرکار نکوست
در کیسه مرا زر است و دل دل نیروست

گویند مرا که دشمن اندر پی تست
تیغ از پی دشمنست و زر از پی دوست


#جمال_الدین_عبدالرزاق

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀