باد میآید،
ابر میزارد،
آسمان رنگ دگر یافتهاست
بر لب پنجرهها
طرح موهوم خزان نقش گرفت
دل من غمگین است
دل هر گلدان نیز
میروم تا ته باغ
تا ببینم گل سرخ
از دل من باخبر است؟
یاد آن روز بهخیر
که من و آن گل سرخ
عاشق سبز بهاران بودیم
ولی اکنون پاییز...
وَ کسی یادش نیست
که در این گوشهی باغ،
یک گل سرخ
همدم پنجرهی من بودهست...
#سید_جبار_عزیزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ابر میزارد،
آسمان رنگ دگر یافتهاست
بر لب پنجرهها
طرح موهوم خزان نقش گرفت
دل من غمگین است
دل هر گلدان نیز
میروم تا ته باغ
تا ببینم گل سرخ
از دل من باخبر است؟
یاد آن روز بهخیر
که من و آن گل سرخ
عاشق سبز بهاران بودیم
ولی اکنون پاییز...
وَ کسی یادش نیست
که در این گوشهی باغ،
یک گل سرخ
همدم پنجرهی من بودهست...
#سید_جبار_عزیزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
تو...
تو با من چه ڪرده اے
که از یادم نمی روی؟!
دیر آمدی... درست!
پرستار پروانه و ارغوان بوده ای ، درست !
مراقب خوانا ترین ترانه
از هق هق گریه بوده ای ، درست !
رازدار آواز اهل باران بوده ای ، درست !
خواهر غمگین ترین خاطرات دریا بوده ای، درست !
اما از من و این اندوه پرسینه
بی خبر، چرا...؟
#سید_علی_صالحی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو...
تو با من چه ڪرده اے
که از یادم نمی روی؟!
دیر آمدی... درست!
پرستار پروانه و ارغوان بوده ای ، درست !
مراقب خوانا ترین ترانه
از هق هق گریه بوده ای ، درست !
رازدار آواز اهل باران بوده ای ، درست !
خواهر غمگین ترین خاطرات دریا بوده ای، درست !
اما از من و این اندوه پرسینه
بی خبر، چرا...؟
#سید_علی_صالحی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با تو دوشادوش بودن در شب یلدا خوش است
واله و مدهوش بودن در شب یلدا خوش است
دست در دست تو و محو نگاه نافذت
ساکت و خاموش بودن درشب یلدا خوش است
فارغ از هر نامرادی از خُم جادوی عشق
گرم نوشانوش بودن در شب یلدا خوش است
گر چه پیری خود نمایی می کند در ما ولی
چون جوان،پرجوش بودن درشب یلدا خوش است
#واسع این دم را غنیمت دان که با یار عزیز
تا سحر همدوش بودن در شب یلدا خوش است
#سید_علی_کهنگی
#واسع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
واله و مدهوش بودن در شب یلدا خوش است
دست در دست تو و محو نگاه نافذت
ساکت و خاموش بودن درشب یلدا خوش است
فارغ از هر نامرادی از خُم جادوی عشق
گرم نوشانوش بودن در شب یلدا خوش است
گر چه پیری خود نمایی می کند در ما ولی
چون جوان،پرجوش بودن درشب یلدا خوش است
#واسع این دم را غنیمت دان که با یار عزیز
تا سحر همدوش بودن در شب یلدا خوش است
#سید_علی_کهنگی
#واسع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دو عاشقیم، دو مست خراب! نوبت کیست؟!
برای غرق شدن در شراب نوبت کیست؟!
سؤال کرد کسی: عاشقید؟! خندیدیم!
چه فرق داشت که وقت جواب، نوبت کیست
دو عاشقیم و بهجز عشق، انتخابی نیست
مهم که نیست در این انتخاب نوبت کیست!
شب است و ماه منی، پس مهم نخواهد بود
اگر که سر بزند آفتاب نوبت کیست
دو عاشقیم، دو دیوانه، لُختِ لختِ لخت...
بگو به لرزش این تختخواب نوبت کیست!
جهنمیم! دو آتش، دو مار پیچیده
مشخص است که روز عذاب نوبت کیست
تن من و تو، خیابان خوب «آزادی» ست
رها از اینکه پس از «انقلاب»، نوبت کیست
مرا بغل کن از این زندگی! که عشق و عذاب
به نوبت است... در این آسیاب نوبت کیست؟!
دو عاشقیم، دو مست خراب...
#سید_مهدی_موسوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برای غرق شدن در شراب نوبت کیست؟!
سؤال کرد کسی: عاشقید؟! خندیدیم!
چه فرق داشت که وقت جواب، نوبت کیست
دو عاشقیم و بهجز عشق، انتخابی نیست
مهم که نیست در این انتخاب نوبت کیست!
شب است و ماه منی، پس مهم نخواهد بود
اگر که سر بزند آفتاب نوبت کیست
دو عاشقیم، دو دیوانه، لُختِ لختِ لخت...
بگو به لرزش این تختخواب نوبت کیست!
جهنمیم! دو آتش، دو مار پیچیده
مشخص است که روز عذاب نوبت کیست
تن من و تو، خیابان خوب «آزادی» ست
رها از اینکه پس از «انقلاب»، نوبت کیست
مرا بغل کن از این زندگی! که عشق و عذاب
به نوبت است... در این آسیاب نوبت کیست؟!
دو عاشقیم، دو مست خراب...
#سید_مهدی_موسوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دیوانه نبودی، نه به اندازهی کافی!
هر شب ننشستی که خیالات ببافی
بیحدّیِ غم، شوق رسیدن به تو را برد
هرگز نشود اشک به دیدار تلافی
بعد از تو نفهمید کسی عمق غمم را
من ماندم و یک سینه پر از حرف اضافی
من ماندم و یک حسرت و یک قصّهی کوتاه
من ماندم و یک خنده و یک گریه و یک آه
فرق است میان من و تو، ساده بگویم
من بندهی مضمونم و تو بند قوافی...
#سید_تقی_سیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر شب ننشستی که خیالات ببافی
بیحدّیِ غم، شوق رسیدن به تو را برد
هرگز نشود اشک به دیدار تلافی
بعد از تو نفهمید کسی عمق غمم را
من ماندم و یک سینه پر از حرف اضافی
من ماندم و یک حسرت و یک قصّهی کوتاه
من ماندم و یک خنده و یک گریه و یک آه
فرق است میان من و تو، ساده بگویم
من بندهی مضمونم و تو بند قوافی...
#سید_تقی_سیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دیوانه نبودی، نه به اندازهی کافی!
هر شب ننشستی که خیالات ببافی
بیحدّیِ غم، شوق رسیدن به تو را برد
هرگز نشود اشک به دیدار تلافی
بعد از تو نفهمید کسی عمق غمم را
من ماندم و یک سینه پر از حرف اضافی
من ماندم و یک حسرت و یک قصّهی کوتاه
من ماندم و یک خنده و یک گریه و یک آه
فرق است میان من و تو، ساده بگویم
من بندهی مضمونم و تو بند قوافی...
#سید_تقی_سیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر شب ننشستی که خیالات ببافی
بیحدّیِ غم، شوق رسیدن به تو را برد
هرگز نشود اشک به دیدار تلافی
بعد از تو نفهمید کسی عمق غمم را
من ماندم و یک سینه پر از حرف اضافی
من ماندم و یک حسرت و یک قصّهی کوتاه
من ماندم و یک خنده و یک گریه و یک آه
فرق است میان من و تو، ساده بگویم
من بندهی مضمونم و تو بند قوافی...
#سید_تقی_سیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
میخواهمت ای خواسته جز من همهکس را
وی آخته بر کشتن من تیغِ نفس را
بر من که نباشد دگرم طاقت پرواز
با زخمِ زبان تنگ مکن کنج قفس را
آن روز که گردن به تمنّای تو دادیم
بستیم به زنجیر، هیولای هوس را
عمرِ گذران قافلهی یاد مرا برد
گر گوش کنی میشنوی بانگ جَرس را
با من سخن تلخ مگو ای لبِ شیرین
اسراف مکن! شهد مده مور و مگس را
دل شد خزرِ خون و تو افسوس ندیدی
در دیدهی خشکیدهی من رود اَرس را
با یاد تو آغشته نبود اَر نفس ما
در خلوتِ دل راه ندادیم نفس را
پایان سخن نیست به جز حرف نخستین!
میخواهمت ای خواسته جز من همهکس را...
#سید_حسن_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وی آخته بر کشتن من تیغِ نفس را
بر من که نباشد دگرم طاقت پرواز
با زخمِ زبان تنگ مکن کنج قفس را
آن روز که گردن به تمنّای تو دادیم
بستیم به زنجیر، هیولای هوس را
عمرِ گذران قافلهی یاد مرا برد
گر گوش کنی میشنوی بانگ جَرس را
با من سخن تلخ مگو ای لبِ شیرین
اسراف مکن! شهد مده مور و مگس را
دل شد خزرِ خون و تو افسوس ندیدی
در دیدهی خشکیدهی من رود اَرس را
با یاد تو آغشته نبود اَر نفس ما
در خلوتِ دل راه ندادیم نفس را
پایان سخن نیست به جز حرف نخستین!
میخواهمت ای خواسته جز من همهکس را...
#سید_حسن_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روزی که آفرینش انسان شروع شد
این حس عاشقانه ی پنهان شروع شد
غار حرا و دامنه ی کوه طور ... نه !
از چشم و از نگاه تو ایمان شروع شد
همچون بهار ِ حیله گر از باغ عشق من
رفتی و پرسه های خیابان شروع شد
بعد از وداع تلخ درختان و برگ ها
جنگل دلش شکست و زمستان شروع شد
ابری غریب و خسته از این شهر میگذشت
ما را که دید گریه ی باران شروع شد
مردی کنار دفتر عمرش نوشت "عشق"
آتش گرفت دفتر و پایان شروع شد...
#سید_محمد_موسوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این حس عاشقانه ی پنهان شروع شد
غار حرا و دامنه ی کوه طور ... نه !
از چشم و از نگاه تو ایمان شروع شد
همچون بهار ِ حیله گر از باغ عشق من
رفتی و پرسه های خیابان شروع شد
بعد از وداع تلخ درختان و برگ ها
جنگل دلش شکست و زمستان شروع شد
ابری غریب و خسته از این شهر میگذشت
ما را که دید گریه ی باران شروع شد
مردی کنار دفتر عمرش نوشت "عشق"
آتش گرفت دفتر و پایان شروع شد...
#سید_محمد_موسوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چشم خورشيد به آيينه كه تابيد افروخت
صورت عشق پسِ آيينه ها عريان است
صبح آدينه به آيينه نظر كن بنگر
باطن نقش تو در شيشهء دل پنهان است
بوي عطر گل خورشيد كه امروزشكفت
رنگ معناست كه گيسوي توعطرافشان است
#سید_محمد_طباطبایی
#صبـح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صورت عشق پسِ آيينه ها عريان است
صبح آدينه به آيينه نظر كن بنگر
باطن نقش تو در شيشهء دل پنهان است
بوي عطر گل خورشيد كه امروزشكفت
رنگ معناست كه گيسوي توعطرافشان است
#سید_محمد_طباطبایی
#صبـح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به«تنهایی» نشستم بعد تو، «صد سال» و اَندی را
بهسختی زنده ماندم بی تو شبهای بلندی را
جهانِ گرگها و گوسفندان ظاهراً سادهست
ولی گرگی شدم که دوست دارد گوسفندی را!
سیاهیلشگری هستم که خواهد مرد و خوشحال است
که دارد فیلم، پایان تماشاگرپسندی را
من از دنیای آدمها پناه آوردهام سویت
نگیر از مردِ تبعیدیت، حقّ شهروندی را
هزاران سفره میچینند و من مشغول تو هستم
شبیه بچهای که دوست دارد نانِ قندی را!
دو دستت پوچ بود و هست و خواهد بود و میدانم!
ولی بر هم نخواهم زد بساطِ شرطبندی را
همیشه بهترین را بدترین کابوس در راه است
به مسلخ میبرند از گلهها، گاو هلندی را!
جواب ابلهان و مردم این شهر، خاموشیست
فقط بر روی لب دارم همیشه پوزخندی را
هزاران عشوه میریزند طنازان ولی لوسند!
تو جدّی هم که هستی، میکنی معنا لوندی را
من آن مستم که در اوج نیازش پاک خواهد کرد
به بوسه، اشکهای تنفروش تایلندی را
من آن مستم که هر شب میپرد از خواب و غرق اشک
بغل کردهست با یادِ عزیزت سینهبندی را
من آن مستم که با دیوار صحبت میکند با خشم
که گریه میکند آهنگهای فیلمهندی را!
من آن مستم که میداند غمانگیز است اما باز
به یادت دوست دارد، میپرستد هر چرندی را!
من آن مستم، سرم بر دار خواهد رفت از این عشق
من آن مستم ولی ترجیح دادم سربلندی را...
#سید_مهدی_موسوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بهسختی زنده ماندم بی تو شبهای بلندی را
جهانِ گرگها و گوسفندان ظاهراً سادهست
ولی گرگی شدم که دوست دارد گوسفندی را!
سیاهیلشگری هستم که خواهد مرد و خوشحال است
که دارد فیلم، پایان تماشاگرپسندی را
من از دنیای آدمها پناه آوردهام سویت
نگیر از مردِ تبعیدیت، حقّ شهروندی را
هزاران سفره میچینند و من مشغول تو هستم
شبیه بچهای که دوست دارد نانِ قندی را!
دو دستت پوچ بود و هست و خواهد بود و میدانم!
ولی بر هم نخواهم زد بساطِ شرطبندی را
همیشه بهترین را بدترین کابوس در راه است
به مسلخ میبرند از گلهها، گاو هلندی را!
جواب ابلهان و مردم این شهر، خاموشیست
فقط بر روی لب دارم همیشه پوزخندی را
هزاران عشوه میریزند طنازان ولی لوسند!
تو جدّی هم که هستی، میکنی معنا لوندی را
من آن مستم که در اوج نیازش پاک خواهد کرد
به بوسه، اشکهای تنفروش تایلندی را
من آن مستم که هر شب میپرد از خواب و غرق اشک
بغل کردهست با یادِ عزیزت سینهبندی را
من آن مستم که با دیوار صحبت میکند با خشم
که گریه میکند آهنگهای فیلمهندی را!
من آن مستم که میداند غمانگیز است اما باز
به یادت دوست دارد، میپرستد هر چرندی را!
من آن مستم، سرم بر دار خواهد رفت از این عشق
من آن مستم ولی ترجیح دادم سربلندی را...
#سید_مهدی_موسوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀