اربعین تو رسیده است و ز راه آمده است
خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است
زینب از وادی شام آمـده چشـمت روشن
از کجا تا به کجا آمـده ؟ چشـمت روشن
#سهیل_عرب
#الف
#اربعین_حسینی_تسلیت_باد🖤
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است
زینب از وادی شام آمـده چشـمت روشن
از کجا تا به کجا آمـده ؟ چشـمت روشن
#سهیل_عرب
#الف
#اربعین_حسینی_تسلیت_باد🖤
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#اربعین_حسینی_تسلیت 🏴
بـا سوز باد زمزمه ی آه می رسد
آه از دمی که قافله از راه می رسد
با اشک و آه داغ جهان تازه می شود
غم می شود مُسافر و ناگاه می رسد
از بس که جانِ کاسته رفته است زیرِ خاک
از زیرِ خاک ناله ی جانکاه می رسد
افلاک را گرفته اگر ناله، شک نکن
این نالهها ادامه اش از چاه می رسَد
وقتی که قصهی تو به "سر" میرسد، به شام_
هفتاد و چند قصه ی کوتاه می رسد
دیگر به هیچ سلطنتی اعتماد نیست
با دستِ بسته لشکرِ یک شاه می رسَد
حالا رسیده اهلِ حرم بر سرِ مزار
عشق از ازل به مردُمِ آگاه می رسد
بیم است تا به لرزه درآیَد تمامِ عـرش
از جزر و مدِّ گریه که تا ماه می رسد
با بوی اربعینِ تو خوش میشَود دلم
دل میدهم به عشق که دلخواه می رسد
#الهه_سلطانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بـا سوز باد زمزمه ی آه می رسد
آه از دمی که قافله از راه می رسد
با اشک و آه داغ جهان تازه می شود
غم می شود مُسافر و ناگاه می رسد
از بس که جانِ کاسته رفته است زیرِ خاک
از زیرِ خاک ناله ی جانکاه می رسد
افلاک را گرفته اگر ناله، شک نکن
این نالهها ادامه اش از چاه می رسَد
وقتی که قصهی تو به "سر" میرسد، به شام_
هفتاد و چند قصه ی کوتاه می رسد
دیگر به هیچ سلطنتی اعتماد نیست
با دستِ بسته لشکرِ یک شاه می رسَد
حالا رسیده اهلِ حرم بر سرِ مزار
عشق از ازل به مردُمِ آگاه می رسد
بیم است تا به لرزه درآیَد تمامِ عـرش
از جزر و مدِّ گریه که تا ماه می رسد
با بوی اربعینِ تو خوش میشَود دلم
دل میدهم به عشق که دلخواه می رسد
#الهه_سلطانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
"حسینی که بود حسینی که ما ساختیم"
این حسین پور علی و مادرش زهرا که نیست
رحمت عام خدا در محشر کبری که نیست
این حسینی که شما در بوق و کرنا کرده اید
آن حسینِ ظلم برانداز در دلها که نیست
این حسین نان شما را چرب و چیلی میکند
آن حسینِ زاهد ببریده از دنیا که نیست
تخم کینه میگذارد این حسین در جانتان
آن کریم پرده پوش عصر عاشورا که نیست
آن حسینِ ما شکافد نیل را با یک نگاه
آه اما این یکی با صد عصا موسی که نیست
عاشقانش گر شماهایید من دارم یقین
این حسینِ دست گیر شمر خولی ها که نیست
#سـجاد_احمدیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این حسین پور علی و مادرش زهرا که نیست
رحمت عام خدا در محشر کبری که نیست
این حسینی که شما در بوق و کرنا کرده اید
آن حسینِ ظلم برانداز در دلها که نیست
این حسین نان شما را چرب و چیلی میکند
آن حسینِ زاهد ببریده از دنیا که نیست
تخم کینه میگذارد این حسین در جانتان
آن کریم پرده پوش عصر عاشورا که نیست
آن حسینِ ما شکافد نیل را با یک نگاه
آه اما این یکی با صد عصا موسی که نیست
عاشقانش گر شماهایید من دارم یقین
این حسینِ دست گیر شمر خولی ها که نیست
#سـجاد_احمدیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در چهل منزل چهل شب زینب از دلبر جدا
بزم نامحرم جدا و خِیل یک لشکـــر، جدا
قتلگاه و شمر و خواهر روی تَل بر سر زنان
ماجرای ساربان و دست و انگشتر ، جدا..
آتش اندر خیمه ها افتاد و دشمن حمله ور
وحشت از نامحرمان و غارتِ زیور جدا
شامِ ویران است و یک دختر که میخواهد پدر
گریه ی غسّاله ای در غسل آن دختر جدا
دستومشکو یکبرادر پشتش از اینغم شکست
الوداعِ اکبرش ، آن شِبه پیغمبــــــــر جدا
داغِ قاسم گرچه آتش زد دلِ اهلِ حرم
خنده های حرمله(لع) ، داغِ علی اصغر جدا
عصر عاشورا و زینب در وداع از قتلگاه…
با تعجّب پرسش از آن پیکرِ بی سر ، جدا
ناله ها در کربلا پیچید، در هفت آسمان…
خواهری در شیون است و ناله ی مادر، جدا
باءِ بسم الله را دیدم به نِی در کربـــــــــلا
قلب قرآن یا حسین است چون سر از پیکر جدا
همچو (تنها) جمع عشّاقت دو جا چشم انتظار
در سرازیریِّ قبر و صحنه ی محشـــــــــر جدا
#حسن_نبیجندقی(تنها)
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بزم نامحرم جدا و خِیل یک لشکـــر، جدا
قتلگاه و شمر و خواهر روی تَل بر سر زنان
ماجرای ساربان و دست و انگشتر ، جدا..
آتش اندر خیمه ها افتاد و دشمن حمله ور
وحشت از نامحرمان و غارتِ زیور جدا
شامِ ویران است و یک دختر که میخواهد پدر
گریه ی غسّاله ای در غسل آن دختر جدا
دستومشکو یکبرادر پشتش از اینغم شکست
الوداعِ اکبرش ، آن شِبه پیغمبــــــــر جدا
داغِ قاسم گرچه آتش زد دلِ اهلِ حرم
خنده های حرمله(لع) ، داغِ علی اصغر جدا
عصر عاشورا و زینب در وداع از قتلگاه…
با تعجّب پرسش از آن پیکرِ بی سر ، جدا
ناله ها در کربلا پیچید، در هفت آسمان…
خواهری در شیون است و ناله ی مادر، جدا
باءِ بسم الله را دیدم به نِی در کربـــــــــلا
قلب قرآن یا حسین است چون سر از پیکر جدا
همچو (تنها) جمع عشّاقت دو جا چشم انتظار
در سرازیریِّ قبر و صحنه ی محشـــــــــر جدا
#حسن_نبیجندقی(تنها)
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سلام صبــح
سلام آینـه
سلام دروازه
سلام مرز جدایی
به گوشوارهٔ گیلاس ڪنارِ زلفت سلام
#محمدعلی_سپانلو
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سلام آینـه
سلام دروازه
سلام مرز جدایی
به گوشوارهٔ گیلاس ڪنارِ زلفت سلام
#محمدعلی_سپانلو
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دگر باره خیاط باد صبا
بر اندام گل دوخت رنگین قبا
یکی را به بر ارغوانی سلب
یکی را به تن خسروانی ردا
#ملک_شعرای_بهار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر اندام گل دوخت رنگین قبا
یکی را به بر ارغوانی سلب
یکی را به تن خسروانی ردا
#ملک_شعرای_بهار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مداحی عربی ویژه اربعین: اربعینک یبوالسجاد | حاج میثم مطیعی
@SOLtanahangesTAN
◁❚❚▷ ◉──── 🏴🚩♪
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🖤🖤🖤🖤🖤
🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
◁❚❚▷ ◉──── 🏴🚩♪
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🖤🖤🖤🖤🖤
🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بیمارم و غم در امتحانم دارد
اما غم او تر و جوانم دارد
این طرفه نگر که هرچه در رنجوری
بیرون ز غمش خورم زیانم دارد
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۹۸
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اما غم او تر و جوانم دارد
این طرفه نگر که هرچه در رنجوری
بیرون ز غمش خورم زیانم دارد
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۹۸
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یاد تو کنم دلم به فریاد آید
نام تو برم عمر شده یاد آید
هرگه که مرا حدیث تو یاد آید
با من در و دیوار به فریاد آید
#ابوسعید_البوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۳۰۹
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نام تو برم عمر شده یاد آید
هرگه که مرا حدیث تو یاد آید
با من در و دیوار به فریاد آید
#ابوسعید_البوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۳۰۹
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
فصل سردی ست که با آه سخن می گویند
سایه پاییده و آنگاه سخن می گویند
نیستی حوصله ی هیچ کسی نیست، همین
قوم بی حوصله کوتاه سخن می گویند
نیست ممکن سخن از وصف تو گفتن؛ ناچار
شاعران روز و شب از ماه سخن می گویند
ذات گل در دل مرداب شود نیلوفر
عمری از یوسف در چاه سخن می گویند
شرم دارم که مشایخ همگی نان خدا
خورده از لطف شهنشاه سخن می گویند
سنگ هایی که قدم از قدمی نگشودند
رود را دائما از راه سخن می گویند
روزگاری ست که از خوبی یاران، یاران
گاه گاهیّ و به اکراه سخن می گویند
خوش مکن دل به تصانیف که مداحان تات
سفره پهن است به دلخواه سخن می گویند
چوب در دست تو از جنگ حکایت دارد
جاهلی، مردم آگاه سخن می گویند
بوی حلوای تو برخاسته، از ظلم بکاه
از ولیعهد تو ای شاه سخن می گویند
#رحمان_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سایه پاییده و آنگاه سخن می گویند
نیستی حوصله ی هیچ کسی نیست، همین
قوم بی حوصله کوتاه سخن می گویند
نیست ممکن سخن از وصف تو گفتن؛ ناچار
شاعران روز و شب از ماه سخن می گویند
ذات گل در دل مرداب شود نیلوفر
عمری از یوسف در چاه سخن می گویند
شرم دارم که مشایخ همگی نان خدا
خورده از لطف شهنشاه سخن می گویند
سنگ هایی که قدم از قدمی نگشودند
رود را دائما از راه سخن می گویند
روزگاری ست که از خوبی یاران، یاران
گاه گاهیّ و به اکراه سخن می گویند
خوش مکن دل به تصانیف که مداحان تات
سفره پهن است به دلخواه سخن می گویند
چوب در دست تو از جنگ حکایت دارد
جاهلی، مردم آگاه سخن می گویند
بوی حلوای تو برخاسته، از ظلم بکاه
از ولیعهد تو ای شاه سخن می گویند
#رحمان_زارع
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عــاشــق نــشــدی بــدونــی چــیــه عــشــقــ😚
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو با گل های مریم همنشینی
پری روهستی و پاک و متینی
نباشد با وفاتر، از تو مادر !
پدر انگشتر است و تو نگینی
---------------------------------------------------
میان کل خوبان بهترینی
بدون شک تو معنای یقینی
تو حورالعین ظاهر بر زمینی
وَ الحق ، مستحقّ آفرینی
----------------------------------------------------
صبور و مهربان و راستینی
که با ذکر و دعا دائم قرینی
فدای چهرهٔ زیبایت ای ماه
تو تعبیر قشنگی های دینی
#الهام_حکیمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پری روهستی و پاک و متینی
نباشد با وفاتر، از تو مادر !
پدر انگشتر است و تو نگینی
---------------------------------------------------
میان کل خوبان بهترینی
بدون شک تو معنای یقینی
تو حورالعین ظاهر بر زمینی
وَ الحق ، مستحقّ آفرینی
----------------------------------------------------
صبور و مهربان و راستینی
که با ذکر و دعا دائم قرینی
فدای چهرهٔ زیبایت ای ماه
تو تعبیر قشنگی های دینی
#الهام_حکیمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نــرو، برگــرد از آینده می ترسم!
ازاینکه میشوم شرمنده میترسم
ازاینکه مثل یک ققنوسِ بی پروا
زنی بر آتش ســوزنـده می ترسم
چه حکـمی میکند تقدیر، فردا را؟
من از پایان این پرونده می ترسم!
چه کابوسی ازاین بدتر که شبهـارا
کند از دود ِ غـم آکنده ، می ترسم
پسازتوآتش اینخانهخاموشاست
من ازهر شعله ی رقصنده میترسم
من از بیداریِ خورشید در هر صبح
از این نارنــجی ِ تابنــده می ترسم
#شیدا_التیام
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ازاینکه میشوم شرمنده میترسم
ازاینکه مثل یک ققنوسِ بی پروا
زنی بر آتش ســوزنـده می ترسم
چه حکـمی میکند تقدیر، فردا را؟
من از پایان این پرونده می ترسم!
چه کابوسی ازاین بدتر که شبهـارا
کند از دود ِ غـم آکنده ، می ترسم
پسازتوآتش اینخانهخاموشاست
من ازهر شعله ی رقصنده میترسم
من از بیداریِ خورشید در هر صبح
از این نارنــجی ِ تابنــده می ترسم
#شیدا_التیام
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در این دنیای فانی، عشق را تاکید بگذاریم
در این غربت سرا دلگرمیِ خورشید بگذاریم
چرا نقاشیم اخمو و بد چهره شده حالا
درونِ قاب دل،، عکسی که می خندید بگذاریم
صفایی دارد این خنده که از لبهای تو جاری ست
چه زیبا می شود بر خنده ها تشدید بگذاریم
#مریم_مرادی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در این غربت سرا دلگرمیِ خورشید بگذاریم
چرا نقاشیم اخمو و بد چهره شده حالا
درونِ قاب دل،، عکسی که می خندید بگذاریم
صفایی دارد این خنده که از لبهای تو جاری ست
چه زیبا می شود بر خنده ها تشدید بگذاریم
#مریم_مرادی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طوری
دوستت میدارم
که هر شبانهروز
بی آنکه ببینمت
بی آنکه ببوسمت
بی آنکه لمست کنم
بودنیترین بودنیِ شخصِ
جهانم شدهای...
#امید_آذر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوستت میدارم
که هر شبانهروز
بی آنکه ببینمت
بی آنکه ببوسمت
بی آنکه لمست کنم
بودنیترین بودنیِ شخصِ
جهانم شدهای...
#امید_آذر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از جانبِ دوست، دشمنی را چه کنیم؟
دشنام برادرِ تَنی را چه کنیم؟
آن حرمله مُرد و غائله خاتمه یافت
این حرملههای وطنی را چه کنیم؟!
#شروین_سلیمانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دشنام برادرِ تَنی را چه کنیم؟
آن حرمله مُرد و غائله خاتمه یافت
این حرملههای وطنی را چه کنیم؟!
#شروین_سلیمانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عصرانه ی من
همین لبخندهای یواشڪی توست
ڪه ریزریز می شود، بر لبانت
به ڪامم شهد می ریزد
تا با نگاهم تو را تا به آخر ببلعم
این عشق در رگ های من
پخش می شود
تمام شریان هایم را
به خودت گره زده ای
#عرفان_یزدانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همین لبخندهای یواشڪی توست
ڪه ریزریز می شود، بر لبانت
به ڪامم شهد می ریزد
تا با نگاهم تو را تا به آخر ببلعم
این عشق در رگ های من
پخش می شود
تمام شریان هایم را
به خودت گره زده ای
#عرفان_یزدانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به خود رسیدنش از ناز بسکه دشوار است
چو ما به دامِ تمنّای خود گرفتار است
تمام زحمتم از هستیم چه میپرسی؟
ز جسم لاغرِ خویشم به پیرهن خار است
صلای قتل ده و جانفشانیِ ما بین
برای کشتن عشّاق وعده بسیار است
ستمکشِ سرِ ناموسجوی خویشتنم
که تا ز جیب برآمد به بندِ دستار است
به شب حکایت قتلم ز غیر میشنود
هنوز فتنه به ذوقِ فسانه بیدار است
به قامت من از آوارگی است پیرهنی
که خارِ رهگذرش پود و جادهاش تار است
بیا که فصل بهارست و گل به صحن چمن
گشادهروی تر از شاهدان بازار است
فناست هستی من در تصوّر کمرش
چو نغمهای که هنوزش وجود در تار است
ز آفرینش عالم غرض جز آدم نیست
به گِرد نقطۀ ما دورِ هفت پرگار است
نگاهْ خیره شد از پرتوِ رخش غالب
تو گویی آینۀ ما سراب دیدار است
#غالب
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چو ما به دامِ تمنّای خود گرفتار است
تمام زحمتم از هستیم چه میپرسی؟
ز جسم لاغرِ خویشم به پیرهن خار است
صلای قتل ده و جانفشانیِ ما بین
برای کشتن عشّاق وعده بسیار است
ستمکشِ سرِ ناموسجوی خویشتنم
که تا ز جیب برآمد به بندِ دستار است
به شب حکایت قتلم ز غیر میشنود
هنوز فتنه به ذوقِ فسانه بیدار است
به قامت من از آوارگی است پیرهنی
که خارِ رهگذرش پود و جادهاش تار است
بیا که فصل بهارست و گل به صحن چمن
گشادهروی تر از شاهدان بازار است
فناست هستی من در تصوّر کمرش
چو نغمهای که هنوزش وجود در تار است
ز آفرینش عالم غرض جز آدم نیست
به گِرد نقطۀ ما دورِ هفت پرگار است
نگاهْ خیره شد از پرتوِ رخش غالب
تو گویی آینۀ ما سراب دیدار است
#غالب
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀