💖کافه شعر💖
2.78K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
صبح و طلوع شعر و غزل ، ناشتای تو
یعنی سلام ، زنده شدم با دعای تو

یعنی دوباره با تو من از خواب می‌پرم
با موج‌های ملتهب خنده‌های تو

#امیر‌مرزبان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

صبح خیزان کآستین بر آسمان افشانده‌اند

پای کوبان دست همت بر جهان افشانده‌اند

پیش از آن کز پر فشاندن مرغ صبح آید به رقص

بر سماع بلبلان عشق جان افشانده‌اند

#خاقانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مهستی
در بسته
#مهستی

#دربسته




🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰


💃💃💃💃💃


🌺🌼🌼🌼🌼🌼🌼


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
داشتنت ...
مثل نم نم باران جاده ی شمال ...
مثل مستی بعد از اولین پیک های شراب ...
مثل خواب بعد از ظهر ...
مثل بوسه های تند و یواشکی ...
مثل آهنگهای قدیمی کریسدی برگ ،
مثل دیالوگهای فیلم شب یلدا،
مثل آن بغلی که عاشقت است...
جدا نمی شود ، تنهایت نمی گذارد ...
و مثل برگشتن آدمی که سال ها منتظرش بودی ...
آی می چسبد ،
آی می چسبد!!🦋😍

منیره_یاری_پور

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گر خار بدین دیدهٔ چون جوی زنی

ور تیر جفا بر دل چون موی زنی

من دست ز دامن تو کوته نکنم

گر همچو دفم هزار بر روی زنی

#مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شدم دیوانه وباسایه صحبت میکنم برگرد
و از وهم و‌ تب تردید وحشت میکنم برگرد

چنان آزرده از جمع وپریشان است احوالم
که با آیینه وسجاده خلوت میکنم برگرد

اگرچه خاطرت،بوی تنت،نبض ودلت اینجاست
بدون چشم تواحساس غربت میکنم برگرد

برای حشمت عشق ونشان فرٌ فردوسش
قسم بر قول قرآنم که دقت میکنم برگرد

نگاه ابری و غوغای پاپیزت نصیب من
بهارخنده هارا با تو قسمت میکنم برگرد

در ودروازه ی دل را زچرک کینه ها شستم
نگاه خانه را خالی ز محنت میکنم برگرد

از ابر سینه ام بر چشم تو باور ببارانم
حریم دیده راسرشار عصمت میکنم برگرد

#زیبا_حسینی_جیرندهی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گر آنکه امین و محرم این رازی

در بازی بیدلان مکن طنازی

بازیست ولیک آتش راستیش

بس عاشق را که کشت بازی بازی

#مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چون جلوه‌گر گردد بلا از قامت فتان تو
صد ره کنم در زیر لب خود را بلاگردان تو

در جلوهٔ تو نازک میان کوشیده بهر من به جان
من کرده در زیر زبان جان را فدای جان تو

در رقص هرگه بسته‌ای زه بر کمان دلبری
من تیر نازت خورده و گردیده‌ام قربان تو

چون رفته‌ای دامن‌کشان من از تخیل سوده‌ام
بر پرده‌های چشم خود منت کشان دامان تو

هر شیوه کز شرم و حیا در پرده بودت ای پری
از پرده آوردی برون ای من سگ عرفان تو

از حاضران در غیرتم با اینکه هست از یک دلی
روی اشارتها به من از عشوهٔ پنهان تو

کاکل پریشان چون روی گامی گران کن جان من
تا جان فشاند محتشم بر جعد مشک افشان تو


#محتشم_کاشانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باز آشفته‌ام از خوی تو چندان که مپرس
تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس

از بتان حال دل گمشده می‌پرسیدم
خنده‌ای کرد نهان آن گل خندان که مپرس

در تب عشق به جان کندن هجران شده‌ام
ناامید آن قدر از پرسش جانان که مپرس

محتشم پرسد اگر حال من آن سرو بگو
هست لب تشنه پابوس تو چندان که مپرس


#محتشم_کاشانی
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گاه از غم او دست ز جان می‌شوئی

گه قصهٔ آ، به درد دل می‌گوئی

سرگشته چرا گرد جهان می‌پوئی

کو از تو برون نیست که را می‌جویی

#مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#حرف_حساب

انقد که وقت و انرژی میزاری برا تغییر مُدام پروفایل و اسم کاربریت
برا تغییر و ارتقا " ذاتت " وقت گذاشته بودی باور کن الان جز مشاهیر بودی و ماهم به بودنت افتخار میکردیم!!!🥴

👈 اصل بد نیکو نگردد
چون که بنیادش کج است....

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شیوه‌ی نوشين لبان چهره نشان دادن است


پیشه‌ی اهل نظر دیدن و جان دادن است

#فروغی_بسطامی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به سوی من چو می‌آیی
تمام تن
تپش و بال می‌شوم
چو در تو می‌نگرم
زلال می‌شوم
سخن چو می‌گویی
آفتاب بر می‌آید

#اسماعیل_خویی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بگذار تا ببوسـمت ای نوشخنـد صبــح
بگذار تا بنوشـمت ای چشمه ی شراب

بیـمار خنـده‌های تـواَم بیشتر بخنـــد
خورشیــد آرزوی منی گرم تر بتــاب



#فریدون_مشیری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد

به لبم رسیده جانم، تو بیا که زنده مانم
پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد

غم و قصه فراقت بکشد چنان که دانم
اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد

منم و دلی و آهی ره تو درون این دل
مرو ایمن اندر این ره که فگار خواهی آمد

همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف
به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد

کششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان
به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد

به یک آمدن ربودی، دل و دین و جان خسرو
چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد


 #امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دانمت آستین چرا، پیش جمال می‌بری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری

معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمی‌کند کز پس و پیش بنگری

آمدمت که بنگرم، باز نظر به خود کنم
سیر نمی‌شود نظر، بس که لطیف منظری

غایتِ کام و دولت است آن که به خدمتت رسید
بنده میان بندگان بسته میان به چاکری

روی به خاک می‌نهم، گر تو هلاک می‌کنی
دست به بند می‌دهم، گر تو اسیر می‌بری

هر چه کنی، تو برحقی، حاکم و دست‌مطلقی
پیشِ که داوری برند از تو که خصم و داوری؟

بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد
گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری

گفتم اگر نبینمت، مهر فرامشم شود
می‌روی و مقابلی، غایب و در تصوری

جان بدهند و در زمان، زنده شوند عاشقان
گر بکشی و بعد از آن، بر سر کشته بگذری

سعدی اگر هلاک شد، عمر تو باد و دوستان
مِلک یَمین خویش را گر بکشی چه غم خوری؟

#سعدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کافر و مؤمن خــــدا گویند لیک
درمیان هر دو فرقی هست نیک

آن گدا گوید خدا از بهــر نان
متّقی گوید خدا از عینِ جان

#مثنوی_مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا می‌بینی و در چشم‌هایت برقِ شادی نیست
سلاحت را زمین بُگذار، بین ما عنادی نیست

کلاس درس منطق بود و ما از عشق می‌گفتیم
میان عشق و منطق در مرام ما تضادی نیست

من از این بی‌وفایی‌ها نمی‌رنجم، ولی آیا
وفا، درسی که عمری با محبّت یاد دادی نیست؟

من از رسوایی بازاریان شهر فهمیدم
قسم‌خوردن چه‌آسان است وقتی اعتقادی نیست

بگو کِی می‌رسد از راه، فردایی که می‌دانم-
به گوش عشق می‌خواند: به دنیا اعتمادی نیست

دلت را پشت سر بُگذار تا با او بپیوندی
قرار وصل، اینجایی که امروز ایستادی نیست

دلم دائم فلک می‌شد به ضرب چوبِ چشمانت
سلاحت را زمین بُگذار، بین ما عنادی نیست...

#زینب_احمدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کاندرین چشم منیر بی زوال
از حقایق راه کی یابد خیال

در دو چشم غیر من تو نقش خود
گر ببینی آن خیالی دان و رد

زانک سرمهٔ نیستی در می‌کشد
باده از تصویر شیطان می‌چشد

چشمشان خانهٔ خیالست و عدم
نیستها را هست بیند لاجرم

چشم من چون سرمه دید از ذوالجلال
خانهٔ هستی ست نه خانهٔ خیال

تا یکی مو باشد از تو پیش چشم
در خیالت گوهری باشد چو یشم

یشم را آنگه شناسی از گهر
کز خیال خود کنی کلی عبر

#مثنوی_مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
🔺چاهِ ظُلم
؛
در فتاد اندر چَهی کو کَنده بود
زان که ظلمَش در سرش آینده بود

چاه مُظلم گشت ظلم ظالمان
این چنین گفتند جملهٔ عالمان

هر که ظالم‌تر چَهش با هول‌تر
عدل فرمودست بَتَّر را بتر

ای که تو از جاه ظلمی می‌کُنی
دان که بهر خویش چاهی می‌کَنی

گِردِ خود چون کِرم پیله بر مَتَن
بهر خود چَه می‌کُنی اندازه کن

#مثنوی_مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بابای شعر غمزده‌ام آب و نان نداشت
انگار یک ستاره در این کهکشان نداشت

دارا ندار قصهٔ پر غصه گشته بود
سارای بی انار دلی نوجوان نداشت

کوکب ز جبر و جور زمانه عبوس و تلخ
در سفره‌اش نشان ز دلی مهربان نداشت

باران رنج، سیل بلا را روانه کرد
کبری گزینه‌ای به جز آه و فغان نداشت

درگیر های‌و‌هو حسنک بود و اعتنا-
بر های‌وهوی مرغ و بز داستان نداشت

لبخند از لبان هُما رخت بسته بود
دندان برای خوردن غم در دهان نداشت!!

روباه و زاغ هر دو پشیمان و نادم از-
نقش خود، این معامله غیر از زیان نداشت

از ریل منحرف شده صد بار این قطار
چون ریزعلی ز فقر به تن یک نشان نداشت

پیلان زورگو نه یکی بلکه صد هزار
زین ظلم کاکلی به تن خسته، جان نداشت!

هر چارفصل، سرد و سیاه و خزان‌زده
جز برگ‌ریز، حادثه‌ای بوستان نداشت

طبعم نهیب زد که چه گویی خموش باش
این درسهای سَرسَرکی، امتحان نداشت!



#محمدرضامؤمن‌نژاد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀