من
چمدانت را گرفته بودم
موج ها را گرفته بودم
هفت و ده دقیقه ی غروب را گرفته بودم
تو اما
از درون راه افتادی ...
#گروس_عبدالملکیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چمدانت را گرفته بودم
موج ها را گرفته بودم
هفت و ده دقیقه ی غروب را گرفته بودم
تو اما
از درون راه افتادی ...
#گروس_عبدالملکیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوستداری این سان نیست ، اینکه دوست آزاری است
شیوه ای که داری تو ، شیوه نیست ، بیماری است
هرکسی تواند برد دل به مکر و افسونی
آنچه مشکل است اما ، دلبری نه ، دلداری است
کافری است رنجیدن در طریقت یاران
لاف عشق و رنجش ؟ نه ، یار من ! نه این یاری است
من کجا توانم بود جز به یاد تو ؟ وقتی
خاطرات تو چون خون ، در رگان من جاری است
هرکه را که غیر از تو گوش می کنم ، ناچار
قصه ی ملال انگیز ، داستان تکراری است
با منی و تصویرت در صف تداعی ها
اختتام پیش از خواب ، افتتاح بیداری است
هم تو مشکلی هم عشق ، کار مشکل است آری
مهر با تو دشواری بافته به دشواری است
حسین منزوی
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
شیوه ای که داری تو ، شیوه نیست ، بیماری است
هرکسی تواند برد دل به مکر و افسونی
آنچه مشکل است اما ، دلبری نه ، دلداری است
کافری است رنجیدن در طریقت یاران
لاف عشق و رنجش ؟ نه ، یار من ! نه این یاری است
من کجا توانم بود جز به یاد تو ؟ وقتی
خاطرات تو چون خون ، در رگان من جاری است
هرکه را که غیر از تو گوش می کنم ، ناچار
قصه ی ملال انگیز ، داستان تکراری است
با منی و تصویرت در صف تداعی ها
اختتام پیش از خواب ، افتتاح بیداری است
هم تو مشکلی هم عشق ، کار مشکل است آری
مهر با تو دشواری بافته به دشواری است
حسین منزوی
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
از سر اتفاق برگشتی ...
یا که با اشتیاق برگشتی ؟
یا که دیدی پلنگ تو مردهست
ناگهان از محاق برگشتی ؟
با رقیبم چه کردهای که چنان
جفت رفتی و طاق برگشتی ؟
گرمی بودنش مگر کم بود ؟
که به من _ این اجاق _ برگشتی
گفتم آن سیب کال سهم تو نیست
سنگ خوردی ، چلاق برگشتی
رفته بودی طلای ناب شوی
پس چرا نقرهداغ برگشتی ؟
دیدمت قلچماق میرفتی
دیدمت خوندماغ برگشتی
خبر خوب قصهای و دریغ
در دهان کلاغ برگشتی
باز هم که نجستی انسانی
باز که با چراغ برگشتی !
تا که بودم به کوه و دشت زدی
تا که رفتم به باغ برگشتی
به سمرقند رفته بودی که
ای عجب از عراق برگشتی !
خوشبحالت هنوز تب دارم
خوشبحالت به داغ برگشتی
حمزه_کریم_تباح_فر
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
یا که با اشتیاق برگشتی ؟
یا که دیدی پلنگ تو مردهست
ناگهان از محاق برگشتی ؟
با رقیبم چه کردهای که چنان
جفت رفتی و طاق برگشتی ؟
گرمی بودنش مگر کم بود ؟
که به من _ این اجاق _ برگشتی
گفتم آن سیب کال سهم تو نیست
سنگ خوردی ، چلاق برگشتی
رفته بودی طلای ناب شوی
پس چرا نقرهداغ برگشتی ؟
دیدمت قلچماق میرفتی
دیدمت خوندماغ برگشتی
خبر خوب قصهای و دریغ
در دهان کلاغ برگشتی
باز هم که نجستی انسانی
باز که با چراغ برگشتی !
تا که بودم به کوه و دشت زدی
تا که رفتم به باغ برگشتی
به سمرقند رفته بودی که
ای عجب از عراق برگشتی !
خوشبحالت هنوز تب دارم
خوشبحالت به داغ برگشتی
حمزه_کریم_تباح_فر
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
از زیستنِ بیتو مگو، زیستن این نیست
ور هست به زعمِ تو، به تعبیرِ من این نیست
از بویش اگر چشمِ دلم را نگشاید
یکباره کفن باد به تن، پیرهن این نیست
یک چشم به گردابت و یک چشم به ساحل
گیرم که دل این است، به دریا زدن این نیست
تو یک تن و من یک تن از این رابطه چیزی
عشق است ولی قصّهی یک جان دو تن این نیست
عطریست در این سفرهی نگشوده هم امّا
خونِ دلِ آهوی ختا و خُتَن این نیست
سخت است که بر کوه زند تیشه هم امّا
بر سر نزند تیشه اگر کوهکن این نیست
یک پرتو از آن تافته در چشمِ تو امّا
خورشیدِ من -آن یکتنه صدشبشکن- این نیست
زن اُسوهی عشق است و خطرپیشه چنان ویس
لیلای هراسنده! نه، تمثیلِ زن این نیست
حسین منزوی
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
ور هست به زعمِ تو، به تعبیرِ من این نیست
از بویش اگر چشمِ دلم را نگشاید
یکباره کفن باد به تن، پیرهن این نیست
یک چشم به گردابت و یک چشم به ساحل
گیرم که دل این است، به دریا زدن این نیست
تو یک تن و من یک تن از این رابطه چیزی
عشق است ولی قصّهی یک جان دو تن این نیست
عطریست در این سفرهی نگشوده هم امّا
خونِ دلِ آهوی ختا و خُتَن این نیست
سخت است که بر کوه زند تیشه هم امّا
بر سر نزند تیشه اگر کوهکن این نیست
یک پرتو از آن تافته در چشمِ تو امّا
خورشیدِ من -آن یکتنه صدشبشکن- این نیست
زن اُسوهی عشق است و خطرپیشه چنان ویس
لیلای هراسنده! نه، تمثیلِ زن این نیست
حسین منزوی
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
بـی وفــایی ز تــو و قـصه ی پـایانی من
آتـش عشـق تـو شــد عــامل ویــرانی من
غرقه ی موج نگاهت چه کند با دل خون
به کجا شــکوه بـرد این دل طـوفانی من
دل آسـوده ی تو، روز و شـب تیـره ی من
تـا سحـر کی بـشـود شــام پریـشـانی من
کفـر زلـفـان سـیه با دل مـن کـرده چنــان
رفــتـه از یــاد مـن آیــین مـسلـمـانی مـن
هر کس از مهر من و جـور تـو آگـه بشـود
گـریه بـر من کنـد و بی سـرو سامانی من
بــا تـوام ای که درونـم ز غـمت مـیسـوزد
بــار انـدوه تــو شــد هـمـدم پنــهانی مـن
میـزنـم تیر غـمت را به دل و دیـده هـمی
تا شـوی آگه از ایـن دیـده ی بــارانی مـن
مانده درخاطره ام خنـده ی مستانه ی تو
در شب بـزم دل و شـام غـزلخـوانی مـن
با همان ناز نگاهی که شده قصه ی عشـق
دل ربـودی ز مـن ای یـوسف کنعـانی مـن
#علی_فعله_گری
،
@Kafee_sheerr💖💖
آتـش عشـق تـو شــد عــامل ویــرانی من
غرقه ی موج نگاهت چه کند با دل خون
به کجا شــکوه بـرد این دل طـوفانی من
دل آسـوده ی تو، روز و شـب تیـره ی من
تـا سحـر کی بـشـود شــام پریـشـانی من
کفـر زلـفـان سـیه با دل مـن کـرده چنــان
رفــتـه از یــاد مـن آیــین مـسلـمـانی مـن
هر کس از مهر من و جـور تـو آگـه بشـود
گـریه بـر من کنـد و بی سـرو سامانی من
بــا تـوام ای که درونـم ز غـمت مـیسـوزد
بــار انـدوه تــو شــد هـمـدم پنــهانی مـن
میـزنـم تیر غـمت را به دل و دیـده هـمی
تا شـوی آگه از ایـن دیـده ی بــارانی مـن
مانده درخاطره ام خنـده ی مستانه ی تو
در شب بـزم دل و شـام غـزلخـوانی مـن
با همان ناز نگاهی که شده قصه ی عشـق
دل ربـودی ز مـن ای یـوسف کنعـانی مـن
#علی_فعله_گری
،
@Kafee_sheerr💖💖
دل بستهاند عالم و آدم به روزگار
این روزگارِ وعدهفروشِ فریبکار
با ناامید نیز مدارا نمیکند
وقتی وفا نکرده به چشم امیدوار
هرشب به شوق خواب خوشی چشم بستهایم
تنها نصیبمان شده کابوس مرگبار
ما سالهاست غیر زمستان ندیدهایم
تقویمها دروغ نوشتند از بهار
دریا، بیا و نقطه پایان رود باش
دارد سقوط میکند از کوه، آبشار
#نفیسه_سادات_موسوی
@Kafee_sheerr💖💖
این روزگارِ وعدهفروشِ فریبکار
با ناامید نیز مدارا نمیکند
وقتی وفا نکرده به چشم امیدوار
هرشب به شوق خواب خوشی چشم بستهایم
تنها نصیبمان شده کابوس مرگبار
ما سالهاست غیر زمستان ندیدهایم
تقویمها دروغ نوشتند از بهار
دریا، بیا و نقطه پایان رود باش
دارد سقوط میکند از کوه، آبشار
#نفیسه_سادات_موسوی
@Kafee_sheerr💖💖
من خواستم که خواب و خيال خودم شوی
رويا شوی، اميد محال خودم شوی
لرزيد دستهايم و سرگيجهام گرفت
آوردمت دليلِ زوالِ خودم شوی
يا در دلم شناور، يا بر تنم روان
ماهیّ و ماهِ حوض زلال خودم شوی
هر روز بيشتر به تو نزديک میشوم
چيزی نماندهاست که مال خودم شوی
حالا تو چشمهای منی؛ ابر شو، ببار
تا قطرهقطره گريه به حال خودم شوی
عاشق نمیشوی، سر اين شرط بستهام
نه... حاضرم ببازم و مال خودم شوی...
#مهدی_فرجی
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
رويا شوی، اميد محال خودم شوی
لرزيد دستهايم و سرگيجهام گرفت
آوردمت دليلِ زوالِ خودم شوی
يا در دلم شناور، يا بر تنم روان
ماهیّ و ماهِ حوض زلال خودم شوی
هر روز بيشتر به تو نزديک میشوم
چيزی نماندهاست که مال خودم شوی
حالا تو چشمهای منی؛ ابر شو، ببار
تا قطرهقطره گريه به حال خودم شوی
عاشق نمیشوی، سر اين شرط بستهام
نه... حاضرم ببازم و مال خودم شوی...
#مهدی_فرجی
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
که دید ای عاشقان شهری که شهر نیکبختان ست
که آنجا کم رسد عــاشق و معشوق فراوان ست
که تا نـازی کـنـیــم آنـــجا و بازاری نــهـیـم آنجا
که تا دلها خنک گردد که دلها سخت بریان ست
#مولانا
@Kafee_sheerr💖💖
که آنجا کم رسد عــاشق و معشوق فراوان ست
که تا نـازی کـنـیــم آنـــجا و بازاری نــهـیـم آنجا
که تا دلها خنک گردد که دلها سخت بریان ست
#مولانا
@Kafee_sheerr💖💖
درآ تا خرقه قالب دراندازم همین ساعت
درآ تا خانه هستی بپردازم همین ساعت
صلا زن پاکبازی را رها کن خاک بازی را
که یک جان دارم و خواهم که دربازم همین ساعت
کمان زه کن خدایا نه که تیر قاب قوسینی
که وقت آمد که من جان را سپر سازم همین ساعت
چو بر میآید این آتش فغان میخیزد از عالم
امانم ده امانم ده که بگدازم همین ساعت
جهان از ترس میدرد و جان از عشق میپرد
که مرغان را به رشک آرم ز پروازم همین ساعت
#مولوی
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
درآ تا خانه هستی بپردازم همین ساعت
صلا زن پاکبازی را رها کن خاک بازی را
که یک جان دارم و خواهم که دربازم همین ساعت
کمان زه کن خدایا نه که تیر قاب قوسینی
که وقت آمد که من جان را سپر سازم همین ساعت
چو بر میآید این آتش فغان میخیزد از عالم
امانم ده امانم ده که بگدازم همین ساعت
جهان از ترس میدرد و جان از عشق میپرد
که مرغان را به رشک آرم ز پروازم همین ساعت
#مولوی
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم
مستیم بدان حد که ره خانه ندانیم
در عشق تو از عاقله عقل برستیم
جز حالت شوریده دیوانه ندانیم
در باغ به جز عکس رخ دوست نبینیم
وز شاخ به جز حالت مستانه ندانیم
گفتند در این دام یکی دانه نهادهست
در دام چنانیم که ما دانه ندانیم
امروز از این نکته و افسانه مخوانید
کافسون نپذیرد دل و افسانه ندانیم
چون شانه در آن زلف چنان رفت دل ما
کز بیخودی از زلف تو تا شانه ندانیم
باده ده و کم پرس که چندم قدح است این
کز یاد تو ما باده ز پیمانه ندانیم
# حضرت مولانا
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
مستیم بدان حد که ره خانه ندانیم
در عشق تو از عاقله عقل برستیم
جز حالت شوریده دیوانه ندانیم
در باغ به جز عکس رخ دوست نبینیم
وز شاخ به جز حالت مستانه ندانیم
گفتند در این دام یکی دانه نهادهست
در دام چنانیم که ما دانه ندانیم
امروز از این نکته و افسانه مخوانید
کافسون نپذیرد دل و افسانه ندانیم
چون شانه در آن زلف چنان رفت دل ما
کز بیخودی از زلف تو تا شانه ندانیم
باده ده و کم پرس که چندم قدح است این
کز یاد تو ما باده ز پیمانه ندانیم
# حضرت مولانا
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
بگذار زمان روی زمین بند نباشد
حافظ پی اعطای سمرقند نباشد
آشوب،همان حس غریبی ست که دارم
وقتی که به لب های تو لبخند نباشد
درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست
در تک تک رگهای تو هرچند نباشد
من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر
زنجیر نگاه تو که پابند نباشد
وقتی که قرار است کنار تو نباشم
بگذار زمان روی زمین بند نباشد..
#رویا_باقری
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
حافظ پی اعطای سمرقند نباشد
آشوب،همان حس غریبی ست که دارم
وقتی که به لب های تو لبخند نباشد
درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست
در تک تک رگهای تو هرچند نباشد
من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر
زنجیر نگاه تو که پابند نباشد
وقتی که قرار است کنار تو نباشم
بگذار زمان روی زمین بند نباشد..
#رویا_باقری
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
.
مو از تو ، بافتن با من
خنده از تو ، جان دادن با من
تڪیه دادن از تو،
شانه شدن هم با من
یک تو ، از تو
مجنون شدن با من ...
#مونا_واعظی
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
مو از تو ، بافتن با من
خنده از تو ، جان دادن با من
تڪیه دادن از تو،
شانه شدن هم با من
یک تو ، از تو
مجنون شدن با من ...
#مونا_واعظی
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
نگارین روی و شیرین خوی و عنبربوی و سیمین تن
چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی
تو گویی در همه عمرم میسر گردد این دولت
که کام از عمر برگیرم و گر خود یک زمانستی
#مولانای_جان
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی
تو گویی در همه عمرم میسر گردد این دولت
که کام از عمر برگیرم و گر خود یک زمانستی
#مولانای_جان
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
Bezan Baran
Ehaam
بزن باران
نوازش از تو باشد
گریه از من...
😍😍😍
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💃💃💃💃
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
نوازش از تو باشد
گریه از من...
😍😍😍
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💃💃💃💃
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
عاشقتم
مهدی احمدوند
😍عاشقتم عشقم🥰🥰🥰🥰
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💃💃💃💃💃💃💃💃💃
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💃💃💃💃💃💃💃💃💃
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
خسته از دردی که در "بیداد دوران" داشتم
عشق را مأوای جان از این جهان انگاشتم
دل سپردم تا که زخمی کهنه را درمان کنی
آه...اما، «خود غلط بود آنچه میپنداشتم»
محمد_بزاز
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
عشق را مأوای جان از این جهان انگاشتم
دل سپردم تا که زخمی کهنه را درمان کنی
آه...اما، «خود غلط بود آنچه میپنداشتم»
محمد_بزاز
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
یک قدم سویم بیایی،سوی توپر می کشم
طرح پـروازم به سويت را کبوتر می کشم
باز دل دل میکنی تا تشنه ی عشقت کنی
من شراب عشق را باجام تو سر می کشم
#احمد_سلمانی
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
طرح پـروازم به سويت را کبوتر می کشم
باز دل دل میکنی تا تشنه ی عشقت کنی
من شراب عشق را باجام تو سر می کشم
#احمد_سلمانی
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
گفتمش سلطان قلبم تو کجا اینجا کجا
منطق و عشق و خرابات بوده اند از هم جدا
گفت از روزی که عشقت در دلم ریشه دواند
منطق و عقل و تفکر را ز جانم زود راند
گفتمش ای محرم رازم تو جانم سوختی
بی وفا حالا که وقت توبه شد افروختی
گفت ای همراز عاشق پیشه ی نیکو سرشت
با تو حتی دوزخم باشد نکوتر از بهشت
دیگر حتی لحظه ای ترکت نمیگویم تو را
تا زمان مرگ خود ثابت کنم این ادعا
تا شنید همراز بیدل این سخن از یار خویش
داد بر دستان داور با دو دستش جان خویش
قصه ی همراز عاشق تا ابد پاینده است
هر کسی عاشق شود تا بی نهایت زنده است
#بیدل
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
منطق و عشق و خرابات بوده اند از هم جدا
گفت از روزی که عشقت در دلم ریشه دواند
منطق و عقل و تفکر را ز جانم زود راند
گفتمش ای محرم رازم تو جانم سوختی
بی وفا حالا که وقت توبه شد افروختی
گفت ای همراز عاشق پیشه ی نیکو سرشت
با تو حتی دوزخم باشد نکوتر از بهشت
دیگر حتی لحظه ای ترکت نمیگویم تو را
تا زمان مرگ خود ثابت کنم این ادعا
تا شنید همراز بیدل این سخن از یار خویش
داد بر دستان داور با دو دستش جان خویش
قصه ی همراز عاشق تا ابد پاینده است
هر کسی عاشق شود تا بی نهایت زنده است
#بیدل
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
از عشق من به هرسو، در شهر گفتگوییست
من عاشق تو هستم، این گفتگو ندارد
دارد متاع عفّت، از چارسو خریدار
بازار خودفروشی، این چارسو ندارد
جز وصف پیش رویت، در پشتِ سر نگویم
رو کن به هرکه خواهی، گل پشتورو ندارد
گر آرزوی وصلش پیرم کند، مکن عیب
عیب است از جوانی، کاین آرزو ندارد
خورشید روی من چون، رُخساره برفُروزَد
رخ برفروختن را، خورشیدرو ندارد
سوزن ز تیر مژگان، وز تارِ زلف نخ کن
هرچند رخنه،ی دل، تابِ رفو ندارد
او صبر خواهد از من، بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی، قصدی که او ندارد
#شهریار
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀
من عاشق تو هستم، این گفتگو ندارد
دارد متاع عفّت، از چارسو خریدار
بازار خودفروشی، این چارسو ندارد
جز وصف پیش رویت، در پشتِ سر نگویم
رو کن به هرکه خواهی، گل پشتورو ندارد
گر آرزوی وصلش پیرم کند، مکن عیب
عیب است از جوانی، کاین آرزو ندارد
خورشید روی من چون، رُخساره برفُروزَد
رخ برفروختن را، خورشیدرو ندارد
سوزن ز تیر مژگان، وز تارِ زلف نخ کن
هرچند رخنه،ی دل، تابِ رفو ندارد
او صبر خواهد از من، بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی، قصدی که او ندارد
#شهریار
❀═🌼 ⃟❤️⃟ 🌼═❀