گر آن مراد شبی در کنار ما باشد
زهی سعادت و دولت که یار ما باشد
اگر هزار غم است از جهانیان بر دل
همین بس است که او غمگسار ما باشد
به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق
گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد
از آن طرف نپذیرد کمال او نقصان
وزین جهت شرف روزگار ما باشد
جفای پرده درانم تفاوتی نکند
اگر عنایت او پرده دار ما باشد
مراد خاطر ما مشکل است و مشکل نیست
اگر مراد خداوندگار ما باشد
به اختیار قضای زمان بباید ساخت
که دایم آن نبود کاختیار ما باشد
وگر به دست نگارین دوست کشته شویم
میان عالمیان افتخار ما باشد
به هیچ کار نیایم گرم تو نپسندی
وگر قبول کنی کار کار ما باشد
نگارخانه چینی که وصف میگویند
نه ممکن است که مثل نگار ما باشد
چنین غزال که وصفش همیرود سعدی
گمان مبر که به تنها شکار ما باشد...
#سعدى
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
زهی سعادت و دولت که یار ما باشد
اگر هزار غم است از جهانیان بر دل
همین بس است که او غمگسار ما باشد
به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق
گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد
از آن طرف نپذیرد کمال او نقصان
وزین جهت شرف روزگار ما باشد
جفای پرده درانم تفاوتی نکند
اگر عنایت او پرده دار ما باشد
مراد خاطر ما مشکل است و مشکل نیست
اگر مراد خداوندگار ما باشد
به اختیار قضای زمان بباید ساخت
که دایم آن نبود کاختیار ما باشد
وگر به دست نگارین دوست کشته شویم
میان عالمیان افتخار ما باشد
به هیچ کار نیایم گرم تو نپسندی
وگر قبول کنی کار کار ما باشد
نگارخانه چینی که وصف میگویند
نه ممکن است که مثل نگار ما باشد
چنین غزال که وصفش همیرود سعدی
گمان مبر که به تنها شکار ما باشد...
#سعدى
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بانگ زدم من که دل مست کجا میرود
گفت شهنشه خموش جانب ما میرود
گفتم تو با منی دم ز درون میزنی
پس دل من از برون خیره چرا میرود
گفت که دل آن ماست رستم دستان ماست
سوی خیال خطا بهر غزا میرود
هر طرفی کو رود بخت از آن سو رود
هیچ مگو هر طرف خواهد تا میرود
گه مثل آفتاب گنج زمین میشود
گه چو دعا رسول سوی سما میرود
گاه ز پستان ابر شیر کرم میدهد
گه به گلستان جان همچو صبا میرود
بر اثر دل برو تا تو ببینی درون
سبزه و گل میدمد جوی وفا میرود
صورت بخش جهان ساده و بیصورتست
آن سر و پای همه بیسر و پا میرود
هست صواب صواب گر چه خطایی کند
هست وفای وفا گر به جفا میرود
دل مثل روزنست خانه بدو روشنست
تن به فنا میرود دل به بقا میرود
فتنه برانگیخت دل خون شهان ریخت دل
با همه آمیخت دل گر چه جدا میرود
سحر خدا آفرید در دل هر کس پدید
کیسه جوزا برید همچو سها میرود
با تو دلا ابلهیست کیسه نگه داشتن
کیسه شد و جان پی کیسه ربا میرود
گفتم جادو کسی سست بخندید و گفت
سحر اثر کی کند ذکر خدا میرود
گفتم آری ولیک سحر تو سر خداست
سحر خوشت هم تک حکم قضا میرود
دایم دلدار را با دل و جان ماجراست
پوست بر او نیست اینک پیش شما میرود
اسب سقاست این بانگ دراست این
بانگ کنان کز برون اسب سقا میرود
مولانا
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
گفت شهنشه خموش جانب ما میرود
گفتم تو با منی دم ز درون میزنی
پس دل من از برون خیره چرا میرود
گفت که دل آن ماست رستم دستان ماست
سوی خیال خطا بهر غزا میرود
هر طرفی کو رود بخت از آن سو رود
هیچ مگو هر طرف خواهد تا میرود
گه مثل آفتاب گنج زمین میشود
گه چو دعا رسول سوی سما میرود
گاه ز پستان ابر شیر کرم میدهد
گه به گلستان جان همچو صبا میرود
بر اثر دل برو تا تو ببینی درون
سبزه و گل میدمد جوی وفا میرود
صورت بخش جهان ساده و بیصورتست
آن سر و پای همه بیسر و پا میرود
هست صواب صواب گر چه خطایی کند
هست وفای وفا گر به جفا میرود
دل مثل روزنست خانه بدو روشنست
تن به فنا میرود دل به بقا میرود
فتنه برانگیخت دل خون شهان ریخت دل
با همه آمیخت دل گر چه جدا میرود
سحر خدا آفرید در دل هر کس پدید
کیسه جوزا برید همچو سها میرود
با تو دلا ابلهیست کیسه نگه داشتن
کیسه شد و جان پی کیسه ربا میرود
گفتم جادو کسی سست بخندید و گفت
سحر اثر کی کند ذکر خدا میرود
گفتم آری ولیک سحر تو سر خداست
سحر خوشت هم تک حکم قضا میرود
دایم دلدار را با دل و جان ماجراست
پوست بر او نیست اینک پیش شما میرود
اسب سقاست این بانگ دراست این
بانگ کنان کز برون اسب سقا میرود
مولانا
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بیار مطرب بر ما کریم باش کریم
به کوی خسته دلانی رحیم باش رحیم
دلم چو آتش چون در دمی شود زنده
چو دل مباش مسافر مقیم باش مقیم
بیامد آتش و بر راه عاشقان بنشست
که ای مسافر این ره یتیم باش یتیم
ندا رسید به آتش که بر همه عشاق
چو شعلههای خلیلی نعیم باش نعیم
گلیم از آب چو خواهی که تا برون آری
به زیر پای عزیزان گلیم باش گلیم
چو بایدت که تو را بحر دایه وار بود
مثال دانه در رو یتیم باش یتیم
درست و راست شد ای دل که در هوا دل را
درست راست نیاید دو نیم باش دو نیم
الف مباش ز ابجد که سرکشی دارد
مباش بی دو سر تو چو جیم باش چو جیم
#مولانا
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
به کوی خسته دلانی رحیم باش رحیم
دلم چو آتش چون در دمی شود زنده
چو دل مباش مسافر مقیم باش مقیم
بیامد آتش و بر راه عاشقان بنشست
که ای مسافر این ره یتیم باش یتیم
ندا رسید به آتش که بر همه عشاق
چو شعلههای خلیلی نعیم باش نعیم
گلیم از آب چو خواهی که تا برون آری
به زیر پای عزیزان گلیم باش گلیم
چو بایدت که تو را بحر دایه وار بود
مثال دانه در رو یتیم باش یتیم
درست و راست شد ای دل که در هوا دل را
درست راست نیاید دو نیم باش دو نیم
الف مباش ز ابجد که سرکشی دارد
مباش بی دو سر تو چو جیم باش چو جیم
#مولانا
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چیزی مگو که گنج نهانی خریدهام
جان دادهام ولیک جهانی خریدهام
رویم چو زرگر است از او این سخن شنو
دادم قراضه زر و کانی خریدهام
از چشم ترک دوست چه تیری که خوردهام
وز طاق ابروش چه کمانی خریدهام
با خلق بسته بسته بگویم من این حدیث
با کس نگویم این ز فلانی خریدهام
هر چند بیزبان شده بودم چو ماهیی
دیدم شکرلبی و زبانی خریدهام
ناگاه چون درخت برستم میان باغ
زان باغ بینشانه نشانی خریدهام
گفتم میان باغ خود آن را میانه نیست
لیک از میان نیست میانی خریدهام
کردم قران به مفخر تبریز شمس دین
بیرون ز هر دو قرن قرانی خریدهام
#مولانا
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
جان دادهام ولیک جهانی خریدهام
رویم چو زرگر است از او این سخن شنو
دادم قراضه زر و کانی خریدهام
از چشم ترک دوست چه تیری که خوردهام
وز طاق ابروش چه کمانی خریدهام
با خلق بسته بسته بگویم من این حدیث
با کس نگویم این ز فلانی خریدهام
هر چند بیزبان شده بودم چو ماهیی
دیدم شکرلبی و زبانی خریدهام
ناگاه چون درخت برستم میان باغ
زان باغ بینشانه نشانی خریدهام
گفتم میان باغ خود آن را میانه نیست
لیک از میان نیست میانی خریدهام
کردم قران به مفخر تبریز شمس دین
بیرون ز هر دو قرن قرانی خریدهام
#مولانا
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چراغی کاین همه پروانه دارد
یقین کز سوز ما پروا ندارد
نه چشمش مردمان را سرخوشیهاست
خوشا دوری که این پیمانه دارد
ز زنجیر سر زلفش توان یافت
که کاری با دل دیوانه دارد
دل خلقی به خاک او گرفتار
چه خرمنها کز این یک دانه دارد
هر آن دل کاشنای کوی او گشت
چه باک از شنعت بیگانه دارد
جهانی سرخوش از افسانهٔ اوست
چه افسونی در این افسانه دارد
غمش هر لحظه میکاود دلم را
مگر گنجی در این ویرانه دارد
ز اعجاز دم عیسی عیان است
که این فیض از لب جانانه دارد
فروغی فارغ است از ماه گردون
که ماهی امشب اندر خانه دارد
#فروغی_بسطامی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
یقین کز سوز ما پروا ندارد
نه چشمش مردمان را سرخوشیهاست
خوشا دوری که این پیمانه دارد
ز زنجیر سر زلفش توان یافت
که کاری با دل دیوانه دارد
دل خلقی به خاک او گرفتار
چه خرمنها کز این یک دانه دارد
هر آن دل کاشنای کوی او گشت
چه باک از شنعت بیگانه دارد
جهانی سرخوش از افسانهٔ اوست
چه افسونی در این افسانه دارد
غمش هر لحظه میکاود دلم را
مگر گنجی در این ویرانه دارد
ز اعجاز دم عیسی عیان است
که این فیض از لب جانانه دارد
فروغی فارغ است از ماه گردون
که ماهی امشب اندر خانه دارد
#فروغی_بسطامی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
طایر قدسم ولی در دامگه افتادهام
یوسف کنعانم و اکنون به چَه افتادهام
اختری رخشانم و افسوس کز اقبال بد
با همه روشنگری از چشم مَه افتادهام
دُرِّ مکنونی بُدم پرورده کِتم عدم
آه و دردا کاینچنین اکنون به ره افتادهام
شهسوار کامران عرصه فتح و ظفر
بودم و اکنون این دور از سپه افتادهام
داشتم آرامگاهی خوش ندانم از چه رو
کاینچنین بیبهره از آن آرامگه افتادهام
من که با مهر درخشان همنشین بودم به عرش
از چه در چنگال این شام سیه افتادهام
تیرباران سحر دارم که تا بار دیگر
دامنش گیرم که در بحر گنه افتادهام
#محمدحسین_کوچکی
#ط
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
یوسف کنعانم و اکنون به چَه افتادهام
اختری رخشانم و افسوس کز اقبال بد
با همه روشنگری از چشم مَه افتادهام
دُرِّ مکنونی بُدم پرورده کِتم عدم
آه و دردا کاینچنین اکنون به ره افتادهام
شهسوار کامران عرصه فتح و ظفر
بودم و اکنون این دور از سپه افتادهام
داشتم آرامگاهی خوش ندانم از چه رو
کاینچنین بیبهره از آن آرامگه افتادهام
من که با مهر درخشان همنشین بودم به عرش
از چه در چنگال این شام سیه افتادهام
تیرباران سحر دارم که تا بار دیگر
دامنش گیرم که در بحر گنه افتادهام
#محمدحسین_کوچکی
#ط
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
گِله دارم... گِله از نحسیِ اقبال خودم
میدوم پشت سر مرگ به دنبال خودم
من شمردم به سرانگشت خودم، سی سال است
دادهام وعدهی "امسال" به هر سال خودم
چون کلافی که به دندان گرهاش باز نشد
چشمت انداخت مرا باز به چنگال خودم
هیچکس بیشتر از من به خودم راست نگفت
شدهام آینهی عبرتِ امثال خودم
سایهی ظهرِ تَموزم که به هرجا رفتم
شدم از چرخش خورشید لگدمال خودم
دور تا دور مرا اینهمه دیوار گرفت
کاش یک پنجره هم بود فقط مال خودم
آرزوهایم اگر دورتر از دست من است
میکشم منّت پرواز هم از بال خودم
توبه از عشق، مکافات خودش را دارد
این منم... من که شدم باعث اغفال خودم...
#سعید_تقینیا
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
میدوم پشت سر مرگ به دنبال خودم
من شمردم به سرانگشت خودم، سی سال است
دادهام وعدهی "امسال" به هر سال خودم
چون کلافی که به دندان گرهاش باز نشد
چشمت انداخت مرا باز به چنگال خودم
هیچکس بیشتر از من به خودم راست نگفت
شدهام آینهی عبرتِ امثال خودم
سایهی ظهرِ تَموزم که به هرجا رفتم
شدم از چرخش خورشید لگدمال خودم
دور تا دور مرا اینهمه دیوار گرفت
کاش یک پنجره هم بود فقط مال خودم
آرزوهایم اگر دورتر از دست من است
میکشم منّت پرواز هم از بال خودم
توبه از عشق، مکافات خودش را دارد
این منم... من که شدم باعث اغفال خودم...
#سعید_تقینیا
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
همه مستیم ولی کیست که عاشق باشد؟
با دل گم شده از خویش موافق باشد؟
بستر باغچه گرم است که مریم شدهایم
کیست در داخل مرداب ، شقایق باشد ؟
وقت شادی همه لبخند تو را میبوسند
خوشتر آن دوست که همشانهی هق هق باشد
فرصت آینه سنگ است بزن تا شاید
پشت آیینه خداوند حقایق باشد
عشق، دریای جنون است و خطر، میبایست
دل در این ورطهی پر حادثه قایق باشد
گوهرت را به کسی بخش که لایق باشد
نه که دل دل زدنت، آینهی دق باشد
#سید_مهدی_مهدوی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
با دل گم شده از خویش موافق باشد؟
بستر باغچه گرم است که مریم شدهایم
کیست در داخل مرداب ، شقایق باشد ؟
وقت شادی همه لبخند تو را میبوسند
خوشتر آن دوست که همشانهی هق هق باشد
فرصت آینه سنگ است بزن تا شاید
پشت آیینه خداوند حقایق باشد
عشق، دریای جنون است و خطر، میبایست
دل در این ورطهی پر حادثه قایق باشد
گوهرت را به کسی بخش که لایق باشد
نه که دل دل زدنت، آینهی دق باشد
#سید_مهدی_مهدوی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نبری گمان که یعنی به خدا رسیده باشی
تو ز خود نرفته بیرون، به کجا رسیده باشی؟
سرت ار به چرخ ساید، نخوری فریب عزّت
که همان کف غباری به هوا رسیده باشی
به هوای خودسریها نروی ز ره، که چون شمع
سرِ ناز تا ببالد، ته پا رسیده باشی
زدن آینه به سنگت ز هزار صیقل اولیٰ
که به زشتی جهانی ز جلا رسیده باشی
خم طرّهٔ اجابت به عروج بینیازی است
تو به وهمِ خویش دستی به دعا رسیده باشی
همه تن شکستِ رنگیم، مگذر ز پرسش ما
که به درد دل رسیدی چو به ما رسیده باشی
برو، ای سپند! امشب سر و برگ ما خموشی است
تو که سوختند سازت به نوا رسیده باشی
نه ترنّمی، نه وجدی، نه تپیدنی، نه جوشی
به خُم سپهر تا کی میِ نارسیده باشی؟
نگه جهان نوردی، قدمی ز خود برون آ
که ز خویش اگر گذشتی، همه جا رسیده باشی
ز شکستِ رنگِ هستی اثر تو بیدل این بس
که به گوش امتیازی چو صدا رسیده باشی
#بیدل
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تو ز خود نرفته بیرون، به کجا رسیده باشی؟
سرت ار به چرخ ساید، نخوری فریب عزّت
که همان کف غباری به هوا رسیده باشی
به هوای خودسریها نروی ز ره، که چون شمع
سرِ ناز تا ببالد، ته پا رسیده باشی
زدن آینه به سنگت ز هزار صیقل اولیٰ
که به زشتی جهانی ز جلا رسیده باشی
خم طرّهٔ اجابت به عروج بینیازی است
تو به وهمِ خویش دستی به دعا رسیده باشی
همه تن شکستِ رنگیم، مگذر ز پرسش ما
که به درد دل رسیدی چو به ما رسیده باشی
برو، ای سپند! امشب سر و برگ ما خموشی است
تو که سوختند سازت به نوا رسیده باشی
نه ترنّمی، نه وجدی، نه تپیدنی، نه جوشی
به خُم سپهر تا کی میِ نارسیده باشی؟
نگه جهان نوردی، قدمی ز خود برون آ
که ز خویش اگر گذشتی، همه جا رسیده باشی
ز شکستِ رنگِ هستی اثر تو بیدل این بس
که به گوش امتیازی چو صدا رسیده باشی
#بیدل
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی
همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی
مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی
#عراقی
#ز
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی
همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی
مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی
#عراقی
#ز
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دو پلک خیس و دوچشمِ خمار غم دیده
کشیده مرکب دل را سوار غم دیده
اگر چه عاقبتش را، ندیده می داند
به شوق عشق پریده شکار غم دیده
ببازد و ببرد آسمان همان رنگست
برای هر که مداوم قمار غم دیده
هوای سرد زمستان بدون دلگرمی
تفاوتی نکند با بهار غم دیده
مرا ز مرگ مترسان که پیش از این مُردست
به پای ملک دلش شهریار غم دیده
ببر بدوز به قدّم قواره کن غم را
غنیمت است حضورت کنار غم دیده
#سپیده_پرکسب_کار
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
کشیده مرکب دل را سوار غم دیده
اگر چه عاقبتش را، ندیده می داند
به شوق عشق پریده شکار غم دیده
ببازد و ببرد آسمان همان رنگست
برای هر که مداوم قمار غم دیده
هوای سرد زمستان بدون دلگرمی
تفاوتی نکند با بهار غم دیده
مرا ز مرگ مترسان که پیش از این مُردست
به پای ملک دلش شهریار غم دیده
ببر بدوز به قدّم قواره کن غم را
غنیمت است حضورت کنار غم دیده
#سپیده_پرکسب_کار
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀