گر چـــه از فـــاصلـــــه مـــاه به مــن دور تــــری
ولـــی انگـــار همـــين جـا و هميــن دور و بری
مـــاه مـــی تـــابد و انگـــــار تويـــی می خنــــدی
بــاد مـــی آيــد و انگــــــار تـــويـــــی می گــــذری
شب و روز تو ـ نگفتی ـ که چه سان می گذرد
می شود روز و شب اينجا که به کندی سپری
گر چه آنجا کمی از فصل زمستان باقی ست
و هنـــــوز از يـــــخ و برفــــاب ولنـــجک اثـــــــری
بــــــاز بگــــــــذار در و پنجـــــــره هــــــا را امشب
بــــاد می آيـــد و مـــی آورد از مـــن خـــــــــبری
خـــــبری تـــازه کــه نه يک خبــــر سوختـــــه را
بـــــاد مـــــی آورد از فــــــاصلــــــهی دور تـــــری
خــــبر اينقدر قديمـــی ست که هــر پيــر زنی
خــــبر اينقــدر بديهی ست که هر کور و کری
مــــی تــواند کــه بــه يـــاد آورد و بشـــــنودش
تو که خــــود فــاعل و مفـــعول و نهاد خبری
#بهروز_یاسمی
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ولـــی انگـــار همـــين جـا و هميــن دور و بری
مـــاه مـــی تـــابد و انگـــــار تويـــی می خنــــدی
بــاد مـــی آيــد و انگــــــار تـــويـــــی می گــــذری
شب و روز تو ـ نگفتی ـ که چه سان می گذرد
می شود روز و شب اينجا که به کندی سپری
گر چه آنجا کمی از فصل زمستان باقی ست
و هنـــــوز از يـــــخ و برفــــاب ولنـــجک اثـــــــری
بــــــاز بگــــــــذار در و پنجـــــــره هــــــا را امشب
بــــاد می آيـــد و مـــی آورد از مـــن خـــــــــبری
خـــــبری تـــازه کــه نه يک خبــــر سوختـــــه را
بـــــاد مـــــی آورد از فــــــاصلــــــهی دور تـــــری
خــــبر اينقدر قديمـــی ست که هــر پيــر زنی
خــــبر اينقــدر بديهی ست که هر کور و کری
مــــی تــواند کــه بــه يـــاد آورد و بشـــــنودش
تو که خــــود فــاعل و مفـــعول و نهاد خبری
#بهروز_یاسمی
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
روزی که آفرینش انسان شروع شد
این حس عاشقانه ی پنهان شروع شد
غار حرا و دامنه ی کوه طور ... نه !
از چشم و از نگاه تو ایمان شروع شد
همچون بهار ِ حیله گر از باغ عشق من
رفتی و پرسه های خیابان شروع شد
بعد از وداع تلخ درختان و برگ ها
جنگل دلش شکست و زمستان شروع شد
ابری غریب و خسته از این شهر میگذشت
ما را که دید گریه ی باران شروع شد
مردی کنار دفتر عمرش نوشت "عشق"
آتش گرفت دفتر و پایان شروع شد...
#سید_محمد_موسوی
#ر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
این حس عاشقانه ی پنهان شروع شد
غار حرا و دامنه ی کوه طور ... نه !
از چشم و از نگاه تو ایمان شروع شد
همچون بهار ِ حیله گر از باغ عشق من
رفتی و پرسه های خیابان شروع شد
بعد از وداع تلخ درختان و برگ ها
جنگل دلش شکست و زمستان شروع شد
ابری غریب و خسته از این شهر میگذشت
ما را که دید گریه ی باران شروع شد
مردی کنار دفتر عمرش نوشت "عشق"
آتش گرفت دفتر و پایان شروع شد...
#سید_محمد_موسوی
#ر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دیشب چه شبی بود ؟ کنارم خبرت بود ، خودت نه
دیشب چه خبر بود ؟ به قلبم شررت بود ، خودت نه
ای عشق : نفس گیرترین حس ِ من ِ عاشق ِ عاشق
یک عمر در این سینه ی سوزان اثرت بود ، خودت نه
یک عمر لب چشمه مرا بردی و لب تشنه نشاندی
در چشمه هم حتی ، اگرت یا دگرت بود ، خودت نه
باز ازسر شب مست و هوایی شده ام عشق ، کجایی؟
دیشب نشود باز که در دل گذرت بود ، خودت نه
معشوقه ی من : نخل امید من دلسوخته ای تو
در زندگیم حیف فقط برگ و برت بود ، خودت نه
#حسن_غفاری
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دیشب چه خبر بود ؟ به قلبم شررت بود ، خودت نه
ای عشق : نفس گیرترین حس ِ من ِ عاشق ِ عاشق
یک عمر در این سینه ی سوزان اثرت بود ، خودت نه
یک عمر لب چشمه مرا بردی و لب تشنه نشاندی
در چشمه هم حتی ، اگرت یا دگرت بود ، خودت نه
باز ازسر شب مست و هوایی شده ام عشق ، کجایی؟
دیشب نشود باز که در دل گذرت بود ، خودت نه
معشوقه ی من : نخل امید من دلسوخته ای تو
در زندگیم حیف فقط برگ و برت بود ، خودت نه
#حسن_غفاری
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چون شعله در دستان دشت پنبه گیرم
دستی بده، تا قبل افتادن بگیرم
تصمیم هایی مانده از دوران کبری
تصمیم دارم کلّ شان را من بگیرم!
گیرم کسی عشقش کشید و عاشقم شد
دیگر نباید حسّ سوء ظن بگیرم
من یوسف قرنم، زلیخا خاطرت تخت
این بار میخواهم خودم گردن بگیرم
یک روز قبل جشن یاد من بینداز
با میوه، چسب زخم هم حتما بگیرم
از لحظهای که دست تو آلودهام شد
در شهر میگردم که پیراهن بگیرم!
ای عشق! دستم را بگیر و حائلم باش
می ترسم از دامان اهریمن بگیرم
#اميد_صباغ_نو
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چون شعله در دستان دشت پنبه گیرم
دستی بده، تا قبل افتادن بگیرم
تصمیم هایی مانده از دوران کبری
تصمیم دارم کلّ شان را من بگیرم!
گیرم کسی عشقش کشید و عاشقم شد
دیگر نباید حسّ سوء ظن بگیرم
من یوسف قرنم، زلیخا خاطرت تخت
این بار میخواهم خودم گردن بگیرم
یک روز قبل جشن یاد من بینداز
با میوه، چسب زخم هم حتما بگیرم
از لحظهای که دست تو آلودهام شد
در شهر میگردم که پیراهن بگیرم!
ای عشق! دستم را بگیر و حائلم باش
می ترسم از دامان اهریمن بگیرم
#اميد_صباغ_نو
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چون بهمنی که راه نبردم به باورت
می خواهمت هنوز از اینها فراترت
با شهریار، می گذرم از کنار تو
در دست کیست؟دست تو و دست دخترت
فواره ام که باد مرا می پراکند
نگذاشت تا دوباره بریزم به بسترت
یک قسمت از وجود تو در من شناور است
پُل می زنم شبانه به آن نیمِ بهترت
پل می زنم به خواب تو تا آشتی کنیم
باید صدا کنی شَبَهِ در برابرت
رد می شوی وشهر فقط خیره مانده بر
طرح تراش خورده ی بی نقص پیکرت
پَر می دهم خیال تو را تا رها شوی
طاقت نداشتم که ببینم مکدرت
رسمِ قبیله است!عزیزم به جانِ تو
چیزی نخواستند بجز جانِ یاورت
بدرود،عمر من به درازای عشق نیست
دیدارمان کشید به دیدار آخرت . . .
#محمد_دارایی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
می خواهمت هنوز از اینها فراترت
با شهریار، می گذرم از کنار تو
در دست کیست؟دست تو و دست دخترت
فواره ام که باد مرا می پراکند
نگذاشت تا دوباره بریزم به بسترت
یک قسمت از وجود تو در من شناور است
پُل می زنم شبانه به آن نیمِ بهترت
پل می زنم به خواب تو تا آشتی کنیم
باید صدا کنی شَبَهِ در برابرت
رد می شوی وشهر فقط خیره مانده بر
طرح تراش خورده ی بی نقص پیکرت
پَر می دهم خیال تو را تا رها شوی
طاقت نداشتم که ببینم مکدرت
رسمِ قبیله است!عزیزم به جانِ تو
چیزی نخواستند بجز جانِ یاورت
بدرود،عمر من به درازای عشق نیست
دیدارمان کشید به دیدار آخرت . . .
#محمد_دارایی
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
این تو کی باشی که تو آن اوحدی
که خوش و زیبا و سرمست خودی
#مثنوی_مولانا
#ی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
این تو کی باشی که تو آن اوحدی
که خوش و زیبا و سرمست خودی
#مثنوی_مولانا
#ی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نه فانوسی کنار لحظه های تارمان مانده
نه دیگر زلف تاکی بر سر دیوارمان مانده
فقط اندوه می گیرد سراغی از غریبی مان
همان که یارمان بوده، کماکان یارمان مانده
بپرس از پیشگوهای محلی این معما را
چقدر از روزهای مثل زهرمارمان مانده؟
چقدر از دلخوشی های کم و کوتاهمان رفته؟
چقدراز زخم های بر جگر بسیارمان مانده؟
سزای خواندن از عشق است در گوش کر جنگل
اگرکه قطره خونی گوشه ی منقارمان مانده
تو تقدیر منی ای عشق اما عقل می گوید:
بیا بگذر ز تقدیرت! همین یک کارمان مانده
#حامد_عسگری
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نه دیگر زلف تاکی بر سر دیوارمان مانده
فقط اندوه می گیرد سراغی از غریبی مان
همان که یارمان بوده، کماکان یارمان مانده
بپرس از پیشگوهای محلی این معما را
چقدر از روزهای مثل زهرمارمان مانده؟
چقدر از دلخوشی های کم و کوتاهمان رفته؟
چقدراز زخم های بر جگر بسیارمان مانده؟
سزای خواندن از عشق است در گوش کر جنگل
اگرکه قطره خونی گوشه ی منقارمان مانده
تو تقدیر منی ای عشق اما عقل می گوید:
بیا بگذر ز تقدیرت! همین یک کارمان مانده
#حامد_عسگری
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
آسمان دزد است كشتي حال ِ بادش را ندارد
او فقط از دزد دريايي نمادش را ندارد
باز ميپرسي كه كشتيهاي من غرق است؟ آري
مثل معتادي كه خرج اعتيادش را ندارد
باغ وحشي را تصور كن كه ميرقصد پلنگي
تاب اشك ما و مرگ هم نژادش را ندارد
بيقرارم مثل وقتي مادري با يك شماره
ميرود تا باجهها اما سوادش را ندارد
حكم جنگ آمد تصور كن كه سربازي نشسته
غيرتش باقيست اما اعتقادش را ندارد
آب راكد را كه ديدي؟ چون سرش بر سنگ خورده
رود بود و حال شوق امتدادش را ندارد
درد يعني شاعري در دفتري شعرش ببيند
مثل سابق ديگر آن احساس شادش را ندارد
#سید_سعید_صاحب_علم
#آ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
او فقط از دزد دريايي نمادش را ندارد
باز ميپرسي كه كشتيهاي من غرق است؟ آري
مثل معتادي كه خرج اعتيادش را ندارد
باغ وحشي را تصور كن كه ميرقصد پلنگي
تاب اشك ما و مرگ هم نژادش را ندارد
بيقرارم مثل وقتي مادري با يك شماره
ميرود تا باجهها اما سوادش را ندارد
حكم جنگ آمد تصور كن كه سربازي نشسته
غيرتش باقيست اما اعتقادش را ندارد
آب راكد را كه ديدي؟ چون سرش بر سنگ خورده
رود بود و حال شوق امتدادش را ندارد
درد يعني شاعري در دفتري شعرش ببيند
مثل سابق ديگر آن احساس شادش را ندارد
#سید_سعید_صاحب_علم
#آ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
این باد معنبر ز کجا می آید
کز نکهت او دم صبا می آید
یا کرد طواف بر ریاحین بهشت
یا از سر زلف یار ما می آید
#رباعی_ابن_حسام_خوسفی
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
کز نکهت او دم صبا می آید
یا کرد طواف بر ریاحین بهشت
یا از سر زلف یار ما می آید
#رباعی_ابن_حسام_خوسفی
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سوژه های شعرهامان ته کشیده بی سبب
باز با این حال می سوزد قلم در تاب و تب
ما دهه پنجاهی از نسلی غم انگیزانه ایم
شادمانی از که باید کرد خواهش یا طلب
بس که خورشید زمان تکثیر شد در هر کجا
روز بود اما گمان بردند که... بوده ست شب
هی مُردّدوار صف بستیم در دنبالشان
یک قدم در پیشِ رو و یک قدم هم در عقب
بر زمینِ گرم خوردیم و جز این قسمت نبود
خاک میهن را ولی بوسید باید از ادب
گرگها با اینکه پشت مرزها پنهان شدند
گله ای بودیم چوپان زد به جانِ ما رکب
حقمان یک جرعه آزادیِ شیرین بود حیف
ما نبُردیم از پسِ چل سال جز تلخی به لب
#مهناز_محمودی
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
باز با این حال می سوزد قلم در تاب و تب
ما دهه پنجاهی از نسلی غم انگیزانه ایم
شادمانی از که باید کرد خواهش یا طلب
بس که خورشید زمان تکثیر شد در هر کجا
روز بود اما گمان بردند که... بوده ست شب
هی مُردّدوار صف بستیم در دنبالشان
یک قدم در پیشِ رو و یک قدم هم در عقب
بر زمینِ گرم خوردیم و جز این قسمت نبود
خاک میهن را ولی بوسید باید از ادب
گرگها با اینکه پشت مرزها پنهان شدند
گله ای بودیم چوپان زد به جانِ ما رکب
حقمان یک جرعه آزادیِ شیرین بود حیف
ما نبُردیم از پسِ چل سال جز تلخی به لب
#مهناز_محمودی
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نقد غمت خریدم با صد هزار شادی
روی مراد دیدم در عین نامرادی
مات خط تو بودم در نشهٔ نباتی
خاک در تو بودم در عالم جمادی
اول به من سپردی گنج نهان خود را
آخر ز من گرفتی سرمایهای که دادی
در چنگ من نیامد مرغی ز هیچ گلشن
در دام من نیفتاد صیدی ز هیچ وادی
چشمی نمیتوان داشت در راه هر مسافر
گوشی نمیتوان داد بر بانگ هر منادی
چون راستی محال است در طبع کج کلاهان
گیرم که باز گردد گردون ز کج نهادی
ترسم دلش برنجد از من و گر نه هر شب
صد ناله میفرستم با باد بامدادی
پیر مغان به قولم کی اعتماد میکرد
گر بر حدیث واعظ میکردم اعتمادی
گر تاجر وفایی دکان به هرزه مگشا
زیرا که من ندیدم جنسی بدین کسادی
تا جذبهای نگیرد دامان دل فروغی
حق را نمیتوان جست با صد هزار هادی
#فروغی_بسطامی
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
روی مراد دیدم در عین نامرادی
مات خط تو بودم در نشهٔ نباتی
خاک در تو بودم در عالم جمادی
اول به من سپردی گنج نهان خود را
آخر ز من گرفتی سرمایهای که دادی
در چنگ من نیامد مرغی ز هیچ گلشن
در دام من نیفتاد صیدی ز هیچ وادی
چشمی نمیتوان داشت در راه هر مسافر
گوشی نمیتوان داد بر بانگ هر منادی
چون راستی محال است در طبع کج کلاهان
گیرم که باز گردد گردون ز کج نهادی
ترسم دلش برنجد از من و گر نه هر شب
صد ناله میفرستم با باد بامدادی
پیر مغان به قولم کی اعتماد میکرد
گر بر حدیث واعظ میکردم اعتمادی
گر تاجر وفایی دکان به هرزه مگشا
زیرا که من ندیدم جنسی بدین کسادی
تا جذبهای نگیرد دامان دل فروغی
حق را نمیتوان جست با صد هزار هادی
#فروغی_بسطامی
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀