گفت آن طالب که آخر یک نفس
ای سواره بر نی این سو ران فرس
راند سوی او که هین زوتر بگو
کاسپ من بس توسنست و تندخو
تا لگد بر تو نکوبد زود باش
از چه میپرسی بیانش کن تو فاش
او مجال راز دل گفتن ندید
زو برون شو کرد و در لاغش کشید
گفت میخواهم درین کوچه زنی
کیست لایق از برای چون منی
گفت سه گونه زناند اندر جهان
آن دو رنج و این یکی گنج روان
آن یکی را چون بخواهی کل تراست
وآن دگر نیمی ترا نیمی جداست
وآن سیم هیچ او ترا نبود بدان
این شنودی دور شو رفتم روان
تا ترا اسپم نپراند لگد
که بیفتی بر نخیزی تا ابد
شیخ راند اندر میان کودکان
بانگ زد بار دگر او را جوان
که بیا آخر بگو تفسیر این
این زنان سه نوع گفتی بر گزین
راند سوی او و گفتش بکر خاص
کل ترا باشد ز غم یابی خلاص
وانک نیمی آن تو بیوه بود
وانک هیچست آن عیال با ولد
چون ز شوی اولش کودک بود
مهر و کل خاطرش آن سو رود
دور شو تا اسپ نندازد لگد
سم اسپ توسنم بر تو رسد
های هویی کرد شیخ باز راند
کودکان را باز سوی خویش خواند
باز بانگش کرد آن سایل بیا
یک سؤالم ماند ای شاه کیا
باز راند این سو بگو زوتر چه بود
که ز میدان آن بچه گویم ربود
گفت ای شه با چنین عقل و ادب
این چه شیدست این چه فعلست ای عجب
تو ورای عقل کلی در بیان
آفتابی در جنون چونی نهان
گفت این اوباش رایی میزنند
تا درین شهر خودم قاضی کنند
دفع میگفتم مرا گفتند نی
نیست چون تو عالمی صاحب فنی
با وجود تو حرامست و خبیث
که کم از تو در قضا گوید حدیث
در شریعت نیست دستوری که ما
کمتر از تو شه کنیم و پیشوا
زین ضرورت گیج و دیوانه شدم
لیک در باطن همانم که بدم
عقل من گنجست و من ویرانهام
گنج اگر پیدا کنم دیوانهام
اوست دیوانه که دیوانه نشد
این عسس را دید و در خانه نشد
دانش من جوهر آمد نه عرض
این بهایی نیست بهر هر غرض
کان قندم نیستان شکرم
هم زمن میروید و من میخورم
علم تقلیدی و تعلیمیست آن
کز نفور مستمع دارد فغان
چون پی دانه نه بهر روشنیست
همچو طالبعلم دنیای دنیست
طالب علمست بهر عام و خاص
نه که تا یابد ازین عالم خلاص
همچو موشی هر طرف سوراخ کرد
چونک نورش راند از در گفت برد
چونک سوی دشت و نورش ره نبود
هم در آن ظلمات جهدی مینمود
گر خدایش پر دهد پر خرد
برهد از موشی و چون مرغان پرد
ور نجوید پر بماند زیر خاک
ناامید از رفتن راه سماک
علم گفتاری که آن بی جان بود
عاشق روی خریداران بود
گرچه باشد وقت بحث علم زفت
چون خریدارش نباشد مرد و رفت
مشتری من خدایست او مرا
میکشد بالا که الله اشتری
خونبهای من جمال ذوالجلال
خونبهای خود خورم کسب حلال
این خریداران مفلس را بهل
چه خریداری کند یک مشت گل
گل مخور گل را مخر گل را مجو
زانک گل خوارست دایم زردرو
دل بخور تا دایما باشی جوان
از تجلی چهرهات چون ارغوان
یا رب این بخشش نه حد کار ماست
لطف تو لطف خفی را خود سزاست
دست گیر از دست ما ما را بخر
پرده را بر دار و پردهٔ ما مدر
باز خر ما را ازین نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
از چو ما بیچارگان این بند سخت
کی گشاید ای شه بیتاج و تخت
این چنین قفل گران را ای ودود
کی تواند جز که فضل تو گشود
ما ز خود سوی تو گردانیم سر
چون توی از ما به ما نزدیکتر
این دعا هم بخشش و تعلیم تست
گرنه در گلخن گلستان از چه رست
در میان خون و روده فهم و عقل
جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل
از دو پاره پیه این نور روان
موج نورش میزند بر آسمان
گوشتپاره که زبان آمد ازو
میرود سیلاب حکمت همچو جو
سوی سوراخی که نامش گوشهاست
تا بباغ جان که میوهش هوشهاست
شاهراه باغ جانها شرع اوست
باغ و بستانهای عالم فرع اوست
اصل و سرچشمهٔ خوشی آنست آن
زود تجری تحتها الانهار خوان
#مولانا
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ای سواره بر نی این سو ران فرس
راند سوی او که هین زوتر بگو
کاسپ من بس توسنست و تندخو
تا لگد بر تو نکوبد زود باش
از چه میپرسی بیانش کن تو فاش
او مجال راز دل گفتن ندید
زو برون شو کرد و در لاغش کشید
گفت میخواهم درین کوچه زنی
کیست لایق از برای چون منی
گفت سه گونه زناند اندر جهان
آن دو رنج و این یکی گنج روان
آن یکی را چون بخواهی کل تراست
وآن دگر نیمی ترا نیمی جداست
وآن سیم هیچ او ترا نبود بدان
این شنودی دور شو رفتم روان
تا ترا اسپم نپراند لگد
که بیفتی بر نخیزی تا ابد
شیخ راند اندر میان کودکان
بانگ زد بار دگر او را جوان
که بیا آخر بگو تفسیر این
این زنان سه نوع گفتی بر گزین
راند سوی او و گفتش بکر خاص
کل ترا باشد ز غم یابی خلاص
وانک نیمی آن تو بیوه بود
وانک هیچست آن عیال با ولد
چون ز شوی اولش کودک بود
مهر و کل خاطرش آن سو رود
دور شو تا اسپ نندازد لگد
سم اسپ توسنم بر تو رسد
های هویی کرد شیخ باز راند
کودکان را باز سوی خویش خواند
باز بانگش کرد آن سایل بیا
یک سؤالم ماند ای شاه کیا
باز راند این سو بگو زوتر چه بود
که ز میدان آن بچه گویم ربود
گفت ای شه با چنین عقل و ادب
این چه شیدست این چه فعلست ای عجب
تو ورای عقل کلی در بیان
آفتابی در جنون چونی نهان
گفت این اوباش رایی میزنند
تا درین شهر خودم قاضی کنند
دفع میگفتم مرا گفتند نی
نیست چون تو عالمی صاحب فنی
با وجود تو حرامست و خبیث
که کم از تو در قضا گوید حدیث
در شریعت نیست دستوری که ما
کمتر از تو شه کنیم و پیشوا
زین ضرورت گیج و دیوانه شدم
لیک در باطن همانم که بدم
عقل من گنجست و من ویرانهام
گنج اگر پیدا کنم دیوانهام
اوست دیوانه که دیوانه نشد
این عسس را دید و در خانه نشد
دانش من جوهر آمد نه عرض
این بهایی نیست بهر هر غرض
کان قندم نیستان شکرم
هم زمن میروید و من میخورم
علم تقلیدی و تعلیمیست آن
کز نفور مستمع دارد فغان
چون پی دانه نه بهر روشنیست
همچو طالبعلم دنیای دنیست
طالب علمست بهر عام و خاص
نه که تا یابد ازین عالم خلاص
همچو موشی هر طرف سوراخ کرد
چونک نورش راند از در گفت برد
چونک سوی دشت و نورش ره نبود
هم در آن ظلمات جهدی مینمود
گر خدایش پر دهد پر خرد
برهد از موشی و چون مرغان پرد
ور نجوید پر بماند زیر خاک
ناامید از رفتن راه سماک
علم گفتاری که آن بی جان بود
عاشق روی خریداران بود
گرچه باشد وقت بحث علم زفت
چون خریدارش نباشد مرد و رفت
مشتری من خدایست او مرا
میکشد بالا که الله اشتری
خونبهای من جمال ذوالجلال
خونبهای خود خورم کسب حلال
این خریداران مفلس را بهل
چه خریداری کند یک مشت گل
گل مخور گل را مخر گل را مجو
زانک گل خوارست دایم زردرو
دل بخور تا دایما باشی جوان
از تجلی چهرهات چون ارغوان
یا رب این بخشش نه حد کار ماست
لطف تو لطف خفی را خود سزاست
دست گیر از دست ما ما را بخر
پرده را بر دار و پردهٔ ما مدر
باز خر ما را ازین نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
از چو ما بیچارگان این بند سخت
کی گشاید ای شه بیتاج و تخت
این چنین قفل گران را ای ودود
کی تواند جز که فضل تو گشود
ما ز خود سوی تو گردانیم سر
چون توی از ما به ما نزدیکتر
این دعا هم بخشش و تعلیم تست
گرنه در گلخن گلستان از چه رست
در میان خون و روده فهم و عقل
جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل
از دو پاره پیه این نور روان
موج نورش میزند بر آسمان
گوشتپاره که زبان آمد ازو
میرود سیلاب حکمت همچو جو
سوی سوراخی که نامش گوشهاست
تا بباغ جان که میوهش هوشهاست
شاهراه باغ جانها شرع اوست
باغ و بستانهای عالم فرع اوست
اصل و سرچشمهٔ خوشی آنست آن
زود تجری تحتها الانهار خوان
#مولانا
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستی ات،که مرا نوش می کنی
تو دره ی بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
#فروغ_فرخزاد
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستی ات،که مرا نوش می کنی
تو دره ی بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
#فروغ_فرخزاد
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
در هر آن کاری که میلستت بدان
قدرت خود را همی بینی عیان
#مثنوی_مولانا
قدرت اصلی شما در کاری است که قلبا دوست دارید انجام دهید. انجام کاری که دوست ندارید,شما را به موفقیت نمی رساند.
@Kafee_sheerr
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
قدرت خود را همی بینی عیان
#مثنوی_مولانا
قدرت اصلی شما در کاری است که قلبا دوست دارید انجام دهید. انجام کاری که دوست ندارید,شما را به موفقیت نمی رساند.
@Kafee_sheerr
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#علی_استرآبادی
از سرِّ عشق بیخبری، حال ما مپرس
ما غرقه گشتهایم و تو دریا ندیدهای
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
از سرِّ عشق بیخبری، حال ما مپرس
ما غرقه گشتهایم و تو دریا ندیدهای
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دنیـا نگو! کـه بر لبِ گور ایستادن است
بـر پـرتگـاهِ رنـجِ شـعور ایستادن است
نـایِ گُـریز و جای نشستن نمانده است
در بَـزمِ عمر، شرطِ حضور ایستادن است
مـا کـودکیـم و طاقـچه ی عـاشقی بلند
تنهـا امیـد، روی غــرور ایستـادن است
در جَبـرِ عشق، داعیــه ی حفـظِ اختیـار
بـا ظـرفِ یخ، کنـارِ تنـور ایستادن است
ای صخره ی شکسته گلایه نکن به موج
برخیـز ! کارِ سنگِ صبـور ایستادن است
از دور زُل بــزن بــه رقیب ات کنــارِ او
گاهی تمامِ عشق، به دور ایستادن است
#سعید_صاحب_علم
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بـر پـرتگـاهِ رنـجِ شـعور ایستادن است
نـایِ گُـریز و جای نشستن نمانده است
در بَـزمِ عمر، شرطِ حضور ایستادن است
مـا کـودکیـم و طاقـچه ی عـاشقی بلند
تنهـا امیـد، روی غــرور ایستـادن است
در جَبـرِ عشق، داعیــه ی حفـظِ اختیـار
بـا ظـرفِ یخ، کنـارِ تنـور ایستادن است
ای صخره ی شکسته گلایه نکن به موج
برخیـز ! کارِ سنگِ صبـور ایستادن است
از دور زُل بــزن بــه رقیب ات کنــارِ او
گاهی تمامِ عشق، به دور ایستادن است
#سعید_صاحب_علم
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نیست از داغت نشان در ما، دماوندیم پس
گریه چون کاری نخواهد کرد، میخندیم پس :)
.
گفت: "خالق در میان خلق هم تنهاست باز"
هر کدام از ما به تنهایی، خداوندیم پس
.
یک دم از ما گوید و یک لحظه ما را بشکند
در دهانِ یار، ما هم مثلِ سوگندیم پس
.
از میانِ دوستانش میکند ما را جدا
مثل مو بین غذا، ما ناخوشایندیم پس
.
راویام لازم ندارد، مُستمع هم نشنود
هیچکس ما را نمیخواهد، چنان پَندیم پس
.
یا غمِ دیروز، یا در شوقِ فردای منند
هیچ کس در ما نخواهد زیست، اسفندیم پس
.
خو بگیرد چون کبوتر، بستنش بی علت است
گفت آزادی ولی در اصل در بندیم پس
.
خوشهچین جز غفلتِ دهقان ندارد خواهشی
رو نگیر اینگونه، ماهم آرزومندیم پس ...
.
.
#سجاد_شهیدی
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
گریه چون کاری نخواهد کرد، میخندیم پس :)
.
گفت: "خالق در میان خلق هم تنهاست باز"
هر کدام از ما به تنهایی، خداوندیم پس
.
یک دم از ما گوید و یک لحظه ما را بشکند
در دهانِ یار، ما هم مثلِ سوگندیم پس
.
از میانِ دوستانش میکند ما را جدا
مثل مو بین غذا، ما ناخوشایندیم پس
.
راویام لازم ندارد، مُستمع هم نشنود
هیچکس ما را نمیخواهد، چنان پَندیم پس
.
یا غمِ دیروز، یا در شوقِ فردای منند
هیچ کس در ما نخواهد زیست، اسفندیم پس
.
خو بگیرد چون کبوتر، بستنش بی علت است
گفت آزادی ولی در اصل در بندیم پس
.
خوشهچین جز غفلتِ دهقان ندارد خواهشی
رو نگیر اینگونه، ماهم آرزومندیم پس ...
.
.
#سجاد_شهیدی
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
" میلاد حضرت زهرا و روز مادر گرامے باد"
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
ز قبل خلقت گیتے بها به او داده
زمین جدا و زمان را جدا به او داده
تجلے همه اسما و ذات بے مثلش
شڪوه ڪعبه و سعے و صفا به او داده
به هر نگاه پر از مهر او چه خاصیتے
دُرے به نام خوش ڪیمیا به او داده
بڪش به چشم خودت خاک آستانش را
نپرس این همه رفعت چرا به او داده
به جز خدایے خود با یقین بگویم من
تمام هستے خود را خدا به او داده
زنے ڪه چادر او شد ڪساے آل عبا
همان ڪه شانه ے او شد عماد شیر خدا
به اذن او بشر از ڪودڪے تڪلم ڪرد
ز خاک چادر او جبرئل تیمم ڪرد
به جز علے احدے هم طراز زهرا نیست
نه بنده و نه خدا مانده ام بگویم ڪیست
ڪسے ز او ازلے تر ندیده چشم جهان
به زلف او نرسیده هنوز دست زمان
بگو ڪه حجت خالق به اولیائش ڪیست
ولایتش به پدر این خودش معما نیست
به ذره ذره ے عالم اطاعتش واجب
به مرتضے و به خاتم اطاعتش واجب
براے بردن نامش نبے وضو دارد
ڪه اسم فاطمه را با وضو خدا آرد
شبیه فاطمه آیا ڪسے در عالم هست؟
قیاس فاطمه با هر بشر همان ڪفر است
ز او مگر ڪه بگوید نسیم باد صبا
صداے شُر شُرِ باران و موج هر دریا
ڪمے ز اُم ابیها خودش بگوید ڪاش
غزل به وصف خودش را خودش بگوید ڪاش
#سجاد_احمدیان
#ز
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
ز قبل خلقت گیتے بها به او داده
زمین جدا و زمان را جدا به او داده
تجلے همه اسما و ذات بے مثلش
شڪوه ڪعبه و سعے و صفا به او داده
به هر نگاه پر از مهر او چه خاصیتے
دُرے به نام خوش ڪیمیا به او داده
بڪش به چشم خودت خاک آستانش را
نپرس این همه رفعت چرا به او داده
به جز خدایے خود با یقین بگویم من
تمام هستے خود را خدا به او داده
زنے ڪه چادر او شد ڪساے آل عبا
همان ڪه شانه ے او شد عماد شیر خدا
به اذن او بشر از ڪودڪے تڪلم ڪرد
ز خاک چادر او جبرئل تیمم ڪرد
به جز علے احدے هم طراز زهرا نیست
نه بنده و نه خدا مانده ام بگویم ڪیست
ڪسے ز او ازلے تر ندیده چشم جهان
به زلف او نرسیده هنوز دست زمان
بگو ڪه حجت خالق به اولیائش ڪیست
ولایتش به پدر این خودش معما نیست
به ذره ذره ے عالم اطاعتش واجب
به مرتضے و به خاتم اطاعتش واجب
براے بردن نامش نبے وضو دارد
ڪه اسم فاطمه را با وضو خدا آرد
شبیه فاطمه آیا ڪسے در عالم هست؟
قیاس فاطمه با هر بشر همان ڪفر است
ز او مگر ڪه بگوید نسیم باد صبا
صداے شُر شُرِ باران و موج هر دریا
ڪمے ز اُم ابیها خودش بگوید ڪاش
غزل به وصف خودش را خودش بگوید ڪاش
#سجاد_احمدیان
#ز
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن
کانها به او نماند او چیز دیگرست
چاکرنوازیست که کردست عشق تو
ور نی کجا دلی که بدان عشق درخورست
هر دل که او نخفت شبی در هوای تو
چون روز روشنست و هوا زو منورست
#مولانای_جان
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
کانها به او نماند او چیز دیگرست
چاکرنوازیست که کردست عشق تو
ور نی کجا دلی که بدان عشق درخورست
هر دل که او نخفت شبی در هوای تو
چون روز روشنست و هوا زو منورست
#مولانای_جان
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#یاحضرت_زهرا 🌸🌼🌺
ای یادگار آدم و ادریس، ای قلم
برکش قلم به صفحۀ تلبیس، ای قلم
کن شستوشو به چشمۀ تقدیس، ای قلم
وآنگه ثنای فاطمه بنویس، ای قلم
بنویس ای قلم، که خدا خواستار اوست
امر جهانیان همه در اختیار اوست
بنویس اینکه فاطمه، محبوبۀ خداست
مجموعه صفات و، کمالات انبیاست
یک زن، ولی معلم مردان پارساست
او از خدای باشد و از غیر او جداست
بنویس اینکه فاطمه، ناموس اکبر است
خاک رهش به هستیِ عالم، برابر است...
با آنکه انبیا، غم دنیا نداشتند
دل جز به یاد حیّ توانا نداشتند
چیزی کم از عبادت و تقوا نداشتند
یک غبطه داشتند که زهرا نداشتند!
زهرا عطیهای ز خدا بر پیمبر است
وین افتخار، فوق مباهات دیگر است
ای عصمت خدا، که خداییست یاد تو
عصمت نهاده است خدا در نهاد تو
عشق و محبت است و ادب، خانهزاد تو
در خانهداری است کمال جهاد تو
پیداست حُسن تربیت از زینبین تو
صلح حَسن گواه و، قیام حسین تو...
در چهرۀ تو، نور خدا دیده میشود
با هل أتی، عطای تو سنجیده میشود
در روز حشر، قَدر تو فهمیده میشود
آن¬جا به احترام تو بخشیده میشود،
جُرم کسی که هست به مِهر تو استوار
با هر که دوستدار تو را هست دوستدار...
#استاد_سید_رضا_موید
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ای یادگار آدم و ادریس، ای قلم
برکش قلم به صفحۀ تلبیس، ای قلم
کن شستوشو به چشمۀ تقدیس، ای قلم
وآنگه ثنای فاطمه بنویس، ای قلم
بنویس ای قلم، که خدا خواستار اوست
امر جهانیان همه در اختیار اوست
بنویس اینکه فاطمه، محبوبۀ خداست
مجموعه صفات و، کمالات انبیاست
یک زن، ولی معلم مردان پارساست
او از خدای باشد و از غیر او جداست
بنویس اینکه فاطمه، ناموس اکبر است
خاک رهش به هستیِ عالم، برابر است...
با آنکه انبیا، غم دنیا نداشتند
دل جز به یاد حیّ توانا نداشتند
چیزی کم از عبادت و تقوا نداشتند
یک غبطه داشتند که زهرا نداشتند!
زهرا عطیهای ز خدا بر پیمبر است
وین افتخار، فوق مباهات دیگر است
ای عصمت خدا، که خداییست یاد تو
عصمت نهاده است خدا در نهاد تو
عشق و محبت است و ادب، خانهزاد تو
در خانهداری است کمال جهاد تو
پیداست حُسن تربیت از زینبین تو
صلح حَسن گواه و، قیام حسین تو...
در چهرۀ تو، نور خدا دیده میشود
با هل أتی، عطای تو سنجیده میشود
در روز حشر، قَدر تو فهمیده میشود
آن¬جا به احترام تو بخشیده میشود،
جُرم کسی که هست به مِهر تو استوار
با هر که دوستدار تو را هست دوستدار...
#استاد_سید_رضا_موید
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
فقط دلبری خدا اینجا که میگه:
" فَإِنِّی قَرِیبٌ "
یعنی من پشتتم
همین جمله برای
"تموم آرزوها و خواستهات کافیه"
@Kafee_sheerr
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
" فَإِنِّی قَرِیبٌ "
یعنی من پشتتم
همین جمله برای
"تموم آرزوها و خواستهات کافیه"
@Kafee_sheerr
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
.
با هیچ زن جز تو دل دریا شدن نیست
یاراییِ در گیر توفانها شدن نیست
درخوردتو،ایهم تو موج و همتو ساحل!
جز ناخدای کشتی مولا شدن نیست
تو نور چشم مصطفیو کسبهجز تو
در شأن شمع محفلطاها شدن نیست
تو مادر سبطینی و غیر از تو کس را
اهلیّت صدّیقه ی کُبرا شدن نیست
جز تو زنی را شوکت در باغ هستی
سرو چمان عالم بالا شدن نیست
جز با تو شأن گم شدن از چشم مردم
وانگاه در چشم خدا پیدا شدن نیست
نخلی که تو در سایهاش آسودی او را
در سایه ی تو،حسرت طوبا شدن نیست
ای عالم امکان خبر، تو مبتدایش
آن جملهای که درخور معنا شدن نیست
سنگ صبور مردی از آنگونه بودن
با هیچ زن ظرفیّت زهرا شدن نیست
#استاد_حسین_منزوی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
با هیچ زن جز تو دل دریا شدن نیست
یاراییِ در گیر توفانها شدن نیست
درخوردتو،ایهم تو موج و همتو ساحل!
جز ناخدای کشتی مولا شدن نیست
تو نور چشم مصطفیو کسبهجز تو
در شأن شمع محفلطاها شدن نیست
تو مادر سبطینی و غیر از تو کس را
اهلیّت صدّیقه ی کُبرا شدن نیست
جز تو زنی را شوکت در باغ هستی
سرو چمان عالم بالا شدن نیست
جز با تو شأن گم شدن از چشم مردم
وانگاه در چشم خدا پیدا شدن نیست
نخلی که تو در سایهاش آسودی او را
در سایه ی تو،حسرت طوبا شدن نیست
ای عالم امکان خبر، تو مبتدایش
آن جملهای که درخور معنا شدن نیست
سنگ صبور مردی از آنگونه بودن
با هیچ زن ظرفیّت زهرا شدن نیست
#استاد_حسین_منزوی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
شبی در کوچهٔ غربت قیامت را به پا کردم
نشستم زیرِ دیواری به یادت گریه ها کردم
صـدای گریـه ام پیچیـد در آفـاقِ تـنهایی
تو را از دور دستِ خاطراتِ خود صدا کردم
#مصطفی_ارشد
#ش
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نشستم زیرِ دیواری به یادت گریه ها کردم
صـدای گریـه ام پیچیـد در آفـاقِ تـنهایی
تو را از دور دستِ خاطراتِ خود صدا کردم
#مصطفی_ارشد
#ش
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
خواستـم تـا از دلـم بیرون کنم یادت... نشد
گفتـه بـودم می شود تنهایۍام عادت.. نشد
رفتی و هـرگـز خیـالـت از سرم بیرون نرفت
سـال ها بگـذشت امـا خاطـرم ، راحت نشد
گفتـه بودی عهد می بندی که تا هنگامِ مرگ
همدمم باشی دراین دنیا ولی.. قسمت نشد
با غمت سر می گذارم، روی دوشِ لحظـه ها
سهمِ من از زندگی، چیزی به جز مِحنت نشد
بعدِ تـو ای بُـرده از خاطر مـرا.. این سال ها
هیچ کس در خلوتِ شبهای من، دعوت نشد
هرکجا هستی بدان من"دوستت دارم" هنوز
خواستم این را بگویم هیچوقت فرصت نشد
#آنجـلا_راد
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
گفتـه بـودم می شود تنهایۍام عادت.. نشد
رفتی و هـرگـز خیـالـت از سرم بیرون نرفت
سـال ها بگـذشت امـا خاطـرم ، راحت نشد
گفتـه بودی عهد می بندی که تا هنگامِ مرگ
همدمم باشی دراین دنیا ولی.. قسمت نشد
با غمت سر می گذارم، روی دوشِ لحظـه ها
سهمِ من از زندگی، چیزی به جز مِحنت نشد
بعدِ تـو ای بُـرده از خاطر مـرا.. این سال ها
هیچ کس در خلوتِ شبهای من، دعوت نشد
هرکجا هستی بدان من"دوستت دارم" هنوز
خواستم این را بگویم هیچوقت فرصت نشد
#آنجـلا_راد
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀