ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
تو را ای کهن پیر جاوید برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم
تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران
تو را ای گرامیگهر دوست دارم
تو را ای کهن زادبوم بزرگان
بزرگآفرین ناموَر دوست دارم
هنروار اندیشهات رخشد و من
هم اندیشهات، هم هنر دوست دارم
#مهدی_اخوانثالث
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
تو را ای کهن پیر جاوید برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم
تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران
تو را ای گرامیگهر دوست دارم
تو را ای کهن زادبوم بزرگان
بزرگآفرین ناموَر دوست دارم
هنروار اندیشهات رخشد و من
هم اندیشهات، هم هنر دوست دارم
#مهدی_اخوانثالث
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
میروی... امّا دلت پُر بود از آزارها
مثل اسبی سرکش امّا خسته از افسارها
میرود آن نازِ اندامت به استقبالِ مرگ
میروم باران شوم دلخونتر از رگبارها
هی قسم دادم خدا را تا نگه دارد تو را...
من پُر از خواهش ولی از عرشِ او اِنکارها
آنقَدَر رفتی که گم شد ردّ پایت توی برف
آنقَدَر گشتم که گم کردم خودم را بارها
توی این جنگل مرا آخر رهایم میکنی
مینشیند مِهر من در سُفرهی کفتارها
زرد شد گلبرگهایت... هی زمستان میشدی
منجمد شد در عزایت واژه در خودکارها
شمع جانت توی دستانم به خاموشی رسید
توی دنیایم ندارم نور... جز سیگارها
یک شب از دیوانِ شعرت رونمایی میکنم
خونغزلهایی که میپاشند بر دیوارها...
#مهدی_خدا_بخش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مثل اسبی سرکش امّا خسته از افسارها
میرود آن نازِ اندامت به استقبالِ مرگ
میروم باران شوم دلخونتر از رگبارها
هی قسم دادم خدا را تا نگه دارد تو را...
من پُر از خواهش ولی از عرشِ او اِنکارها
آنقَدَر رفتی که گم شد ردّ پایت توی برف
آنقَدَر گشتم که گم کردم خودم را بارها
توی این جنگل مرا آخر رهایم میکنی
مینشیند مِهر من در سُفرهی کفتارها
زرد شد گلبرگهایت... هی زمستان میشدی
منجمد شد در عزایت واژه در خودکارها
شمع جانت توی دستانم به خاموشی رسید
توی دنیایم ندارم نور... جز سیگارها
یک شب از دیوانِ شعرت رونمایی میکنم
خونغزلهایی که میپاشند بر دیوارها...
#مهدی_خدا_بخش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وداع گرم من آغوش ماندگاری نيست
به آفتابِ لبِ بام، اعتباری نيست
مرا به چشم تو ايمان محكمیست، ولی
تو اعتماد نكن! خوب رازداری نيست
اگر كه شانه من ميزبان گريه توست
بگو به غصه: دماوند باش! باری نيست
به شوق پنجرهای گشتهايم و آرى هست!
به آن رسيد كه كاری كنيم و كاری نيست!
تو خواستی قفست بازوان من باشد
نباش فكر #رهایی كه كم حصاری نيست
صدای #عشق شدم، ديگران صفا كردند
كه میگسار زياد است، غمگساری نيست
بساط مدعيان جور و عشق #منزوی است
غزلنويس چه بسيار و شهرياری نيست
#مهدی_فرجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به آفتابِ لبِ بام، اعتباری نيست
مرا به چشم تو ايمان محكمیست، ولی
تو اعتماد نكن! خوب رازداری نيست
اگر كه شانه من ميزبان گريه توست
بگو به غصه: دماوند باش! باری نيست
به شوق پنجرهای گشتهايم و آرى هست!
به آن رسيد كه كاری كنيم و كاری نيست!
تو خواستی قفست بازوان من باشد
نباش فكر #رهایی كه كم حصاری نيست
صدای #عشق شدم، ديگران صفا كردند
كه میگسار زياد است، غمگساری نيست
بساط مدعيان جور و عشق #منزوی است
غزلنويس چه بسيار و شهرياری نيست
#مهدی_فرجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعلهٔ زر تار ِ پودش باد
گو بروید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد،
یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو ِ گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ ِ لبخندی نمیروید
باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟
#مهدی_اخوانثالث
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ابر، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعلهٔ زر تار ِ پودش باد
گو بروید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد،
یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو ِ گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ ِ لبخندی نمیروید
باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟
#مهدی_اخوانثالث
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من خاطرهای لالم، از وحشت زندانها
یک مغز که پاشیده، بر فرشِ خیابانها
یک پیرهن خونی... از گریهی شلّاقم
یک شاعرِ زخمی که، بسیار بداخلاقم!
من کشتهی شهریور، از نسل خیابانم
خونخواهِ شقایقها... من کینهی آبانم
من ساحلِ دریایی، زیر سُمِ "پوتین" و
دریای جنوبم با یک ساحلِ پُر "چین" و
من کولبری خسته، چشم از دو جهان بسته
این بارِ مصیبت را، غم بر کمرم بسته
یک سطلِ پُر از شرم و یک قامتِ افتاده
من یک دلِ مجروحم... یک بغضِ فرو داده
من کودکیِ ترسم! از ترکش و خمپاره
من خستهام از دنیا این جندهی پتیاره
من حسرتِ یک سکسم، با یک بدن بیحال
یک لذّتِ کوتاهم... با آلتِ زود انزال!
من فلسفهی هیچم! یک نیچهی افسرده
یک گربهی تنها که یک موش مرا خورده!
من حضرتِ بیخوابی، پیغمبر غمگینم
من تشنهی خوابیخوش، در تخت شیاطینم
شرمندهی تاریخم با جوهر خودکارم
فرماندهی بازنده... خاکسترِ سیگارم
من در وطنی بیمار با دلهره میمیرم
در گورِ خودم حتی آرام نمیگیرم...
با شعر و شعار این خاک آزاد نخواهد شد
خاک وطنم بیخون، آباد نخواهد شد
#مهدی_خدا_بخش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یک مغز که پاشیده، بر فرشِ خیابانها
یک پیرهن خونی... از گریهی شلّاقم
یک شاعرِ زخمی که، بسیار بداخلاقم!
من کشتهی شهریور، از نسل خیابانم
خونخواهِ شقایقها... من کینهی آبانم
من ساحلِ دریایی، زیر سُمِ "پوتین" و
دریای جنوبم با یک ساحلِ پُر "چین" و
من کولبری خسته، چشم از دو جهان بسته
این بارِ مصیبت را، غم بر کمرم بسته
یک سطلِ پُر از شرم و یک قامتِ افتاده
من یک دلِ مجروحم... یک بغضِ فرو داده
من کودکیِ ترسم! از ترکش و خمپاره
من خستهام از دنیا این جندهی پتیاره
من حسرتِ یک سکسم، با یک بدن بیحال
یک لذّتِ کوتاهم... با آلتِ زود انزال!
من فلسفهی هیچم! یک نیچهی افسرده
یک گربهی تنها که یک موش مرا خورده!
من حضرتِ بیخوابی، پیغمبر غمگینم
من تشنهی خوابیخوش، در تخت شیاطینم
شرمندهی تاریخم با جوهر خودکارم
فرماندهی بازنده... خاکسترِ سیگارم
من در وطنی بیمار با دلهره میمیرم
در گورِ خودم حتی آرام نمیگیرم...
با شعر و شعار این خاک آزاد نخواهد شد
خاک وطنم بیخون، آباد نخواهد شد
#مهدی_خدا_بخش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آغوش تو دنیای آن بیگانه خواهد شد
با دست شومش گیسوانت شانه خواهد شد
با من شکوهی داشتی، با او نخواهی داشت
قصری که جای جغد شد ویرانه خواهد شد
افسانهی خوشبختیات گمنام خواهد ماند
گمنامیِ بدبختیام افسانه خواهد شد
پنهان شدی تا مثل از ما بهتران... آری
کِرمی که خود را گم کند پروانه خواهد شد
هرشب که میپیچد به اندام تو همخوابت
از بوی من در بسترش… دیوانه خواهد شد
#مهدی_فرجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با دست شومش گیسوانت شانه خواهد شد
با من شکوهی داشتی، با او نخواهی داشت
قصری که جای جغد شد ویرانه خواهد شد
افسانهی خوشبختیات گمنام خواهد ماند
گمنامیِ بدبختیام افسانه خواهد شد
پنهان شدی تا مثل از ما بهتران... آری
کِرمی که خود را گم کند پروانه خواهد شد
هرشب که میپیچد به اندام تو همخوابت
از بوی من در بسترش… دیوانه خواهد شد
#مهدی_فرجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
غریب و در به دری، در به در چه میخواهی؟
همیشه در سفری، از سفر چه میخواهی؟
تو لیلیاندُه و شیرینغمی بگو در عشق
از این جنوندلِ فرهادسَر چه میخواهی؟
به من نگو چه خبر!؟ سر به سر همه خبرم
جز این که عاشقم از من خبر چه میخواهی؟
مبین که دست من از مال این جهان خالیست
دلم پر است از این بیشتر چه میخواهی؟
به شهریاریِ بعضی نه، من که درویشم
ولی پر از غزلم از تو هرچه میخواهی
کدام لحظه بدون تو زندگی کردم؟
غمِ قشنگ من از چشمِ تر چه میخواهی؟
به میلهی قفس سینهام مکوب مکوب
دل ای پرندهی آسیمهسر! چه میخواهی؟
#مهدی_فرجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همیشه در سفری، از سفر چه میخواهی؟
تو لیلیاندُه و شیرینغمی بگو در عشق
از این جنوندلِ فرهادسَر چه میخواهی؟
به من نگو چه خبر!؟ سر به سر همه خبرم
جز این که عاشقم از من خبر چه میخواهی؟
مبین که دست من از مال این جهان خالیست
دلم پر است از این بیشتر چه میخواهی؟
به شهریاریِ بعضی نه، من که درویشم
ولی پر از غزلم از تو هرچه میخواهی
کدام لحظه بدون تو زندگی کردم؟
غمِ قشنگ من از چشمِ تر چه میخواهی؟
به میلهی قفس سینهام مکوب مکوب
دل ای پرندهی آسیمهسر! چه میخواهی؟
#مهدی_فرجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
#مهدی_اخوان_ثالث
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
#مهدی_اخوان_ثالث
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آنان که با لطافت عشق آشنا شدند
در این جهان ز خوی بهیمی رها شدند
جانمایه تحول عالم شدند چون
در کوره های سوزش جان کیمیا شدند
در بی نشانی خود و دور از ریا و ننگ
ذوب لهیب بوته مهر و وفا شدند
هستند گر چه خون به جگر خنده بر لب اند
با صبر خود به درد خلایق دوا شدند
از غل و غش گذشته و در قله خلوص
الهام بخش مردم اهل صفا شدند
در کار عاشقان جهان قید و شرط نیست
از جان و دل به راه محبت فدا شدند
مهدی بخواه همت از آنان که روح را
سوی بهشت پاکی دل رهنما شدند
این جمع دلنشین پریشان که در زمین
آیینه ظهور صفات خدا شدند
#مهدی_رستگاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در این جهان ز خوی بهیمی رها شدند
جانمایه تحول عالم شدند چون
در کوره های سوزش جان کیمیا شدند
در بی نشانی خود و دور از ریا و ننگ
ذوب لهیب بوته مهر و وفا شدند
هستند گر چه خون به جگر خنده بر لب اند
با صبر خود به درد خلایق دوا شدند
از غل و غش گذشته و در قله خلوص
الهام بخش مردم اهل صفا شدند
در کار عاشقان جهان قید و شرط نیست
از جان و دل به راه محبت فدا شدند
مهدی بخواه همت از آنان که روح را
سوی بهشت پاکی دل رهنما شدند
این جمع دلنشین پریشان که در زمین
آیینه ظهور صفات خدا شدند
#مهدی_رستگاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بوی عشق از نفس باد صبا می آید
مژده آورده که دوران صفا می آید
خبر دولت نوروز به اطراف جهان
از دل آیینه صبح خدا می آید
ناگهان از شب تاریک شکوه خورشید
به گداز آمد و اینک به فضا می آید
به خرابات مغان نور خدا جلوه گرفت
بنگر این معجزه از کِی و کجا می آید
جرعه نوش رمضان است بهار و به شتاب
سوی ما مردم محتاج شفا می آید
گر چه مهدی شده آشفته زمین و همه جا
از بد حادثه باران بلا می آید
می رسد شاهد امّید ز راه و به دلِ
دشت دل های پر از لاله ما می آید
#مهدی_رستگاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مژده آورده که دوران صفا می آید
خبر دولت نوروز به اطراف جهان
از دل آیینه صبح خدا می آید
ناگهان از شب تاریک شکوه خورشید
به گداز آمد و اینک به فضا می آید
به خرابات مغان نور خدا جلوه گرفت
بنگر این معجزه از کِی و کجا می آید
جرعه نوش رمضان است بهار و به شتاب
سوی ما مردم محتاج شفا می آید
گر چه مهدی شده آشفته زمین و همه جا
از بد حادثه باران بلا می آید
می رسد شاهد امّید ز راه و به دلِ
دشت دل های پر از لاله ما می آید
#مهدی_رستگاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀