.
همیشه
دختر امروز مادر فرداست
ز مادر است ،
میّسر بزرگی پسران
#پروین_اعتصامی
روز دختر مبارک🌹
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همیشه
دختر امروز مادر فرداست
ز مادر است ،
میّسر بزرگی پسران
#پروین_اعتصامی
روز دختر مبارک🌹
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود
دزد گفت از مردم آزاری چه سود
گفت، بدکردار را بد کیفر است
گفت، بدکار از منافق بهتر است
گفت، هان بر گوی شغل خویشتن
گفت، هستم همچو قاضی راهزن
گفت، آن زرها که بردستی کجاست
گفت، در همیان تلبیس شماست
گفت، آن لعل بدخشانی چه شد
گفت، میدانیم و میدانی چه شد
گفت، پیش کیست آن روشن نگین
گفت، بیرون آر دست از آستین
دزدی پنهان و پیدا، کار توست
مال دزدی، جمله در انبار توست
تو قلم بر حکم داور میبری
من ز دیوار و تو از در میبری
حد بگردن داری و حد میزنی
گر یکی باید زدن، صد میزنی
میزنم گر من ره خلق، ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
میبرم من جامهٔ درویش عور
تو ربا و رشوه میگیری بزور
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیه دل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل، گر یکی ابریق برد
دزد عارف، دفتر تحقیق برد
دیدههای عقل، گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
من براه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی، کج نکردی راه را
میزدی خود، پشت پا بر راستی
راستی از دیگران میخواستی
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب، عیب خود مپوش
چیرهدستان میربایند آنچه هست
میبرند آنگه ز دزد کاه، دست
در دل ما حرص، آلایش فزود
نیت پاکان چرا آلوده بود
دزد اگر شب، گرم یغما کردنست
دزدی حکام، روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو، قاضی را بهرجا خواست برد
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود
دزد گفت از مردم آزاری چه سود
گفت، بدکردار را بد کیفر است
گفت، بدکار از منافق بهتر است
گفت، هان بر گوی شغل خویشتن
گفت، هستم همچو قاضی راهزن
گفت، آن زرها که بردستی کجاست
گفت، در همیان تلبیس شماست
گفت، آن لعل بدخشانی چه شد
گفت، میدانیم و میدانی چه شد
گفت، پیش کیست آن روشن نگین
گفت، بیرون آر دست از آستین
دزدی پنهان و پیدا، کار توست
مال دزدی، جمله در انبار توست
تو قلم بر حکم داور میبری
من ز دیوار و تو از در میبری
حد بگردن داری و حد میزنی
گر یکی باید زدن، صد میزنی
میزنم گر من ره خلق، ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
میبرم من جامهٔ درویش عور
تو ربا و رشوه میگیری بزور
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیه دل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل، گر یکی ابریق برد
دزد عارف، دفتر تحقیق برد
دیدههای عقل، گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
من براه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی، کج نکردی راه را
میزدی خود، پشت پا بر راستی
راستی از دیگران میخواستی
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب، عیب خود مپوش
چیرهدستان میربایند آنچه هست
میبرند آنگه ز دزد کاه، دست
در دل ما حرص، آلایش فزود
نیت پاکان چرا آلوده بود
دزد اگر شب، گرم یغما کردنست
دزدی حکام، روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو، قاضی را بهرجا خواست برد
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#حکایت
سیر، یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکیـن چقدر بـد بوئی
گفت، از عیب خویش بیخبری
زان ره از خلق، عیب میجوئی
گفتـن از زشتروئیِ دگـــران
نشــــــود باعـث نکـــــوروئی
در خود، آن به که نیکتر نگری
اول آن بهْ که عیب خود گوئی
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سیر، یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکیـن چقدر بـد بوئی
گفت، از عیب خویش بیخبری
زان ره از خلق، عیب میجوئی
گفتـن از زشتروئیِ دگـــران
نشــــــود باعـث نکـــــوروئی
در خود، آن به که نیکتر نگری
اول آن بهْ که عیب خود گوئی
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باران ببار ،اما بدان اينجا صفا را می کشند
مجنون به صحرا می برند، حلاج ها را می کشند
اينجا تمام مردمان احساس غربت می کنند
باران غريبی کن فقط،چون آشنا را می کشند
در انتظار جامه ای با عطر و بوی يوسف اند
اما ببار و خود ببين باد صبا را می کشند
گل با تو می خندد ولی زنبور او را می مکد
باران نمی دانی چطور اينجا وفا را می کشند
امروز زخم خاک را چون مرهمی می باری و
فردا تو را پس می زند! اینجا دوا را می کشند
می ترسم این را گویم و خشکی ببارد جای تو
این مردمان ناسپاس حتی خدا را می کشند
#پروین_حیدری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مجنون به صحرا می برند، حلاج ها را می کشند
اينجا تمام مردمان احساس غربت می کنند
باران غريبی کن فقط،چون آشنا را می کشند
در انتظار جامه ای با عطر و بوی يوسف اند
اما ببار و خود ببين باد صبا را می کشند
گل با تو می خندد ولی زنبور او را می مکد
باران نمی دانی چطور اينجا وفا را می کشند
امروز زخم خاک را چون مرهمی می باری و
فردا تو را پس می زند! اینجا دوا را می کشند
می ترسم این را گویم و خشکی ببارد جای تو
این مردمان ناسپاس حتی خدا را می کشند
#پروین_حیدری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تنگ غروب است و لبی آواز می خواند
اندازه ی آه مرا آیینه می داند
چیزی به غیر از ابر حسرت در نگاهم نیست
باید غمی مردانه ....تا آن را بباراند
دارم به سمت جاده راهی می شوم کمکم
ای کاش لحنم اضطرابم را بپوشاند
اصلا نمیخواهم که تو از جای برخیزی
اشکم مبادا چشمهایت را برنجاند
بر روی انگشتان پایم راه خواهم رفت
آهنگ پاهایم جهانت را نلرزاند
یک لحظه دستت را به روی گوش خود بگذار
تا هق هقم بُهتِ سکوتت را نترساند
در کوله بارم آتش عشق تو را دارم
می خواهم این غم استخوانم را بسوزاند
چیزی نمانده تا مرا یاد تو اندازد
از من فقط یک شعر بی آرایه می ماند
#پروین_نوروزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اندازه ی آه مرا آیینه می داند
چیزی به غیر از ابر حسرت در نگاهم نیست
باید غمی مردانه ....تا آن را بباراند
دارم به سمت جاده راهی می شوم کمکم
ای کاش لحنم اضطرابم را بپوشاند
اصلا نمیخواهم که تو از جای برخیزی
اشکم مبادا چشمهایت را برنجاند
بر روی انگشتان پایم راه خواهم رفت
آهنگ پاهایم جهانت را نلرزاند
یک لحظه دستت را به روی گوش خود بگذار
تا هق هقم بُهتِ سکوتت را نترساند
در کوله بارم آتش عشق تو را دارم
می خواهم این غم استخوانم را بسوزاند
چیزی نمانده تا مرا یاد تو اندازد
از من فقط یک شعر بی آرایه می ماند
#پروین_نوروزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گر صبا بویی ز مویت -ای صنم- آرَد مرا
دیگر اندوه شب هجران نیازارد مرا
یا رب! آن مَهپاره گر عمرم نباشد، پس چرا
بُگذرد چون برق و در افسوس بُگذارد مرا؟
تا نسازد یکسر اندوهش دل و دینم تباه
دست از سر، کِی غم جانانه بردارد مرا؟
عاقبت شد کشتیِ دل غرقه در دریای اشک
ناخدایی کو کز این دریا برون آرَد مرا...؟
#پروین_محتشمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دیگر اندوه شب هجران نیازارد مرا
یا رب! آن مَهپاره گر عمرم نباشد، پس چرا
بُگذرد چون برق و در افسوس بُگذارد مرا؟
تا نسازد یکسر اندوهش دل و دینم تباه
دست از سر، کِی غم جانانه بردارد مرا؟
عاقبت شد کشتیِ دل غرقه در دریای اشک
ناخدایی کو کز این دریا برون آرَد مرا...؟
#پروین_محتشمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
ای دل، اول قدمِ نیکدلان
با بد و نیک جهان، ساختن است
صفت پیشروانِ ره عقل
آز را پشت سر انداختن است
ای که با چرخ همی بازی نَرد
بردن اینجا، همه را باختن است
اهرمن را بهوس، دست مبوس
کاندر اندیشهٔ تیغ آختن است
عجب از گمشدگان نیست، عجب
دیو را دیدن و نشناختن است
تو زبون تن خاکی و چو باد
توسن عمر تو، در تاختن است
دل ویرانه عمارت کردن
خوشتر از کاخ برافراختن است
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای دل، اول قدمِ نیکدلان
با بد و نیک جهان، ساختن است
صفت پیشروانِ ره عقل
آز را پشت سر انداختن است
ای که با چرخ همی بازی نَرد
بردن اینجا، همه را باختن است
اهرمن را بهوس، دست مبوس
کاندر اندیشهٔ تیغ آختن است
عجب از گمشدگان نیست، عجب
دیو را دیدن و نشناختن است
تو زبون تن خاکی و چو باد
توسن عمر تو، در تاختن است
دل ویرانه عمارت کردن
خوشتر از کاخ برافراختن است
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کار مده نفس تبهکار را
در صف گل جا مده این خار را
کشته نکو دار، که مرغ هوا
خورده بسی خوشه و خروار را
چرخ و زمین بندهی تدبیر توست
بنده مشو درهم و دینار را
آینهی توست دل تابناک
بِستُر از این آینه زنگار را
چرخ یکی دفتر کردارهاست
پیشه مکن بیهُدهکردار را
رو گهری جوی که وقت فروش
خیره کند مردم بازار را
در همهجا راه تو هموار نیست
مست مپوی این ره هموار را...
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در صف گل جا مده این خار را
کشته نکو دار، که مرغ هوا
خورده بسی خوشه و خروار را
چرخ و زمین بندهی تدبیر توست
بنده مشو درهم و دینار را
آینهی توست دل تابناک
بِستُر از این آینه زنگار را
چرخ یکی دفتر کردارهاست
پیشه مکن بیهُدهکردار را
رو گهری جوی که وقت فروش
خیره کند مردم بازار را
در همهجا راه تو هموار نیست
مست مپوی این ره هموار را...
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تقویم عمر ماست جهان، هر چه میکنیم
بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست
سختی کشی ز دهر، چو سختی دهی بخلق
در کیفر فلک، غلط و اشتباه نیست...!
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست
سختی کشی ز دهر، چو سختی دهی بخلق
در کیفر فلک، غلط و اشتباه نیست...!
#پروین_اعتصامی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀