گويند که خو ز عشق واکن
ليلی طلبی ز دل رها کن
يارب تو مرا به روی ليلی
هر لحظه بده زياده ميلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر ليلی افزای
گرچه شده ام چو مويش از غم
يک موی نخواهم از سرش کم
از حلقه او به گوشمالی
گوش ادبم مباد خالی
بی باده او مباد جامم
بی سکه او مباد نامم
#نظامی_گنجوی
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ليلی طلبی ز دل رها کن
يارب تو مرا به روی ليلی
هر لحظه بده زياده ميلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر ليلی افزای
گرچه شده ام چو مويش از غم
يک موی نخواهم از سرش کم
از حلقه او به گوشمالی
گوش ادبم مباد خالی
بی باده او مباد جامم
بی سکه او مباد نامم
#نظامی_گنجوی
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ای قامت تو جلوه دِهِ شیوههای حُسن
در هر کرشمه تو نهان صد ادای حُسن
خواهی بدار و خواه بکش، ناپسند نیست
مستحسن است هرچه بوَد اقتضای حُسن
#وحشی_بافقی
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
در هر کرشمه تو نهان صد ادای حُسن
خواهی بدار و خواه بکش، ناپسند نیست
مستحسن است هرچه بوَد اقتضای حُسن
#وحشی_بافقی
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دَردِه شرابِ یکسان، تا جمله جمع باشیم
تا نقشهای خود را یکیک فروتَراشیم
از خویش خواب گردیم همرنگِ آب گردیم
ما شاخِ یک درختیم، ما جمله خواجهتاشیم
ما طَبعِ عشق داریم، پنهانِ آشکاریم
در شهرِ عشق پنهان، در کویِ عشق فاشیم
خود را چو مُرده بینیم، بر گورِ خود نِشینیم
خود را چو زنده بینیم، در نوحه رو خراشیم
هر صورتی که رویَد بر آینۀ دلِ ما
رنگِ قَلاش دارد، زیرا که ما قَلاشیم
ما جمعِ ماهیانیم، بر رویِ آب رانیم
این خاکِ بُوالهَوَس را بر رویِ خاک پاشیم
تا مُلکِ عشق دیدیم، سَرخیلِ مُفلِسانیم
تا نقدِ عشق دیدیم، تُجّارِ بیقُماشیم
دیوان شمس غزل شمارۀ ۱۷۰۲
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تا نقشهای خود را یکیک فروتَراشیم
از خویش خواب گردیم همرنگِ آب گردیم
ما شاخِ یک درختیم، ما جمله خواجهتاشیم
ما طَبعِ عشق داریم، پنهانِ آشکاریم
در شهرِ عشق پنهان، در کویِ عشق فاشیم
خود را چو مُرده بینیم، بر گورِ خود نِشینیم
خود را چو زنده بینیم، در نوحه رو خراشیم
هر صورتی که رویَد بر آینۀ دلِ ما
رنگِ قَلاش دارد، زیرا که ما قَلاشیم
ما جمعِ ماهیانیم، بر رویِ آب رانیم
این خاکِ بُوالهَوَس را بر رویِ خاک پاشیم
تا مُلکِ عشق دیدیم، سَرخیلِ مُفلِسانیم
تا نقدِ عشق دیدیم، تُجّارِ بیقُماشیم
دیوان شمس غزل شمارۀ ۱۷۰۲
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
🌺 ساقی ، ساقی
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
دیوان حافظ غزل شماره 11
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
دیوان حافظ غزل شماره 11
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شتاب کردم که آفتاب بیاید،
نیامد.
دویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش میریخت که آفتاب بیاید،
نیامد.
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید،
نیامد.
چو گرگ زوزه کشیدم
چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
دریدم
شبانه روز دریدم
که آفتاب بیاید،
نیامد.
رضا براهنی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نیامد.
دویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش میریخت که آفتاب بیاید،
نیامد.
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید،
نیامد.
چو گرگ زوزه کشیدم
چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
دریدم
شبانه روز دریدم
که آفتاب بیاید،
نیامد.
رضا براهنی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
در عقبت دلم دود، کوچه به کوچه کو به کو
سیلِ سرشک من رَود، دجله به دجله جو به جو
آبله کرده پای دل، بس که دویده هر طرف
در پی لُعبتان شهر، کوچه به کوچه سو به سو
روز ازل سیاه و تار، بافت گلیمِ بخت من
دست سپهر نیلگون، تار به تار و پو به پو
آتشِ طبع سرکشات سرد نشد ز سیلِ اشک
طبع سرشته کِی شود، حال به حال و خو به خو
آه از این عجوزِ دهر، بین که چگونه دَمبهدَم
تازههوس چهسان رَود جفتبهجفت و شو به شو
غیر غم فراق تو، هیچ نیابی ای صنم
گر بشِکافی این دلم، لای به لای و تو به تو
خفته میان گیسویت، هر شکنی هزار دل
لای به لای و تو به تو، طُرّه به طُرّه مو به مو
در همه گلْستانِ دهر، نیست گلی چو روی تو
یک به یک آزمودهام، رنگ به رنگ و بو به بو
خضر ندیده جز لبت، آب حیات در جهان
گشته تمام آبها، چشمه به چشمه جو به جو
ناوَکِ چشمت از «حبیب» ریخته خون دل ولی
آه که سخت منکر است، چهره به چهره رو به رو
#حبیب_شیرازی
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سیلِ سرشک من رَود، دجله به دجله جو به جو
آبله کرده پای دل، بس که دویده هر طرف
در پی لُعبتان شهر، کوچه به کوچه سو به سو
روز ازل سیاه و تار، بافت گلیمِ بخت من
دست سپهر نیلگون، تار به تار و پو به پو
آتشِ طبع سرکشات سرد نشد ز سیلِ اشک
طبع سرشته کِی شود، حال به حال و خو به خو
آه از این عجوزِ دهر، بین که چگونه دَمبهدَم
تازههوس چهسان رَود جفتبهجفت و شو به شو
غیر غم فراق تو، هیچ نیابی ای صنم
گر بشِکافی این دلم، لای به لای و تو به تو
خفته میان گیسویت، هر شکنی هزار دل
لای به لای و تو به تو، طُرّه به طُرّه مو به مو
در همه گلْستانِ دهر، نیست گلی چو روی تو
یک به یک آزمودهام، رنگ به رنگ و بو به بو
خضر ندیده جز لبت، آب حیات در جهان
گشته تمام آبها، چشمه به چشمه جو به جو
ناوَکِ چشمت از «حبیب» ریخته خون دل ولی
آه که سخت منکر است، چهره به چهره رو به رو
#حبیب_شیرازی
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ماندهام دور -خدا را- سخن از یار بگو
سخن از یار به این مانده ز دیدار بگو
چون به فرجام همین درد جدایی کُشدم
تا دَمی مانده -خدا را- سخن از یار بگو
هان! مپندار مرا خسته و رنجور کنی
تا توانی تو بگو از وی و بسیار بگو
ناسزا دانم و بیهوده سخن گر نه از او
مهربان باش به من آنچه سزاوار بگو
بس ز فردوس بگفتند و ز دوزخ، تو دگر
تا بمیرم همه از دلبرِ دلدار بگو
مست بودم که از آن میکده راندند مرا
داستانم همه با مردم هشیار بگو
پیر فرخنده مگر باز به یاری برسد
خیره افتادم و سرگشته چو پرگار بگو
«بویه» دیوانهی یار است، که بیمهر رُخش
زندگی را همه مانند شبی تار بگو...
#اسدالله_آل_بویه
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سخن از یار به این مانده ز دیدار بگو
چون به فرجام همین درد جدایی کُشدم
تا دَمی مانده -خدا را- سخن از یار بگو
هان! مپندار مرا خسته و رنجور کنی
تا توانی تو بگو از وی و بسیار بگو
ناسزا دانم و بیهوده سخن گر نه از او
مهربان باش به من آنچه سزاوار بگو
بس ز فردوس بگفتند و ز دوزخ، تو دگر
تا بمیرم همه از دلبرِ دلدار بگو
مست بودم که از آن میکده راندند مرا
داستانم همه با مردم هشیار بگو
پیر فرخنده مگر باز به یاری برسد
خیره افتادم و سرگشته چو پرگار بگو
«بویه» دیوانهی یار است، که بیمهر رُخش
زندگی را همه مانند شبی تار بگو...
#اسدالله_آل_بویه
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بنشیـن تـا نفسی هست نگاهت بکنم
نظـری نیـک بـه رخسـارۀ ماهت بکنم
شرر افکنده بـه جانم رُخِ عاشق کُشِ تو
چه کنم شرم زچشمـان سیـاهت بکنم؟
لشـگـرِ فـاتـحِ گیسـوی شـرابی رنگت
همه برصف شده تا تَرکِ سپاهت بکنم
دلِ مجنـون صفتم نالـه کُنان می گوید
کـه خـودم را نکند غـرقِ گنـاهت بکنم
ناز کن رقص کنان بـوسه بزن بر دو لبم
تا پریشان نشوم شِکوِه به شاهت بکنم
#مهدی_سیدحسینی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نظـری نیـک بـه رخسـارۀ ماهت بکنم
شرر افکنده بـه جانم رُخِ عاشق کُشِ تو
چه کنم شرم زچشمـان سیـاهت بکنم؟
لشـگـرِ فـاتـحِ گیسـوی شـرابی رنگت
همه برصف شده تا تَرکِ سپاهت بکنم
دلِ مجنـون صفتم نالـه کُنان می گوید
کـه خـودم را نکند غـرقِ گنـاهت بکنم
ناز کن رقص کنان بـوسه بزن بر دو لبم
تا پریشان نشوم شِکوِه به شاهت بکنم
#مهدی_سیدحسینی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تو همانی که دلم، لک زده، لبخندشْ را
او که هرگزْ نتوانْ یافت، همانندشْ را
منم آن شاعرِ دلخون، که فقطْ خرجِ تو کرد
غزل و عاطفه و روحِ هنرمندشْ را
از رقیبانِ کمین کرده، عقبْ می مانَد
هر که تبلیغ کند، خوبیِ دلبندشْ را
مِثلِ آن خواب، بعیدْ استْ ببیند دیگر
هر که، تعریف کندْ خوابِ خوشایندشْ را
مادرم، بعدِ تو، هی حالِ مرا می پرسد
مادرم، تابْ نداردْ غمِ فرزندشْ را
عشقْ با اینکه مرا، تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است، فرایندشْ را
قلبِ منْ موقعِ اهدا به تو، ایرادْ نداشت
مشکلْ از توست اگر، پس زده پیوندشْ را
حفظْ کن این غزلم را، که به زودی شاید
بفرستندْ رفیقانْ به تو، این بندشْ را :
منم آنْ شیخِ سیه روز، که در آخرِ عمر
لایِ موهایِ تو، گم کردْ خداوندشْ را
#کاظمِ_بهمنی
#ت
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
او که هرگزْ نتوانْ یافت، همانندشْ را
منم آن شاعرِ دلخون، که فقطْ خرجِ تو کرد
غزل و عاطفه و روحِ هنرمندشْ را
از رقیبانِ کمین کرده، عقبْ می مانَد
هر که تبلیغ کند، خوبیِ دلبندشْ را
مِثلِ آن خواب، بعیدْ استْ ببیند دیگر
هر که، تعریف کندْ خوابِ خوشایندشْ را
مادرم، بعدِ تو، هی حالِ مرا می پرسد
مادرم، تابْ نداردْ غمِ فرزندشْ را
عشقْ با اینکه مرا، تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است، فرایندشْ را
قلبِ منْ موقعِ اهدا به تو، ایرادْ نداشت
مشکلْ از توست اگر، پس زده پیوندشْ را
حفظْ کن این غزلم را، که به زودی شاید
بفرستندْ رفیقانْ به تو، این بندشْ را :
منم آنْ شیخِ سیه روز، که در آخرِ عمر
لایِ موهایِ تو، گم کردْ خداوندشْ را
#کاظمِ_بهمنی
#ت
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
غمزه را گو که به تاراجِ دل ما نرود
کس به اقلیمِ خراب از پی یغما نرود
ترکِ گلزارِ سرِ کوی تواَم ممکن نیست
عهد کردم که اگر سر برود، پا نرود
محض کفر است شکایت ز تو اما چه کنم؟
رشک، دردیست که از دل به مداوا نرود
#ادهم_نیشابوری
#غ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
کس به اقلیمِ خراب از پی یغما نرود
ترکِ گلزارِ سرِ کوی تواَم ممکن نیست
عهد کردم که اگر سر برود، پا نرود
محض کفر است شکایت ز تو اما چه کنم؟
رشک، دردیست که از دل به مداوا نرود
#ادهم_نیشابوری
#غ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نشست و گفت: ڪهای؟! گفتمش؛ غزلخوانم...
وگر درست بگویم؛ هنوز انسانم!
دراین دو روزهے عُمرِ گران بهجُز مستی،
زِ هرچه ڪردهام از بیخوبُن پشیمانم...
درختِ خُشڪم و ڪابوسِ شعله میبینم
به آب مینگرم... از خودم گریزانم!
بهخنده گفت: بهار است، سبز خواهے شد...
به گریه گفتمش: #از_ماندگان_آبانم
نگاه ڪرد به طومارِ خویش و بازم گفت:
تو از ڪدام دیارے ڪه من نمیدانم؟!
به ناله گفتمش: ایمرگ! مقدمت پُرگُل!
یڪے زِ خیلِ فراموشیانِ ایرانم...
اگر نمُردهام از سختجانیِ من نیست
ڪه از تنوّعِ اَشڪالِ مرگ حیرانم!
#حسین_جنتی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
وگر درست بگویم؛ هنوز انسانم!
دراین دو روزهے عُمرِ گران بهجُز مستی،
زِ هرچه ڪردهام از بیخوبُن پشیمانم...
درختِ خُشڪم و ڪابوسِ شعله میبینم
به آب مینگرم... از خودم گریزانم!
بهخنده گفت: بهار است، سبز خواهے شد...
به گریه گفتمش: #از_ماندگان_آبانم
نگاه ڪرد به طومارِ خویش و بازم گفت:
تو از ڪدام دیارے ڪه من نمیدانم؟!
به ناله گفتمش: ایمرگ! مقدمت پُرگُل!
یڪے زِ خیلِ فراموشیانِ ایرانم...
اگر نمُردهام از سختجانیِ من نیست
ڪه از تنوّعِ اَشڪالِ مرگ حیرانم!
#حسین_جنتی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب محو انتظارتو بودم دمید صبح
گشتم به یاد روی تــو قربان آفتاب
#بیدل_دهلوی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
گشتم به یاد روی تــو قربان آفتاب
#بیدل_دهلوی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
عاشقش بودم ولی هرگـــز مــرا یاری نکرد
در نبـــرد بــا رقیب از من طرفـداری نکرد
بـــر در و دیــوار کوبیــدم بــرای بودنـش
او بـــرای ماندن خود هیـــچ اصراری نکرد
اشک چشمم را بگویم؟هیچ ابری تـا بحـال
از دل خود اینقدَر سیلاب را جــــاری نکرد
بعد از او آنقدْر غم خوردم وَ نالیدم که هی
مادری در سوگ فرزندش چنین زاری نکرد
مثل یک سیگار من را زیر پاهایش فشـرد
نه چنین کاری کسی با هیچ سیگاری نکرد
آنچنان ویران شدم از دست او... چنگیز هم -
بــا سمر قند و بخارا این چنین کاری نکرد
پای من نگذار ضعف این غزل، تقصیر اوست
طبع شعرم نیز دور از او مـــرا یاری نکـرد.......
#ناشناس
#ع
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
در نبـــرد بــا رقیب از من طرفـداری نکرد
بـــر در و دیــوار کوبیــدم بــرای بودنـش
او بـــرای ماندن خود هیـــچ اصراری نکرد
اشک چشمم را بگویم؟هیچ ابری تـا بحـال
از دل خود اینقدَر سیلاب را جــــاری نکرد
بعد از او آنقدْر غم خوردم وَ نالیدم که هی
مادری در سوگ فرزندش چنین زاری نکرد
مثل یک سیگار من را زیر پاهایش فشـرد
نه چنین کاری کسی با هیچ سیگاری نکرد
آنچنان ویران شدم از دست او... چنگیز هم -
بــا سمر قند و بخارا این چنین کاری نکرد
پای من نگذار ضعف این غزل، تقصیر اوست
طبع شعرم نیز دور از او مـــرا یاری نکـرد.......
#ناشناس
#ع
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
عشق یعنی شرمِ چشمانت بلایِ جان شَود
تب کنی امـا تـنِ مـن ظهـرِ تابستان شَود
آسمانت ابرِ دلتنگی بگیـرد هــم زمـان
در هـوایِ آفتابی، چشـمِ من طوفان شَود
بین آزادی و دربنـد از رهـایی گفته ای
دوست دارم این رهایی در تنت زندان شَود
عقل و حس از فهمِ یک خط شعرِ چشمت عاجزند
این مُعمّا هـم فقط، معنایِ با عـرفان شَود
با جنونی التقاطی خنده بر شک میزنم
کنجِ آغوشم که باشی مرگ هم آسان شَود
#پیام_قاسمی
#ع
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تب کنی امـا تـنِ مـن ظهـرِ تابستان شَود
آسمانت ابرِ دلتنگی بگیـرد هــم زمـان
در هـوایِ آفتابی، چشـمِ من طوفان شَود
بین آزادی و دربنـد از رهـایی گفته ای
دوست دارم این رهایی در تنت زندان شَود
عقل و حس از فهمِ یک خط شعرِ چشمت عاجزند
این مُعمّا هـم فقط، معنایِ با عـرفان شَود
با جنونی التقاطی خنده بر شک میزنم
کنجِ آغوشم که باشی مرگ هم آسان شَود
#پیام_قاسمی
#ع
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀