.
هم گریه ام از دست تو هم خنده ام از تو
ای عشق، پریشان و پرا کنده ام از تو
جا مانده به دستان توام پاره ی جانی
هربار که دل بسته ام و کنده ام از تو
ای بوی تو پیچیده مرا در رگ و ریشه
هرجا که نفس میکشم آکنده ام از تو
هیچ است مرا حاصل از این رفته ی تاریک
امید که روشن شود آینده ام از تو
نشناخته ای قدرم و نشناختمت قدر
شرمنده ی من بودی و شرمنده ام از تو
راضی نشد آخر دل یکدنده ات از من
خالی نشد آخر دل یکدنده ام از تو
آنجا که منم مرز، تویی دولت جاوید
پای تو ام ای عشق که پاینده ام از تو
#مرتضی_لطفی
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
هم گریه ام از دست تو هم خنده ام از تو
ای عشق، پریشان و پرا کنده ام از تو
جا مانده به دستان توام پاره ی جانی
هربار که دل بسته ام و کنده ام از تو
ای بوی تو پیچیده مرا در رگ و ریشه
هرجا که نفس میکشم آکنده ام از تو
هیچ است مرا حاصل از این رفته ی تاریک
امید که روشن شود آینده ام از تو
نشناخته ای قدرم و نشناختمت قدر
شرمنده ی من بودی و شرمنده ام از تو
راضی نشد آخر دل یکدنده ات از من
خالی نشد آخر دل یکدنده ام از تو
آنجا که منم مرز، تویی دولت جاوید
پای تو ام ای عشق که پاینده ام از تو
#مرتضی_لطفی
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بودنت زیباست مثل تابیدن آفتاب
بر ساقههای تُرد بابونه
بر تن درخت ایستاده بر من
ماه در آغوش تو
به خواب میرود ...
خورشید با چشمهای تو
بیدار میشود ...
عشق من !
بودنت زیباست
مثل پر شستن قو
مثل چرخیدن پروانه
مثل پرواز بر تلاطم دریا ..!!
#عباس_معروفی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بر ساقههای تُرد بابونه
بر تن درخت ایستاده بر من
ماه در آغوش تو
به خواب میرود ...
خورشید با چشمهای تو
بیدار میشود ...
عشق من !
بودنت زیباست
مثل پر شستن قو
مثل چرخیدن پروانه
مثل پرواز بر تلاطم دریا ..!!
#عباس_معروفی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
وصفِ تودرقالبِ این یک غزل مقدورنیست
ماه هم اندازهی زیبائی ات مشهورنیست
معدنِ فیروزه داردچشمهایت نازنین
آبی فیروزه ای هم این قَدَر پرنور نیست
با لبانت روی رنگِ لاله راکم کرده ای
شیرهی شیرینِ آن درشهدِ هیچ انگورنیست
صورتت مجموعه ای از رنگهای دل رباست
این همه زیبائی ات باسربه زیری جورنیست
سرخ آبی زرد نارنجی ڪمی هم نقره ای
این تنوع های رنگارنگ در منشور نیست
کشته هایی راکه لبخندت به ماتحمیل کرد
در تمامِ طولِ تاریخِ بشر در گور نیست
بازهم این آخرین حرفم فقط یک جمله است
وصفِ تودرقالب این یک غزل مقدورنیست
#آرش_مهدی_پور
#و
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ماه هم اندازهی زیبائی ات مشهورنیست
معدنِ فیروزه داردچشمهایت نازنین
آبی فیروزه ای هم این قَدَر پرنور نیست
با لبانت روی رنگِ لاله راکم کرده ای
شیرهی شیرینِ آن درشهدِ هیچ انگورنیست
صورتت مجموعه ای از رنگهای دل رباست
این همه زیبائی ات باسربه زیری جورنیست
سرخ آبی زرد نارنجی ڪمی هم نقره ای
این تنوع های رنگارنگ در منشور نیست
کشته هایی راکه لبخندت به ماتحمیل کرد
در تمامِ طولِ تاریخِ بشر در گور نیست
بازهم این آخرین حرفم فقط یک جمله است
وصفِ تودرقالب این یک غزل مقدورنیست
#آرش_مهدی_پور
#و
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
💐🍂🌼🍃🌺🍂🌼🍃🥀ا
🍃🌺🍂🌸ا
🌼🍂ا
🥀ا
پنجشنبه ها
شب و روز رحمت و مغفرت
گذشت و بخشش است
خدایا
دراین شب و روز عزیز
ببخشاے و بیامرز
تمام اسیران خاڪ را
آنانی ڪه دستشان از این دنیا
ڪوتاه شده موردرحمتت ومغفرتت قرارده
🌹نثار روح پاڪشان بخوانیم
🌹فاتحه وصلوات
#اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم..
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
🥀
🌼🍃
🍃🌺🍂🌸
💐🍂🌼🍃🌺🍂🌼🍃🥀
🍃🌺🍂🌸ا
🌼🍂ا
🥀ا
پنجشنبه ها
شب و روز رحمت و مغفرت
گذشت و بخشش است
خدایا
دراین شب و روز عزیز
ببخشاے و بیامرز
تمام اسیران خاڪ را
آنانی ڪه دستشان از این دنیا
ڪوتاه شده موردرحمتت ومغفرتت قرارده
🌹نثار روح پاڪشان بخوانیم
🌹فاتحه وصلوات
#اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم..
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
🥀
🌼🍃
🍃🌺🍂🌸
💐🍂🌼🍃🌺🍂🌼🍃🥀
چـه انـدوهگـین دلـے کـه دلخوش اسـت
بـرقـرار پنج شنـبه، بـر مـزارے خفـته در خـاکــ
#یکتا_حق_پرست
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بـرقـرار پنج شنـبه، بـر مـزارے خفـته در خـاکــ
#یکتا_حق_پرست
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
مولانا
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
مولانا
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
.
مرا به جز تو نباشد غمی؛ خدا را شکر
چه بود سهم من از روزگار؟ تنها شکر
دلم گرفت که دشمن به وقت بوسهی تو...
هزار واژه برآورد بر لب الا شکر
من انتظار مداوا ندارم از تو عزیز...
همین که درد به لطف تو شد مهیا شکر
به روی عشق نظر بستم و نفهمیدم
که من تجلی کفران نعمتام یا شکر؟
چو اشکهای مرا دید، با خودش خندید
اگرچه جز به تمسخر نبود اما شکر
#مصطفی_پاکدل
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
مرا به جز تو نباشد غمی؛ خدا را شکر
چه بود سهم من از روزگار؟ تنها شکر
دلم گرفت که دشمن به وقت بوسهی تو...
هزار واژه برآورد بر لب الا شکر
من انتظار مداوا ندارم از تو عزیز...
همین که درد به لطف تو شد مهیا شکر
به روی عشق نظر بستم و نفهمیدم
که من تجلی کفران نعمتام یا شکر؟
چو اشکهای مرا دید، با خودش خندید
اگرچه جز به تمسخر نبود اما شکر
#مصطفی_پاکدل
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بیشکست اصلاً کسی پیروز میدانی نشد
من اگر در جنگ مغلوبم، تو ناراحت نباش
#اصغر_عظیمی_مهر
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
جوانه سبز نبودهست در گذشتهی این باغ
بمان تو سبزی این باغ، تا جوانهی دیگر
#خسرو_گلسرخی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
دل بزرگ تو از آفتاب لبریز است
خطاست از شب و سردیش با تو صحبت کرد
#سهیل_محمودی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
با صورت دیوار تفاوت نکند هیچ
آن را که دلی باشد و دلدار نباشد
#طرب_شیرازی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
واسوختگی شیوهی ما نیست، وگرنه
از یک سخن سرد، دلِ ناز توان سوخت...
#محتشم_کاشانی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
من اگر در جنگ مغلوبم، تو ناراحت نباش
#اصغر_عظیمی_مهر
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
جوانه سبز نبودهست در گذشتهی این باغ
بمان تو سبزی این باغ، تا جوانهی دیگر
#خسرو_گلسرخی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
دل بزرگ تو از آفتاب لبریز است
خطاست از شب و سردیش با تو صحبت کرد
#سهیل_محمودی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
با صورت دیوار تفاوت نکند هیچ
آن را که دلی باشد و دلدار نباشد
#طرب_شیرازی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
واسوختگی شیوهی ما نیست، وگرنه
از یک سخن سرد، دلِ ناز توان سوخت...
#محتشم_کاشانی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
.
راهی به هیچ صحن و سرایی نداشتم
تب داشتم، امید شفایی نداشتم
من شهروند شهر فراموش بودهام
در ذهن هیچ آینه جایی نداشتم
غمهای عالم آمده بود از چهار سو
اما چراغ راهنمایی نداشتم
پا گیج بود و دست به هر سو که میگریخت
ظلمت ادامه داشت، عصایی نداشتم
همزادهای بختکیام در گلوی من
فریاد را زدند، صدایی نداشتم
شب را شبیه شاخهی بینغمه زیستم
دیگر بریده بودم و نایی نداشتم
کم کم تمام روزنهها بسته میشدند
یعنی که خوف بود، رجایی نداشتم
دست غریق بودم و کارم تمام بود
ای وای اگر که دست دعایی نداشتم
#سید_حسین_میری
#ر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
راهی به هیچ صحن و سرایی نداشتم
تب داشتم، امید شفایی نداشتم
من شهروند شهر فراموش بودهام
در ذهن هیچ آینه جایی نداشتم
غمهای عالم آمده بود از چهار سو
اما چراغ راهنمایی نداشتم
پا گیج بود و دست به هر سو که میگریخت
ظلمت ادامه داشت، عصایی نداشتم
همزادهای بختکیام در گلوی من
فریاد را زدند، صدایی نداشتم
شب را شبیه شاخهی بینغمه زیستم
دیگر بریده بودم و نایی نداشتم
کم کم تمام روزنهها بسته میشدند
یعنی که خوف بود، رجایی نداشتم
دست غریق بودم و کارم تمام بود
ای وای اگر که دست دعایی نداشتم
#سید_حسین_میری
#ر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
.
اگرچه ناله نیارامد، آرمیده بگیر
بگیر گوش خودت را و ناشنیده بگیر
به باد اگر که سری میرود، نرفته شمار
ز باغ اگر که گلی چیده شد، نچیده بگیر
به چهرههای هراسیده داغِ سیلی را
بر آسمان سحر، سرخیِ سپیده بگیر
به لب رسیدن و از لب پریدنِ جان را
پریدن لبه از ظرف لبپریده بگیر
نفوس بد مزن و عاقبت به لانهی خود
کلاغ دربهدر قصه را رسیده بگیر
چه فرق میکند آه است یا که خمیازه؟
نفسنفسزدهای را نفسکشیده بگیر
اگر که قطرهی اشکی به دیدهام دیدی
گمان گریه مبر، دیده را ندیده بگیر...
#وحید_عیدگاه
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
اگرچه ناله نیارامد، آرمیده بگیر
بگیر گوش خودت را و ناشنیده بگیر
به باد اگر که سری میرود، نرفته شمار
ز باغ اگر که گلی چیده شد، نچیده بگیر
به چهرههای هراسیده داغِ سیلی را
بر آسمان سحر، سرخیِ سپیده بگیر
به لب رسیدن و از لب پریدنِ جان را
پریدن لبه از ظرف لبپریده بگیر
نفوس بد مزن و عاقبت به لانهی خود
کلاغ دربهدر قصه را رسیده بگیر
چه فرق میکند آه است یا که خمیازه؟
نفسنفسزدهای را نفسکشیده بگیر
اگر که قطرهی اشکی به دیدهام دیدی
گمان گریه مبر، دیده را ندیده بگیر...
#وحید_عیدگاه
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
مثنوی معنوی
" هر که در ره بی قلاووزی رود
هر دو روزه راه صد ساله شود"
* رهرویی که بی راهنما راه می سپارد،
راه دو روزه را صدساله می رود...
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
" هر که در ره بی قلاووزی رود
هر دو روزه راه صد ساله شود"
* رهرویی که بی راهنما راه می سپارد،
راه دو روزه را صدساله می رود...
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
Khass
Saman Jalili
🎤سامان جلیلی
🎧 خاص
عجب شکسته دل و زار و ناتوان شدهام!
چنان که هجر تو میخواست، آنچنان شدهام
#هلالی_جغتایی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
🎧 خاص
عجب شکسته دل و زار و ناتوان شدهام!
چنان که هجر تو میخواست، آنچنان شدهام
#هلالی_جغتایی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دلم برای تو تنها تپیده است فقط
بدون وقفه بسویت دویده است فقط
به چشم خیره ی من جا نمی شود دریا
فغان که بهر نگاهت دو دیده است فقط!
چه غم که رونق بازار غنچه کم باشد
دلم که ناز لبت را خریده است فقط
به نور لحظه ی آخر رسید پروانه
به شمع شعله ی آتش رسیده است فقط
چگونه سر بنهد سوی دشت آهویی
که دور مزرع سبزت چریده است فقط؟
چو آتشم که به یک چارشنبه سوری یار
برای سرخی اش از من پریده است فقط!
نصیب قلب که شد وصل نوشدارویت؟
مرا که خنجر چشمت دریده است فقط
رضا_محمدی
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بدون وقفه بسویت دویده است فقط
به چشم خیره ی من جا نمی شود دریا
فغان که بهر نگاهت دو دیده است فقط!
چه غم که رونق بازار غنچه کم باشد
دلم که ناز لبت را خریده است فقط
به نور لحظه ی آخر رسید پروانه
به شمع شعله ی آتش رسیده است فقط
چگونه سر بنهد سوی دشت آهویی
که دور مزرع سبزت چریده است فقط؟
چو آتشم که به یک چارشنبه سوری یار
برای سرخی اش از من پریده است فقط!
نصیب قلب که شد وصل نوشدارویت؟
مرا که خنجر چشمت دریده است فقط
رضا_محمدی
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
همه کامیم برآید، چو در آیی ز درم
که مرید توام و نیست مراد دگرم
بر سر من بنهد دست سعادت تاجی
اگر آن ساعد و دست تو بسازد کمرم
پیش دل داشته بودم ز صبوری سپری
مرهمی ساز، که تیر تو گذشت از سپرم
رشتهای نیست نصیحت، که ببندد پایم
سوزنی نیست ملامت، که بدوزد نظرم
فال میگیرم وزین جا سفری نیست مرا
ور بود هم بسر کوی تو باشد سفرم
هیچ جایی ز تو خالی چو نمیشاید دید
غرضم جمله تو باشی، چو به جایی نگرم
راز عشق تو ببیگانه نمیشاید گفت
اشک با دیده همی گوید و خون با جگرم
هر شبی پیش خیال تو بمیرم چون شمع
تا کند زنده به بوی تو نسیم سحرم
بوی پیراهنت آورد مرا باز پدید
ورنه در پیرهن امروز که دیدی اثرم؟
بر من سوخته یک روز به پایان نرسید
که نیاورد فراق تو بلایی به سرم
هر چه جز روی تو، زو دیده بدوزم، که خطاست
هر چه جز نام تو، زان گوش ببندم، که کرم
گم شدم در غمت، ار حال دل من پرسی
ز اوحدی پرس، که او با تو بگوید خبرم
#اوحدی
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
که مرید توام و نیست مراد دگرم
بر سر من بنهد دست سعادت تاجی
اگر آن ساعد و دست تو بسازد کمرم
پیش دل داشته بودم ز صبوری سپری
مرهمی ساز، که تیر تو گذشت از سپرم
رشتهای نیست نصیحت، که ببندد پایم
سوزنی نیست ملامت، که بدوزد نظرم
فال میگیرم وزین جا سفری نیست مرا
ور بود هم بسر کوی تو باشد سفرم
هیچ جایی ز تو خالی چو نمیشاید دید
غرضم جمله تو باشی، چو به جایی نگرم
راز عشق تو ببیگانه نمیشاید گفت
اشک با دیده همی گوید و خون با جگرم
هر شبی پیش خیال تو بمیرم چون شمع
تا کند زنده به بوی تو نسیم سحرم
بوی پیراهنت آورد مرا باز پدید
ورنه در پیرهن امروز که دیدی اثرم؟
بر من سوخته یک روز به پایان نرسید
که نیاورد فراق تو بلایی به سرم
هر چه جز روی تو، زو دیده بدوزم، که خطاست
هر چه جز نام تو، زان گوش ببندم، که کرم
گم شدم در غمت، ار حال دل من پرسی
ز اوحدی پرس، که او با تو بگوید خبرم
#اوحدی
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را
عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست
کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را
دیگری را در کمند آور که ما خود بندهایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را
#سعدی
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را
عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست
کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را
دیگری را در کمند آور که ما خود بندهایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را
#سعدی
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
* مولانا در مثنوی خود می گوید ..*
یک فرد رفت ۳۰ سال در بازار مشغول تجارت شد ،
و ثروت عظیمی به دست آورد ،
و از طریق همین ثروت ، یک زمین بسیار عظیمی خریداری کرد ، و سپس رفت ۳۰ سال دیگر هم کار کرد ،
و باز هم ثروت کلانی به دست آورد ،
و با آن ثرون کلان ، کاخ بسیار مجلل و بزرگی ساخت ..
زمانیکه میخواست به آن کاخ نقل مکان کند ،
👈 ماموران و عقلای شهر و شهربانی گفتند که زمین شما آن طرف تر بوده ،
و زمین را عوضی گرفته ایی ،
و کاخ را بر روی زمین یک نفر دیگر ساخته ایی ،
و زمین خودت بایر مانده است ..
این فرد به اشتباه یک زمینی را که زمین خودش تلقی کرده بود ، مد نظر قرار داده و هرچه ثروت داشته ،
خرج آن زمین کرده ،
و زمین یک نفر دیگر را آباد کرده بود ..
*🔹 مولانا از این داستان استفاده کرده ،*
و میگوید ..
من و شما هم همینطوری هستیم ..
* ما یک زمین داریم ، به نام : بدن
" و یک زمین هم داریم به نام * روح ،*
ما فکر می کنیم ، بدن ما ، زمین ماست ،
و هر چه داریم خرج این بدن می کنیم ،
از جراحی زیبایی و هزینه های دیگر و ...
اما وقتی که میخواهیم بمیریم ، 😔
👈 به ما می گویند که زمین شما ،
* آن دیگری بوده ، 👈 یعنی روح شما ،*
و ما به اشتباه بدن را آباد کرده ایم ،
اما روح را ، رها کرده ایم ،
* از این جهت است که می گوید ..*
* در زمین دیگران خانه مکن ،*
* کار خود کن ، کار بیگانه مکن ،*
* کیست بیگانه ، تَنِ خاکیِ تو ،*
* کز برای اوست ، غمناکی تو ،*
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
یک فرد رفت ۳۰ سال در بازار مشغول تجارت شد ،
و ثروت عظیمی به دست آورد ،
و از طریق همین ثروت ، یک زمین بسیار عظیمی خریداری کرد ، و سپس رفت ۳۰ سال دیگر هم کار کرد ،
و باز هم ثروت کلانی به دست آورد ،
و با آن ثرون کلان ، کاخ بسیار مجلل و بزرگی ساخت ..
زمانیکه میخواست به آن کاخ نقل مکان کند ،
👈 ماموران و عقلای شهر و شهربانی گفتند که زمین شما آن طرف تر بوده ،
و زمین را عوضی گرفته ایی ،
و کاخ را بر روی زمین یک نفر دیگر ساخته ایی ،
و زمین خودت بایر مانده است ..
این فرد به اشتباه یک زمینی را که زمین خودش تلقی کرده بود ، مد نظر قرار داده و هرچه ثروت داشته ،
خرج آن زمین کرده ،
و زمین یک نفر دیگر را آباد کرده بود ..
*🔹 مولانا از این داستان استفاده کرده ،*
و میگوید ..
من و شما هم همینطوری هستیم ..
* ما یک زمین داریم ، به نام : بدن
" و یک زمین هم داریم به نام * روح ،*
ما فکر می کنیم ، بدن ما ، زمین ماست ،
و هر چه داریم خرج این بدن می کنیم ،
از جراحی زیبایی و هزینه های دیگر و ...
اما وقتی که میخواهیم بمیریم ، 😔
👈 به ما می گویند که زمین شما ،
* آن دیگری بوده ، 👈 یعنی روح شما ،*
و ما به اشتباه بدن را آباد کرده ایم ،
اما روح را ، رها کرده ایم ،
* از این جهت است که می گوید ..*
* در زمین دیگران خانه مکن ،*
* کار خود کن ، کار بیگانه مکن ،*
* کیست بیگانه ، تَنِ خاکیِ تو ،*
* کز برای اوست ، غمناکی تو ،*
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
درد را در قفس سینه فشردیم ,دریغ!
دل خود را به کف غصه سپردیم,دریغ!
گر چه مجموعه به مجموعه سرودیم غزل
ما به درد دل یک فرد نخوردیم دریغ!
سال ها خورده غم خوب و خراب دنیا
غصه های دل خود هیچ نخوردیم دریغ!
روزگاریست که تلخابه ی غمهای زمان
نوش جان کرده بسی باز نمردیم دریغ!
بارها دست ندامت به سر خویش زدیم!
لیک دستی به سر خسته نبردیم دریغ!
فردوس اعظم
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دل خود را به کف غصه سپردیم,دریغ!
گر چه مجموعه به مجموعه سرودیم غزل
ما به درد دل یک فرد نخوردیم دریغ!
سال ها خورده غم خوب و خراب دنیا
غصه های دل خود هیچ نخوردیم دریغ!
روزگاریست که تلخابه ی غمهای زمان
نوش جان کرده بسی باز نمردیم دریغ!
بارها دست ندامت به سر خویش زدیم!
لیک دستی به سر خسته نبردیم دریغ!
فردوس اعظم
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀