🔷
سرکشم گاه، سرگران هرگز
اینچنین بودم، آنچنان هرگز
پای من تا که باز شد به زمین
دل نبستم به آسمان هرگز
دین به دنیا فروختم، اما
آبرو در ازای نان هرگز
یوسفم را فروختم به کلاف
وانکردم ولی دکان هرگز
آسمانریسمان کنم؟ حاشا!
داستان پشتِ داستان؟ هرگز
که بسازم حماسهای از خویش
که بگویند دیگران هرگز!
فکر پرواز و دانه را در سر
نتوان پخت توأمان هرگز
همچنان که خدا و خرما را
نتوان داشت همزمان هرگز
همه را باختم که تا نبرم،
دست در خون این و آن هرگز
بندهٔ روستای خویشم من
خواجهٔ شهرِ خواجگان هرگز!
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
سرکشم گاه، سرگران هرگز
اینچنین بودم، آنچنان هرگز
پای من تا که باز شد به زمین
دل نبستم به آسمان هرگز
دین به دنیا فروختم، اما
آبرو در ازای نان هرگز
یوسفم را فروختم به کلاف
وانکردم ولی دکان هرگز
آسمانریسمان کنم؟ حاشا!
داستان پشتِ داستان؟ هرگز
که بسازم حماسهای از خویش
که بگویند دیگران هرگز!
فکر پرواز و دانه را در سر
نتوان پخت توأمان هرگز
همچنان که خدا و خرما را
نتوان داشت همزمان هرگز
همه را باختم که تا نبرم،
دست در خون این و آن هرگز
بندهٔ روستای خویشم من
خواجهٔ شهرِ خواجگان هرگز!
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
Telegram
جواد زهتاب
شعر و چیزهای دیگر
🔷
دو بدمستند چشمانت که هشیارند بیتردید
برایم خوابها دیدند و بیدارند بیتردید
دو خودخواهی که غیرازآینه چیزی نمیخواهند
دو مغروری که از دنیا طلبکارند بیتردید
دو آهویِ هراسان از حضورِ ببر در بیشه
به هرچیزی که میبینند شک دارند بیتردید
تو گویی تازه از تاراجِ نیشابور میآیند
که در غارتگری از نسلِ تاتارند بیتردید
یقین دارم که از این چشمها باید بپرهیزم
که در عینِ سلامت هردو بیمارند بیتردید
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
دو بدمستند چشمانت که هشیارند بیتردید
برایم خوابها دیدند و بیدارند بیتردید
دو خودخواهی که غیرازآینه چیزی نمیخواهند
دو مغروری که از دنیا طلبکارند بیتردید
دو آهویِ هراسان از حضورِ ببر در بیشه
به هرچیزی که میبینند شک دارند بیتردید
تو گویی تازه از تاراجِ نیشابور میآیند
که در غارتگری از نسلِ تاتارند بیتردید
یقین دارم که از این چشمها باید بپرهیزم
که در عینِ سلامت هردو بیمارند بیتردید
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
Telegram
جواد زهتاب
شعر و چیزهای دیگر
اگر به دورِ بهار آمدیم لاله شدیم
برایِ خاطرِ بدمستها پیاله شدیم
شدیم برگ که پاییز نونوار شود
به یمنِ مقدمِ این فصل هم مچاله شدیم
گذشت از سرِ ما قرنهای بسیاری
در عنفوانِ جوانی* هزارساله شدیم
چه زود فصلِ عرقریزی آمد و از ما
عرق گرفتند آنقدر تا تفاله شدیم
شبانه گوشهٔ یک باغ دفنمان کردند
گذشت فصل زمستان و استحاله شدیم
دوباره از دل این باغ، سر برآوردیم
بهار بود دوباره... دوباره لاله شدیم
#جواد_زهتاب
*در عنفوان جوانی/چنان که افتد و دانی
(سعدی)
🔹@Javad_Zehtab
برایِ خاطرِ بدمستها پیاله شدیم
شدیم برگ که پاییز نونوار شود
به یمنِ مقدمِ این فصل هم مچاله شدیم
گذشت از سرِ ما قرنهای بسیاری
در عنفوانِ جوانی* هزارساله شدیم
چه زود فصلِ عرقریزی آمد و از ما
عرق گرفتند آنقدر تا تفاله شدیم
شبانه گوشهٔ یک باغ دفنمان کردند
گذشت فصل زمستان و استحاله شدیم
دوباره از دل این باغ، سر برآوردیم
بهار بود دوباره... دوباره لاله شدیم
#جواد_زهتاب
*در عنفوان جوانی/چنان که افتد و دانی
(سعدی)
🔹@Javad_Zehtab
🔷
عاشقی گر نمیآید از من
گو برو ... برنمیآید از من
حیف آن دم که در من دمیدی
چون صدا درنمیآید از من
زخمه کمتر بزن چون که آواز
ای ستمگر! نمیآید از من
بیش از اینم اگر مینوازی
بیش از اینتر نمیآید از من
دل ندادن به مکر زلیخا
ای برادر نمیآید از من
شمس تبریزیام باش، اما
مولوی درنمیآید از من
دوستت دارم و غیر از اینکار
کار دیگر نمیآید از من
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
عاشقی گر نمیآید از من
گو برو ... برنمیآید از من
حیف آن دم که در من دمیدی
چون صدا درنمیآید از من
زخمه کمتر بزن چون که آواز
ای ستمگر! نمیآید از من
بیش از اینم اگر مینوازی
بیش از اینتر نمیآید از من
دل ندادن به مکر زلیخا
ای برادر نمیآید از من
شمس تبریزیام باش، اما
مولوی درنمیآید از من
دوستت دارم و غیر از اینکار
کار دیگر نمیآید از من
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
Telegram
جواد زهتاب
شعر و چیزهای دیگر
🔷
ایام اگر شبیه همیشه به کام نیست
دل بدمکن! که هیچ شبی مستدام نیست
گیرم یکیدوجرعه به بدمستیات گذشت
این دور، هم به کام تو! اما مدام نیست
یارانِ نیمهکاره، رفیقانِ نیمهراه
حتی کسی به دشمنیاش هم تمام نیست
عشق است هرچه میرسد از دوستان، ولی
همواره عشق نیز علیهالسلام نیست
گفتی که دوستی... چه بگویم زیادتر؟
آنقدر اندک است که در یک کلام: نیست!
(جوادزهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
ایام اگر شبیه همیشه به کام نیست
دل بدمکن! که هیچ شبی مستدام نیست
گیرم یکیدوجرعه به بدمستیات گذشت
این دور، هم به کام تو! اما مدام نیست
یارانِ نیمهکاره، رفیقانِ نیمهراه
حتی کسی به دشمنیاش هم تمام نیست
عشق است هرچه میرسد از دوستان، ولی
همواره عشق نیز علیهالسلام نیست
گفتی که دوستی... چه بگویم زیادتر؟
آنقدر اندک است که در یک کلام: نیست!
(جوادزهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
Telegram
جواد زهتاب
شعر و چیزهای دیگر
🔷
بوسه بزن؛ مُهر کن لب و دهنم را
تا که بگیری مجالِ دم زدنم را
نام تو رازی معطر است به کامم
پیشِ نسیم از چه واکنم دهنم را؟
دل نکند آرزوی هیچ بهاری
بوی تو وقتی شکفت پیرهنم را
من به هوای تو زنده ام، ولی ای کاش
داشته باشی هوایِ داشتنم را
موطن من بعدازاین کجاست؟دل تو
وای به هرکس طمع کند وطنم را
(جوادزهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
بوسه بزن؛ مُهر کن لب و دهنم را
تا که بگیری مجالِ دم زدنم را
نام تو رازی معطر است به کامم
پیشِ نسیم از چه واکنم دهنم را؟
دل نکند آرزوی هیچ بهاری
بوی تو وقتی شکفت پیرهنم را
من به هوای تو زنده ام، ولی ای کاش
داشته باشی هوایِ داشتنم را
موطن من بعدازاین کجاست؟دل تو
وای به هرکس طمع کند وطنم را
(جوادزهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
Telegram
جواد زهتاب
شعر و چیزهای دیگر
🔷
اگر به خاطر عشق تو چاکچاک شوم
خدا کند که در آغوش تو هلاک شوم
شهیدِ عشقم و داغ تو ماند بر دل من
مرا چه بیم که گمنام و بیپلاک شوم؟
قدم به دیدهٔ من میگذاری و شادم
به رخصتی که درِ خانهٔ تو خاک شوم
برای بوسه اگر نقدِ جان طلب داری
از این معامله حاشا که بیمناک شوم
مرا دو جرعه بنوشان که مستِ مست شوم
مرا دو بوسه بسوزان که پاکِ پاک شوم
به یک نگاهِ تو جانِ دوباره میگیرم
مرا بگیر در آغوش تا هلاک شوم
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
اگر به خاطر عشق تو چاکچاک شوم
خدا کند که در آغوش تو هلاک شوم
شهیدِ عشقم و داغ تو ماند بر دل من
مرا چه بیم که گمنام و بیپلاک شوم؟
قدم به دیدهٔ من میگذاری و شادم
به رخصتی که درِ خانهٔ تو خاک شوم
برای بوسه اگر نقدِ جان طلب داری
از این معامله حاشا که بیمناک شوم
مرا دو جرعه بنوشان که مستِ مست شوم
مرا دو بوسه بسوزان که پاکِ پاک شوم
به یک نگاهِ تو جانِ دوباره میگیرم
مرا بگیر در آغوش تا هلاک شوم
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
Telegram
جواد زهتاب
شعر و چیزهای دیگر
🔷
جز شب رقم نخورد از آغازِ نامهاش
جز موجِ خون شتک نزد از زیرِ خامهاش
خورشید را کسوف شد و ماه را خسوف
از این سیاهتر نشود کارنامهاش
تا دستچین کند همه گلهای باغ را
انگار تیزتر شده هر روز شامهاش
آن باغبانِ پیر که نامش بهار بود
غیر از تبر چه داشت مگر زیر جامهاش؟
با نقطهچین ادامهٔ این شعر را بخوان...
بستهاست دست شعر برای ادامهاش.
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
جز شب رقم نخورد از آغازِ نامهاش
جز موجِ خون شتک نزد از زیرِ خامهاش
خورشید را کسوف شد و ماه را خسوف
از این سیاهتر نشود کارنامهاش
تا دستچین کند همه گلهای باغ را
انگار تیزتر شده هر روز شامهاش
آن باغبانِ پیر که نامش بهار بود
غیر از تبر چه داشت مگر زیر جامهاش؟
با نقطهچین ادامهٔ این شعر را بخوان...
بستهاست دست شعر برای ادامهاش.
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
Telegram
جواد زهتاب
شعر و چیزهای دیگر
🔷
جنون خواست آیینه و آب باشم
که دیوانهٔ رویِ مهتاب باشم
چنان تاب دادی سرِ زلف خود را
که تا آخر عمر، بیتاب باشم
کماندار اگر ابروی توست، بگذار
یکی از شهیدان محراب باشم
تو سرچشمهای، من ولی زندهرودم
مبادا بخواهی که مرداب باشم
مبادا که ای طالعِ آفتابی
تو از در بیایی و من خواب باشم
اگر با تو سودای گردآفرید است
فریبی بفرما که سهراب باشم
زهی آرزوییست سعدی شدن، آه!
که تقدیر من بود زهتاب باشم!
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
جنون خواست آیینه و آب باشم
که دیوانهٔ رویِ مهتاب باشم
چنان تاب دادی سرِ زلف خود را
که تا آخر عمر، بیتاب باشم
کماندار اگر ابروی توست، بگذار
یکی از شهیدان محراب باشم
تو سرچشمهای، من ولی زندهرودم
مبادا بخواهی که مرداب باشم
مبادا که ای طالعِ آفتابی
تو از در بیایی و من خواب باشم
اگر با تو سودای گردآفرید است
فریبی بفرما که سهراب باشم
زهی آرزوییست سعدی شدن، آه!
که تقدیر من بود زهتاب باشم!
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
Telegram
جواد زهتاب
شعر و چیزهای دیگر
🔷
کدام کوه شد آوار روی شانهٔ من
که بغض میچکد از گریهٔ شبانهٔ من
کدام زخمه سفیرِ شکستهخوانی شد
که زخمیاند غزلهای عاشقانهٔ من
در این هوای نفسسوز، جای حیرت نیست
که گل نمیکند این روزها ترانهٔ من
چه روزگارِ گسی، روزهای بینفسی
چه آمدهست مگر بر سر زمانهٔ من
کدام دریا سرچشمهٔ جدایی شد
سفر تو را به کجا برد رودخانهٔ من؟
(جوادزهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
کدام کوه شد آوار روی شانهٔ من
که بغض میچکد از گریهٔ شبانهٔ من
کدام زخمه سفیرِ شکستهخوانی شد
که زخمیاند غزلهای عاشقانهٔ من
در این هوای نفسسوز، جای حیرت نیست
که گل نمیکند این روزها ترانهٔ من
چه روزگارِ گسی، روزهای بینفسی
چه آمدهست مگر بر سر زمانهٔ من
کدام دریا سرچشمهٔ جدایی شد
سفر تو را به کجا برد رودخانهٔ من؟
(جوادزهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
Telegram
جواد زهتاب
شعر و چیزهای دیگر
🔷
خسته از جنگهای پیدرپی
عاقبت فاتحانه برمیگشت
چشم رودابه شد چراغانی
که تهمتن به خانه برمیگشت
سرشب بود و اولِ قصه
قهوهچی چایِ تازهدم آورد
با تعجب ولی همه دیدند
نفسِ پیرمرد کم آورد
یکنفر گفت: بعد از این دیگر
چشمِ بد بر وطن نمیافتد
دیگری گفت: قصهٔ رستم
هیچوقت از دهن نمیافتد،
همهٔ هفتخان که فتح شده
هفتخان ای برادران! کم نیست
پشتِ دشمن رسیده است به خاک
هیچکس روبهروی رستم نیست
خاست از جای خود جوانی و گفت:
نوبت چیست؟ عشق دیرینه
رو به نقال کرد و گفت: چه خوب!
بعد از این رستم است و تهمینه،
کش بده قصه را شب یلداست
عاشقی در ادامه خوش باشد
نفست تازه شد، روایت کن
آخر شاهنامه خوش باشد
پیرِ نقال گفت:بعد از این
دشمنی نیست پشتِ سنگرها
آه! این روزها ولی سخت است
جان بهدر بردن از برادرها!
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
خسته از جنگهای پیدرپی
عاقبت فاتحانه برمیگشت
چشم رودابه شد چراغانی
که تهمتن به خانه برمیگشت
سرشب بود و اولِ قصه
قهوهچی چایِ تازهدم آورد
با تعجب ولی همه دیدند
نفسِ پیرمرد کم آورد
یکنفر گفت: بعد از این دیگر
چشمِ بد بر وطن نمیافتد
دیگری گفت: قصهٔ رستم
هیچوقت از دهن نمیافتد،
همهٔ هفتخان که فتح شده
هفتخان ای برادران! کم نیست
پشتِ دشمن رسیده است به خاک
هیچکس روبهروی رستم نیست
خاست از جای خود جوانی و گفت:
نوبت چیست؟ عشق دیرینه
رو به نقال کرد و گفت: چه خوب!
بعد از این رستم است و تهمینه،
کش بده قصه را شب یلداست
عاشقی در ادامه خوش باشد
نفست تازه شد، روایت کن
آخر شاهنامه خوش باشد
پیرِ نقال گفت:بعد از این
دشمنی نیست پشتِ سنگرها
آه! این روزها ولی سخت است
جان بهدر بردن از برادرها!
(جواد زهتاب)
https://t.me/Javad_Zehtab
Telegram
جواد زهتاب
شعر و چیزهای دیگر