اتاق خبر ايران
258 subscribers
10.2K photos
10.9K videos
84 files
9.22K links
اتاق خبر ايران







https://t.me/iraniannewsroom

کانال تاریخی ما

@iranghoghnoos
Download Telegram


یعقوب پسر شمشیر - بخش نخست
سراینده #هما_ارژنگی


شب پرده می‌کشد به سرِ کلبه با درنگ بر بوریا نشسته یَلی، چهره آذرنگ
از تنگنای فتنه‌ی بیگانگان به تنگ
اندیشه‌اش رهایی از آن یوغ و بند و ننگ
مام وطن به گوش دلش می‌زند نهیب:
تا کی از این شکیب! تا چند از این درنگ؟

اندوهگین، به دفتر میهن کند نگاه
خواند به برگ برگ وطن سوگنامه‌ای
نقشی نه از امیدی و رنگی نه از نشاط
نِی چنگ و رود و بانگ سرود و چکامه‌ای

کشور نزار فقر و اسیر غم خراج
مردم دچار نیستی و رنج و احتیاج
ای بس غرور خم شده در جست‌وجوی نان
دیگر نه از سخنور و از پارسی نشان
در کشور غریب، به بازار تازیان
چوب حراج خورده به بالای گل رُخان
وان دلبران که گلبن این خانه بوده‌اند
از دیده سیل اشک دمادم گشوده‌اند
یعقوب بر سیاهی شب خیره می‌شود
بر بارگاه ایزد جان سجده می‌برد
نالد که ای خدای کهن ملک سروران
این خاک را ز رستم دستان بُود نشان
هرگز مباد خانه‌ی بیدادِ دشمنان

من بر مدار دادم و بر دادگستری
بیزارم از دروغ و بَری از ستمگری
سوگند من به نار و به نور و به مهر و جان
دادارِ کردگار و فرازنده‌ی جهان
اینک، به نام و یادِ تو پیمان کنم درست
حاشا که رای من شود اندر میانه سست
با نقد جان ز ریشه من این فتنه بر کنم
سوزان شرر، به خرمن بیگانه افکنم
بازو گشاده، آن گزیده یَلِ ملک سیستان
آن رویگر تبار جوانمرد و پهلوان
پُتکِ گران گرفت به بازوی پر توان
تا آورد دوباره به جو آب رفته را
وان آبروی خاک به خونابه خفته را

مردانه بود و نانِ‌جوین در نگاه او
گویی بهین خوراک و نکوتر نواله بود
یاد شکوه و دولت دیرین سرزمین
در جان او چو جوشش مِی در پیاله بود
گُردِ نژاده(۱) با خرد و رای آهنین
سودای باژگونی بیگانگان گرفت
تاریخ دیرپای و سخن گفتن دَری(۲)
با کوشش دوباره‌ی او باز جان گرفت
وین سرزمین غم‌زده، توش و توان گرفت

لیک این همه بسنده نبودش به روزگار
از بیم بد نهادی آن تیره گوهران
پیوسته دیده‌اش سوی بغداد خیره بود
وانگه که خسته جان به شب تار می‌غنود
اندیشه‌اش ز دشمنِ مکار تیره بود
گویی روان مامِ وطن در سکوت شب
در گوش او به ناله‌ی غمبار می‌سرود:
«تا دستگاه ظلم خلافت بود به پا
هرگز نمی‌شود دلم از چنگ غم رها»

با آن که معتمد همه از بیم خشم او
وز آتشین گُدازه‌ی پیدا به چشم او
فرمان نوشت(۳) و پنجره‌ی آشتی گشود
فرمان او به سخته‌ی سِندان اثر نکرد
وان کهنه کینه را که غمی جاودانه بود
دستان او ز سینه‌ی سوزان بدر نکرد

آنک سپاه جان به کف میر سیستان
چون تیرِ تیزِ در شده از چله‌ی کمان
یا تندری که سینه شکافد از آسمان
غُران به سوی دشمن ایران روانه گشت
جنگی گران بپا شد و جنگاور سترگ
با تیغ جان شکار پی تازیان گرفت
با رایتی تنیده در آن مهر آب و خاک
رای شکار گرگ بلند آستان گرفت
غافل ز حیله‌سازی و از دام گستری!

چون تیغ بی‌امان دلیران جم‌نژاد
در تار و پود دشمن دون رخنه می‌نمود
ناگه به امر معتمد، آن خصم بد نهاد
دستی به روی لشکریان دجله را گشود(۴)
دستی دگر شراره به دام و ستور زد
یک‌سو لهیب آتش و یک‌سو شتاب آب
بانگ و خروش و ناله و فریاد و پیچ و تاب
چون دشنه‌ای به پیکر گُرد غیور زد

آشفته می‌گذشت و به زندان سینه‌اش
کوهی گران ز جوششِ خشم و نهیب داشت
در پشت دیدگان نم‌آلوده از غمش
خورشید خون گرفته، لهیبی غریب داشت
گویی لبان بی‌سخنش می‌کشد غریو:
«من ناگزیر می‌روم اکنون ولی بدان
تا هستم ای پلید، مرا با تو کارهاست
گر مرگ ناگزیر گذارد مرا به خویش
در سر مرا هماره هوای شکار هاست»

سِندان آهنین، پی درمان و چاره شد
رایَش به درشکستن آن سنگ خاره شد
با لشکری گزیده ز مردان کینه‌خواه
آماده‌ی نبرد و ستیزی دوباره شد

آه و فغان ز دشمنی چرخ کژ مدار
آیین کینه‌توزی این کهنه روزگار
کاو ناگهان به پیکر آن پیل استوار
دردی گران نشاند و ربودش ز کف قرار

روز از غلاف تیره‌ی شب وارهیده بود
خورشید زرنگار ز نو بردمیده بود
بر خیمه‌گاه ساده‌ی یعقوب قهرمان
نقاش باد سایه و روشن کشیده بود
با چهره‌ای ز جوشش اندیشه پر ملال
گرد گران به بستر خود آرمیده بود

نَـک قاصدی ز جانب بغداد می‌رسید
فرمانی از خلیفه‌ی شیاد می‌رسید(۵)
یک نامه هم به شیوه‌ی دلداری و کرم
از آن نماد فتنه و بیداد می‌رسید!

#رادمان_پورماهک
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست
یعقوب پسر شمشیر - بخش دوم
سراینده #هما_ارژنگی


چون پیک معتمد به ادب بر در ایستاد
وان نامه و نبشته‌ی او در میان نهاد
یعقوب برگزیده هم او را به مهر خواند
قرصی ز نان و تیغه‌ی شمشیر در میان
بر پیشگاه سفره‌ی پر مایه‌اش نشاند
وانگه چُنین به شیوه‌ی مردان زبان گشود:
«مردی سپاهی‌ام من و ایران سرای من
خاکِ رَهش به دیده بُود توتیای من
با دشمن وطن نبود آشتی مرا
بر گو تو با خلیفه‌ی خود ماجرای من
گر مرگ ناگزیر بود سرنوشت من
گردد رها ستیزه‌گرِ بَدکنشتِ من
ور زانکه روزگار دگر باشدم به جا
این تیغ تیز و مرگ هماورد زشت من
ور بخت من سیه شود و روز او سپید
نان جوین بهینه و شیرین خورشت من»

از آن زمان گذشته خزان و بهارها
ویرانه گشته پیکر این خانه بارها
از روزهای روشن و از شام‌های تار
دارد وطن به سینه بسی یادگارها

یعقوب رفت و کشور ایران نمی‌رود
این سرزمین، زبون انیران نمی‌شود
گویی روان مام وطن تا جهان بپاست
چون خون تازه‌ای به رگ کهنه می‌دود

ما پیروان راه هزاران ستاره‌ایم
بی‌نام و بی‌نشانه ولی بی‌شماره‌ایم
آیینه‌دار آن همه گُردان رفته‌ایم
گُردآفرید و رستم این گاهواره‌ایم

«یعقوب اگر نماند نمویم به ماتمش
پاینده باد کشور ایران و پرچمش
در گوشم این چکامه‌ی زیبا چه خوش نواست
ایران بجاست تا که بلند آسمان بجاست»(۶)


✍🏻✍🏻 پی‌نوشت سراینده:
۱- گُردِ نژاده: یعقوب خود را از فرزندان انوشیروان پادشاه ساسانی می‌دانست و آرزو داشت که بتواند نَسب خود را زنده کند.
در داستان‌ها آمده که پس از تازشِ ارب(عرب)ها، کیخسرو و ماهان، دو پسر از فرزندان انوشیروان، به دزفول آمدند و در کنا بزرگ مردی پناه جُستند و پس از بیش از دو سده، فرزندان کیخسرو، از بیم تازیان، به دژ هفتواد کرمان رفتند و ماهک پدر رادمان(لیث پدر یعقوب) به سیستان جا گرفت.

۲- سخن گفتن دَری: رادمان پس از شنیدن قصیده‌ای که در ستایش وی به زبان اربی سروده شده بود، با آوای بلند گفت: چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟
این سخن او مایه‌ی آن شد که منشیان و سرایندگان به پارسی روی آوردند و نامه‌های دیوانی را به پارسی نوشتند. از کارهایی که به دستور رادمان انجام شد، برگردان تاریخ ملوک عجم، گردآوری و ساماندهی تاریخ فرهنگ و تمدن ایران از گاه کهن تا پایان کار ساسانیان است. بدین‌سان وی بنیادی نهاد که برپایه‌ی آن شاهنامه پدید آمد و زبان دَری جان گرفت.

۳- فرمان نوشت: هنگامی که یعقوب به خوزستان رسید و آهنگ بغداد کرد، معتمد خلیفه‌ی عباسی، از بیم او نامه‌ای نوشت و در آن فرمانروایی سرزمین هایی که رادمان بر آن‌ها چیره بود، به او بخشید. پاسخ تاریخی رادمان به خلیفه خواندنی است.

۴- دستی به روی لشکریان...: در رویارویی سپاه رادمان با خلیفه، در دیر عاقول، نزدیک دجله، هنگامی که رادمان و سوارانش از نهر آب می‌گذشتند، گماشتگان خلیفه به فرمان او بند را گشودند و آب همه‌ی صحرا را فراگرفت. آن‌ها همچنین از پشت اردوگاه و دام و بنه او را به آتش کشیدند. پنج هزار شتر همگی سوختند و مردان و اسبان بسیار از ضربه گروهه کور شدند. رادمان نیز زخمی شد.

۵- فرمانی از خلیفه شیاد می‌رسید: هنگامی که رادمان در بستر بیماری افتاده بود، فرستاده‌ای از سوی خلیفه رسید. خلیفه در نامه‌ای او را به فرمانبرداری خواند و فرمانروایی عراق و خراسان را به وی پیشنهاد کرده بود.

۶- یعقوب اگر نماند: دو بیت پایانی سروده، برگرفته از چکامه‌ی زیبای "پاسخ یعقوب"، از سراینده‌ی توانمند،زنده یاد "پژمان بختیاری" است که روانش به سپنتا مینو باد.

#رادمان_پورماهک
#آرمان_ما_ایرانشهر_ماست