Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
#حکایت_میمون_و_تاجر
#و_حکایت_دلار
روزی روزگاری در روستایی در هند، یک مرد پولداری به روستایی ها اعلام کرد که
به ازای هر میمون ۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد.
روستایی ها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون، به جنگل رفتند و شروع به گرفتن میمونها کردند.
حاج آقا هم هزاران میمون به قیمت ۲۰ دلار از آنها خرید، ولی با کم شدن تعداد
میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند..
به همین خاطر، آن مرد زرنگ این بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۴۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی ها فعالیتشان را از سر گرفتند.
پس از مدتی موجودی ها هم کمتر و کمتر شد، تا سرانجام روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزار های خود رفتند...
این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و… در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد که به
سختی می شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
این بار آن مرد ادعا کرد که به ازای خرید هر میمون 70 دلار خواهد داد، ولی
چون برای کاری باید به شهر می رفت، کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون ها را بخرد. در نبود او، شاگرد به روستایی ها گفت: این همه میمون در قفس وجود دارد! من آنها را به 60 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت رئیسم، آنها را به 70 دلار به او بفروشید.. روستایی ها که وسوسه شده بودند پولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند.
البته از آن به بعد دیگر کسی نه حاج آقا را دید و نه شاگردش را.. و تنها
روستایی ها ماندند و یک دنیا میمون...!
چقدر شبیه بالا و پایین رفتن قیمت دلار در ایران است .
#حکومت_کلاهبرداران
#و_حکایت_دلار
روزی روزگاری در روستایی در هند، یک مرد پولداری به روستایی ها اعلام کرد که
به ازای هر میمون ۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد.
روستایی ها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون، به جنگل رفتند و شروع به گرفتن میمونها کردند.
حاج آقا هم هزاران میمون به قیمت ۲۰ دلار از آنها خرید، ولی با کم شدن تعداد
میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند..
به همین خاطر، آن مرد زرنگ این بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۴۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی ها فعالیتشان را از سر گرفتند.
پس از مدتی موجودی ها هم کمتر و کمتر شد، تا سرانجام روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزار های خود رفتند...
این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و… در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد که به
سختی می شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
این بار آن مرد ادعا کرد که به ازای خرید هر میمون 70 دلار خواهد داد، ولی
چون برای کاری باید به شهر می رفت، کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون ها را بخرد. در نبود او، شاگرد به روستایی ها گفت: این همه میمون در قفس وجود دارد! من آنها را به 60 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت رئیسم، آنها را به 70 دلار به او بفروشید.. روستایی ها که وسوسه شده بودند پولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند.
البته از آن به بعد دیگر کسی نه حاج آقا را دید و نه شاگردش را.. و تنها
روستایی ها ماندند و یک دنیا میمون...!
چقدر شبیه بالا و پایین رفتن قیمت دلار در ایران است .
#حکومت_کلاهبرداران
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
#حکایت_خورشید_و_ماه
از ملانصرالدین پرسیدند:
خورشید بهتره یا ماه؟
گفت:
ماه .
چونکه "خورشید روز درمیاد" که
روشنه و بودنش سودی نداره
اما "ماه شب درمیاد"
و شب رو روشن میکنه.
این حکایت زندگیه ما شده !
اینکه
لطف بیشاز اندازه "هیچوقت دیده نمیشه"
#روحت_شاد_رضا_شاه
از ملانصرالدین پرسیدند:
خورشید بهتره یا ماه؟
گفت:
ماه .
چونکه "خورشید روز درمیاد" که
روشنه و بودنش سودی نداره
اما "ماه شب درمیاد"
و شب رو روشن میکنه.
این حکایت زندگیه ما شده !
اینکه
لطف بیشاز اندازه "هیچوقت دیده نمیشه"
#روحت_شاد_رضا_شاه
Forwarded from 🔥 کانال ایران نوین (مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥
#حکایت
#سلمانی_و_موسسات_اعتباری...
يک روز مردی دست بچه اي را گرفت و به سلماني برد.
به سلماني گفت: من عجله دارم، اول سر مرا بتراش بعد هم موهاي بچه را بزن.
سلماني سر او را تراشيد.
مرد به سلمانی گفت تا موهاي بچه را اصلاح كني برمي گردم.
سلماني سر بچه را هم اصلاح كرد ولي خبري از آمدن مرد نشد.
به بچه گفت: چرا پدرت نمي آيد؟
بچه جواب داد: اون پدرم نبود.
سلماني گفت: پس كي بود؟
گفت: نمیدانم. در كوچه مرا دید و به من گفت بيا دونفري برويم مجاني اصلاح كنيم!
🔹آرایشگر: #مردم
🔹مرد: #بانک_مرکزی
🔹بچه: #موسسات_اعتباری
#سلمانی_و_موسسات_اعتباری...
يک روز مردی دست بچه اي را گرفت و به سلماني برد.
به سلماني گفت: من عجله دارم، اول سر مرا بتراش بعد هم موهاي بچه را بزن.
سلماني سر او را تراشيد.
مرد به سلمانی گفت تا موهاي بچه را اصلاح كني برمي گردم.
سلماني سر بچه را هم اصلاح كرد ولي خبري از آمدن مرد نشد.
به بچه گفت: چرا پدرت نمي آيد؟
بچه جواب داد: اون پدرم نبود.
سلماني گفت: پس كي بود؟
گفت: نمیدانم. در كوچه مرا دید و به من گفت بيا دونفري برويم مجاني اصلاح كنيم!
🔹آرایشگر: #مردم
🔹مرد: #بانک_مرکزی
🔹بچه: #موسسات_اعتباری