🔴 #توئیت #فیض_الله_عربسرخی
✳️ #گفتگوی_ملی
🔴 و حل نشدن #اختلافات_داخلی
✅ کانال #اندیشه_ایرانی
✅ @IranianThought48
✳️ #گفتگوی_ملی
🔴 و حل نشدن #اختلافات_داخلی
✅ کانال #اندیشه_ایرانی
✅ @IranianThought48
🍀 اندیشه ایرانی 🍀
🔴 مراسم نکوداشت یاد دوشیزه ✳️ #هما_سلطانی 🔴 دختر #دو_مبارز راه آزادی و تامین حقوق اساسی ملت ایران را با حضور خود پاس می داریم ✅ پنجشنبه ۱۸ #مرداد 🔴 ساعت ۱۸ تا ۲۰ - شهرک غرب 🌹🌹🌹🌹
🌹🌑🌹🌑🌹
🌑 جمعیتی بزرگ از دوستداران #عبدالفتاح_سلطانی و #معصومه_دهقان پدر و مادر مرحوم دوشیزه #هما_سلطانی برای تسلای خاطر این دو داغ دیده در موسسه رعد گردهم آمدند .
🌑 ساعت ۱۸:۳۰ به محل رسیدم . با این حال ناچارا ماشین را دو چهاراه بالاتر ترک گفتم و پیاده تا محل رفتم . ترافیک زیادی توسط مردم مشتاق ایجاد شده بود . هر دقیقه به تعداد جمعیت اضافه میشد .
🌑 داخل شدم ، آقای سلطانی را که با روی باز از تک تک میهمانان تشکر می کرد دیدم . کمی آنطرف تر آقای #فیض_الله_عربسرخی ایستاده بود . عرض ادبی کوتاه کردم و نزد اقای سلطانی رفتم ولی هرگز قدم آخر برای روبرو شدن با وی را نتوانستم بردارم . پیش خود گفتم با چه شروع کنم و با چی ادامه دهم ...؟
🌑 سیل جمعیت مرا با خود به بیرون سالن هدایت کرد . ناگاه خانم دهقان را در یک قدمی دیدم ، تسلیت گفتم و باز لال شدم ؛ با صدایی محزون و لرزان تشکر کرد و گفت : همه شما #هما را دختر خود دانستید که آمدید ...!
🌑 از ساعت ۱۸:۴۵ دقیقه به بعد تراکم جمعیت به حدی بود که بسیاری برای خلوت کردن حیاط و سالن همکف قصد خروج کردند . تا نزدیک ساعت ۱۹ ماندم . دوست قدیمی را دیدم و دیده بوسی کردم و همین دیدار کوتاه باعث شد ، بعضم را فروخورم و اشک را کنترل کنم .
🌑 دقایق خروجم همزمان بود با ورود صدها نفر دیگر و قطعا این روند تا پاسی از شب ادامه دارد ...!
🌑 جمعیتی بزرگ از دوستداران #عبدالفتاح_سلطانی و #معصومه_دهقان پدر و مادر مرحوم دوشیزه #هما_سلطانی برای تسلای خاطر این دو داغ دیده در موسسه رعد گردهم آمدند .
🌑 ساعت ۱۸:۳۰ به محل رسیدم . با این حال ناچارا ماشین را دو چهاراه بالاتر ترک گفتم و پیاده تا محل رفتم . ترافیک زیادی توسط مردم مشتاق ایجاد شده بود . هر دقیقه به تعداد جمعیت اضافه میشد .
🌑 داخل شدم ، آقای سلطانی را که با روی باز از تک تک میهمانان تشکر می کرد دیدم . کمی آنطرف تر آقای #فیض_الله_عربسرخی ایستاده بود . عرض ادبی کوتاه کردم و نزد اقای سلطانی رفتم ولی هرگز قدم آخر برای روبرو شدن با وی را نتوانستم بردارم . پیش خود گفتم با چه شروع کنم و با چی ادامه دهم ...؟
🌑 سیل جمعیت مرا با خود به بیرون سالن هدایت کرد . ناگاه خانم دهقان را در یک قدمی دیدم ، تسلیت گفتم و باز لال شدم ؛ با صدایی محزون و لرزان تشکر کرد و گفت : همه شما #هما را دختر خود دانستید که آمدید ...!
🌑 از ساعت ۱۸:۴۵ دقیقه به بعد تراکم جمعیت به حدی بود که بسیاری برای خلوت کردن حیاط و سالن همکف قصد خروج کردند . تا نزدیک ساعت ۱۹ ماندم . دوست قدیمی را دیدم و دیده بوسی کردم و همین دیدار کوتاه باعث شد ، بعضم را فروخورم و اشک را کنترل کنم .
🌑 دقایق خروجم همزمان بود با ورود صدها نفر دیگر و قطعا این روند تا پاسی از شب ادامه دارد ...!