🔴 گام بهگام تا نوروز
(یک از چهار)
✍️ احسان شیخی
بر پایهی شاهنامهی فردوسی - که خود با نگاه به کتابهای کهن ایرانزمین نوشته شده - نخستین کسی که تاج بر سر گذاشت و آیین فرمانروایی نهاد، کیومرث بود.
چنین گفت کآیینِ تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه.
جایگاه او کوهستان، تنپوشاش پوست پلنگ و هنگام آغاز فرمانرواییاش فروردین بود؛ و کیومرث را فرزندی بود خوبروی و هنرمند و نامجوی.
سیامک بُدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بِدو زنده بود.
آدمیان و دَد و دام، رامِ کیومرث بودند و آنکه دشمناش میداشت اهریمن بود. اهریمن نیز فرزندی داشت که کینِ سیامک در دل میپروراند.
جهان شد بر آن دیوبچه سیاه
ز بختِ سیامک وز آن پایگاه.
اهریمنبچه، سپاه کشید و سیامک در برابرش قد راست کرد. اما در آن زمانه آدمیان هنوز جنگافزاری نداشتند.
سیامک بیامد برهنهتَنا
بَرآویخت با پورِ آهِرمَنا.
بِزَد چنگِ وارونه دیوِ سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه.
فکند آن تنِ شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک.
از مرگ سیامک همهکس - چه آدمیان و چه جانوران - به زاری شدند و سالی سوگواریِ کیومرث را همراهی کردند تا ندا آمد که زاری بس است و گاهِ کینخواهیست. پس پورِ سیامک سپهدار شد.
گرانمایه را نام هوشنگ بود
تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود.
هوشنگ به نبرد دیوبچه رفت، خوناش بر زمین ریخت و دل نیای خود آرام ساخت. آنهنگام بود که کیومرث - پس از سی سال شاهی - سر بر بالینِ مرگ نهاد و تخت به هوشنگ سپرد.
جهاندار هوشنگِ با رای و داد
به جای نیا تاج بر سر نهاد.
@IranDel_Channel
💢
🔴 گام بهگام تا نوروز
(یک از چهار)
✍️ احسان شیخی
بر پایهی شاهنامهی فردوسی - که خود با نگاه به کتابهای کهن ایرانزمین نوشته شده - نخستین کسی که تاج بر سر گذاشت و آیین فرمانروایی نهاد، کیومرث بود.
چنین گفت کآیینِ تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه.
جایگاه او کوهستان، تنپوشاش پوست پلنگ و هنگام آغاز فرمانرواییاش فروردین بود؛ و کیومرث را فرزندی بود خوبروی و هنرمند و نامجوی.
سیامک بُدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بِدو زنده بود.
آدمیان و دَد و دام، رامِ کیومرث بودند و آنکه دشمناش میداشت اهریمن بود. اهریمن نیز فرزندی داشت که کینِ سیامک در دل میپروراند.
جهان شد بر آن دیوبچه سیاه
ز بختِ سیامک وز آن پایگاه.
اهریمنبچه، سپاه کشید و سیامک در برابرش قد راست کرد. اما در آن زمانه آدمیان هنوز جنگافزاری نداشتند.
سیامک بیامد برهنهتَنا
بَرآویخت با پورِ آهِرمَنا.
بِزَد چنگِ وارونه دیوِ سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه.
فکند آن تنِ شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک.
از مرگ سیامک همهکس - چه آدمیان و چه جانوران - به زاری شدند و سالی سوگواریِ کیومرث را همراهی کردند تا ندا آمد که زاری بس است و گاهِ کینخواهیست. پس پورِ سیامک سپهدار شد.
گرانمایه را نام هوشنگ بود
تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود.
هوشنگ به نبرد دیوبچه رفت، خوناش بر زمین ریخت و دل نیای خود آرام ساخت. آنهنگام بود که کیومرث - پس از سی سال شاهی - سر بر بالینِ مرگ نهاد و تخت به هوشنگ سپرد.
جهاندار هوشنگِ با رای و داد
به جای نیا تاج بر سر نهاد.
@IranDel_Channel
💢
👍1
🔴 گامبهگام تا نوروز
(دو از چهار)
✍️ احسان شیخی
چون هوشنگ به شاهی رسید، مردم را گفت: "فرمانروای هفتکشور منام و به داد و دَهِش کَمر بستهام." پس دستبهکارِ آبادانیِ جهان شد.
وز آن پس جهان یکسر آباد کرد
همه روی گیتی پر از داد کرد.
نخستین گوهری که هوشنگ به کف آورد، آهن بود که از سنگ بیرون کشید و این جز به نیروی آتش ممکن نبود.
روزی هوشنگ و همراهان در کوهسار گردش میکردند که ماری سیاه از دوردست نمایان شد.
پدید آمد - از دور - چیزی دراز
سیهرنگ و تیرهتن و تیزتاز
دو چشم از برِ سر، چو دو چشمه خون
ز دودِ دهاناش جهان تیرهگون.
هوشنگ سنگی بلند کرد و با نیروی کیانی به سوی مار پراند. مار تیز جُست و گریخت اما سنگ به گرانسنگی خورد و آذرنگی جهید و آتش درگرفت. هوشنگِ جهاندار، یزدانِ جهانآفرین را سپاس گفت و آتش را نیایشگاه ایزدی خواند. شب کوهی از آتش برافروخت، گِرد آن با همراهان به جشن و بادهنوشی نشست و آن جشن را "سَدِه" نامید.
ز هوشنگ ماند این "سده" یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار!
کهز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی از او یاد کرد
اما آبادگری هوشنگ چنین بود که - با شناختن آتش - آهنگری پیشه کرد و ارّه و تیشه و همهافزار ساخت. سپس با آن افزارها آب به جویها روان کرد و رنج مردمان را در کِشت و درو کاست و هرکس توانست نان خویش درآرَد و از بهرهی دسترنج خویش بیاساید.
آنگاه گاو و خر و گوسپند را از گور و گوزن جدا کرد و به کارشان گماشت. سپس از پوست گرم و نرمِ جانوران تنپوش مردمان ساخت و آنچه رنج بود به جان خرید و هرچه هوش و اندیشه داشت به کار بست تا مردمان در آسودگی سر کنند. هم بر اینسان، چهل سال پادشاهی کرد تا گاه رفتن فرا رسید.
برنجید و گسترد و خورد و سپرد
برَفت و بهجز نامِ نیکی نبرد.
پینوشت:
۱. نگاره، بریدهی برگی از شاهنامهی شاه تهماسب است.
۲. تنپوشها با زمانهی هوشنگ هماهنگ نیست ولی بازدیدن زیبایی این نگاره به کنار گذاشتن این ریزبینیها میارزد.
۳. جشن سده را در شب ۱۰ بهمن به پا میدارند و چله کوچکاش میخوانند. جز این داستان، گفتهاند روزی که فریدون ضحاک را به بند کشید، سده بود. رویاروییِ گرمای آتشست و سرمای زمستان.
🔴
نوشتار یک از چهار
@IranDel_Channel
💢
🔴 گامبهگام تا نوروز
(دو از چهار)
✍️ احسان شیخی
چون هوشنگ به شاهی رسید، مردم را گفت: "فرمانروای هفتکشور منام و به داد و دَهِش کَمر بستهام." پس دستبهکارِ آبادانیِ جهان شد.
وز آن پس جهان یکسر آباد کرد
همه روی گیتی پر از داد کرد.
نخستین گوهری که هوشنگ به کف آورد، آهن بود که از سنگ بیرون کشید و این جز به نیروی آتش ممکن نبود.
روزی هوشنگ و همراهان در کوهسار گردش میکردند که ماری سیاه از دوردست نمایان شد.
پدید آمد - از دور - چیزی دراز
سیهرنگ و تیرهتن و تیزتاز
دو چشم از برِ سر، چو دو چشمه خون
ز دودِ دهاناش جهان تیرهگون.
هوشنگ سنگی بلند کرد و با نیروی کیانی به سوی مار پراند. مار تیز جُست و گریخت اما سنگ به گرانسنگی خورد و آذرنگی جهید و آتش درگرفت. هوشنگِ جهاندار، یزدانِ جهانآفرین را سپاس گفت و آتش را نیایشگاه ایزدی خواند. شب کوهی از آتش برافروخت، گِرد آن با همراهان به جشن و بادهنوشی نشست و آن جشن را "سَدِه" نامید.
ز هوشنگ ماند این "سده" یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار!
کهز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی از او یاد کرد
اما آبادگری هوشنگ چنین بود که - با شناختن آتش - آهنگری پیشه کرد و ارّه و تیشه و همهافزار ساخت. سپس با آن افزارها آب به جویها روان کرد و رنج مردمان را در کِشت و درو کاست و هرکس توانست نان خویش درآرَد و از بهرهی دسترنج خویش بیاساید.
آنگاه گاو و خر و گوسپند را از گور و گوزن جدا کرد و به کارشان گماشت. سپس از پوست گرم و نرمِ جانوران تنپوش مردمان ساخت و آنچه رنج بود به جان خرید و هرچه هوش و اندیشه داشت به کار بست تا مردمان در آسودگی سر کنند. هم بر اینسان، چهل سال پادشاهی کرد تا گاه رفتن فرا رسید.
برنجید و گسترد و خورد و سپرد
برَفت و بهجز نامِ نیکی نبرد.
پینوشت:
۱. نگاره، بریدهی برگی از شاهنامهی شاه تهماسب است.
۲. تنپوشها با زمانهی هوشنگ هماهنگ نیست ولی بازدیدن زیبایی این نگاره به کنار گذاشتن این ریزبینیها میارزد.
۳. جشن سده را در شب ۱۰ بهمن به پا میدارند و چله کوچکاش میخوانند. جز این داستان، گفتهاند روزی که فریدون ضحاک را به بند کشید، سده بود. رویاروییِ گرمای آتشست و سرمای زمستان.
🔴
نوشتار یک از چهار
@IranDel_Channel
💢
Telegram
attach 📎
👍1
Audio
🔴 چه کسی مسیح علینژاد را به کاخِ الیزه برد؟
🔴 برنار - آنری لِوی، پدر تجزیهی ایران کیست؟
🎙 فایل صوتی برنامهای در کانال یک (Channel One) و صحبتهای #پیمان_عارف - تحلیلگر سیاسی - در پاسخ به این دو پرسش
🎥 برنامه را میتوان از طریق یوتیوب هم تماشا کرد.
@IranDel_Channel
💢
🔴 برنار - آنری لِوی، پدر تجزیهی ایران کیست؟
🎙 فایل صوتی برنامهای در کانال یک (Channel One) و صحبتهای #پیمان_عارف - تحلیلگر سیاسی - در پاسخ به این دو پرسش
🎥 برنامه را میتوان از طریق یوتیوب هم تماشا کرد.
@IranDel_Channel
💢
👍3👎1
🔴 گامبهگام تا نوروز
(سه از چهار)
✍️ احسان شیخی
هوشنگ را پسری بود تهمورث نام که پس از او بر تخت شاهی نشست و موبدان را خواند که: "تخت و تاج مرا زیبد و هم از اینروی کمر بستهام که جهان از بدیها بشویم. دست دیوان کوتاه کنم و آنچه بر مردمان سودمند است از بند بگشایم و آشکاره گردانم." پس از پشتِ میش و برّه، پشم و موی بُرید و مردم را رِشتن آموخت. آنگاه به کوشش از نخهای رِشته شده جامه و فرش بافت. برای چارپایان از سبزه و کاه و جو خوراک نهاد و سیاهگوش و یوز را رام خود کرد. سپس مرغان شکاری - چون باز و شاهین - را دستآموز نمود و در شکار به یاری گرفت و همگان را به شگفتی واداشت. در آخر، مرغ و خروس را پروراند و نگاهداریشان را سفارش کرد.
بفرمودشان تا نوازند گرم
نخوانندشان جز به آواز نرم
تهمورث همراه و رهنمایی داشت: پاک و نیکو، شهرسپ نام. روزها روزهدار بود و شبها در نماز و این دو نیایش یادگار اوست. شهرسپ هماره شاه را به نیکاندیشی و راستکرداری رهنمون بود.
چنان شاه پالوده گشت از بدی
که تابید ازو فرّه ایزدی
پس اهریمن را به افسون در بند کرد و چون اسبی تیزرو زیناش زد و گیتی را تاخت و درنوردید. دیوها چون چنین دیدند از فرماناش سر پیچیدند و به دشمنیاش سپاه کشیدند.
همه نرّهدیوان و افسونگران
برفتند جادو سپاهی گران.
دمنده سیهدیوشان پیشرو
همی بآسمان برکشیدند غو.
تهمورث تا آگاه شد، برآشفت و بر آنها تاخت. یکسومشان را به نیروی گرز بکُشت و دوسوم را به بند کشید. دیوانِ بندی تهمورثِ دیوبَند را گفتند: "ما را مکُش تا هنریت آموزیم که به کارت آید." تهمورث پذیرفت و زنهارشان زد تا هنرِ نهانی آشکار کنند. دیوان چون از بند رهیدند او را نوشتن آموختند و دلاش را به نور دانش روشن ساختند.
نِبِشتن یکی نه، که نزدیکِ سی:
چه رومی، چه تازی و چه پارسی
چه سُغدی، چه چینی و چه پهلوی
ز هر گونهای کآن همیبشنوی
تهمورث به دانشی که آموخت، بسیار هنرها پدید آورد و تا سی سال بعد - که رخت شاهی نهاد و دنیا را بدرود گفت - از خود یادگارهایی بس گرامی برجای نهاد.
🔴
نوشتار یک از چهار
نوشتار دو از چهار
@IranDel_Channel
💢
🔴 گامبهگام تا نوروز
(سه از چهار)
✍️ احسان شیخی
هوشنگ را پسری بود تهمورث نام که پس از او بر تخت شاهی نشست و موبدان را خواند که: "تخت و تاج مرا زیبد و هم از اینروی کمر بستهام که جهان از بدیها بشویم. دست دیوان کوتاه کنم و آنچه بر مردمان سودمند است از بند بگشایم و آشکاره گردانم." پس از پشتِ میش و برّه، پشم و موی بُرید و مردم را رِشتن آموخت. آنگاه به کوشش از نخهای رِشته شده جامه و فرش بافت. برای چارپایان از سبزه و کاه و جو خوراک نهاد و سیاهگوش و یوز را رام خود کرد. سپس مرغان شکاری - چون باز و شاهین - را دستآموز نمود و در شکار به یاری گرفت و همگان را به شگفتی واداشت. در آخر، مرغ و خروس را پروراند و نگاهداریشان را سفارش کرد.
بفرمودشان تا نوازند گرم
نخوانندشان جز به آواز نرم
تهمورث همراه و رهنمایی داشت: پاک و نیکو، شهرسپ نام. روزها روزهدار بود و شبها در نماز و این دو نیایش یادگار اوست. شهرسپ هماره شاه را به نیکاندیشی و راستکرداری رهنمون بود.
چنان شاه پالوده گشت از بدی
که تابید ازو فرّه ایزدی
پس اهریمن را به افسون در بند کرد و چون اسبی تیزرو زیناش زد و گیتی را تاخت و درنوردید. دیوها چون چنین دیدند از فرماناش سر پیچیدند و به دشمنیاش سپاه کشیدند.
همه نرّهدیوان و افسونگران
برفتند جادو سپاهی گران.
دمنده سیهدیوشان پیشرو
همی بآسمان برکشیدند غو.
تهمورث تا آگاه شد، برآشفت و بر آنها تاخت. یکسومشان را به نیروی گرز بکُشت و دوسوم را به بند کشید. دیوانِ بندی تهمورثِ دیوبَند را گفتند: "ما را مکُش تا هنریت آموزیم که به کارت آید." تهمورث پذیرفت و زنهارشان زد تا هنرِ نهانی آشکار کنند. دیوان چون از بند رهیدند او را نوشتن آموختند و دلاش را به نور دانش روشن ساختند.
نِبِشتن یکی نه، که نزدیکِ سی:
چه رومی، چه تازی و چه پارسی
چه سُغدی، چه چینی و چه پهلوی
ز هر گونهای کآن همیبشنوی
تهمورث به دانشی که آموخت، بسیار هنرها پدید آورد و تا سی سال بعد - که رخت شاهی نهاد و دنیا را بدرود گفت - از خود یادگارهایی بس گرامی برجای نهاد.
🔴
نوشتار یک از چهار
نوشتار دو از چهار
@IranDel_Channel
💢
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 سخنرانی #احسان_هوشمند، پژوهشگر تاریخ و فرهنگ و ایرانشناس، درباره هویت ملی، در نشست کارگروه اجتماعی انجمن افراز
@IranDel_Channel
💢
@IranDel_Channel
💢
👍3
🔴 «فیلسوف جنگ»
✍️ #مهدی_تدینی، تاریخپژوه
نامش را حتماً شنیدهاید: برنارد لِوی؛ اغلب فیلسوف نامیده میشود. شمایل او به اهل نظر نمیخورد. یقهاش شبیه کازینودارها تا پایین سینهاش باز است و این شمایل یادآور هر چه باشد، یادآور فیلسوفان نیست. همهجا هست؛ به ویژه جایی که بساط جنگ و انقلاب پهن است. صحبت دربارۀ او آسان نیست؛ آن هم به زبانی که من میپسندم. زبانی خنثا و عاقلانه، بدون حب و بغض. تلاشم را در این متن میکنم، پیشاپیش امیدوارم درخور خواندن باشد و نقایص را ببخشاید.
برنارد لوی یهودیتبار و متولد الجزایر است. از خانوادهای متمول میآید. پدرش یک شرکت بزرگ چوب داشت، با عنوان BECOB. در ۱۹۹۵ این شرکت به لوی به ارث رسید، اما او بعدها شرکت را به فرانسوا پینو، میلیارد فرانسوی، فروخت. به هر حال برای «فیلسوفی» که میخواهد مهرهچین دنیا باشد، یک شرکت چوببری بسیار کمهیجان است.
لوی شروعی قابلدفاع داشت. اولین خودنمایی لوی در اوایل دهۀ ۱۹۷۰ بود، وقتی با گروهی از اهل نظر جریانی به نام «فیلسوفان نو» را در برابر نظریهپردازان و فیلسوفان نامدار فرانسه، به ویژه ژانــپل سارتر، پایهگذاری کرد. اعضای گروه «فیلسوفان نو» تحت تأثیر افشاگریهای الکساندر سولژنیتسین، نویسندۀ تبعیدیِ شوروی، توتالیتاریسمستیز شده بودند و میخواستند هژمونی متفکران چپ بر فضای فکری فرانسه را بشکنند. این گروه معتقد بودند فیلسوفان چپ آرمانهای ایدئولوژیک را بر دیدگاههای انسانگرایانه (اومانیستی) اولویت میدهند و به ویژه فرد را قربانی ایدههای جمعگرایانۀ خود میکنند و به همین دلیل باید آنها را در زمرۀ اندیشمندان سنت انسانستیزانهای چون نیچه و هایدگر جای داد. در شرایط دهه هفتاد میلادی که افکار چپ، آنهم در قالبهای آبرومندانهتر، بر اروپا مسلط بود، میتوان از این شروع دفاع کرد.
به این ترتیب جریان فیلسوفان نو را میتوان یک جریان روشنفکری ضد چپ دانست. این رویکرد انتقادی نسبت به چپ را این اندیشمندان تا همین امروز هم حفظ کردهاند؛ البته این بار به ویژه نسبت به بیتفاوتی چپها در برابر نیازهای انسانی فرهنگهای دیگر. حتماً میدانید که تحت عنوان تکثر فرهنگی یا «چندفرهنگگرایی» این ایده در میان بسیاری از اندیشمندان غرب وجود دارد که باید فرهنگهای غیرغربی را به حال خود گذاشت و حتی از آنها دفاع کرد. همین معمولاً باعث میشود تفاوتهای فرهنگی حتی اگر غیرانسانی باشد، تحمل شود. لوی و آن فیلسوفان نو منتقد همین رویکرد چندفرهنگگرایانهاند. لوی در کتابی با عنوان «امپراتور و پنج پادشاه» ــ که شاید معروفترین کتاب او باشد ــ سیاست عقبنشینی آمریکا در برابر دنیای شرق را نقد میکند. او آمریکا را متهم میکند به اینکه دنیا را به روسها، چینیها، ترکها، ایران و اسلام اهلسنت واگذار کرده است. و میگوید فقط آمریکا و اسرائیل میتوانند در برابر این نیروها مقابله کنند.
شهرت لوی در اروپا به ویژه از زمانی شروع شد که به مدت یک سال ــ به قول خودش، در پی رد پای آلکسی دو توکویل ــ در آمریکا چرخید و کتابی دربارۀ آمریکا نوشت (AMERICAN VERTIGO, 2006). در این گشتوگذار با چهرههای شاخص نومحافظهکاران آمریکایی دیدار کرد: پل ولفوویتس، ساموئل هانتینگتون، ریچارد پرل، ویلیام کریستول. ـــ لوی همیشه نئوکانهای آمریکایی را ستایش میکرد؛ گرچه به نظرش جورج بوشِ پسر نقایص بارزی داشت. البته این کتاب او در خود آمریکا به شدت نقد شد و برای مثال دیدم ناشر آلمانی کتاب در توصیف کتاب ـــ شاید هم برای تبلیغ ـــ نوشته بود: «منفورترین کتاب در آمریکا». این کتاب او به نوعی پاسخی هم به اروپاییهایی بود که منتقد بوش بودند و بوش را تروریست مینامیدند. لوی معتقد بود نمیتوان بوش و بنلادن را دو روی یک سکه نامید. البته او میدانست که دوران نومحافظهکاران سر آمده است، اما ناراحتی اصلیاش این بود که با رفتن نومحافظهکاران از کاخ سفید، ایدۀ «حق مداخله به نفع دموکراسی» هم از میان خواهد رفت... و این بسیار برایش گرانبار بود.
🔴 ادامه نوشتار را در قسمتِ "مشاهده فوری" بخوانید:
👇👇
@IranDel_Channel
💢
✍️ #مهدی_تدینی، تاریخپژوه
نامش را حتماً شنیدهاید: برنارد لِوی؛ اغلب فیلسوف نامیده میشود. شمایل او به اهل نظر نمیخورد. یقهاش شبیه کازینودارها تا پایین سینهاش باز است و این شمایل یادآور هر چه باشد، یادآور فیلسوفان نیست. همهجا هست؛ به ویژه جایی که بساط جنگ و انقلاب پهن است. صحبت دربارۀ او آسان نیست؛ آن هم به زبانی که من میپسندم. زبانی خنثا و عاقلانه، بدون حب و بغض. تلاشم را در این متن میکنم، پیشاپیش امیدوارم درخور خواندن باشد و نقایص را ببخشاید.
برنارد لوی یهودیتبار و متولد الجزایر است. از خانوادهای متمول میآید. پدرش یک شرکت بزرگ چوب داشت، با عنوان BECOB. در ۱۹۹۵ این شرکت به لوی به ارث رسید، اما او بعدها شرکت را به فرانسوا پینو، میلیارد فرانسوی، فروخت. به هر حال برای «فیلسوفی» که میخواهد مهرهچین دنیا باشد، یک شرکت چوببری بسیار کمهیجان است.
لوی شروعی قابلدفاع داشت. اولین خودنمایی لوی در اوایل دهۀ ۱۹۷۰ بود، وقتی با گروهی از اهل نظر جریانی به نام «فیلسوفان نو» را در برابر نظریهپردازان و فیلسوفان نامدار فرانسه، به ویژه ژانــپل سارتر، پایهگذاری کرد. اعضای گروه «فیلسوفان نو» تحت تأثیر افشاگریهای الکساندر سولژنیتسین، نویسندۀ تبعیدیِ شوروی، توتالیتاریسمستیز شده بودند و میخواستند هژمونی متفکران چپ بر فضای فکری فرانسه را بشکنند. این گروه معتقد بودند فیلسوفان چپ آرمانهای ایدئولوژیک را بر دیدگاههای انسانگرایانه (اومانیستی) اولویت میدهند و به ویژه فرد را قربانی ایدههای جمعگرایانۀ خود میکنند و به همین دلیل باید آنها را در زمرۀ اندیشمندان سنت انسانستیزانهای چون نیچه و هایدگر جای داد. در شرایط دهه هفتاد میلادی که افکار چپ، آنهم در قالبهای آبرومندانهتر، بر اروپا مسلط بود، میتوان از این شروع دفاع کرد.
به این ترتیب جریان فیلسوفان نو را میتوان یک جریان روشنفکری ضد چپ دانست. این رویکرد انتقادی نسبت به چپ را این اندیشمندان تا همین امروز هم حفظ کردهاند؛ البته این بار به ویژه نسبت به بیتفاوتی چپها در برابر نیازهای انسانی فرهنگهای دیگر. حتماً میدانید که تحت عنوان تکثر فرهنگی یا «چندفرهنگگرایی» این ایده در میان بسیاری از اندیشمندان غرب وجود دارد که باید فرهنگهای غیرغربی را به حال خود گذاشت و حتی از آنها دفاع کرد. همین معمولاً باعث میشود تفاوتهای فرهنگی حتی اگر غیرانسانی باشد، تحمل شود. لوی و آن فیلسوفان نو منتقد همین رویکرد چندفرهنگگرایانهاند. لوی در کتابی با عنوان «امپراتور و پنج پادشاه» ــ که شاید معروفترین کتاب او باشد ــ سیاست عقبنشینی آمریکا در برابر دنیای شرق را نقد میکند. او آمریکا را متهم میکند به اینکه دنیا را به روسها، چینیها، ترکها، ایران و اسلام اهلسنت واگذار کرده است. و میگوید فقط آمریکا و اسرائیل میتوانند در برابر این نیروها مقابله کنند.
شهرت لوی در اروپا به ویژه از زمانی شروع شد که به مدت یک سال ــ به قول خودش، در پی رد پای آلکسی دو توکویل ــ در آمریکا چرخید و کتابی دربارۀ آمریکا نوشت (AMERICAN VERTIGO, 2006). در این گشتوگذار با چهرههای شاخص نومحافظهکاران آمریکایی دیدار کرد: پل ولفوویتس، ساموئل هانتینگتون، ریچارد پرل، ویلیام کریستول. ـــ لوی همیشه نئوکانهای آمریکایی را ستایش میکرد؛ گرچه به نظرش جورج بوشِ پسر نقایص بارزی داشت. البته این کتاب او در خود آمریکا به شدت نقد شد و برای مثال دیدم ناشر آلمانی کتاب در توصیف کتاب ـــ شاید هم برای تبلیغ ـــ نوشته بود: «منفورترین کتاب در آمریکا». این کتاب او به نوعی پاسخی هم به اروپاییهایی بود که منتقد بوش بودند و بوش را تروریست مینامیدند. لوی معتقد بود نمیتوان بوش و بنلادن را دو روی یک سکه نامید. البته او میدانست که دوران نومحافظهکاران سر آمده است، اما ناراحتی اصلیاش این بود که با رفتن نومحافظهکاران از کاخ سفید، ایدۀ «حق مداخله به نفع دموکراسی» هم از میان خواهد رفت... و این بسیار برایش گرانبار بود.
🔴 ادامه نوشتار را در قسمتِ "مشاهده فوری" بخوانید:
👇👇
@IranDel_Channel
💢
Telegraph
فیلسوفِ جنگ
نامش را حتماً شنیدهاید: برنارد لِوی؛ اغلب فیلسوف نامیده میشود. شمایل او به اهل نظر نمیخورد. یقهاش شبیه کازینودارها تا پایین سینهاش باز است و این شمایل یادآور هر چه باشد، یادآور فیلسوفان نیست. همهجا هست؛ به ویژه جایی که بساط جنگ و انقلاب پهن است. صحبت…
👍2
Ta Bahare Delneshin
Banan
🎼 یکی از ماندگارترین نوروزخوانیها و بهاریهها
🎼 تصنیف بهار دلنشین
خواننده: استاد غلامحسین بنان
شاعر: بیژن ترقی
آهنگساز: روح الله خالقی
آلبوم: شاخه گل ۱۰
سال انتشار: ۱۳۲۷ خورشیدی
@IranDel_Channel
💢
🎼 تصنیف بهار دلنشین
خواننده: استاد غلامحسین بنان
شاعر: بیژن ترقی
آهنگساز: روح الله خالقی
آلبوم: شاخه گل ۱۰
سال انتشار: ۱۳۲۷ خورشیدی
@IranDel_Channel
💢
👍1
Audio
🎼 یکی از ماندگارترین تصانیف بهاری
🎼 تصنیف بهار دلکش
خواننده: استاد محمدرضا شجریان
آهنگساز: درویشخان
شاعر: ملکالشعرای بهار
@IranDel_Channel
💢
🎼 تصنیف بهار دلکش
خواننده: استاد محمدرضا شجریان
آهنگساز: درویشخان
شاعر: ملکالشعرای بهار
@IranDel_Channel
💢
👍2
.
🔴 املای لاتین نوروز
✍️ سایه اقتصادینیا
در زبان کسانی که نوروز را جشن میگیرند، از ایران و افغانستان و تاجیکستان گرفته تا ساکنان حوزۀ بالکان و آسیای مرکزی و جز آن، این واژه، مانند هر واژهی دیگری تحت تأثیر لهجۀ مردم آن سرزمین، تلفظِ یکسانی ندارد. اما با وجود تفاوت در طرز ادای این لغت، باید بر سر املای آن در الفبای لاتین توافق کرد تا هم پیوستگی نوشتاری این واژه، که خود مایۀ پیوندی دیرینه و فرخنده میان ساکنان سرزمینهای گوناگون است، حفظ شود و هم از بروز تشتت در انواع متون نوشتاری که الزاماً به خط فارسی نوشته نمیشوند کاسته گردد: از کارت تبریک و پوستری که نوید جشن سال نو را میدهد تا اعلانی تبلیغاتی یا مقالهای دانشگاهی.
مجمع عمومی سازمان ملل در روز ۲۲ فوریه ۲۰۱۰ (برابر با ۴ اسفند ۱۳۸۸) قطعنامهای در مورد این جشن باستانی به تصویب رساند و روز ۲۱ مارس برابر با اول فروردینماه را به عنوان روز جهانی نوروز ثبت کرد. به این ترتیب نوروز در حکم مناسبتی بینالمللی به رسمیت شناخته شد. در این مصوبه و از آن پس، نوروز را Nowruz مینویسند.
در دانشنامۀ ایرانیکا نیز نوروز با همین املا مدخل شده است.
توافق بر سر این املا نه ناممکن است، نه دشوار؛ بلکه واجب است و برازندۀ نام این میراث کهن. لطفاً [در متون لاتین] همهجا بنویسید: Nowruz.
@IranDel_Channel
💢
🔴 املای لاتین نوروز
✍️ سایه اقتصادینیا
در زبان کسانی که نوروز را جشن میگیرند، از ایران و افغانستان و تاجیکستان گرفته تا ساکنان حوزۀ بالکان و آسیای مرکزی و جز آن، این واژه، مانند هر واژهی دیگری تحت تأثیر لهجۀ مردم آن سرزمین، تلفظِ یکسانی ندارد. اما با وجود تفاوت در طرز ادای این لغت، باید بر سر املای آن در الفبای لاتین توافق کرد تا هم پیوستگی نوشتاری این واژه، که خود مایۀ پیوندی دیرینه و فرخنده میان ساکنان سرزمینهای گوناگون است، حفظ شود و هم از بروز تشتت در انواع متون نوشتاری که الزاماً به خط فارسی نوشته نمیشوند کاسته گردد: از کارت تبریک و پوستری که نوید جشن سال نو را میدهد تا اعلانی تبلیغاتی یا مقالهای دانشگاهی.
مجمع عمومی سازمان ملل در روز ۲۲ فوریه ۲۰۱۰ (برابر با ۴ اسفند ۱۳۸۸) قطعنامهای در مورد این جشن باستانی به تصویب رساند و روز ۲۱ مارس برابر با اول فروردینماه را به عنوان روز جهانی نوروز ثبت کرد. به این ترتیب نوروز در حکم مناسبتی بینالمللی به رسمیت شناخته شد. در این مصوبه و از آن پس، نوروز را Nowruz مینویسند.
در دانشنامۀ ایرانیکا نیز نوروز با همین املا مدخل شده است.
توافق بر سر این املا نه ناممکن است، نه دشوار؛ بلکه واجب است و برازندۀ نام این میراث کهن. لطفاً [در متون لاتین] همهجا بنویسید: Nowruz.
@IranDel_Channel
💢
👍2
.
🔴 بیوطنی
✍️ فرهاد قنبری
"من اگر هر کجای دیگر این دنیا بودم، پول مانند آبی که شیر سماور میآید، برایم میآمد، ولی من ایران را دوست دارم، این جا هم نشستهام و سکوت میکنم. من عاشق ایرانم، از ایران بروم دیوانه میشوم"
(بخشی از مصاحبه با گلپا)
"وقتی از مرز پاکستان رد میشدم، جز یک کیسه دارو و یک مسواک و یک شلوار چیزی نداشتم. غم هیچ چیز را نداشتم جز غم وطن را. فکر نمیکردم که من سفر میکنم. فکر میکردم، بله، به جان عزیز شما، ایران از من دور میشود و من مسافر نیستم، مسافر اوست"
(غلامحسین ساعدی)
"ایران عزیزم، ایران جاهل ظالم، ایران کوههای بلند، بیابانهای سوخته و آفتاب وحشی و رفتگان و ماندگان عزیز، دلم برایت تنگ شده، ای بیوفای ناکس دور!
..به قدری در هوای ایران به سر میبرم که انگار نه انگار اینجا زندگی میکنم. پاهایم اینجاست ولی دلم آنجاست. زندگی و هوش و حواس من در جای دوری که از آن بریده شده ام میگذرد نه در جایی که در آن نیستم. اینجوری به قول آن بزرگوار گسسته شده ام و خویشتن را نمییابم"
(روزها در راه - شاهرخ مسکوب)
"وطن وطن
نظر فکن به من
که من به هر کجا
غریبوار
همیشه با تو بودهام
همیشه با تو بودهام "
(سیاوش کسرایی)
"من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
امید روشنائی، گر چه در این تیرگیها نیست
من اینجا باز، در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر میافشانم"
(فریدون مشیری)
عشق و علاقه به وطن در نسل قبل (چه آنهایی که هشت سال در مقابل لشگر متجاوز بعثی ایستادند و چه روشنفکران و شاعران و نویسندگان و هنرمندانی که مجبور به کنارهگیری از فعالیت هنری و یا ترک وطن شدند) قابل مقایسه با نسلهای جدید نیست.
سخنان گلپا یا حسرت خوردنهای امثال ساعدی و کسرایی و مسکوب برای دوری و جدایی از وطن برای نسل گودبای پارتی، نسل ثبتنام چند میلیونی لاتاری، نسل «همه جا بهتر از این خراب شدهاس»، نسل فخرفروشی به خریدهای پنجاه یورویی در پاریس، نسل استوریهای اینستاگرامی از مشروب فروشیهای غرب، نسل عکس یادگاری با مکرون و برنارد لِوی، نسل مفتخر به حضور در الیزه و پارلمان ایتالیا و اجلاس مونیخ و... بسیار عجیب است.
نسل جدیدی که پس از انقلاب متولد شدهاند اغلب وطن برایشان مفهوم چندانی ندارد. اغلب آنها حاضرند به هر طریقی شده اقامت یک کشور دیگر را بگیرند و از ایران بروند. بسیاری از آنها حتی پس از خروج از ایران سعی میکنند هویت ایرانی خود را پنهان کنند و هیچگاه نامی از ایران نبرند. این نسل دیگر مانند نسلهای قبلی نیست که هر فشار و سختی و مشقتی را تحمل کند.
این نسل دست پروده همین گفتمان است. این نسل دست پروده همین نظام آموزشی شکستخوردهای است که نه آموزش درستی از تاریخ و جغرافیای وطن دارد و نه برای خاطر وطن و زیستن در آن پشیزی ارزش قائل است. این نسل دست پروده همین رسانه و صدا و سیمایی است که با هزاران میلیارد بودجه عمومی صبح تا شب یا در حال راه رفتن روی اعصاب مردم است، یا سریالهای مبتذل پخش میکند و یا در نشستها و سخنرانیهای معرفت آفریینش از مزایای چند همسری سخن میگوید. رسانهای که یکبار نامی از بررگان فرهنگ و هنر تاریخ و ادبیات این سرزمین نمیآورد و نمیخواهد کسی با بزرگان هنر و خرد و اندیشه تاریخ این سرزمین آشنا شود.
حال با جامعهای مواجهیم که از تاریخ و هویت تاریخی خود منقطع شده است و طبیعی است که چیزی به نام ایران هم برایش اهمیتی نداشته باشد و با کوچکترین مانعی کولهبار خود را بسته و راهی دیار دیگری شود.
این بریدن از ریشهها توسط نسل جوان محصول گفتمانی بود که میخواست آغاز تاریخ را به لحظه تولد خود پیوند بزند. این نسل "بیتاریخ" اینگونه بیوطن شد و دیگر نه چیزی از ایران میداند و نه ارزش و احترامی برای عزت و اعتلای سرزمینی که در آن متولد شده و رشد یافته است، قائل است.
@IranDel_Channel
💢
🔴 بیوطنی
✍️ فرهاد قنبری
"من اگر هر کجای دیگر این دنیا بودم، پول مانند آبی که شیر سماور میآید، برایم میآمد، ولی من ایران را دوست دارم، این جا هم نشستهام و سکوت میکنم. من عاشق ایرانم، از ایران بروم دیوانه میشوم"
(بخشی از مصاحبه با گلپا)
"وقتی از مرز پاکستان رد میشدم، جز یک کیسه دارو و یک مسواک و یک شلوار چیزی نداشتم. غم هیچ چیز را نداشتم جز غم وطن را. فکر نمیکردم که من سفر میکنم. فکر میکردم، بله، به جان عزیز شما، ایران از من دور میشود و من مسافر نیستم، مسافر اوست"
(غلامحسین ساعدی)
"ایران عزیزم، ایران جاهل ظالم، ایران کوههای بلند، بیابانهای سوخته و آفتاب وحشی و رفتگان و ماندگان عزیز، دلم برایت تنگ شده، ای بیوفای ناکس دور!
..به قدری در هوای ایران به سر میبرم که انگار نه انگار اینجا زندگی میکنم. پاهایم اینجاست ولی دلم آنجاست. زندگی و هوش و حواس من در جای دوری که از آن بریده شده ام میگذرد نه در جایی که در آن نیستم. اینجوری به قول آن بزرگوار گسسته شده ام و خویشتن را نمییابم"
(روزها در راه - شاهرخ مسکوب)
"وطن وطن
نظر فکن به من
که من به هر کجا
غریبوار
همیشه با تو بودهام
همیشه با تو بودهام "
(سیاوش کسرایی)
"من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
امید روشنائی، گر چه در این تیرگیها نیست
من اینجا باز، در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر میافشانم"
(فریدون مشیری)
عشق و علاقه به وطن در نسل قبل (چه آنهایی که هشت سال در مقابل لشگر متجاوز بعثی ایستادند و چه روشنفکران و شاعران و نویسندگان و هنرمندانی که مجبور به کنارهگیری از فعالیت هنری و یا ترک وطن شدند) قابل مقایسه با نسلهای جدید نیست.
سخنان گلپا یا حسرت خوردنهای امثال ساعدی و کسرایی و مسکوب برای دوری و جدایی از وطن برای نسل گودبای پارتی، نسل ثبتنام چند میلیونی لاتاری، نسل «همه جا بهتر از این خراب شدهاس»، نسل فخرفروشی به خریدهای پنجاه یورویی در پاریس، نسل استوریهای اینستاگرامی از مشروب فروشیهای غرب، نسل عکس یادگاری با مکرون و برنارد لِوی، نسل مفتخر به حضور در الیزه و پارلمان ایتالیا و اجلاس مونیخ و... بسیار عجیب است.
نسل جدیدی که پس از انقلاب متولد شدهاند اغلب وطن برایشان مفهوم چندانی ندارد. اغلب آنها حاضرند به هر طریقی شده اقامت یک کشور دیگر را بگیرند و از ایران بروند. بسیاری از آنها حتی پس از خروج از ایران سعی میکنند هویت ایرانی خود را پنهان کنند و هیچگاه نامی از ایران نبرند. این نسل دیگر مانند نسلهای قبلی نیست که هر فشار و سختی و مشقتی را تحمل کند.
این نسل دست پروده همین گفتمان است. این نسل دست پروده همین نظام آموزشی شکستخوردهای است که نه آموزش درستی از تاریخ و جغرافیای وطن دارد و نه برای خاطر وطن و زیستن در آن پشیزی ارزش قائل است. این نسل دست پروده همین رسانه و صدا و سیمایی است که با هزاران میلیارد بودجه عمومی صبح تا شب یا در حال راه رفتن روی اعصاب مردم است، یا سریالهای مبتذل پخش میکند و یا در نشستها و سخنرانیهای معرفت آفریینش از مزایای چند همسری سخن میگوید. رسانهای که یکبار نامی از بررگان فرهنگ و هنر تاریخ و ادبیات این سرزمین نمیآورد و نمیخواهد کسی با بزرگان هنر و خرد و اندیشه تاریخ این سرزمین آشنا شود.
حال با جامعهای مواجهیم که از تاریخ و هویت تاریخی خود منقطع شده است و طبیعی است که چیزی به نام ایران هم برایش اهمیتی نداشته باشد و با کوچکترین مانعی کولهبار خود را بسته و راهی دیار دیگری شود.
این بریدن از ریشهها توسط نسل جوان محصول گفتمانی بود که میخواست آغاز تاریخ را به لحظه تولد خود پیوند بزند. این نسل "بیتاریخ" اینگونه بیوطن شد و دیگر نه چیزی از ایران میداند و نه ارزش و احترامی برای عزت و اعتلای سرزمینی که در آن متولد شده و رشد یافته است، قائل است.
@IranDel_Channel
💢
👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 #ژاله_آموزگار: شناخت علاقه ایجاد میکند
✍️ فرهاد قنبری
عشق و علاقه در خلاء ایجاد نمیشود. ما زمانی به معنای واقعی و عمیق عاشق کسی میشویم که از او شناخت خوب و عمیقی داشته باشیم.
علاقه به وطن هم در شناخت ایجاد میشود. مهمترین وجه تاریخ ایران که برای تمام فرهنگ دوستان جهان جذابیت و علاقه ایجاد میکند، تاریخ ادبیات و هنر ایران است. کمرنگ شدن ادبیات و هنر در مدارس به معنای گسستن و کمرنگ شدن عُلقههای ملی دانشآموزان است.
باید به خاطر داشت وقتی نسلی را تربیت میدهیم که ارتباط او را با میراث فرهنگی سرزمینش قطع شده است و هیچ چیزی از معماری ایرانی، مینیاتور ایرانی، عرفان ایرانی، شعر ایرانی، موسیقی ایرانی و.. را نمیداند و شناخت صحیحی از سرزمینش ندارد، چگونه انتظار داریم که آن کودک و نوجوان شعر فارسی و موسیقی ایرانی را بفهمد و نسبت به آن تعصب و علاقه داشته باشد؟
از قدیم گفتهاند: «از دل برود، هر آنکه از دیده برفت»
حال وقتی سالها تلاش مستمر برای از دل زدودن نام مفاخر فرهنگ ایران صورت گرفته است، چگونه انتظار داشته باشیم که نوجوان و جوان ایرانی از خود بیگانه نشده و شفای قوم خود را در دوای دیگری نجوید؟
@IranDel_Channel
💢
✍️ فرهاد قنبری
عشق و علاقه در خلاء ایجاد نمیشود. ما زمانی به معنای واقعی و عمیق عاشق کسی میشویم که از او شناخت خوب و عمیقی داشته باشیم.
علاقه به وطن هم در شناخت ایجاد میشود. مهمترین وجه تاریخ ایران که برای تمام فرهنگ دوستان جهان جذابیت و علاقه ایجاد میکند، تاریخ ادبیات و هنر ایران است. کمرنگ شدن ادبیات و هنر در مدارس به معنای گسستن و کمرنگ شدن عُلقههای ملی دانشآموزان است.
باید به خاطر داشت وقتی نسلی را تربیت میدهیم که ارتباط او را با میراث فرهنگی سرزمینش قطع شده است و هیچ چیزی از معماری ایرانی، مینیاتور ایرانی، عرفان ایرانی، شعر ایرانی، موسیقی ایرانی و.. را نمیداند و شناخت صحیحی از سرزمینش ندارد، چگونه انتظار داریم که آن کودک و نوجوان شعر فارسی و موسیقی ایرانی را بفهمد و نسبت به آن تعصب و علاقه داشته باشد؟
از قدیم گفتهاند: «از دل برود، هر آنکه از دیده برفت»
حال وقتی سالها تلاش مستمر برای از دل زدودن نام مفاخر فرهنگ ایران صورت گرفته است، چگونه انتظار داشته باشیم که نوجوان و جوان ایرانی از خود بیگانه نشده و شفای قوم خود را در دوای دیگری نجوید؟
@IranDel_Channel
💢
👍1
🔴 بیست و هفتم اسفندماه زادروز عبدالحسین زرّینکوب
🔴 آنچه ایران به جهان آموخت.
✍️ عبدالحسین زرینکوب
ایران باستانی به دنیا درس تسامح آموخت، درس عدالت و درس قانون و انضباط یاد داد. به دنیایی که آشور و بابل و مصر و یهود آن را از تعصب و خشونت آکنده بود، نشان داد که با اعمال تسامح بهتر میتواند امپراتوریهای بزرگ را از اقوام گونهگون به وجود آورد و اداره کرد. به دنیا تعلیم داد که عدالت هم اگر با دقت و مساوات همراه باشد، به اندازۀ آزادی یا بیش از آن میتواند صلح و آرامش را تأمین کند. به عالمی که گهگاه مفتون زهد و ریاضت بود، تعلیم داد که پارسایی در ترک دنیا و التزام زهد و ریاضت نیست، پارسایی واقعی سعی در آبادانی دنیا و افزونی نعمت و برخورداری از شادیهای اینجهانی است. به دنیا آموخت که شادی موهبت ایزدی است و آن کسی که خود را از آن بیبهره سازد به نعمت پروردگار خویش کفران میکند. به دنیا آموخت که سعادت انسان در گرو زندگی مرفه، شاد و سازنده است. به دنیا نشان داد که ترقی اقتصادی و سعی در آبادانی عالم بهای زندگی ساده، عدالتجوی و خردمندانه است. به دنیا نشان داد که بدبینی و عیبجویی در باب عالم و نظام بههمپیوستۀ آن نشان کژاندیشی است. پیروزی نهایی خیر بر شر قطعی است. به دنیا نشان داد که عصیان بر ضد هرچه اهریمنی است همسازی با ارادۀ هورمزد است و از اینجاست که در مقابل ضحاک، در مقابل جمشید و در مقابل افراسیاب، شورشگری کاری موافق با عدالت محسوب میشود.
ایران باستانی به دنیا آموخت که ایجاد امپراتوری برخلاف آنچه نزد آشور و مصر و بابل آن اعصار معمول بود، راهش منحصر به ایجاد محدودیتهای دینی، اعمال تضییق و فشار بر اقوام تابع و یغما کردن حاصل دسترنج آنها با نام باج و خراج و هدیه و غنیمت نیست، با رعایت تسامح و رأفت امپراتوریای پایدارتر، فراگیرتر و ایمنتر میتوان به وجود آورد.
🔴 منبع: «آنچه ایران به جهان آموخت»، دکتر عبدالحسین زرّینکوب، نشریۀ حافظ، شمارۀ ۶۳، مهر و آبان ۱۳۸۸، ص ۱۱
🔴 عکس از گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار
#یادها | #مناسبتها
@IranDel_Channel
💢
🔴 آنچه ایران به جهان آموخت.
✍️ عبدالحسین زرینکوب
ایران باستانی به دنیا درس تسامح آموخت، درس عدالت و درس قانون و انضباط یاد داد. به دنیایی که آشور و بابل و مصر و یهود آن را از تعصب و خشونت آکنده بود، نشان داد که با اعمال تسامح بهتر میتواند امپراتوریهای بزرگ را از اقوام گونهگون به وجود آورد و اداره کرد. به دنیا تعلیم داد که عدالت هم اگر با دقت و مساوات همراه باشد، به اندازۀ آزادی یا بیش از آن میتواند صلح و آرامش را تأمین کند. به عالمی که گهگاه مفتون زهد و ریاضت بود، تعلیم داد که پارسایی در ترک دنیا و التزام زهد و ریاضت نیست، پارسایی واقعی سعی در آبادانی دنیا و افزونی نعمت و برخورداری از شادیهای اینجهانی است. به دنیا آموخت که شادی موهبت ایزدی است و آن کسی که خود را از آن بیبهره سازد به نعمت پروردگار خویش کفران میکند. به دنیا آموخت که سعادت انسان در گرو زندگی مرفه، شاد و سازنده است. به دنیا نشان داد که ترقی اقتصادی و سعی در آبادانی عالم بهای زندگی ساده، عدالتجوی و خردمندانه است. به دنیا نشان داد که بدبینی و عیبجویی در باب عالم و نظام بههمپیوستۀ آن نشان کژاندیشی است. پیروزی نهایی خیر بر شر قطعی است. به دنیا نشان داد که عصیان بر ضد هرچه اهریمنی است همسازی با ارادۀ هورمزد است و از اینجاست که در مقابل ضحاک، در مقابل جمشید و در مقابل افراسیاب، شورشگری کاری موافق با عدالت محسوب میشود.
ایران باستانی به دنیا آموخت که ایجاد امپراتوری برخلاف آنچه نزد آشور و مصر و بابل آن اعصار معمول بود، راهش منحصر به ایجاد محدودیتهای دینی، اعمال تضییق و فشار بر اقوام تابع و یغما کردن حاصل دسترنج آنها با نام باج و خراج و هدیه و غنیمت نیست، با رعایت تسامح و رأفت امپراتوریای پایدارتر، فراگیرتر و ایمنتر میتوان به وجود آورد.
🔴 منبع: «آنچه ایران به جهان آموخت»، دکتر عبدالحسین زرّینکوب، نشریۀ حافظ، شمارۀ ۶۳، مهر و آبان ۱۳۸۸، ص ۱۱
🔴 عکس از گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار
#یادها | #مناسبتها
@IranDel_Channel
💢
Telegram
attach 📎
👍2
🔴 " استغفرالله! ایرانیها نوروز را برتر و گرامیتر از عیدِ رمضان و عید قربان میشمارند! آنها ارزش فراوانی برای نوروز قائلاند و آنرا بهنام عید بزرگ مینامند و در آن روز، پیکر خود را به رختهای نو میآرایند و همگان از شاه و گدا، از مرد و زن و دختر و پسر، شب و روز با ذوق و شوق، خرمی و شادمانی میکنند و تا پایان آن ماه دست به هیچ کاری نمیزنند."
🔴 [متنِ فوق] بخشی از نامهی سفیر عثمانی در ایران، به سلطان سلیمان دوم عثمانی که به مقایسهی نحوه برگزاری جشن نوروز در ایران با سایر اعیاد پرداخته است. این نامه که در اواخر صفویان نوشته شده حاکی از تعجب سفیر عثمانی از برگزاری شکوهمند جشن نوروز در ایران است.
🔴 برگرفته از کتاب “سفارتنامههای ایران” از محمد امین ریاحی خویی
@IranDel_Channel
💢
🔴 [متنِ فوق] بخشی از نامهی سفیر عثمانی در ایران، به سلطان سلیمان دوم عثمانی که به مقایسهی نحوه برگزاری جشن نوروز در ایران با سایر اعیاد پرداخته است. این نامه که در اواخر صفویان نوشته شده حاکی از تعجب سفیر عثمانی از برگزاری شکوهمند جشن نوروز در ایران است.
🔴 برگرفته از کتاب “سفارتنامههای ایران” از محمد امین ریاحی خویی
@IranDel_Channel
💢
👍3
🔴 سنگنگارهای در تخت جمشید که نمادی از نوروز را نشان میدهد. در اعتدال بهاری در روز نخست نوروز، نیرو و توان شیر و گاو در حال نبرد، برابر است. شیر نماد "خورشید" و گاو نماد "زمین" است
🔴 پدیدآوری نوروز در شاهنامه، بدین گونه روایت شدهاست که: جم در حال گذشتن از آذربایجان، با ارگ جمشید، در آنجا فرود آمد و با تاجی زرین بر روی تخت نشست با رسیدن نور خورشید به تاج زرین او، جهان نورانی شد و مردم شادمانی کردند و آن روز را روز نو و جم را جمشید نامیدند.
🔴 مهمترین چهرههای اسطورهای مانند جمشید، سیاوش و کیخسرو پیوندی نزدیک با نوروز دارند. نوروز روز پیروزی بزرگ جمشید بر دیوان است که نماد پلیدیهایی چون سرما، تاریکی، جهالت و خشونت بودند.
🔴 عروج جمشید و عروج کیخسرو نیز در روز نو اتفاق افتاد که تفاسیر گوناگونی را به همراه دارد. در این روز جمشید جهان غیب را در جام جهاننما مشاهده کرد. همان جامی که در آن کیخسرو جای بیژن را مشاهده کرد و رستم را به دنبال او فرستاد.... .
🔴 نوروز فقط یک سور و جشن نیست؛ سراسر، رمز و راز جهانِ ایرانی است.
🔴 منبع: کانالِ آذریها
@IranDel_Channel
💢
🔴 پدیدآوری نوروز در شاهنامه، بدین گونه روایت شدهاست که: جم در حال گذشتن از آذربایجان، با ارگ جمشید، در آنجا فرود آمد و با تاجی زرین بر روی تخت نشست با رسیدن نور خورشید به تاج زرین او، جهان نورانی شد و مردم شادمانی کردند و آن روز را روز نو و جم را جمشید نامیدند.
🔴 مهمترین چهرههای اسطورهای مانند جمشید، سیاوش و کیخسرو پیوندی نزدیک با نوروز دارند. نوروز روز پیروزی بزرگ جمشید بر دیوان است که نماد پلیدیهایی چون سرما، تاریکی، جهالت و خشونت بودند.
🔴 عروج جمشید و عروج کیخسرو نیز در روز نو اتفاق افتاد که تفاسیر گوناگونی را به همراه دارد. در این روز جمشید جهان غیب را در جام جهاننما مشاهده کرد. همان جامی که در آن کیخسرو جای بیژن را مشاهده کرد و رستم را به دنبال او فرستاد.... .
🔴 نوروز فقط یک سور و جشن نیست؛ سراسر، رمز و راز جهانِ ایرانی است.
🔴 منبع: کانالِ آذریها
@IranDel_Channel
💢
👍2
🔴 در آستانهی نوروز
✍️ احسان رمضانیان
مانند هرسال، رخت نو به تن کرده و چند روز جلوتر به پیشواز نوروز رفته بود. با تعجب پرسیدم:
امسال هم؟! ندیدی چه کردهاند با فرزندانت؟!
مادرم ایران گفت: از هجوم تازی و مغول و تاتار چه میدانی؟
گفتم: خواندهام.
گفت: اما من دیدهام.
گفتم: مادرم! من تابآوری تو را ندارم. این جملهها مدام در مغزم جولان میدهند: «ابراز پشیمانی نکردم، بچهها نخندینا، عزیز اینا برای ورزشه، بارون اومد و یادم داد، یه دل میگه برم برم، به مامان چیزی نگو، بنام خدای رنگینکمان، ما اینجا غریبیم، ما اینجا غریبیم، ما اینجا غریبیم …» به این جمله که رسیدم، چشمانش اشکی شد و با آهی سوزناک گفت: دخترم ژینا.
اشکهایش را با دست پاک کردم و خودم را به آغوشش سپردم. چقدر به آن آغوش نیاز داشتم!مادرم ایران گفت: من داغدار زیباترین انسانها و درخشانترین چشمهایی هستم که دنیا به خود دیده. سوگوار، اما مغرور و سرفرازم. سربلندم به داشتن چنین فرزندانی که به خونخواهی خواهرشان خروشیدند و از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب، نام همدیگر را صدا زدند و ایستاده مُردن را برگزیدند. جوانمردان پایتخت، دلیران گیلان و مازندران، دلاوران کردستان، ازجانگذشتگانِ خوزستان، نوادگان رستم دستان و ستارخان، شیران خراسان و شجاعدلان لرستان، حماسیترین و باشکوهترین نمایش دنیا را به روی صحنه بردند. چهره معصوم مهسا بر تخت بیمارستان، قلبتان را جریحهدار کرد و خیزشِ پس از پرکشیدن مهسا، بار دیگر نشان داد که شما «یک ملت» هستید. با اینکه دلم خون است و جگرم پارهپاره، اما به یُمن حماسه فرزندانم، امروز نام من بیش از گذشته در جهان میدرخشد.
پس از مکثی کوتاه ادامه داد: نوروز، اسم رمز تداوم ملت ایران در طی اعصار است. نوروز را در هر شرایطی گرامی بدارید؛ حتی بدون شادی و جشن. ملتی که نوروز دارد، نمیمیرد، نمیبازد.
جمله آخر را ناخودآگاه زیر لب تکرار کردم: ملتی که نوروز دارد، نمیمیرد، نمیبازد.
نمیبازیم!
🔴 پینوشت:
به متن فوق اضافه کنیم؛ ملتی که نوروز دارد، ملتی که اسطوره دارد، ملتی که شاهنامه دارد، ملتی تاریخ فرهنگ و ادبیات دارد و از همه مهمتر ملتی که سدهها و شاید هزارهها، خودآگاهی ملی دارد، هرگز نمیمیرد، هرگز نمیبازد.
@IranDel_Channel
💢
✍️ احسان رمضانیان
مانند هرسال، رخت نو به تن کرده و چند روز جلوتر به پیشواز نوروز رفته بود. با تعجب پرسیدم:
امسال هم؟! ندیدی چه کردهاند با فرزندانت؟!
مادرم ایران گفت: از هجوم تازی و مغول و تاتار چه میدانی؟
گفتم: خواندهام.
گفت: اما من دیدهام.
گفتم: مادرم! من تابآوری تو را ندارم. این جملهها مدام در مغزم جولان میدهند: «ابراز پشیمانی نکردم، بچهها نخندینا، عزیز اینا برای ورزشه، بارون اومد و یادم داد، یه دل میگه برم برم، به مامان چیزی نگو، بنام خدای رنگینکمان، ما اینجا غریبیم، ما اینجا غریبیم، ما اینجا غریبیم …» به این جمله که رسیدم، چشمانش اشکی شد و با آهی سوزناک گفت: دخترم ژینا.
اشکهایش را با دست پاک کردم و خودم را به آغوشش سپردم. چقدر به آن آغوش نیاز داشتم!مادرم ایران گفت: من داغدار زیباترین انسانها و درخشانترین چشمهایی هستم که دنیا به خود دیده. سوگوار، اما مغرور و سرفرازم. سربلندم به داشتن چنین فرزندانی که به خونخواهی خواهرشان خروشیدند و از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب، نام همدیگر را صدا زدند و ایستاده مُردن را برگزیدند. جوانمردان پایتخت، دلیران گیلان و مازندران، دلاوران کردستان، ازجانگذشتگانِ خوزستان، نوادگان رستم دستان و ستارخان، شیران خراسان و شجاعدلان لرستان، حماسیترین و باشکوهترین نمایش دنیا را به روی صحنه بردند. چهره معصوم مهسا بر تخت بیمارستان، قلبتان را جریحهدار کرد و خیزشِ پس از پرکشیدن مهسا، بار دیگر نشان داد که شما «یک ملت» هستید. با اینکه دلم خون است و جگرم پارهپاره، اما به یُمن حماسه فرزندانم، امروز نام من بیش از گذشته در جهان میدرخشد.
پس از مکثی کوتاه ادامه داد: نوروز، اسم رمز تداوم ملت ایران در طی اعصار است. نوروز را در هر شرایطی گرامی بدارید؛ حتی بدون شادی و جشن. ملتی که نوروز دارد، نمیمیرد، نمیبازد.
جمله آخر را ناخودآگاه زیر لب تکرار کردم: ملتی که نوروز دارد، نمیمیرد، نمیبازد.
نمیبازیم!
🔴 پینوشت:
به متن فوق اضافه کنیم؛ ملتی که نوروز دارد، ملتی که اسطوره دارد، ملتی که شاهنامه دارد، ملتی تاریخ فرهنگ و ادبیات دارد و از همه مهمتر ملتی که سدهها و شاید هزارهها، خودآگاهی ملی دارد، هرگز نمیمیرد، هرگز نمیبازد.
@IranDel_Channel
💢
👍2
.
🔴 سال هزار و چهارصد و یک، سال زنان
✍ احسان هوشمند
سال ۱۴۰۱ خورشیدی را میتوان سال زنان نامید. شهریور ۱۴۰۱ مهسا امینی، دختر جوان ۲۲ ساله سقزی توسط گشت ارشاد بازداشت و به بازداشتگاه وزرا منتقل و پس از آن دچار حادثه شد و به بیمارستان کسری منتقل شد. همزمان با بستریشدن ژینا امینی در بیمارستان، اعتراضاتی در تهران بهویژه در اطراف بیمارستان کسری روی داد. پس از سه روز یعنی در ۲۵ شهریور مهسا امینی در بیمارستان درگذشت و اعتراضات ابتدا در تهران و سقز بروز کرد و سپس به گوشه و کنار کشور کشید.
اعتراضها در کردستان بیش از دیگر مناطق کشور گسترش و استمرار داشت. در شش ماهی که از درگذشت غمانگیز این دختر جوان سقزی گذشت، بهتدریج نام مهسا امینی به صورت کمسابقهای در سراسر کشور و در دیگر کشورهای جهان بازتاب رسانهای داشت و نام مهسا امینی دختر ایرانزمین به یکی از چهرههای اثرگذار در سطح بینالمللی مبدل شد.
در جریان اعتراضها و حوادث پس از آن حجم قابل توجهی خبر و گزارش و محتوای رسانهای و هنری و موسیقی و کلیپ تصویری و صوتی در فضاهای رسانهای و شبکههای اجتماعی تولید و منتشر شد. این وقایع موجب شد کشور در چند ماه گذشته فضای پرالتهابی را تجربه کند.
اگر ژینا در گمنامی و غریبی در شهری دور از زادگاه بازداشت شد، اما دیری نپایید که نام مهسا در میان بخش بزرگی از ایرانیان و سپس سطح بینالمللی به نامی آشنا مبدل شد. امروز شش ماه از حادثه تلخ و تکاندهنده درگذشت خانم ژینا یا مهسا امینی میگذرد.
آیا پس از شش ماه از درگذشت خانم مهسا امینی و حوادث بعدی، نهادهای علمی و کارشناسی کشور و اتاقهای فکر درباره زمینهها و ریشههای این حوادث و ابعاد آن مطالعات و تحقیقات جامع و چند وجهی را در دستور کار قرار دادند؟ آیا سیاستها و اقدامات صورتگرفته توسط بخش دولتی اعم از نیروهای انتظامی و امنیتی تا بخش رسانهای کشور مورد واکاوی و بررسی دقیق آسیبشناسانه قرار گرفت؟ آیا نتایج این تحقیقات و پژوهشهای احتمالی در اختیار افکار عمومی قرار داده شد؟ بر مبنای درسگرفتن از این حوادث آیا سیاستهای ترمیمی و اصلاحی برای ارتقای نظام حکمرانی کشور و بازبینی سیاستها پیشنهاد شد؟
🔴 ادامه این یادداشت را در قسمتِ "مشاهده فوری" بخوانید:
👇👇
@IranDel_Channel
💢
🔴 سال هزار و چهارصد و یک، سال زنان
✍ احسان هوشمند
سال ۱۴۰۱ خورشیدی را میتوان سال زنان نامید. شهریور ۱۴۰۱ مهسا امینی، دختر جوان ۲۲ ساله سقزی توسط گشت ارشاد بازداشت و به بازداشتگاه وزرا منتقل و پس از آن دچار حادثه شد و به بیمارستان کسری منتقل شد. همزمان با بستریشدن ژینا امینی در بیمارستان، اعتراضاتی در تهران بهویژه در اطراف بیمارستان کسری روی داد. پس از سه روز یعنی در ۲۵ شهریور مهسا امینی در بیمارستان درگذشت و اعتراضات ابتدا در تهران و سقز بروز کرد و سپس به گوشه و کنار کشور کشید.
اعتراضها در کردستان بیش از دیگر مناطق کشور گسترش و استمرار داشت. در شش ماهی که از درگذشت غمانگیز این دختر جوان سقزی گذشت، بهتدریج نام مهسا امینی به صورت کمسابقهای در سراسر کشور و در دیگر کشورهای جهان بازتاب رسانهای داشت و نام مهسا امینی دختر ایرانزمین به یکی از چهرههای اثرگذار در سطح بینالمللی مبدل شد.
در جریان اعتراضها و حوادث پس از آن حجم قابل توجهی خبر و گزارش و محتوای رسانهای و هنری و موسیقی و کلیپ تصویری و صوتی در فضاهای رسانهای و شبکههای اجتماعی تولید و منتشر شد. این وقایع موجب شد کشور در چند ماه گذشته فضای پرالتهابی را تجربه کند.
اگر ژینا در گمنامی و غریبی در شهری دور از زادگاه بازداشت شد، اما دیری نپایید که نام مهسا در میان بخش بزرگی از ایرانیان و سپس سطح بینالمللی به نامی آشنا مبدل شد. امروز شش ماه از حادثه تلخ و تکاندهنده درگذشت خانم ژینا یا مهسا امینی میگذرد.
آیا پس از شش ماه از درگذشت خانم مهسا امینی و حوادث بعدی، نهادهای علمی و کارشناسی کشور و اتاقهای فکر درباره زمینهها و ریشههای این حوادث و ابعاد آن مطالعات و تحقیقات جامع و چند وجهی را در دستور کار قرار دادند؟ آیا سیاستها و اقدامات صورتگرفته توسط بخش دولتی اعم از نیروهای انتظامی و امنیتی تا بخش رسانهای کشور مورد واکاوی و بررسی دقیق آسیبشناسانه قرار گرفت؟ آیا نتایج این تحقیقات و پژوهشهای احتمالی در اختیار افکار عمومی قرار داده شد؟ بر مبنای درسگرفتن از این حوادث آیا سیاستهای ترمیمی و اصلاحی برای ارتقای نظام حکمرانی کشور و بازبینی سیاستها پیشنهاد شد؟
🔴 ادامه این یادداشت را در قسمتِ "مشاهده فوری" بخوانید:
👇👇
@IranDel_Channel
💢
Telegraph
سال 1401، سال زنان
سال 1401 خورشیدی را میتوان سال زنان نامید. شهریور 1401 مهسا امینی، دختر جوان22 ساله سقزی توسط گشت ارشاد بازداشت و به بازداشتگاه وزرا منتقل و پس از آن دچار حادثه شد و به بیمارستان کسری منتقل شد. همزمان با بستریشدن ژینا امینی در بیمارستان، اعتراضاتی در تهران…
👍1
🔴 نوروزخوانی و بهاریهها
زِ کوی یار میآید نسیمِ بادِ نوروزی
از این باد اَر مَدد خواهی، چراغِ دل برافروزی
چو گل گَر خُردهای داری، خدا را صرفِ عِشرت کن
که قارون را غلطها داد، سودای زراندوزی
زِ جام گل، دگر بلبل، چنان مستِ مِی لعل است
که زد بر چرخِ فیروزه، صفیرِ تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن، غبارِ غم بیفشانی
به گلزار آی، کز بلبل، غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خُلود ای دل در این فیروزهایوان نیست
مجالِ عیش فرصتدان، به فیروزی و بهروزی
طریقِ کام بخشی چیست؟ تَرکِ کام خود کردن
کلاهِ سروری آن است کَز این تَرک بردوزی
سخن در پرده میگویم، چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست، حکم میر نوروزی
ندانم نوحهی قُمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من، غمی دارد شبانروزی
میای دارم چو جان صافی، و صوفی میکند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بختِ بد روزی
جدا شد یار شیرینت، کنون تنها نشین ای شمع
که حُکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عُجْبِ علم نتوان شد ز اسباب طَرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هَنیتر میرسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروزِ جلالی نوش
که بخشد جُرعه جامَت، جهان را سازِ نوروزی
نه حافظ میکند تنها دعای خواجه تورانشاه
زِ مدح آصفی خواهد جهان، عیدی و نوروزی
جنابش پارسایان راست، محراب دل و دیده
جَبینش صبحخیزان راست روز فتح و فیروزی
✍️ حافظ شیرازی
🔴 ویدئوی پیوست، مربوط به اجرای زندهی استاد محمدرضا شجریان با همراهی داریوش پیرنیاکان (نوازنده تار) ، جمشید عندلیبی (نوازنده نی) و مرتضی اعیان (نوازنده تنبک) میباشد.
@IranDel_Channel
💢
🔴 نوروزخوانی و بهاریهها
زِ کوی یار میآید نسیمِ بادِ نوروزی
از این باد اَر مَدد خواهی، چراغِ دل برافروزی
چو گل گَر خُردهای داری، خدا را صرفِ عِشرت کن
که قارون را غلطها داد، سودای زراندوزی
زِ جام گل، دگر بلبل، چنان مستِ مِی لعل است
که زد بر چرخِ فیروزه، صفیرِ تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن، غبارِ غم بیفشانی
به گلزار آی، کز بلبل، غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خُلود ای دل در این فیروزهایوان نیست
مجالِ عیش فرصتدان، به فیروزی و بهروزی
طریقِ کام بخشی چیست؟ تَرکِ کام خود کردن
کلاهِ سروری آن است کَز این تَرک بردوزی
سخن در پرده میگویم، چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست، حکم میر نوروزی
ندانم نوحهی قُمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من، غمی دارد شبانروزی
میای دارم چو جان صافی، و صوفی میکند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بختِ بد روزی
جدا شد یار شیرینت، کنون تنها نشین ای شمع
که حُکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عُجْبِ علم نتوان شد ز اسباب طَرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هَنیتر میرسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروزِ جلالی نوش
که بخشد جُرعه جامَت، جهان را سازِ نوروزی
نه حافظ میکند تنها دعای خواجه تورانشاه
زِ مدح آصفی خواهد جهان، عیدی و نوروزی
جنابش پارسایان راست، محراب دل و دیده
جَبینش صبحخیزان راست روز فتح و فیروزی
✍️ حافظ شیرازی
🔴 ویدئوی پیوست، مربوط به اجرای زندهی استاد محمدرضا شجریان با همراهی داریوش پیرنیاکان (نوازنده تار) ، جمشید عندلیبی (نوازنده نی) و مرتضی اعیان (نوازنده تنبک) میباشد.
@IranDel_Channel
💢
Telegram
attach 📎
👍4
🔴 بهار بیمها
✍️ #مصطفی_نصیری، پژوهشگر علوم سیاسی
همهی ما در همه سالهای زندگی خود، همواره با بیمها و امیدها زیستهایم. هرچند در طول زندگی بیمهایمان بر امیدها چربیده است، اما هرساله در آستانه نوروز و به مدد نفس روحافزای آن، سرشار از امید پای سفره هفتسین نشستهایم، زیرا نوروز و ارمغان او بهار، در کنار جانبخشی به طبیعت، همواره برای ما امیدآفرین بوده است. تو گوییکه نوروز، همه بیمها را هیمهوار در آتش سرخ چهارشنبهسوری دود میکرد و به هوا میفرستاد و ما با وجودی آکنده از امید به ایرانی آبادتر و ایمنتر، و ایرانیان شادتر به انتظار تیکتاکِ لحظهی تحویل سال و نیوشیدن آوای روحپرور سُرنا و دُهل عیدانه، روزهای پایانی سال را سپری میکردیم. این واقعیت را باید اذعان کرد که اگر نوروز نبود، ما به عنوان ملّت ایران، هزارهها را دوام نمیآورد.
متأسفانه امسال در شرایطی به استقبال بهار میرویم که از یکسو گرفتار حکومتی هستیم که بهخلاف سنّتِ بهار ایرانشهری، به کمترین الزامات نو شدن مدام تن نداده و از سوی دیگر، با گروههای بیبنیاد و اساسی به نام اپوزيسيون و برانداز مواجه هستیم که با زی ملیگرایی و ایراندوستی، قباحت از تروریسم و تجزیهطلبی زدوده است و البته هیچکدام نیز کوچکترین ابایی از قمار بر سر ایران، پای ایدهئولوژیهایشان ندارند. و دردآور اینکه از جهت سوم، در بیمناکترین مقطع تاریخی ایران، فیلسوف شهیر ایرانشهر جواد طباطبایی که با اندیشهی نابش در پاسبانی از مرزهای نظری و تاریخی ایران، رستمی برای زمان ما بود، روی در نقاب خاک غربت کشید و از همراهی ما در گذر از این پیچ تند تاریخی درماند.
با اینحال جای بسی بختوری است که تأمّلات فلسفی استاد فقید [دکتر #جواد_طباطبایی] در قالبِ نظریهای روشمند با ماست و صد البته، بدیهی است که تأثیرات این تأملات فلسفی در گذر زمان بیش از پیش ظاهر خواهد شد. اما تا همینجا نیز جای سپاسگزاری است که او بعد از نزدیک به نیمسده جهاد اکبر و تحمل بیشماران طعن و نفرین از دشمنان انیرانی و روشنفکران بیوطن ایرانی، موفق شد تبدیل ایران به موضوع علم ایرانشهر در دانشگاه ملی را بهعنوان یک آرمان ملی به باور جوانان میهن تبدیل کند. و بالاتر از آن، به ما آموخت که بیهیچ واهمهای از مذمت ملامتگران: "از ایران باید دفاع کرد، به مردی یا نامردی".
باری؛ تا آنجاکه خاطراتم یاری میدهد، هیچ سالی را بهیاد نمیآورم که مانند امسال (۱۴۰۱) با کوهی از بیمها و بیهیچ روزنی به امید، به استقبال عید نوروز (این بزرگترین دارایی فرهنگ ملی ایرانی) رفته باشیم. باشد که باز در طلیعه روز سهشنبه، سُرنا و دهل نوروز، مانند هزاران بار قبل، مددی و معجزهای بکند.
برغم همه سختیها و اندوهها و داغها و دردها؛ نوروز بر همه هموطنان مبارک.
@IranDel_Channel
💢
✍️ #مصطفی_نصیری، پژوهشگر علوم سیاسی
همهی ما در همه سالهای زندگی خود، همواره با بیمها و امیدها زیستهایم. هرچند در طول زندگی بیمهایمان بر امیدها چربیده است، اما هرساله در آستانه نوروز و به مدد نفس روحافزای آن، سرشار از امید پای سفره هفتسین نشستهایم، زیرا نوروز و ارمغان او بهار، در کنار جانبخشی به طبیعت، همواره برای ما امیدآفرین بوده است. تو گوییکه نوروز، همه بیمها را هیمهوار در آتش سرخ چهارشنبهسوری دود میکرد و به هوا میفرستاد و ما با وجودی آکنده از امید به ایرانی آبادتر و ایمنتر، و ایرانیان شادتر به انتظار تیکتاکِ لحظهی تحویل سال و نیوشیدن آوای روحپرور سُرنا و دُهل عیدانه، روزهای پایانی سال را سپری میکردیم. این واقعیت را باید اذعان کرد که اگر نوروز نبود، ما به عنوان ملّت ایران، هزارهها را دوام نمیآورد.
متأسفانه امسال در شرایطی به استقبال بهار میرویم که از یکسو گرفتار حکومتی هستیم که بهخلاف سنّتِ بهار ایرانشهری، به کمترین الزامات نو شدن مدام تن نداده و از سوی دیگر، با گروههای بیبنیاد و اساسی به نام اپوزيسيون و برانداز مواجه هستیم که با زی ملیگرایی و ایراندوستی، قباحت از تروریسم و تجزیهطلبی زدوده است و البته هیچکدام نیز کوچکترین ابایی از قمار بر سر ایران، پای ایدهئولوژیهایشان ندارند. و دردآور اینکه از جهت سوم، در بیمناکترین مقطع تاریخی ایران، فیلسوف شهیر ایرانشهر جواد طباطبایی که با اندیشهی نابش در پاسبانی از مرزهای نظری و تاریخی ایران، رستمی برای زمان ما بود، روی در نقاب خاک غربت کشید و از همراهی ما در گذر از این پیچ تند تاریخی درماند.
با اینحال جای بسی بختوری است که تأمّلات فلسفی استاد فقید [دکتر #جواد_طباطبایی] در قالبِ نظریهای روشمند با ماست و صد البته، بدیهی است که تأثیرات این تأملات فلسفی در گذر زمان بیش از پیش ظاهر خواهد شد. اما تا همینجا نیز جای سپاسگزاری است که او بعد از نزدیک به نیمسده جهاد اکبر و تحمل بیشماران طعن و نفرین از دشمنان انیرانی و روشنفکران بیوطن ایرانی، موفق شد تبدیل ایران به موضوع علم ایرانشهر در دانشگاه ملی را بهعنوان یک آرمان ملی به باور جوانان میهن تبدیل کند. و بالاتر از آن، به ما آموخت که بیهیچ واهمهای از مذمت ملامتگران: "از ایران باید دفاع کرد، به مردی یا نامردی".
باری؛ تا آنجاکه خاطراتم یاری میدهد، هیچ سالی را بهیاد نمیآورم که مانند امسال (۱۴۰۱) با کوهی از بیمها و بیهیچ روزنی به امید، به استقبال عید نوروز (این بزرگترین دارایی فرهنگ ملی ایرانی) رفته باشیم. باشد که باز در طلیعه روز سهشنبه، سُرنا و دهل نوروز، مانند هزاران بار قبل، مددی و معجزهای بکند.
برغم همه سختیها و اندوهها و داغها و دردها؛ نوروز بر همه هموطنان مبارک.
@IranDel_Channel
💢
Telegram
ایراندل | IranDel
همه عالم تن است و ایران دل ❤️
این کانال دغدغهاش، ایران است و گردانندۀ آن، یک شهروند ایرانی آذربایجانی
[ بازنشر یک یادداشت، توییت، ویدئو و یا یک صوت به معنی تأیید کل محتوا و تمام مواضع صاحب آن محتوا نیست و هدف صرفاً بازتاب دادن یک نگاه و اندیشه است.]
این کانال دغدغهاش، ایران است و گردانندۀ آن، یک شهروند ایرانی آذربایجانی
[ بازنشر یک یادداشت، توییت، ویدئو و یا یک صوت به معنی تأیید کل محتوا و تمام مواضع صاحب آن محتوا نیست و هدف صرفاً بازتاب دادن یک نگاه و اندیشه است.]
👍3
Audio
🎙 سخنرانی جناب #احسان_هوشمند، دبیر کارگروه اقوام و تیرههای ایرانی حزب مهستان، دربارهی هویت ایرانی
(نشست کارگروه اقوام و تیرههای ایرانی حزب مهستان - ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ خورشیدی)
@IranDel_Channel
💢
(نشست کارگروه اقوام و تیرههای ایرانی حزب مهستان - ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ خورشیدی)
@IranDel_Channel
💢
👍4
Audio
🎙 سخنرانی کامروز خسروی جاوید، دکترای تاریخ و پژوهشگر تاریخ فرهنگی و نویسندهی کتاب روابط فرهنگی ایرانیان و ترکان: از دوران باستان تا سلجوقیان، دربارهی منشور همبستگی (مهسا)
(نشست کارگروه اقوام و تیرههای ایرانی حزب مهستان - ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ خورشیدی)
@IranDel_Channel
💢
(نشست کارگروه اقوام و تیرههای ایرانی حزب مهستان - ۲۰ اسفند ۱۴۰۱ خورشیدی)
@IranDel_Channel
💢
👍2