🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
326 subscribers
1.33K photos
92 videos
172 files
1.88K links
🔷معرفی مفاخر وآثار باستانی و طبیعی شهرستان هلیلان🔷
Holilan in the course of history
ارتباط با مدیر کانال جهت ارسال مطالب:
👇
@Hadinourmalkiy

💠اگر مطالب کانال موردپسندتان واقع شد ما را به دوستانتان معرفی کنید..

🔜 t.me/Holilan_History
┈••✾•🌿
Download Telegram
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت چهل چهارم ۱۸-۲-۱۴۰۲ 💠 آگاه شدن سیندخت از کار رودابه(بخش چهارم) 🔸سیندخت ساکت شد و زال را برای رودابه پسندید ولی گفت: شاه ایران خشمگین می شود چون نمی خواهد از نژاد ضحاک کسی روی زمین باشد. سیندخت از ناراحتی آرمیده بود.…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت چهل پنجم
۱۹- ۲-۱۴۰۲
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی

💠 آگاه شدن منوچهر از کار زال(بخش اول)

🔸درآن سو منوچهر شاه از موضوع باخبر شد و با بزرگان گفت: فریدون ضحاک را کشت. اگر از دختر مهراب و پسر سام فرزندی پدید آید شهر ایران را به آشوب می کشد و دوباره تاج و تخت به ضحاکیان میرسد. پس نظر بزرگان را پرسید و آنها گفتند: تو از ما داناتری. کاری کن که عاقلانه تر است. پس منوچهر به نوذر گفت: نزد سام برو و بگو چرا از کارزار برگشتی؟ و اورا نزد من بیاور.

🔸نوذر چنین نمود و سام به بارگاه منوچهر رفت و گفت: شرح ماجرا این است که: وقتی به سگسار رسیدم دیوان نر در شهر نعره می زدند و نزد ما آمدند. در بین سپاهیان من ترس افتاد پس گرز سیصد منی را برداشته و در هر حمله صد تن به خاک انداختم.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت چهل پنجم ۱۹- ۲-۱۴۰۲ 📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی 💠 آگاه شدن منوچهر از کار زال(بخش اول) 🔸درآن سو منوچهر شاه از موضوع باخبر شد و با بزرگان گفت: فریدون ضحاک را کشت. اگر از دختر مهراب و پسر سام فرزندی پدید آید…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت چهل ششم
۲۳-۲-۱۴۰۲

💠 آگاه شدن منوچهر از کار زال(بخش پایانی)

🔸نبیره سلم کرکوی که از طرف مادر از نژاد ضحاک است مانند گرگ زخم خورده جلو آمد. من گرز را برداشتم و به مبارزه خواهی رفتم. کرکوی صدای مرا شنید و قصد جنگ بامن را کرد. می خواست مرا با کمند به دام آورد که کمان کیانی گرفتم و به سوی او تیر زدم و فکر کردم کارش تمام است اما چنین نشد و او تیغ هندی به دست به سوی من آمد.

🔸من نیز به سوی او شتافتم و کمربندش را گرفتم و او را به زمین کوبیدم طوریکه استخوانهایش خرد شد و لشکریانش که شاهد ماجرا بودند پراکنده شدند. منوچهر خوشحال شد و بر او آفرین گفت. روز بعد سام نزد منوچهر آمد و می خواست از زال و رودابه سخن گوید که شاه بر او پیشدستی کرد و گفت: برو کاخ مهراب را بسوزان و او و هرکس را که از نژاد اوست را بکش.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت چهل ششم ۲۳-۲-۱۴۰۲ 💠 آگاه شدن منوچهر از کار زال(بخش پایانی) 🔸نبیره سلم کرکوی که از طرف مادر از نژاد ضحاک است مانند گرگ زخم خورده جلو آمد. من گرز را برداشتم و به مبارزه خواهی رفتم. کرکوی صدای مرا شنید و قصد جنگ بامن…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت چهل هفتم
۲۴-۲-۱۴۰۲

💠 رفتن سام به جنگ مهراب(بخش اول)

🔸چون شاه با تندی سخن می گفت سام نتوانست حرفی بزند. به زال و مهراب خبر رسید که شاه چه قصدی دارد. تمام شهر کابل پراز جنب و جوش شد بطوریکه حتی سیندخت و مهراب و رودابه هم ناامید شدند. زال خشمناک از کابل رفت و با خود می گفت اگر اژدهای خروشان هم بیاید که دنیا را بسوزاند نمی گذارم به کابل گزندی برساند و اول باید سر من را ببرد.

🔸خبر به سام رسید که فرزندش آمده است پس خوشحال شد و بزرگان را به پیشوازش فرستاد. زال وقتی به پدر رسید پیاده شد و تعظیم کرد و به پدر گفت: چرا زیر قولت زدی مگر قرار نبود که کام مرا برآوری؟ چرا به جنگ مهراب آمدی؟ سام وقتی سخنان فرزندش را شنید گفت: درست است که همه کار من با تو تاکنون از روی بیداد بوده است اما اکنون آرام گیر تا چاره ای کنم. الان نامه ای به شاه می نویسم و بوسیله تو برایش می فرستم شاید شاه این کینه از دلش بیرون کند. زال کرنش نمود و بر پدر آفرین گفت.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت چهل هفتم ۲۴-۲-۱۴۰۲ 💠 رفتن سام به جنگ مهراب(بخش اول) 🔸چون شاه با تندی سخن می گفت سام نتوانست حرفی بزند. به زال و مهراب خبر رسید که شاه چه قصدی دارد. تمام شهر کابل پراز جنب و جوش شد بطوریکه حتی سیندخت و مهراب و رودابه…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت چهل هشتم
۲۷-۲-۱۴۰۲

💠 رفتن سام به جنگ مهراب(بخش دوم)

🔸سام نامه ای به شاه نوشت و در آن پس از ثنای خدا از خدماتش سخن گفت و تعریف کرد که چگونه با یاری یزدان به جنگ اژدهای کشف رود رفت و با گرز سرش را شکست. بعد از آن از پیروزی خود در مازندران و گرگساران صحبت کرد و گفت: من همیشه پیروزی ترا خواستم ولی همیشه من نیستم و بعد از من زال جای مرا می گیرد و تو از این پس از هنرهای او دلت شاد می شود.

🔸 ولی حالا او خواسته ای از شاه دارد همانا شاه داستان من و زال و رفتار گذشته مرا با او می داند و من بعد از اینکه او را از البرز کوه آوردم قول دادم که هر آرزویی داشت برآورم. اکنون زال عاشق دختر مهراب شده است شاه نباید از او کینه ای به دل بگیرد چون جوان است و چنان رنجور شده که هرکس او را ببیند به او رحم میآورد. من تنها همین پسر را دارم و آرزو دارم شاه جهان به این چاکر کمک کند.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت چهل هشتم ۲۷-۲-۱۴۰۲ 💠 رفتن سام به جنگ مهراب(بخش دوم) 🔸سام نامه ای به شاه نوشت و در آن پس از ثنای خدا از خدماتش سخن گفت و تعریف کرد که چگونه با یاری یزدان به جنگ اژدهای کشف رود رفت و با گرز سرش را شکست. بعد از آن از…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت چهل نهم
۲۹-۲-۱۴۰۲

💠 رفتن سام به جنگ مهراب(بخش سوم)

🔸پس سام نامه را به زال داد و او را به سوی شاه روانه کرد. از آنسو وقتی این خبر به کابل رسید مهراب آشفته شد و تمام خشمی که از رودابه داشت بر سر سیندخت خالی کرد و گفت: من توانایی خشم شاه را ندارم تنها راه چاره این است که تو و رودابه را بکشم تا شاید شاه رام گردد و از جنگ دست بکشد. سیندخت به فکر فرورفت و بعد به مهراب گفت: راه چاره این است که من نزد سام روم و با او سخن گویم و قول گنج تو را به او دهم و از او زنهار بخواهم. اما ناراحتی من از جانب رودابه است باید به من قول دهی بلایی سر او نیاوری. مهراب پذیرفت. سیندخت خود را بیاراست و از گنج مهراب سیصد هزار دینار برداشت و به سوی سام رفت.

🔸سیندخت وقتی به درگاه سام رسید خود را معرفی نکرد و گفت: فرستاده ای از طرف مهراب با طبقهای زر آمده است و پیامی آورده. سام متعجب شد که چرا زن فرستاده اند. با خود گفت که اگر زرها را بپذیرد شاه خشمناک می شود و اگر نپذیرد ممکن است زال ناراحت شود پس گفت: این پولها را به نام ماه کابلستان به زال می دهد.
https://t.me/Holilan_History
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت چهل نهم ۲۹-۲-۱۴۰۲ 💠 رفتن سام به جنگ مهراب(بخش سوم) 🔸پس سام نامه را به زال داد و او را به سوی شاه روانه کرد. از آنسو وقتی این خبر به کابل رسید مهراب آشفته شد و تمام خشمی که از رودابه داشت بر سر سیندخت خالی کرد و گفت:…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت پنجاهم
۳۱-۲-۱۴۰۲
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی

💠 رفتن سام به جنگ مهراب(بخش پایانی)

🔸پس سیندخت به پهلوان گفت: مگر مهراب چه کرده که سر جنگ با او را داری و اگر مهراب گناهکار است گناه مردم کابل چیست؟ از خداوند بترس و کمر به خون ریختن مبند. درست است که ما بت پرستیم اما شما هم آتش پرستید. سام به او گفت: تو چه نسبتی با مهراب داری؟ سیندخت پاسخ داد: اول از همه باید قول دهی که گزندی از تو به من نرسد. سام سوگند خورد. سیندخت گفت که: من زن مهراب و مادر رودابه هستم و آمده ام ببینم رای تو چیست؟ و چرا می خواهی کابل را به خاک و خون بکشی؟

🔸سام قول دادکه به کابل آسیبی نرساند و گفت: شما گرچه از نژاد ضحاک هستید ولی با این حال شایسته تاج و تخت می باشید. اندیشه به دل راه مده چون من نامه ای به شاه نوشتم و زال آن را برای او برد. از شاه خواستم تا از این تصمیم صرف نظر کند. سپس سام هرچه در کابل بود همه را به مهراب و سیندخت بخشید و پیمان بست که دختر او را به عقد زال درآورد. سیندخت شاد شد و برای مهراب مژده برد.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت پنجاهم ۳۱-۲-۱۴۰۲ 📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی 💠 رفتن سام به جنگ مهراب(بخش پایانی) 🔸پس سیندخت به پهلوان گفت: مگر مهراب چه کرده که سر جنگ با او را داری و اگر مهراب گناهکار است گناه مردم کابل چیست؟ از خداوند بترس…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت پنجاه یک
۲-۳-۱۴۰۱


💠 رفتن زال نزد منوچهر(بخش اول)

🔸منوچهرشاه آگاه شد که زال به دیدنش آمده است. از او استقبال کرد. زال نامه پدر به او سپرد. شاه نامه را خواند و گفت: نامه پر دردی بود مدتی بمان تا من فکر کنم. پس بزرگان را فراخواند و از ستاره شناسان خواست از آینده این کار بگویند.

🔸ستاره شناسان جواب مثبت دادند و گفتند: از این وصال فرزند دلیری زاده می شود بسیار قدرتمند و علاقه مند به ایران. او همیشه و در همه حال در جنگ با توران و در خدمت شاه است. منوچهر شاد شد و گفت هرچه گفتید فعلا پنهان دارید.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت پنجاه یک ۲-۳-۱۴۰۱ 💠 رفتن زال نزد منوچهر(بخش اول) 🔸منوچهرشاه آگاه شد که زال به دیدنش آمده است. از او استقبال کرد. زال نامه پدر به او سپرد. شاه نامه را خواند و گفت: نامه پر دردی بود مدتی بمان تا من فکر کنم. پس بزرگان…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت پنجاه دو
۳-۳-۱۴۰۲

💠 رفتن زال نزد منوچهر(بخش دوم)

🔸سپس زال را فراخواند و از موبدان خواست از او سؤالاتی کنند تا به میزان خرد او پی ببرند. موبدی پرسید: دوازده درخت سهی دیدم که شاداب بود و از هر شاخه سی شاخه دیگر بوجود آمده. آن درخت چیست؟ دیگری گفت: دو اسب تیزتاز هستند یکی مانند دریای قیرگون و دیگری چون بلور آبدار سپید و هر دو در راهند و به هم نمی رسند. سومی گفت: سی سوار هستند اگر یکی از آنها را کم کنی وقتی بشمری همان سی تا هستند. چهارمی گفت: در مرغزاری پر از سبزه و جویبار مردی با داس بزرگ می آید و تر و خشک را قلع و قمع می کند و به التماس کسی هم گوش نمی کند .
🔸دیگری گفت : دو سرو بلند که به آسمان سرکشیده اند و مرغی بر آنها آشیانه دارد و در یکی شب و در دیگری روز منزل می کند اگر از یکی بلند شود برگش ریخته می شود و چون بر دیگری می نشیند از آن بوی مشک برمی خیزد و از این دو همواره یکی تروتازه و شاداب هستند و دیگری خشک و پژمرده است . دیگری گفت : که در کوهسار شهرستانی است که مردم خردمندی دارد و بناهای زیادی در آنجا سر به فلک کشیده است
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت پنجاه دو ۳-۳-۱۴۰۲ 💠 رفتن زال نزد منوچهر(بخش دوم) 🔸سپس زال را فراخواند و از موبدان خواست از او سؤالاتی کنند تا به میزان خرد او پی ببرند. موبدی پرسید: دوازده درخت سهی دیدم که شاداب بود و از هر شاخه سی شاخه دیگر بوجود…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت پنجاه سوم
۴-۳-۱۴۰۲

ناگاه بومهنی برمی خیزد و بر و بومشان را از بین می برد . پس تو ای زال پرده از این معماها بردار

💠 رفتن زال نزد منوچهر(بخش سوم)

🔸زال مدتی فکر کرد و سپس چنین پاسخ داد : منظور از دوازده درخت بلند همان دوازده ماه سال است که هرماه هم سی روز است . اینکه پرسیدید از دو اسب سپید و سیاه که از پی هم روانند آنها شب و روزند که از پی هم می آیند . سوم که گفتید از آن سی سوار یکی کم شود موقع شمردن همان سی تاست ماه نو به این گونه است که گاه به گاه یک شب از سی روز کم می شود .

🔸 سؤال بعد درباره دو سرو بلند که مرغ در آن آشیانه دارد . از برج بره تا ترازو جهان روشن و از آن به بعد تیرگی و سیاهی است و دو سرو هم دو بازوی چرخ هستند و مرغ پران هم خورشید است . شهرستانی که در کوهسار است همان دنیای دیگر است که هرکار اینجا کرده باشی آنجا بر تو بازشمرده می شود و هرکس به جزای کارش می رسد . آن دو مرد با داس تیز که تر و خشک از او در هراسند همان زمان است که به پیر و جوان رحم نمی کند و در حال گذر است.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت پنجاه سوم ۴-۳-۱۴۰۲ ناگاه بومهنی برمی خیزد و بر و بومشان را از بین می برد . پس تو ای زال پرده از این معماها بردار 💠 رفتن زال نزد منوچهر(بخش سوم) 🔸زال مدتی فکر کرد و سپس چنین پاسخ داد : منظور از دوازده درخت بلند همان…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت پنجاه چهارم
۶-۳-۱۴۰۲
💠 رفتن زال نزد منوچهر(بخش چهارم)

🔸شاه از تیزهوشی زال خرسند شد پس زال گفت : من باید به دیدن پدرم بروم . شاه گفت : روز دیگری هم نزد من بمان . می دانم که هوای دختر مهراب کرده ای وگرنه کجا دلت برای پدرت تنگ شده ؟ شاه فرمود تا وسایل جنگ را در میدانگاه مهیا کنند و دستان شروع به سواری کرد و بعد هنر تیراندازی خود را به نمایش گذاشت و درختی کهنسال را هدف قرار داد و به میان آن زد . سپس به ژوپین پرانی پرداخت بعد شاه از گردنکشان خواست که با او هماوردی کنند اما هیچ کس حریف زال نشد. شاه گفت : خوشا به حال سام که چنین فرزندی از او به یادگار می ماند پس پاسخ نامه سام را نوشت و به او پاسخ مثبت داد.

🔸زال به سوی پدر شتافت و قبل از رفتن پیکی فرستاد و جواب شاه را به او رسانید. سام خوشحال مهراب را با خبر کرد . زال به زابلستان رسید و سام شادمانه مدتی او را در آغوش کشید سپس زال هرچه بر او گذشته بود بازگفت و سام نیز پیمانی را که با سیندخت بسته بود به او بازگفت.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت پنجاه چهارم ۶-۳-۱۴۰۲ 💠 رفتن زال نزد منوچهر(بخش چهارم) 🔸شاه از تیزهوشی زال خرسند شد پس زال گفت : من باید به دیدن پدرم بروم . شاه گفت : روز دیگری هم نزد من بمان . می دانم که هوای دختر مهراب کرده ای وگرنه کجا دلت برای…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت پنجاه پنجم
۷-۳- ۱۴۰۲


💠 رفتن زال نزد منوچهر(بخش پایانی)

🔸آنها شادمانه به کاخ مهراب رفتند و جشن گرفتند و سام به سیندخت گفت : تا کی می خواهی رودابه را پنهان کنی ؟ سیندخت گفت : اگر هوای دیدن رودابه را داری باید هدیه ای بدهی . سام پاسخ داد : هر چه بخواهی می دهم .

🔸پس رودابه آمد و سام از زیبایی و کمال رودابه درشگفت ماند و به زال گفت : خدا پشتیبان تو بود که چنین خورشید تابانی را نصیبت کرد . یک هفته جشن گرفتند و سر یکماه سام به سوی سیستان رفت . پس از یکهفته همگی به همراه سیندخت و مهراب راهی سیستان شدند و بالاخره وقتی سام زال را به کام دل رسیده دید پادشاهی را به او سپرد و خود با لشکرش به سوی گرگسار و باختر رفت زیرا از آشوب بدگوهران می ترسید.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت پنجاه پنجم ۷-۳- ۱۴۰۲ 💠 رفتن زال نزد منوچهر(بخش پایانی) 🔸آنها شادمانه به کاخ مهراب رفتند و جشن گرفتند و سام به سیندخت گفت : تا کی می خواهی رودابه را پنهان کنی ؟ سیندخت گفت : اگر هوای دیدن رودابه را داری باید هدیه…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت پنجاه ششم
۱۱-۳-۱۴۰۲

💠 زاده شدن رستم(بخش اول)

🔸بعد از مدتی آثار بار در رودابه نمایان شد و او به شدت سنگین و ناراحت و زرد شده بود تا اینکه یک روز از هوش رفت و در کاخ ولوله شد . سیندخت ناراحت بود و زال به بالین رودابه آمد با دلی پراز غم موی می کند و ناله می کرد که ناگاه به یاد پرسیمرغ افتاد پس مجمری آورد و آتش افروخت و پر سیمرغ را سوزاند . در دم آسمان تیره شد و سیمرغ ظاهر گشت و گفت : چرا نگرانی ؟ رودابه برایت فرزند نامداری می آورد.

🔸چاره این است که خنجری آبگون بیاوری سپس رودابه را با می مست و بیهوش کنی و بعد بچه را از پهلوی او درآوری و مطمئن باش او دردی نخواهد کشید سپس آنجا را که چاک داده ای بدوز و گیاهی را که به تو می دهم با شیر و مشک بکوب و در سایه خشک کن سپس آن را به پهلوی رودابه بمال و از آن پس پر مرا برآن بمال و خیالت آسوده باشد .زال رفت و کارهایی را که سیمرغ دستور داده بود انجام داد.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت پنجاه ششم ۱۱-۳-۱۴۰۲ 💠 زاده شدن رستم(بخش اول) 🔸بعد از مدتی آثار بار در رودابه نمایان شد و او به شدت سنگین و ناراحت و زرد شده بود تا اینکه یک روز از هوش رفت و در کاخ ولوله شد . سیندخت ناراحت بود و زال به بالین رودابه…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت پنجاه هفتم
۱۴-۳-۱۴۰۲


💠 زاده شدن رستم(بخش دوم)

🔸سیندخت از دیده خون فرو می ریخت و می گفت : کجا ممکن است از پهلو بچه بدنیا آید ؟ وقتی بچه بدنیا آمد پسری بود مانند پهلوانی بالابلند با موهای سرخ و صورتی گلگون مانند خورشید رخشان و دو دستش پرخون بود . از این بچه پیلتن همه متعجب شدند.

🔸وقتی رودابه به هوش آمد بچه را نزدش آوردند .در یک روزگی چون بچه ای یکساله بود و همتایی نداشت . کودک را رستم نام نهادند. رودابه دستور داد عکس رستم را بر حریر دوختند و برای سام فرستادند . وقتی سام عکس را دید شاد شد و جشنی برپا کرد.

🔸رستم ده دایه داشت که او را شیر می دادند ولی با این حال از شیر سیری نداشت . وقتی شیرخوارگی او پایان یافت و به خوردن نان و گوشت افتاد به اندازه پنج مرد غذا می خورد و به سرعت رشد می کرد.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت پنجاه هفتم ۱۴-۳-۱۴۰۲ 💠 زاده شدن رستم(بخش دوم) 🔸سیندخت از دیده خون فرو می ریخت و می گفت : کجا ممکن است از پهلو بچه بدنیا آید ؟ وقتی بچه بدنیا آمد پسری بود مانند پهلوانی بالابلند با موهای سرخ و صورتی گلگون مانند خورشید…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت پنجاه هشتم
۱۸-۴-۱۴۰۲
💠 زاده شدن رستم(بخش پایانی)

🔸وقتی خبر به سام رسید که پسر زال شیر مردی شده است آرزومند دیدار کودک شد و به زابلستان رفت پس زال و مهراب به پیشوازش آمدند و از او استقبال کردند . وقتی سام از دور رستم را دید چهره اش شکفت. بدو آفرین کرد سام دلیر که تهما . هژیرا .بزی شاد دیر دلیرا!گوا !پورزالا !شها ! سرافراز تاجا ! بلند اخترا !رستم تخت او ببوسید و تعظیم کرد و به ستایش نیای خود پرداخت.

🔸پس رفتند و جشنی گرفتند و مهراب از بس ” می” نوشیده بود می گفت : من ترسی از زال و سام و منوچهرشاه ندارم من رستم را دارم و دوباره آئین ضحاک را زنده می کنم و زال و سام از صحبتهای او به خنده درآمدند.

🔸زمان خداحافظی سام رسید و او با چشمانی اشکبار خداحافظی کرد . به دلش افتاده بود که دیگر چندصباحی به پایان عمرش نمانده است . پس به زال سفارش کرد که جز دادگری پیشه مکن . فرزندان را بدرود گفت و رفت .
زال و رستم تا سه منزلی او را بدرقه کردند و با چشمانی اشک آلود بازگشتند.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت پنجاه هشتم ۱۸-۴-۱۴۰۲ 💠 زاده شدن رستم(بخش پایانی) 🔸وقتی خبر به سام رسید که پسر زال شیر مردی شده است آرزومند دیدار کودک شد و به زابلستان رفت پس زال و مهراب به پیشوازش آمدند و از او استقبال کردند . وقتی سام از دور رستم…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت پنجاه نهم
۲۱-۳-۱۴۰۲

💠 رفتن رستم به کوه سپند(بخش اول)

🔸روزی رستم در بوستان با دوستانش به شادی می گذراند . زال به فرزندش گفت : دلیرانت را آماده کن و خلعت و ساز و برگ به آنها بده و مهیای جنگ باش .تهمتن از بس شراب نوشیده بود مست شده و برای خواب به سوی شبستان آمد ناگاه از خواب پرید و فهمید که پیل سپیدش رها شده است و گمان می رود که به مردم گزند برسد پس گرز نیای خود را برداشت و خواست به دنبال فیل خارج شود اما خدمتکاران گفتند این موقع شب صلاح نیست و جلویش را گرفتند ولی رستم آنها را عقب زد و رفت . فیل را چون کوهی خروشان دید به طوریکه زمین زیر او مثل دیگ جوشانی می لرزید . تهمتن نعره زد و به سمت او رفت و گرز را بر سرش کوفت و فیل برزمین افتاد. رستم بازگشت و خوابید.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت پنجاه نهم ۲۱-۳-۱۴۰۲ 💠 رفتن رستم به کوه سپند(بخش اول) 🔸روزی رستم در بوستان با دوستانش به شادی می گذراند . زال به فرزندش گفت : دلیرانت را آماده کن و خلعت و ساز و برگ به آنها بده و مهیای جنگ باش .تهمتن از بس شراب نوشیده…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت شصت
۲۲-۳-۱۴۰۲

💠 رفتن رستم به کوه سپند(بخش دوم)

🔸صبح روز بعد به زال خبر دادند که رستم چگونه پیل را به خاک کشید پس فرمود تا رستم به نزدش بیاید . پدر یال و دست و سرش را بوسید و گفت : به کوه سپند برو . آنجا کوهی می بینی که سر به ابر کشیده و حتی عقاب هم به نوک آن نمی رسد . آنجا گروهی هستند که با حیله نریمان را از پا درآوردند و تاکنون هم سام نتوانسته انتقام پدرش را از آنها بگیرد و اکنون نوبت توست که به کینخواهی نریمان روی . خودت را به شکل ساربانی درآور و تعدادی شتر نیز با خود ببر و نمک بارشان کن چون نمک برای آنها باارزش است و وقتی تو را بانمک ببینند به استقبالت می آیند.

🔸رستم راه افتاد و وقتی به نزدیکی کوه سپند رسید دیده بان آنها را دید و به نزد سالارش رفت و گفت : کاروانی می آید فکر کنم بارشان نمک است . سالار کسی را فرستاد تا از بار آنها مطمئن شود و پس از اطمینان فرمود تا درها را گشودند و کاروان داخل شد و همه اطرافش را گرفتند و هرکس زر و سیم و جامه می داد و نمک می گرفت.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت شصت ۲۲-۳-۱۴۰۲ 💠 رفتن رستم به کوه سپند(بخش دوم) 🔸صبح روز بعد به زال خبر دادند که رستم چگونه پیل را به خاک کشید پس فرمود تا رستم به نزدش بیاید . پدر یال و دست و سرش را بوسید و گفت : به کوه سپند برو . آنجا کوهی می بینی…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت شصت ویک
۲۵-۳-۱۴۰۲

🔸چون شب شد زمان جنگ فرا رسید و تهمتن و یارانش با تیغ و گرز و کمند همه را از پا درآوردند. رستم در آن جای تنگ خانه ای دید که از سنگ خارا درست شده بود و دری آهنین داشت پس با گرز بر آن زد و در را از جا کند و داخل شد . در آنجا سیم و زر فراوانی یافت و به یارانش گفت : گویا هرچه زر در دنیا است در این گنبد به کار رفته است . نامه ای به پدر نوشت و شرح ماجرا بازگو کرد و پرسید که با زرها و جواهرات چه کند ؟ زال از خبر پیروزی رستم شاد شد و شترانی برای آوردن بار زر فرستاد.

🔸رستم کوه سپند را به آتش کشید و به زابلستان رفت . زال به پیشوازش آمد و بر او آفرین گفت. سپس رستم نزد رودابه رفت . مادر سینه اش ببوسید و او را گرامی داشت. زال نامه ای به سام نوشت و خبر پیروزی رستم را در کوه سپند داد . سام بسیار شاد شد و نامه ای با خلعت و زیور فراوان فرستاد و از آنها تشکر کرد.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت شصت ویک ۲۵-۳-۱۴۰۲ 🔸چون شب شد زمان جنگ فرا رسید و تهمتن و یارانش با تیغ و گرز و کمند همه را از پا درآوردند. رستم در آن جای تنگ خانه ای دید که از سنگ خارا درست شده بود و دری آهنین داشت پس با گرز بر آن زد و در را از جا…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت شصت ودوم
۲۶-۲-۱۴۰۲

💠 مرگ منوچهر

چوسال منوچهر شد بر دو شصت
ز گیتی همی بار رفتن ببست

🔸منوچهر در پایان عمر پسرش نوذر را فراخواند و به او پند داد و می گفت که دل به این تخت و تاج شاهی خوش مکن که بالاخره به سر می آید و همگی آخر کارمان خاک است . مواظب باش از دین خدا سرمپیچی . تو مگذار هرگز ره ایزدی که نیکی ازویست و هم زو بدی ممکن است از توران و پسر پشنگ به تو گزندی برسد پس تو در آن زمان از زال و سام یاری بخواه و همچنین از پسر زال که پهلوانی است که شهر توران را از بین می برد. این بگفت و چشم بر هم نهاد .

یکی پند گویم ترا از نخست
دل از مهر گیتی ببایدت شست

جهان کشتزاریست با رنگ و بوی
درو مرگ و عمر آب و ما کشت اوی
https://t.me/Holilan_History
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت شصت ودوم ۲۶-۲-۱۴۰۲ 💠 مرگ منوچهر چوسال منوچهر شد بر دو شصت ز گیتی همی بار رفتن ببست 🔸منوچهر در پایان عمر پسرش نوذر را فراخواند و به او پند داد و می گفت که دل به این تخت و تاج شاهی خوش مکن که بالاخره به سر می آید و…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت شصت و سوم
۱-۴-۱۴۰۲ش

💠 پادشاهی نوذر(بخش اول)

🔸پادشاهی نوذر هفت سال طول کشید . وقتی سوگ پدرش به پایان رسید بر تخت شاهی تکیه زد و بار عام داد و به سپاه دینار و درم داد و بزرگان به پابوسی او آمدند .مدتی از این ماجرا نگذشته بود که شاه طریقه بیدادگری پیش گرفت و رسمهای پدر را به هم زد و با موبدان و آزادگان دشمنی کرد و دلش اسیر حرص و آز شد و به همین خاطر در پهنه فرمانرواییش بزرگان دست به طغیان زدند و شورش در گوشه و کنار مملکت به پا شد .نوذر شاه ترسید و به سام نامه نوشت که : دلگرمی من به توست . در پادشاهی من آشوب به پا شده است و به تو نیاز دارم.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت شصت و سوم ۱-۴-۱۴۰۲ش 💠 پادشاهی نوذر(بخش اول) 🔸پادشاهی نوذر هفت سال طول کشید . وقتی سوگ پدرش به پایان رسید بر تخت شاهی تکیه زد و بار عام داد و به سپاه دینار و درم داد و بزرگان به پابوسی او آمدند .مدتی از این ماجرا نگذشته…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت شصت وچهارم
۵-۳-۱۴۰۲
💠 پادشاهی نوذر(بخش پایانی)

🔸وقتی سام به ایران آمد بزرگان به استقبالش آمدند و از بیداد نوذر سخن راندند و از سام خواستند که به جای نوذر بر تخت شاهی نشیند . سام گفت : این پسندیده نیست که او را که از نژاد کیان است کنار بگذاریم حتی اگر بعداز منوچهر دختری جانشین او می شد من باز هم از او اطاعت می کردم. درست است که مدتی بیدادگری کرده است اما می توان او را به راه آورد. من نصیحتش می کنم و شما بزرگان هم بیایید و طریق دوستی پیش گیرید و او را تنها نگذارید . بزرگان پذیرفتند .

🔸وقتی سام به نزد شاه رفت نوذر او را در آغوش کشید و شاد شد . سام به او گفت : تو از فریدون به جا مانده ای پس چنان باش که همه از تو به نیکی یاد کنند . نباید به این جهان دل ببندی که پایدار نیست. سام بسیار او را نصیحت کرد و نوذر پذیرفت و از اعمال گذشته اظهار پشیمانی کرد پس سام او را با بزرگان آشتی داد و به سوی مازندران رفت.