🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
315 subscribers
1.33K photos
92 videos
172 files
1.88K links
🔷معرفی مفاخر وآثار باستانی و طبیعی شهرستان هلیلان🔷
Holilan in the course of history
ارتباط با مدیر کانال جهت ارسال مطالب:
👇
@Hadinourmalkiy

💠اگر مطالب کانال موردپسندتان واقع شد ما را به دوستانتان معرفی کنید..

🔜 t.me/Holilan_History
┈••✾•🌿
Download Telegram
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت چهل دوم ۱۳-۲-۱۴۰۲ 💠 آگاه شدن سیندخت از کار رودابه(بخش دوم) 🔸پس زال نامه ای به پدرش نوشت و راز دل با او در میان نهاد. سام پس از خواندن نامه ناراحت شد و موبدان را فراخواند و خواست تا طالع آنها را ببیند. ستاره شناسان…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت چهل سوم
۱۵-۲-۱۴۰۲
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی

💠 آگاه شدن سیندخت از کار رودابه(بخش سوم)

🔸از آنسو بین زال و رودابه زنی پیام رد و بدل می کرد. زال پیام سام را برای رودابه فرستاد. رودابه خوشحال شد و خلعت و سربند و انگشتری برای زال فرستاد. در راه سیندخت مادر رودابه زن را دید و به او گفت: هر زمان تو را میبینم که داخل حجره می شوی و می روی دلم به تو بدگمان می شود. زن ترسید و گفت: من جامه و زیورآلات می فروشم و پیش رودابه رفتم و تاج زرنگاری به او دادم و او گفت قیمتش را فردا خواهم داد.

🔸سیندخت لباسهایی را که او برای زال می برد دید و بدگمانتر شد و خشمگین بر او شورید و او را به خاک و خون کشید. سپس دخترش را فراخواند و گفت: اگر رازی هست به من بگو. این زن برای چه نزد تو می آید؟ این مرد کیست که سربند و خلعت و انگشتری برایش می فرستی؟ رودابه شرمگین و گریان شد و گفت: مهر زال مرا به آتش افکند و من در عشق او می سوزم و بدون او خواهم مرد. این زن هم پیام آور ما بود و پیام آورده بود که سام هم با ازدواج ما موافقت کرده است.
🇮🇷هلیلان در گذر تاریخ
📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی قسمت چهل سوم ۱۵-۲-۱۴۰۲ 📖 #داستانهای_شاهنامه فریناز جلالی 💠 آگاه شدن سیندخت از کار رودابه(بخش سوم) 🔸از آنسو بین زال و رودابه زنی پیام رد و بدل می کرد. زال پیام سام را برای رودابه فرستاد. رودابه خوشحال شد و خلعت و سربند…
📖 #داستانهای_شاهنامه
فریناز جلالی
قسمت چهل چهارم
۱۸-۲-۱۴۰۲

💠 آگاه شدن سیندخت از کار رودابه(بخش چهارم)

🔸سیندخت ساکت شد و زال را برای رودابه پسندید ولی گفت: شاه ایران خشمگین می شود چون نمی خواهد از نژاد ضحاک کسی روی زمین باشد. سیندخت از ناراحتی آرمیده بود. مهراب او را خفته و پژمرده دید پس سؤال کرد چه شده که پژمرده شدی؟ سیندخت ماجرا را تعریف کرد و مهراب خشمگین شد و گفت: الان می روم و رودابه را می کشم.

🔸سیندخت مانع شد ولی مهراب گفت: اگر شاه یا سام بفهمند لشکر می کشند و ما را هلاک می کنند. سیندخت به او فهماند که سام از موضوع آگاه است. مهراب به سیندخت گفت رودابه را نزد من آور. سیندخت قول گرفت که بلایی سرش نیاورد و او نیز پذیرفت. رودابه آمد و مهراب گفت: مگر مغزت از عقل تهی شده است؟ آیا ممکن است اهریمن با پری جفت شود؟ رودابه وقتی این سخن را شنید دلش خون شد و رنگ از رویش پرید.