من به بیرحمی «اتفاق» معتقدم. به اينكه وقتی ميفته، میخواد زندگيت رو زير و رو كنه. وگرنه من كه يك عمر، خودم بودم و خودم.
تو يادت نمياد، من غروبا مینشستم پشت همين پنجره، دستم رو میذاشتم زير چونم و آدمايی رو نگاه میكردم كه بود و نبودشون برام فرقی نمیكرد.
تو خبر نداری، من همينجا با هر لبی كه به ليوان چايی میزدم، به حماقت هر دونفری كه شونه به شونهی هم راه میرفتن میخنديدم.
اون وقتا چه میدونستم روز بارونی چيه؟
غروب جمعه چه درديه؟
انتظار چی مرگیه؟
من فقط يه بار چشمام رو بستم.
فقط يه بار بستم و وقتی باز كردم، ديدم «تو» وسط زندگيمی. دقيقا وسط زندگيم.
.
من اصلا قبل از تو...
تو نمیدونی، وقتی نيومده بودی من حتی معنی «قبل» و «بعد» رو نمیدونستم.
من حتی نمیدونستم از پشت پنجره، با آدمی كه زير بارون داره تنها قدم میزنه بايد همدردی كنم.
من انقدر پرت بودم كه نمیدونستم به اون دونفری كه دارن با هم راه میرن بايد حسادت كنم.
من فكرشم نمیكردم كه يك روز، خودم رو پيش يكی ديگه جا بذارم.
شايد تو بیتقصير بودی، اما كاش میفهميدی؛
يا از اول نبايد ميومدی، يا وقتی اومدی، حق رفتن نداشتی.
#پویا_جمشیدی
#دلتنگیهای_احمقانه
#خطنوشتهها @pouyajamshidi💠
تو يادت نمياد، من غروبا مینشستم پشت همين پنجره، دستم رو میذاشتم زير چونم و آدمايی رو نگاه میكردم كه بود و نبودشون برام فرقی نمیكرد.
تو خبر نداری، من همينجا با هر لبی كه به ليوان چايی میزدم، به حماقت هر دونفری كه شونه به شونهی هم راه میرفتن میخنديدم.
اون وقتا چه میدونستم روز بارونی چيه؟
غروب جمعه چه درديه؟
انتظار چی مرگیه؟
من فقط يه بار چشمام رو بستم.
فقط يه بار بستم و وقتی باز كردم، ديدم «تو» وسط زندگيمی. دقيقا وسط زندگيم.
.
من اصلا قبل از تو...
تو نمیدونی، وقتی نيومده بودی من حتی معنی «قبل» و «بعد» رو نمیدونستم.
من حتی نمیدونستم از پشت پنجره، با آدمی كه زير بارون داره تنها قدم میزنه بايد همدردی كنم.
من انقدر پرت بودم كه نمیدونستم به اون دونفری كه دارن با هم راه میرن بايد حسادت كنم.
من فكرشم نمیكردم كه يك روز، خودم رو پيش يكی ديگه جا بذارم.
شايد تو بیتقصير بودی، اما كاش میفهميدی؛
يا از اول نبايد ميومدی، يا وقتی اومدی، حق رفتن نداشتی.
#پویا_جمشیدی
#دلتنگیهای_احمقانه
#خطنوشتهها @pouyajamshidi💠
ای کاش جز من با تمام شهر بد بودی
یا شیوه تسکین قلبم را بلد بودی
شاید خدا می بخشدم، از او که پنهان نیست
منظور من از "قل هو الله و احد" بودی
من مثل تو طعم رهایی را نفهمیدم
وقتی که توی سینه ام حبس ابد بودی
تنها دلیل زنده بودن، با تو ماندن بود
اما همیشه آن کسی که می رود بودی
برگشته بودم تا بگویم بی تو می میرم
برگشتم اما دیر شد... تو نامزد بودی
#علی_صفری
یا شیوه تسکین قلبم را بلد بودی
شاید خدا می بخشدم، از او که پنهان نیست
منظور من از "قل هو الله و احد" بودی
من مثل تو طعم رهایی را نفهمیدم
وقتی که توی سینه ام حبس ابد بودی
تنها دلیل زنده بودن، با تو ماندن بود
اما همیشه آن کسی که می رود بودی
برگشته بودم تا بگویم بی تو می میرم
برگشتم اما دیر شد... تو نامزد بودی
#علی_صفری
سالها بازیچه تقدیر بودن ساده نیست
مثل یک دیوانه در زنجیر بودن ساده نیست
زندگی در برکه شاید سرنوشت ماهی است
عاشق قلاب ماهیگیر بودن ساده نیست
در مرور جمله "خود کرده را تدبیر نیست"
در ته دل از خدا دلگیر بودن ساده نیست
عشق مثل اتفاقی ساده می افتد ولی
بعد از آن با درد و غم درگیر بودن ساده نیست
مثل فرهادی که خواب هر شبش شیرین شده
صاحب رویای بی تعبیر بودن ساده نیست
ساده یک شب چشم آهویی گرفتارت که کرد
خوب می فهمی که دیگر شیر بودن ساده نیست
بی مهابا وقتی از روی دلت رد می شوند
زندگی جان ! درک سرعت گیر بودن ساده نیست
سالها آشفتگی زیر سر این جمله بود
عشق تقصیر است و بی تقصیر بودن ساده نیست
#علی_صفری
مثل یک دیوانه در زنجیر بودن ساده نیست
زندگی در برکه شاید سرنوشت ماهی است
عاشق قلاب ماهیگیر بودن ساده نیست
در مرور جمله "خود کرده را تدبیر نیست"
در ته دل از خدا دلگیر بودن ساده نیست
عشق مثل اتفاقی ساده می افتد ولی
بعد از آن با درد و غم درگیر بودن ساده نیست
مثل فرهادی که خواب هر شبش شیرین شده
صاحب رویای بی تعبیر بودن ساده نیست
ساده یک شب چشم آهویی گرفتارت که کرد
خوب می فهمی که دیگر شیر بودن ساده نیست
بی مهابا وقتی از روی دلت رد می شوند
زندگی جان ! درک سرعت گیر بودن ساده نیست
سالها آشفتگی زیر سر این جمله بود
عشق تقصیر است و بی تقصیر بودن ساده نیست
#علی_صفری
وقتی کسی تصمیم رفتن در سرش باشد
سخت است گریه انتخاب آخرش باشد
وقت پریدن لانه را از یاد خواهد برد
حتی اگر ایثار تو بال و پرش باشد
سرباز زخمی از همان یک زخم خواهد مرد
وقتی که دشمن در میان سنگرش باشد
این روزها حالم شبیه نوجوانی است
که میزبان جشن عقد مادرش باشد
بی تاب بی تابم شبیه همسری عاشق
که چشم صدها زن به سمت شوهرش باشد
...
شاعر هزاران شعر خواهد داشت وقتی که
یک تار مو جا مانده لای دفترش باشد
#علی_صفری
سخت است گریه انتخاب آخرش باشد
وقت پریدن لانه را از یاد خواهد برد
حتی اگر ایثار تو بال و پرش باشد
سرباز زخمی از همان یک زخم خواهد مرد
وقتی که دشمن در میان سنگرش باشد
این روزها حالم شبیه نوجوانی است
که میزبان جشن عقد مادرش باشد
بی تاب بی تابم شبیه همسری عاشق
که چشم صدها زن به سمت شوهرش باشد
...
شاعر هزاران شعر خواهد داشت وقتی که
یک تار مو جا مانده لای دفترش باشد
#علی_صفری
خواستم از تو بگویم هنرم کافی نیست
قطره ای آب به دریا ببرم کافی نیست
فکر اینم که غم عشق تو را وصف کنم
به خدا - خوبترین دردسرم - کافی نیست
دلنشین است عذابی که به دل دارم و باز
داغ عشق تو به روی جگرم کافی نیست
راه برگشت به یک ثانیه دوری تو را
پل به پل می شکنم پشت سرم کافی نیست
اینکه با زور دو تا قرص بخوابم هر شب
بعد از خواب به یادت بپرم کافی نیست
...
پای عشق تو به والله درآمد پدرم
تازه فهمیده ام اما پدرم کافی نیست
#علی_صفری
قطره ای آب به دریا ببرم کافی نیست
فکر اینم که غم عشق تو را وصف کنم
به خدا - خوبترین دردسرم - کافی نیست
دلنشین است عذابی که به دل دارم و باز
داغ عشق تو به روی جگرم کافی نیست
راه برگشت به یک ثانیه دوری تو را
پل به پل می شکنم پشت سرم کافی نیست
اینکه با زور دو تا قرص بخوابم هر شب
بعد از خواب به یادت بپرم کافی نیست
...
پای عشق تو به والله درآمد پدرم
تازه فهمیده ام اما پدرم کافی نیست
#علی_صفری
بعد تو زنده و یا مرده ، چه فرقی دارد
مرده با این منِ افسرده چه فرقی دارد
نان دلسوخته ی زیر کبابم ، بکَنید !
خون دل را چه کسی خورده چه فرقی دارد
عشق با رنج و غمش خوب نشانم داده
قیمت قالیِ پاخورده چه فرقی دارد
مرد اگر همدم سیگار شود می فهمی
گریه با بغض فرو خورده چه فرقی دارد
قسمتم سنگ مزار است همین هم کافیست
که برای گل پژمرده چه فرقی دارد...
#علی_صفری
مرده با این منِ افسرده چه فرقی دارد
نان دلسوخته ی زیر کبابم ، بکَنید !
خون دل را چه کسی خورده چه فرقی دارد
عشق با رنج و غمش خوب نشانم داده
قیمت قالیِ پاخورده چه فرقی دارد
مرد اگر همدم سیگار شود می فهمی
گریه با بغض فرو خورده چه فرقی دارد
قسمتم سنگ مزار است همین هم کافیست
که برای گل پژمرده چه فرقی دارد...
#علی_صفری
سرد بودن با مرا دیوار یادت داده است
نارفیق بیمروّت ، کار یادت داده است
توبهات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است
دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت داده است
عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟
عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت داده است.
#سجاد_سامانی
نارفیق بیمروّت ، کار یادت داده است
توبهات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است
دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت داده است
عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟
عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت داده است.
#سجاد_سامانی
نه تو را از من
نه مرا ز تو می توان گرفت
مگر می شود بوی عطر را از گل گرفت؟
مگر می شود طراوت را از باران گرفت؟
اگر هم بشود، دیگر هیچ کدام تعریف نخواهند شد
گل را با عطرش می شناسند و باران را با طراوتش ...
و من را با تو
مگر جز تو، کس دیگری مقصد و مقصود رازهای منِ خسته بود؟
مگر زبان دل من، جز برای تو باز می شد؟
جان از تو جلوه می گرفت، وقتی تیرگی های زمانه، آسمان دنیایم را تیره و تار میکرد
برای من، عشق با نام تو آغاز می شود
و با نام تو آنرا هرگز پایانی نیست
نه مرا ز تو می توان گرفت
مگر می شود بوی عطر را از گل گرفت؟
مگر می شود طراوت را از باران گرفت؟
اگر هم بشود، دیگر هیچ کدام تعریف نخواهند شد
گل را با عطرش می شناسند و باران را با طراوتش ...
و من را با تو
مگر جز تو، کس دیگری مقصد و مقصود رازهای منِ خسته بود؟
مگر زبان دل من، جز برای تو باز می شد؟
جان از تو جلوه می گرفت، وقتی تیرگی های زمانه، آسمان دنیایم را تیره و تار میکرد
برای من، عشق با نام تو آغاز می شود
و با نام تو آنرا هرگز پایانی نیست
آخرین پرنده را هم آزاد کرده ام
اما هنوز غمگینم
چیزی در این قفسِ خالی هست؛
که آزاد نمی شود!
#گروس_عبدالملکیان
اما هنوز غمگینم
چیزی در این قفسِ خالی هست؛
که آزاد نمی شود!
#گروس_عبدالملکیان
Forwarded from خطنوشتهها | پویاجمشیدی
افتادهام در ابتدای كوچهای بن بست
از دست دارم میروم، اصلا حواست هست!؟
.
بیرون زدم از خاطراتت برف میآمد
من گریه كردم آخر این قصه را باید
.
بعد از تو فکر روزهای آخرم باشم
بعد از تو فكر ضجههای دفترم باشم
.
بعد از تو چشمم دفترم را آبیاری كرد
بعد از تو تهران پابهپایم بی قراری كرد
.
بعد از تو راهی از جهنم رو به من وا شد
بعد از تو بهمن بدترین میدان دنیا شد
.
بعد از تو دیگر آرزوهایم زمین خوردند
بعد از تو با پای خودم نعش مرا بردند
.
بعد از تو من زانو زدم، آینده را كشتم
دیوار میزد هی خودش را بر سر و مشتم
.
بعد از تو در من اشتیاق زنده ماندن مُرد
كابوس تنهاتر شدن آیندهام را خورد
.
حس میکنم بعد از تو تاریخم دو قسمت شد
میخواستم باور کنی در من قیامت شد
.
از حسرت بازی دستت لای موهایم
از گریه هایم لابه لای آرزوهایم
.
از بوسههای آخرت، از دستِ بر دوشم
از لذت یك دوستت دارم در آغوشم
.
از من سكوت، از تو سكوت، از عشق پنهانی
لبخندهای زورکی در اوج ویرانی
.
انگار بغضی در گلویم گم شده باشد
انگار قلبم قسمت مردم شده باشد
.
انگار خواهم مرد از این کابوس وا مانده
انگار نیمی از وجودم در تو جا ماند
.
انگار که بازندهام در اوج رویایت
پای پیاده میروم از آرزوهایت
.
از دورتر میبینمت این آخرین بار است
دنیا به ما یک زندگی کردن بدهکار است
.
غمگینم از آینده از تقدیر، غمگینم
دارم تو را در خاطراتم خواب میبینم
.
میفهمم این رفتن برایت آخرین راه است
دیوار من از زندگی یک عمر كوتاه است
.
من رفتنت را با دو چشم بستهام دیدم
از بوسههایت لابهلای گریه فهمیدم
.
قدِّ زمستانیترین روز خدا سردی
تا گریه كردم، گریه كردی.. برنمیگردی؟
.
اسم تو را در شعرهایم خط خطی كردم
وقتی نباشی من به دنیا برنمیگردم
.
باران ببارد آسمان عطر تو را دارد
بغضت گریبان میدرد تا صبح میبارد
.
لبخند دارم میزنم با اینکه دلتنگم
دارم برای زندگی با مرگ میجنگم
.
میبوسمت از دورتر این رشته محکم نیست
میبوسمت با اینکه لبهای تو سهمم نیست
.
میبوسمت، میبوسمت، تا درد پابرجاست
دلواپسم، دلواپسی از خندهام پیداست
.
بعد از تو حتی رد شدن از کوچه آسان نیست
حتی برای گریه کردن یک خیابان نیست
.
این خاطرات لعنتی بعد از تو بیرحمند
زانو زدن کنج خیابان را نمیفهمند
.
دارم تو را حس میکنم با دستِ در دستم
با هرکه باشی باز هم دلواپست هستم
.
ای کاش من تنها دلیل بودنت بودم
از سایهات نزدیکتر پیراهنت بودم
.
حالا من و ، تنها من و تنها دو چشمتر
از بیقراریهای عصر جمعه تنهاتر
.
لعنت به پایانیترین ساعاتِ هر هفته
لعنت به رویایی كه دیگر یادمان رفته
.
لعنت به آغوشت، به آغوشش، به تنهایی
لعنت به من وقتی که با هر بغض میآیی
.
لعنت به من وقتی هنوز از عطر تو مستم
لعنت اگر در انتظار دیدنت هستم
.
اصلا مگر راهی برای دیدنت هم هست؟
اصلا مگر حرفی به جز بوسیدنت هم هست؟
.
اصلا همین حال و همین روز و همین ساعت
اصلا به شبهای بدون بودنت لعنت
.
*
باید تو را از راههای رفته برگردم
باید نفهمی قاب عکست را بغل کردم
.
باید تو را از هرچه بود و هست بردارم
باید نفهمی بعد از این هم دوستت دارم
.
باید نفهمم خندهات بیمن برای کیست
از دست دارم میروم، اصلا حواست نیست!
#پویا_جمشیدی
#خطنوشتهها @pouyajamshidi💠
از دست دارم میروم، اصلا حواست هست!؟
.
بیرون زدم از خاطراتت برف میآمد
من گریه كردم آخر این قصه را باید
.
بعد از تو فکر روزهای آخرم باشم
بعد از تو فكر ضجههای دفترم باشم
.
بعد از تو چشمم دفترم را آبیاری كرد
بعد از تو تهران پابهپایم بی قراری كرد
.
بعد از تو راهی از جهنم رو به من وا شد
بعد از تو بهمن بدترین میدان دنیا شد
.
بعد از تو دیگر آرزوهایم زمین خوردند
بعد از تو با پای خودم نعش مرا بردند
.
بعد از تو من زانو زدم، آینده را كشتم
دیوار میزد هی خودش را بر سر و مشتم
.
بعد از تو در من اشتیاق زنده ماندن مُرد
كابوس تنهاتر شدن آیندهام را خورد
.
حس میکنم بعد از تو تاریخم دو قسمت شد
میخواستم باور کنی در من قیامت شد
.
از حسرت بازی دستت لای موهایم
از گریه هایم لابه لای آرزوهایم
.
از بوسههای آخرت، از دستِ بر دوشم
از لذت یك دوستت دارم در آغوشم
.
از من سكوت، از تو سكوت، از عشق پنهانی
لبخندهای زورکی در اوج ویرانی
.
انگار بغضی در گلویم گم شده باشد
انگار قلبم قسمت مردم شده باشد
.
انگار خواهم مرد از این کابوس وا مانده
انگار نیمی از وجودم در تو جا ماند
.
انگار که بازندهام در اوج رویایت
پای پیاده میروم از آرزوهایت
.
از دورتر میبینمت این آخرین بار است
دنیا به ما یک زندگی کردن بدهکار است
.
غمگینم از آینده از تقدیر، غمگینم
دارم تو را در خاطراتم خواب میبینم
.
میفهمم این رفتن برایت آخرین راه است
دیوار من از زندگی یک عمر كوتاه است
.
من رفتنت را با دو چشم بستهام دیدم
از بوسههایت لابهلای گریه فهمیدم
.
قدِّ زمستانیترین روز خدا سردی
تا گریه كردم، گریه كردی.. برنمیگردی؟
.
اسم تو را در شعرهایم خط خطی كردم
وقتی نباشی من به دنیا برنمیگردم
.
باران ببارد آسمان عطر تو را دارد
بغضت گریبان میدرد تا صبح میبارد
.
لبخند دارم میزنم با اینکه دلتنگم
دارم برای زندگی با مرگ میجنگم
.
میبوسمت از دورتر این رشته محکم نیست
میبوسمت با اینکه لبهای تو سهمم نیست
.
میبوسمت، میبوسمت، تا درد پابرجاست
دلواپسم، دلواپسی از خندهام پیداست
.
بعد از تو حتی رد شدن از کوچه آسان نیست
حتی برای گریه کردن یک خیابان نیست
.
این خاطرات لعنتی بعد از تو بیرحمند
زانو زدن کنج خیابان را نمیفهمند
.
دارم تو را حس میکنم با دستِ در دستم
با هرکه باشی باز هم دلواپست هستم
.
ای کاش من تنها دلیل بودنت بودم
از سایهات نزدیکتر پیراهنت بودم
.
حالا من و ، تنها من و تنها دو چشمتر
از بیقراریهای عصر جمعه تنهاتر
.
لعنت به پایانیترین ساعاتِ هر هفته
لعنت به رویایی كه دیگر یادمان رفته
.
لعنت به آغوشت، به آغوشش، به تنهایی
لعنت به من وقتی که با هر بغض میآیی
.
لعنت به من وقتی هنوز از عطر تو مستم
لعنت اگر در انتظار دیدنت هستم
.
اصلا مگر راهی برای دیدنت هم هست؟
اصلا مگر حرفی به جز بوسیدنت هم هست؟
.
اصلا همین حال و همین روز و همین ساعت
اصلا به شبهای بدون بودنت لعنت
.
*
باید تو را از راههای رفته برگردم
باید نفهمی قاب عکست را بغل کردم
.
باید تو را از هرچه بود و هست بردارم
باید نفهمی بعد از این هم دوستت دارم
.
باید نفهمم خندهات بیمن برای کیست
از دست دارم میروم، اصلا حواست نیست!
#پویا_جمشیدی
#خطنوشتهها @pouyajamshidi💠
تنها نگرانِ این بودم
که به جستجوی تو
در دورترین کوچه ی دنیا به خانه ات برسم
و تو به جستجویم رفته باشی
چه غمبار
وقتی نمی دانی
گم کرده ای
یا گم شده ای؟
#معین_دهاز
که به جستجوی تو
در دورترین کوچه ی دنیا به خانه ات برسم
و تو به جستجویم رفته باشی
چه غمبار
وقتی نمی دانی
گم کرده ای
یا گم شده ای؟
#معین_دهاز
آدمهایی که ما را ترک می کنند سه دسته اند.
یک گروه آنهایی که بر میگردند. گرچه نه آنها دیگر همان آدمهای سابق هستند و نه ما!
گروه دوم کسانی هستند که هرگز بر نمیگردند. چه آنهایی که نمیخواهند، چه آنهایی که نمی توانند!
گروه آخر آنهایی هستند که باید دعا کنیم آنچنان پل های پشت سرشان را خراب کنند که اگر هم بخواند، نتوانند برگردند!
خطرناک ترین گروه، سومیها هستند. چون موقع رفتن طوری ما را میشکنند، که ما تا مدتها در کما میمانیم و خیلی دیر میفهمیم که برای چه آدمهای بی ارزشی اشک ریختیم، احساس گناه کردیم، از خود گذشتگی کردیم، و تا مرز نابودی، زندگی را فدا کردیم ... خیلی دیر میفهمم ... خیلی دیر ... ولی یک روز میفهمم ... چیزی که هرگز نمیفهمیم این است که اصلا چه چیز این آدمها را آنقدر دوست داشتیم؟! روزی که آدمهای بزرگتری، با ارزشهای والاتری وارد زندگی ما شدند، آن روز قدرِ خودمان را بیشتر میدانیم!
#نیکی_فیروز_کوهی
📚در خانه ی ما عشق کجا ضیافت داشت/نشر ماه باران
یک گروه آنهایی که بر میگردند. گرچه نه آنها دیگر همان آدمهای سابق هستند و نه ما!
گروه دوم کسانی هستند که هرگز بر نمیگردند. چه آنهایی که نمیخواهند، چه آنهایی که نمی توانند!
گروه آخر آنهایی هستند که باید دعا کنیم آنچنان پل های پشت سرشان را خراب کنند که اگر هم بخواند، نتوانند برگردند!
خطرناک ترین گروه، سومیها هستند. چون موقع رفتن طوری ما را میشکنند، که ما تا مدتها در کما میمانیم و خیلی دیر میفهمیم که برای چه آدمهای بی ارزشی اشک ریختیم، احساس گناه کردیم، از خود گذشتگی کردیم، و تا مرز نابودی، زندگی را فدا کردیم ... خیلی دیر میفهمم ... خیلی دیر ... ولی یک روز میفهمم ... چیزی که هرگز نمیفهمیم این است که اصلا چه چیز این آدمها را آنقدر دوست داشتیم؟! روزی که آدمهای بزرگتری، با ارزشهای والاتری وارد زندگی ما شدند، آن روز قدرِ خودمان را بیشتر میدانیم!
#نیکی_فیروز_کوهی
📚در خانه ی ما عشق کجا ضیافت داشت/نشر ماه باران