شده عشقت به کسی بیشتر از حد باشد؟
هرچه خوبی بکنی با دل تو بد باشد؟
تو به ایمان برسی اینکه کسی جز او نیست
او بعکس تو به هرچیز مردد باشد؟
تو به هر در بزنی تا که به دست آوریش
و جوابش به تو یک عمر فقط رد باشد؟
بنشینی دو سه تا شعر بگویی که مگر
یکی از این همه شعری ،که بخواهد باشد؟
همه دلداده ترین فرد تو را بشناسند
او به دلسنگ ترین فرد زبانزد باشد؟
شده از نم نم باران دلت خیس شوی؟
دایما مشق تو آن مرد نیامد باشد؟
تو ندیدی که چه سخت است بیبینی عشقت
پیش چشمان تو با او که نباید؛باشد
چه کنم با دل دیوانه که با این همه باز
سعی دارد که به این عشق مقید باشد
#فریبا_عباسی
هرچه خوبی بکنی با دل تو بد باشد؟
تو به ایمان برسی اینکه کسی جز او نیست
او بعکس تو به هرچیز مردد باشد؟
تو به هر در بزنی تا که به دست آوریش
و جوابش به تو یک عمر فقط رد باشد؟
بنشینی دو سه تا شعر بگویی که مگر
یکی از این همه شعری ،که بخواهد باشد؟
همه دلداده ترین فرد تو را بشناسند
او به دلسنگ ترین فرد زبانزد باشد؟
شده از نم نم باران دلت خیس شوی؟
دایما مشق تو آن مرد نیامد باشد؟
تو ندیدی که چه سخت است بیبینی عشقت
پیش چشمان تو با او که نباید؛باشد
چه کنم با دل دیوانه که با این همه باز
سعی دارد که به این عشق مقید باشد
#فریبا_عباسی
مثل آن لحظه که حفظِ غمِ ظاهر سخت است
ماندن چشم به دنبالِ مسافر سخت است
چشمهایت ، دل من ، کار خدا ، یا قسمت
و در اين غائله تشخيصِ مقصّر سخت است
ساحلی غم زده باشی چه کسی می فهمد؟
که فراموشی یک مرغ مهاجر سخت است!!
مثل یک کوچه ی بن بست ، خرابت شده ام
گاهی از من بِگُذر ، حسرتِ عابر سخت است!
قرص آن صورتِ ماهت شده یادآور قرص
با دو تا قرص هم آرامش خاطر سخت است
در مسیری که تو رفتی همه شاعر شده اند
با تو شاعر شدنِ قرنِ معاصر سخت است
کوچه با غربتِ خود بعدِ تو یادم داده
دل سپردن به قدمهای مسافر سخت است
#علی_صفری
ماندن چشم به دنبالِ مسافر سخت است
چشمهایت ، دل من ، کار خدا ، یا قسمت
و در اين غائله تشخيصِ مقصّر سخت است
ساحلی غم زده باشی چه کسی می فهمد؟
که فراموشی یک مرغ مهاجر سخت است!!
مثل یک کوچه ی بن بست ، خرابت شده ام
گاهی از من بِگُذر ، حسرتِ عابر سخت است!
قرص آن صورتِ ماهت شده یادآور قرص
با دو تا قرص هم آرامش خاطر سخت است
در مسیری که تو رفتی همه شاعر شده اند
با تو شاعر شدنِ قرنِ معاصر سخت است
کوچه با غربتِ خود بعدِ تو یادم داده
دل سپردن به قدمهای مسافر سخت است
#علی_صفری
ای ساقیا مستانه رو، آن یار، را آواز ده
گر او ،نمی آید ،بگو آن دل که بردی ،باز ده
افتاده ام، در کوی تو، پیچیده ام بر موی تو
نازیده ام، بر روی تو، آن دل که بردی باز ده
بنگر، که مشتاق توام ، مجنون غمناک توام
گرچه که من خاک توام ، آن دل که بردی باز ده
ای دلبر زیبای من، ای سرو خوش بالای من
لعل لبت حلوای من، آن دل که بردی باز ده
تا چند خونریزی کنی؟ با عاشقان، تیزی کنی؟
خود ،قصد تبریزی کنی، آن دل که بردی باز ده
از عشق تو ،شاد آمدم ، از هجر ،آزاد آمدم
نزد تو بر داد آمدم، آن دل که بردی باز ده
#مولانا
گر او ،نمی آید ،بگو آن دل که بردی ،باز ده
افتاده ام، در کوی تو، پیچیده ام بر موی تو
نازیده ام، بر روی تو، آن دل که بردی باز ده
بنگر، که مشتاق توام ، مجنون غمناک توام
گرچه که من خاک توام ، آن دل که بردی باز ده
ای دلبر زیبای من، ای سرو خوش بالای من
لعل لبت حلوای من، آن دل که بردی باز ده
تا چند خونریزی کنی؟ با عاشقان، تیزی کنی؟
خود ،قصد تبریزی کنی، آن دل که بردی باز ده
از عشق تو ،شاد آمدم ، از هجر ،آزاد آمدم
نزد تو بر داد آمدم، آن دل که بردی باز ده
#مولانا
به دریا می زنم شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر
به هر كس دل ببندم بعد از این خود نیز میدانم
به جز اندوه دل كندن ندارد حاصلی دیگر
من از آغاز درخاکم نمی از عشق می بینم
مرا می ساختند ای کاش از آب وگلی دیگر
طوافم لحظه ی دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فكر دور باطلی دیگر
به دنبال كسی جا مانده از پرواز میگردم
مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر!
#فاضل_نظری
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر
به هر كس دل ببندم بعد از این خود نیز میدانم
به جز اندوه دل كندن ندارد حاصلی دیگر
من از آغاز درخاکم نمی از عشق می بینم
مرا می ساختند ای کاش از آب وگلی دیگر
طوافم لحظه ی دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فكر دور باطلی دیگر
به دنبال كسی جا مانده از پرواز میگردم
مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر!
#فاضل_نظری
و عاقبت عشق خواهد آمد
روزي بي خبر تر از هرروز
آهسته آهسته
و
نرم نرمك
از پيچك روحت بالا ميرود
تمام تار و پودت را در هم ميپيچد
و
تو هيچ نخواهي فهميد
محصورت ميكند
بي آنكه بداني....
دست دلت كه لرزيد ،
خواب از پشت پلكهايت كه پريد ،
اسب نفسهايت كه چهارنعل تاخت،
دچار ميشوي
و بقول سهراب
دچار يعني عاشق
#سمیه_نادی
روزي بي خبر تر از هرروز
آهسته آهسته
و
نرم نرمك
از پيچك روحت بالا ميرود
تمام تار و پودت را در هم ميپيچد
و
تو هيچ نخواهي فهميد
محصورت ميكند
بي آنكه بداني....
دست دلت كه لرزيد ،
خواب از پشت پلكهايت كه پريد ،
اسب نفسهايت كه چهارنعل تاخت،
دچار ميشوي
و بقول سهراب
دچار يعني عاشق
#سمیه_نادی
نازپروردهای و درد نمیدانی چیست
گریۀ ممتد یک مرد نمیدانی چیست
روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمیدانی چیست
در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی «برگرد» نمیدانی چیست
شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس !
آنچه غم بر سرم آورد نمیدانی چیست
گفتم از عشق تو دلخون شدهام، خندیدی
نازپروردهای و درد نمیدانی چیست
#سجاد_سامانی
گریۀ ممتد یک مرد نمیدانی چیست
روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمیدانی چیست
در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی «برگرد» نمیدانی چیست
شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس !
آنچه غم بر سرم آورد نمیدانی چیست
گفتم از عشق تو دلخون شدهام، خندیدی
نازپروردهای و درد نمیدانی چیست
#سجاد_سامانی
نیمی از جانِ مرا بردی، محبت داشتی
نیمِ باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم سراغم آمدی
دستِ یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی
خانهای از جنسِ دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترکِ خانه عادت داشتی
زخم خوردم، گاهی از ایشان و گاه از چشم تو
با رقیبان بر سر جانم رقابت داشتی
ای که ابرویت به خونریزی کمر بستهست، کاش
اندکی در مهربانی نیز همت داشتی
#سجاد_سامانی
نیمِ باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی
بر زمین افتادم و دیدم سراغم آمدی
دستِ یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی
خانهای از جنسِ دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترکِ خانه عادت داشتی
زخم خوردم، گاهی از ایشان و گاه از چشم تو
با رقیبان بر سر جانم رقابت داشتی
ای که ابرویت به خونریزی کمر بستهست، کاش
اندکی در مهربانی نیز همت داشتی
#سجاد_سامانی
دلا امشب هواي شب نشيني با قلم دارم
هواي جرعه اي از شعرهاي تازه دم دارم
من امشب از رديف و وزن و از مصراع بيزارم
ميان دفتر شعرم، فقط يک عـشق کم دارم
سکوت خفته ي شب را به آه سينه بشکستم
که اندر سينه ي مجروح ، دردي صد رقم دارم
ندانستم که دل بندم بچشمان تو محکومم
به خود تا آمدم ديدم كه قلبي متهم دارم
محال است در جدال عشق محکوم و فنا گردم
من اندر کار و زار عشق هم ، خيل وحشم دارم
امانم ده شبي ديگر ، اي آقاي عزرائيل
که در سر آرزوي وصل ياري محترم دارم
گره خوردست جان من به شهد خنده ليلا
من امشب حال روحاني به سان محتشم دارم
#لاله_قراری
هواي جرعه اي از شعرهاي تازه دم دارم
من امشب از رديف و وزن و از مصراع بيزارم
ميان دفتر شعرم، فقط يک عـشق کم دارم
سکوت خفته ي شب را به آه سينه بشکستم
که اندر سينه ي مجروح ، دردي صد رقم دارم
ندانستم که دل بندم بچشمان تو محکومم
به خود تا آمدم ديدم كه قلبي متهم دارم
محال است در جدال عشق محکوم و فنا گردم
من اندر کار و زار عشق هم ، خيل وحشم دارم
امانم ده شبي ديگر ، اي آقاي عزرائيل
که در سر آرزوي وصل ياري محترم دارم
گره خوردست جان من به شهد خنده ليلا
من امشب حال روحاني به سان محتشم دارم
#لاله_قراری
تو بیا صورتِ این مسئله آسان بکشیم
خاطر غم زده را یک سره خندان بکشیم
مستِ یک جرعه غزل از من و خواندن از تو
نقش یک خاطره با قُل قُل قلیان بکشیم
مست و لایعقل و بی دغدغه و فکر گناه
قول یک بوسه ولی نقشه ی دندان بکشیم
لب به لب های هم و موی تو آشفته به باد
سوز آهنگ بنان، نم نم باران بکشیم
غصّه را پاک کنیم از تن تبدار غزل
خطّ بطلان به سر اندیشه و برهان بکشیم
از تو تا لمس دل خسته ی من راهی نیست
حیفِ این یک دو قدم، میله و زندان بکشیم
آرزو بغض گلوگیر شده منتظرم
طرحی از ختم غم و دیده ی گریان بکشیم
داستانی بنویسیم تَه اش ختم به خیر
از دل و دلبری و یوسف و کنعان بکشیم
#علی_نیاکویی_لنگرودی
خاطر غم زده را یک سره خندان بکشیم
مستِ یک جرعه غزل از من و خواندن از تو
نقش یک خاطره با قُل قُل قلیان بکشیم
مست و لایعقل و بی دغدغه و فکر گناه
قول یک بوسه ولی نقشه ی دندان بکشیم
لب به لب های هم و موی تو آشفته به باد
سوز آهنگ بنان، نم نم باران بکشیم
غصّه را پاک کنیم از تن تبدار غزل
خطّ بطلان به سر اندیشه و برهان بکشیم
از تو تا لمس دل خسته ی من راهی نیست
حیفِ این یک دو قدم، میله و زندان بکشیم
آرزو بغض گلوگیر شده منتظرم
طرحی از ختم غم و دیده ی گریان بکشیم
داستانی بنویسیم تَه اش ختم به خیر
از دل و دلبری و یوسف و کنعان بکشیم
#علی_نیاکویی_لنگرودی
من گرفتار و تو در بند رضاي دگران
من ز درد تو هلاک و تو دواي دگران
گنج حسن دگران را چه کنم بي رخ تو؟
من براي تو خرابم، تو براي دگران
خلوت وصل تو جاي دگرانست، دريغ!
کاش بودم من دل خسته بجاي دگران
پيش ازين بود هواي دگران در سر من
خاک کويت ز سرم برد هواي دگران
پا ز سر کردم و سوي تو هنوزم ره نيست
وه! که آرد سر من رشک بپاي دگران
گفتي: امروز بلاي دگران خواهم شد
روزي من شود، اي کاش! بلاي دگران
دل غمگين هلالي بجفاي تو خوشست
اي جفاهاي تو خوشتر ز وفاي دگران
#هلالی_جغتایی
من ز درد تو هلاک و تو دواي دگران
گنج حسن دگران را چه کنم بي رخ تو؟
من براي تو خرابم، تو براي دگران
خلوت وصل تو جاي دگرانست، دريغ!
کاش بودم من دل خسته بجاي دگران
پيش ازين بود هواي دگران در سر من
خاک کويت ز سرم برد هواي دگران
پا ز سر کردم و سوي تو هنوزم ره نيست
وه! که آرد سر من رشک بپاي دگران
گفتي: امروز بلاي دگران خواهم شد
روزي من شود، اي کاش! بلاي دگران
دل غمگين هلالي بجفاي تو خوشست
اي جفاهاي تو خوشتر ز وفاي دگران
#هلالی_جغتایی
آنچنان ذهن من از خواستنت سرشار است
که شب از یاد تو تا وقت سحر بیدار است
حیف از این قسمت و تقدیر که هر کار کنم
باز بین من و تو فاصله معنا دار است
بادل عاشق این مرد چه کردی بانو
که چنین رد شدن از کوچه تان دشوار است
خودمانیم، تعارف که نداریم بگو
دست بردارم اگر پای کسی در کار است
بی تو با یاد تو رؤیای قشنگی دارم
قسمت این است دلم دولت خود مختار است
فرض کن دست مترسک به کلاغی نرسد
دستِ کم باعث دلگرمی شالیزار است
روزها یاد تو، شب یاد تو، در خواب خودت
سهمم از حادثه ی عشق همین مقدار است
#حسن_توکلی
که شب از یاد تو تا وقت سحر بیدار است
حیف از این قسمت و تقدیر که هر کار کنم
باز بین من و تو فاصله معنا دار است
بادل عاشق این مرد چه کردی بانو
که چنین رد شدن از کوچه تان دشوار است
خودمانیم، تعارف که نداریم بگو
دست بردارم اگر پای کسی در کار است
بی تو با یاد تو رؤیای قشنگی دارم
قسمت این است دلم دولت خود مختار است
فرض کن دست مترسک به کلاغی نرسد
دستِ کم باعث دلگرمی شالیزار است
روزها یاد تو، شب یاد تو، در خواب خودت
سهمم از حادثه ی عشق همین مقدار است
#حسن_توکلی
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدف های تهی بردار
همین جا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشم ها باهم؟!
نگاهش را تماشا کن؛ اگر فهمید حاشا کن
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می آید
به " آه عشق " کاری برتر از اعجاز عیسی کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می کند با مرگ؟!
به اسم صبر کم با زندگی امروز و فردا کن
#فاضل_نظری
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدف های تهی بردار
همین جا در کویر خویش مروارید پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشم ها باهم؟!
نگاهش را تماشا کن؛ اگر فهمید حاشا کن
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می آید
به " آه عشق " کاری برتر از اعجاز عیسی کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می کند با مرگ؟!
به اسم صبر کم با زندگی امروز و فردا کن
#فاضل_نظری
گاهی وقتها دلت میخواهد
با یکی مهربان باشی،
دوستش بداری
و برایش چای بریزی!
گاهی وقتها دلت میخواهد
یکی را صدا کنی،
بگویی سلام،
می آیی قدم بزنیم؟!
گاهی وقتها دلت میخواهد
یکی را ببینی،
شب بروی خانه بنشینی،
فکر کنی
و کمی برایش بنویسی!
گاهی وقتها،
آدم چه چیزهای سادهای را ندارد...
#افشین_صالحی
با یکی مهربان باشی،
دوستش بداری
و برایش چای بریزی!
گاهی وقتها دلت میخواهد
یکی را صدا کنی،
بگویی سلام،
می آیی قدم بزنیم؟!
گاهی وقتها دلت میخواهد
یکی را ببینی،
شب بروی خانه بنشینی،
فکر کنی
و کمی برایش بنویسی!
گاهی وقتها،
آدم چه چیزهای سادهای را ندارد...
#افشین_صالحی
اگر تو، روی نيمکتی
این سوی دنيا
تنها نشسته ای
و همه آن چه نداری کسی ست
آن سوی دنيا
روی نيمکتی ديگر
کسی نشسته است
که همه آن چه ندارد
تويی
نيمکت های دنيا را بد چيده اند
#زویا_پیرزاد
این سوی دنيا
تنها نشسته ای
و همه آن چه نداری کسی ست
آن سوی دنيا
روی نيمکتی ديگر
کسی نشسته است
که همه آن چه ندارد
تويی
نيمکت های دنيا را بد چيده اند
#زویا_پیرزاد
کبرياي توبه را بشکن پشيماني بس است
از جواهرخانه خالي نگهباني بس است
ترس جاي عشق جولان داد و شک جاي يقين
آبروداري کن اي زاهد مسلماني بس است
خلق دلسنگاند و من آيينه با خود ميبرم
بشکنيدم دوستان، دشنام پنهاني بس است
يوسف از تعبير خواب مصريان دلسرد شد
هفتصد سال است ميبارد! فراواني بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس ميدهيم
ديگر انساني نخواهد بود قرباني بس است
بر سر خوان تو تنها کفر نعمت ميکنيم
سفرهات را جمع کن اي عشق مهماني بس است!
#فاضل_نظری
از جواهرخانه خالي نگهباني بس است
ترس جاي عشق جولان داد و شک جاي يقين
آبروداري کن اي زاهد مسلماني بس است
خلق دلسنگاند و من آيينه با خود ميبرم
بشکنيدم دوستان، دشنام پنهاني بس است
يوسف از تعبير خواب مصريان دلسرد شد
هفتصد سال است ميبارد! فراواني بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس ميدهيم
ديگر انساني نخواهد بود قرباني بس است
بر سر خوان تو تنها کفر نعمت ميکنيم
سفرهات را جمع کن اي عشق مهماني بس است!
#فاضل_نظری
تمام عمر خواهم خورد چوب اشتباهم را
کجای زندگی پنهان کنم روی سیاهم را ؟
علی رغم هجوم بادهای سرد ویرانگر
بنا کردم کنار شانه هایت تکیه گاهم را
مرا بیدار کن ای جاده ، از این خواب ِخرگوشی !
که از بیراهه ها پیدا کنم یک روز، راهم را
گناهان مرا بر گردن قسمت ، نیندازید !
که با جان می دهم عمریست تاوان ِ گناهم را
به یادت در هوای بسترم ، گنجشک می کارم
به سویت می پرانم سارهای بی پناهم را
دلم را هیزم شب های آتش بازی ات کردی
الهی دامنت هرگز نبیند دود آهم را
تمام مهره هایم را در این شطرنج ، سوزاندی
ولی هرگز به این قیمت نخواهم باخت شاهم را
#حسنا_محمدزاده
کجای زندگی پنهان کنم روی سیاهم را ؟
علی رغم هجوم بادهای سرد ویرانگر
بنا کردم کنار شانه هایت تکیه گاهم را
مرا بیدار کن ای جاده ، از این خواب ِخرگوشی !
که از بیراهه ها پیدا کنم یک روز، راهم را
گناهان مرا بر گردن قسمت ، نیندازید !
که با جان می دهم عمریست تاوان ِ گناهم را
به یادت در هوای بسترم ، گنجشک می کارم
به سویت می پرانم سارهای بی پناهم را
دلم را هیزم شب های آتش بازی ات کردی
الهی دامنت هرگز نبیند دود آهم را
تمام مهره هایم را در این شطرنج ، سوزاندی
ولی هرگز به این قیمت نخواهم باخت شاهم را
#حسنا_محمدزاده
Hesare Aseman
تمام عمر خواهم خورد چوب اشتباهم را کجای زندگی پنهان کنم روی سیاهم را ؟ علی رغم هجوم بادهای سرد ویرانگر بنا کردم کنار شانه هایت تکیه گاهم را مرا بیدار کن ای جاده ، از این خواب ِخرگوشی ! که از بیراهه ها پیدا کنم یک روز، راهم را گناهان مرا بر گردن…
Telegram
حسنا محمدزاده
شاعر و مدرس دانشگاه کاشان/ مولف دوازده کتاب در حوزه شعر و نقد ادبی
آخرین کتابهای منتشر شده:
#سرمشق #پری_روز #قفس_تنگی و...
آخرین کتابهای منتشر شده:
#سرمشق #پری_روز #قفس_تنگی و...
می گویـم امــــا درد دل سـربسته تر بهتر
بغض گلــــــوی مـــردها نـشکسته تر بهتر
وقتی که چــای چشم ِ پر رنگِ تو دم باشـد
مردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر
در مـکتب چـشمت گـرفتــم کاردانـی را
ابـروی تو هر قــدر ناپیوستــه تر بــهتر
سـخت اسـت فتح کشوری کـه متحد باشد
مــوهای تـو آشـفته و صد دســته تر بهتر
از دور مـی آیی و شـــعرم بند مـــی آید
موی تـو وا باشد، دهـانم بسته تـر... بهتر
#حسین_زحمتکش
بغض گلــــــوی مـــردها نـشکسته تر بهتر
وقتی که چــای چشم ِ پر رنگِ تو دم باشـد
مردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر
در مـکتب چـشمت گـرفتــم کاردانـی را
ابـروی تو هر قــدر ناپیوستــه تر بــهتر
سـخت اسـت فتح کشوری کـه متحد باشد
مــوهای تـو آشـفته و صد دســته تر بهتر
از دور مـی آیی و شـــعرم بند مـــی آید
موی تـو وا باشد، دهـانم بسته تـر... بهتر
#حسین_زحمتکش