تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
زندگی درد قشنگیست به جز شبهایش
که بدون تو فقط خواب پریشان دارد
یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟
کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد!
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند
خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!
شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم، ولی
من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد
اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر
سر و سریست که با موی پریشان دارد
"من از آن روز که در بند توام" فهمیدم
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
#علی_صفری
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
زندگی درد قشنگیست به جز شبهایش
که بدون تو فقط خواب پریشان دارد
یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟
کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد!
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند
خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!
شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم، ولی
من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد
اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر
سر و سریست که با موی پریشان دارد
"من از آن روز که در بند توام" فهمیدم
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
#علی_صفری
گرگ هاری شده ام
هرزه پوی و دله دو
شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز
می دوم ، برده ز هر باد گرو
چشمهایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند
همه بی رحمی و فرمان فرار
گرگ هاری شده ام! خون مرا ، ظلمت زهر
کرده چون شعله ی چشم تو سیاه
تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم
آه... ، می ترسم ، آه...
آه ، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق
که تو خود را نگری
مانده نومید ز هر گونه دفاع
زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی
پوپکم ! آهوکم!
چه نشستی غافل؟
کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی!
پس ازین دره ی ژرف
جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه
پشت آن قله ی پوشیده ز برف
نیست چیزی ، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود
جز فریب دگری.
من ازین غفلت معصوم تو ، ای شعله ی پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم
منشین با من! ، با من منشین!
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست؟
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم ! آهوکم!
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم!
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو ؟ چون مرده ی چشم سیهت
منشین اما با من ، منشین!
تکیه بر من مکن، ای پرده ی طناز حریر!
که شراری شده ام
پوپکم ! آهوکم!
گرگ هاری شده ام !
#مهدی_اخوان_ثالث
هرزه پوی و دله دو
شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز
می دوم ، برده ز هر باد گرو
چشمهایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند
همه بی رحمی و فرمان فرار
گرگ هاری شده ام! خون مرا ، ظلمت زهر
کرده چون شعله ی چشم تو سیاه
تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم
آه... ، می ترسم ، آه...
آه ، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق
که تو خود را نگری
مانده نومید ز هر گونه دفاع
زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی
پوپکم ! آهوکم!
چه نشستی غافل؟
کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی!
پس ازین دره ی ژرف
جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه
پشت آن قله ی پوشیده ز برف
نیست چیزی ، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود
جز فریب دگری.
من ازین غفلت معصوم تو ، ای شعله ی پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم
منشین با من! ، با من منشین!
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست؟
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم ! آهوکم!
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم!
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو ؟ چون مرده ی چشم سیهت
منشین اما با من ، منشین!
تکیه بر من مکن، ای پرده ی طناز حریر!
که شراری شده ام
پوپکم ! آهوکم!
گرگ هاری شده ام !
#مهدی_اخوان_ثالث
داغ داريم نه داغی كه بر آن اخم كنيم
مرگمان باد اگر شكوه ای از زخم كنيم
مرد آن است كه از نسل سياوش باشد
"عاشقی شيوهی رندان بلا كش باشد"
بنويسيد گلوهای شما راه بهشت...
بنويسيد مرا شهر مرا خشت به خشت
بنويسيد زنی مُرد كه زنبيل نداشت
پسری زير زمين بود و پدر بيل نداشت
بنويسيد كه با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه كبود
"دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
خوب داند كه به اين سينه چه ها می گذرد
هر "كه از كوچه ی معشوقه ی ما می گذرد"
بنويسيد غم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجره ها ضجهی مرگ آمده بود
مثل وقتی كه دل چلچلهای میشكند
مرد هـم زير غم زلزلهای میشكند
زير بارِ غم شهرم جگرم می سوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم میسوزد
مثل مرغی شده دل در قفسی از آتش
هر قدر اين ور آن ور بپرم میسوزد
بوی نارنج و حناهای نكوبيده بخير!
که در اين شهر ِ پر از دود سرم میسوزد
چارهای نيست گلم قسمت من هم اين است
دل بـه هر سرو قدی مـیسپرم میسوزد
الغرض از غم دنيا گلهای نيست عزيز!
"گلهای هست اگر، حوصلهای نيست عزيز"
ياد دادند به ما نخل ِ كمر تا نكنيم
آنچه داريم ز بيگانه تمنا نكنيم
آسمان هست، غزل هست، كبوتر داريم
بايد اين چادر ماتم زده را برداريم
تن ِ ترد ِ همه ی چلچله ها در خاك و
پای هر گور، چهل نخل تنـاور داريم
مشتی از خاک تو را باد كه پاشيد به شهر
پشت هــر حنجره يک ايرج ديگر داريم
گاه گاهی به لب عشق صدامان بكنيد
داغ ديديم اميد است دعامان بكنيد
#حامد_عسکری
شعر در مورد زلزله بم است
مرگمان باد اگر شكوه ای از زخم كنيم
مرد آن است كه از نسل سياوش باشد
"عاشقی شيوهی رندان بلا كش باشد"
بنويسيد گلوهای شما راه بهشت...
بنويسيد مرا شهر مرا خشت به خشت
بنويسيد زنی مُرد كه زنبيل نداشت
پسری زير زمين بود و پدر بيل نداشت
بنويسيد كه با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه كبود
"دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
خوب داند كه به اين سينه چه ها می گذرد
هر "كه از كوچه ی معشوقه ی ما می گذرد"
بنويسيد غم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجره ها ضجهی مرگ آمده بود
مثل وقتی كه دل چلچلهای میشكند
مرد هـم زير غم زلزلهای میشكند
زير بارِ غم شهرم جگرم می سوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم میسوزد
مثل مرغی شده دل در قفسی از آتش
هر قدر اين ور آن ور بپرم میسوزد
بوی نارنج و حناهای نكوبيده بخير!
که در اين شهر ِ پر از دود سرم میسوزد
چارهای نيست گلم قسمت من هم اين است
دل بـه هر سرو قدی مـیسپرم میسوزد
الغرض از غم دنيا گلهای نيست عزيز!
"گلهای هست اگر، حوصلهای نيست عزيز"
ياد دادند به ما نخل ِ كمر تا نكنيم
آنچه داريم ز بيگانه تمنا نكنيم
آسمان هست، غزل هست، كبوتر داريم
بايد اين چادر ماتم زده را برداريم
تن ِ ترد ِ همه ی چلچله ها در خاك و
پای هر گور، چهل نخل تنـاور داريم
مشتی از خاک تو را باد كه پاشيد به شهر
پشت هــر حنجره يک ايرج ديگر داريم
گاه گاهی به لب عشق صدامان بكنيد
داغ ديديم اميد است دعامان بكنيد
#حامد_عسکری
شعر در مورد زلزله بم است
پس از سلام جواب سلام واجب نیست؟
برای زخمی راه التیام لازم نیست؟
رسیدنم به تو واجب ترین نیازم بود
وگرنه باقی درخواست هام لازم نیست
برای حاجی احرام بسته حرمت
دگر زیارت بیت الاحرام لازم نیست
کبوترانه هوای تو را به پر دارم
برای کفتر جلدت که دام لازم نیست
اگر چه زشت و سیاهم ولی مگر آقا
در این عمارت شاهی، غلام لازم نیست؟
#صابر_خراسانی
برای زخمی راه التیام لازم نیست؟
رسیدنم به تو واجب ترین نیازم بود
وگرنه باقی درخواست هام لازم نیست
برای حاجی احرام بسته حرمت
دگر زیارت بیت الاحرام لازم نیست
کبوترانه هوای تو را به پر دارم
برای کفتر جلدت که دام لازم نیست
اگر چه زشت و سیاهم ولی مگر آقا
در این عمارت شاهی، غلام لازم نیست؟
#صابر_خراسانی
گر عقل پشت حرف دل اما نمی گذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت
اینقدر اگر معطل پرسش نمی شدم
شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت
ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت
#فاضل_نظری
تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت
اینقدر اگر معطل پرسش نمی شدم
شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت
ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت
#فاضل_نظری
تو مرا ياد کنی يا نکنی
باورت گر بشود گر نشود
حرفی نیست
اما نفسم می گیرد
در هوایی که نفس های تو نیست
در هوایی كه نفس های من است
زندگی هست ولی
شادی نیست،
باورت گر بشود گر نشود
عاشقی هست ، وفاداری نیست
#سهراب_سپهری
باورت گر بشود گر نشود
حرفی نیست
اما نفسم می گیرد
در هوایی که نفس های تو نیست
در هوایی كه نفس های من است
زندگی هست ولی
شادی نیست،
باورت گر بشود گر نشود
عاشقی هست ، وفاداری نیست
#سهراب_سپهری
دنیا قانون عجیبی دارد!
هفت میلیارد آدم
و فقط با یکی از آنها
احساس تنهایی نمی کنیم
و خدا نکند آن یک نفر تنهایت بگذارد
آنوقت حتی با خودت هم
غریبه می شوی ...
#حسین_پناهی
هفت میلیارد آدم
و فقط با یکی از آنها
احساس تنهایی نمی کنیم
و خدا نکند آن یک نفر تنهایت بگذارد
آنوقت حتی با خودت هم
غریبه می شوی ...
#حسین_پناهی
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند
دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند
یاد آغوش کسی سینه ی آرام مرا
موج خیز هوس این دل شیدا نکند
دیده آن گونه فروبسته بماند که اگر
صد چمن لاله دمد، نیم تماشا نکند
لیک امروز که سرمست می ِ زندگیم
دلم از عشق نیاساید و پروا نکند
از لگد کوب ِهوس، پیکر تقوا نرهد
تا مرا این دل سودازده رسوا نکند
#سیمین_بهبهانی
دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند
یاد آغوش کسی سینه ی آرام مرا
موج خیز هوس این دل شیدا نکند
دیده آن گونه فروبسته بماند که اگر
صد چمن لاله دمد، نیم تماشا نکند
لیک امروز که سرمست می ِ زندگیم
دلم از عشق نیاساید و پروا نکند
از لگد کوب ِهوس، پیکر تقوا نرهد
تا مرا این دل سودازده رسوا نکند
#سیمین_بهبهانی
همچو خورشید به عالم نظری ما را بس
نفسِ گرم و دلِ پرشرری ما را بس
خنده در گلشن گیتی به گل ارزانی باد
همچو شبنم به جهان چشمِ تری ما را بس
گر چه دانم که میسّر نشود روزِ وصال
در شبِ هجر، امیدِ سحری ما را بس
اگر از دیدهی کوتهنظران افتادیم
نیست غم... صحبتِ صاحب نظری ما را بس
در جهانی که نباشد زِ کسی نام و نشان
قدسی از گفتهی شیوا اثری ما را بس
#قدسی_مشهدی
نفسِ گرم و دلِ پرشرری ما را بس
خنده در گلشن گیتی به گل ارزانی باد
همچو شبنم به جهان چشمِ تری ما را بس
گر چه دانم که میسّر نشود روزِ وصال
در شبِ هجر، امیدِ سحری ما را بس
اگر از دیدهی کوتهنظران افتادیم
نیست غم... صحبتِ صاحب نظری ما را بس
در جهانی که نباشد زِ کسی نام و نشان
قدسی از گفتهی شیوا اثری ما را بس
#قدسی_مشهدی