وقتی میای صدای پات از همه جادهها میاد
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه لحظه دیدن میرسه
هر چی که جادهس رو زمین به سینه من میرسه
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هر چی میخوام میرسم
وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟
گلهای خوابآلوده رو واسه کی بیدار بکنم؟
واسه کبوترای عشق دست کی دونه بپاشه؟
مگه تن من میتونه بدون تو زنده باشه؟
ای که تویی همه کسم، بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم، به هر چی میخوام میرسم
عزیزترین سوغاتیه غبار پیراهن تو
عمر دوباره منه دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس میخوام
عمر دوباره منی تو رو واسه نفس میخوام
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هر چی میخوام میرسم
#اردلان_سرافراز
#سوغاتی
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه لحظه دیدن میرسه
هر چی که جادهس رو زمین به سینه من میرسه
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هر چی میخوام میرسم
وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟
گلهای خوابآلوده رو واسه کی بیدار بکنم؟
واسه کبوترای عشق دست کی دونه بپاشه؟
مگه تن من میتونه بدون تو زنده باشه؟
ای که تویی همه کسم، بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم، به هر چی میخوام میرسم
عزیزترین سوغاتیه غبار پیراهن تو
عمر دوباره منه دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس میخوام
عمر دوباره منی تو رو واسه نفس میخوام
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هر چی میخوام میرسم
#اردلان_سرافراز
#سوغاتی
📒تاریخچه ترانه سوغاتی:
#سوغاتی نام ترانهای از #هایده ، خواننده ایرانی است که جزو ترانههای محبوب موسیقی #پاپ ایرانی به شمار میرود که در سال ۱۳۵۵ در تهران ساخته شدهاست. این ترانه را #اردلان_سرافراز سروده است و تهیهکنندگی و تنظیم آن به ترتیب توسط #محمد_حیدری و #ناصر_چشمآذر انجام شده است. ناشر ترانه شرکت #آرگامان است که پیش از انقلاب ۱۳۵۷ در ایران فعالیت داشت.
به جز ضبط استودیویی، هایده این ترانه را در بسیاری از اجراهای زنده خود نیز خواند؛ یکی از این اجراها، اجرا در کنسرت نوروز ۱۳۶۵ در رویال آلبرت هال لندن با تنظیم و رهبری #فرنوش_بهزاد است.
محمد حیدری در فیلم مستند سخن از هایده، ساخت این اثر را به ترانه #چراغ با شعری از اردلان سرفراز و با صدای #مهستی پیوند میدهد و میگوید که «سوغاتی» نیز قرار بود با صدای مهستی اجرا شود ولی به یاد ندارد که چگونه توسط هایده خوانده شد.
این ترانه در سالهای پس از درگذشت هایده، بارها توسط خوانندگان دیگر مانند #شکیلا ، #هنگامه ، #شینی ، #یاسمین_لوی و #علی_لهراسبی و #رضا_صادقی بازخوانی شدهاست. #پرویز_رحمانپناه نیز «سوغاتی» را برای تار و سازهای الکترونیکی تنظیم، اجرا و ضبط کرده ولی این نسخه منتشر نشدهاست. #فرید_فرجاد و #بهروز_پناهی (نوازندگان ویلن) نیز در دو آلبوم خود این ترانه را نواختهاند.
#سوغاتی نام ترانهای از #هایده ، خواننده ایرانی است که جزو ترانههای محبوب موسیقی #پاپ ایرانی به شمار میرود که در سال ۱۳۵۵ در تهران ساخته شدهاست. این ترانه را #اردلان_سرافراز سروده است و تهیهکنندگی و تنظیم آن به ترتیب توسط #محمد_حیدری و #ناصر_چشمآذر انجام شده است. ناشر ترانه شرکت #آرگامان است که پیش از انقلاب ۱۳۵۷ در ایران فعالیت داشت.
به جز ضبط استودیویی، هایده این ترانه را در بسیاری از اجراهای زنده خود نیز خواند؛ یکی از این اجراها، اجرا در کنسرت نوروز ۱۳۶۵ در رویال آلبرت هال لندن با تنظیم و رهبری #فرنوش_بهزاد است.
محمد حیدری در فیلم مستند سخن از هایده، ساخت این اثر را به ترانه #چراغ با شعری از اردلان سرفراز و با صدای #مهستی پیوند میدهد و میگوید که «سوغاتی» نیز قرار بود با صدای مهستی اجرا شود ولی به یاد ندارد که چگونه توسط هایده خوانده شد.
این ترانه در سالهای پس از درگذشت هایده، بارها توسط خوانندگان دیگر مانند #شکیلا ، #هنگامه ، #شینی ، #یاسمین_لوی و #علی_لهراسبی و #رضا_صادقی بازخوانی شدهاست. #پرویز_رحمانپناه نیز «سوغاتی» را برای تار و سازهای الکترونیکی تنظیم، اجرا و ضبط کرده ولی این نسخه منتشر نشدهاست. #فرید_فرجاد و #بهروز_پناهی (نوازندگان ویلن) نیز در دو آلبوم خود این ترانه را نواختهاند.
جیرجیرک ها
یک کلمه بیشتر ندارند
با همان یک کلمه هم
بی شک، چیزی جز "دوستت دارم"
نمی گویند...
دیوانه که نیستند!
کدام حرف را جز این
می توان تا صبح بیدار ماند
و اینهمه تکرار کرد!
#رویا_شاه_حسین_زاده
یک کلمه بیشتر ندارند
با همان یک کلمه هم
بی شک، چیزی جز "دوستت دارم"
نمی گویند...
دیوانه که نیستند!
کدام حرف را جز این
می توان تا صبح بیدار ماند
و اینهمه تکرار کرد!
#رویا_شاه_حسین_زاده
دلم گرفته باشد و ....
تو نباشی !
و من ...
جایی میان سطرهای این شعر؛
مرده باشم !
دلت که گرفت ...
این شعر را بخوان؛
مـــــن جایی ...
میان سطرهای این شعر
مــــرده ام!
#کامران_رسول_زاده
تو نباشی !
و من ...
جایی میان سطرهای این شعر؛
مرده باشم !
دلت که گرفت ...
این شعر را بخوان؛
مـــــن جایی ...
میان سطرهای این شعر
مــــرده ام!
#کامران_رسول_زاده
ساده که میشوی؛
همه چیز خوب میشود
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت!
یک آدم ساده که باشی؛
برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست
که قیمت تویوتا لندکروز چند است
فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد
مهم نیست
نیاوران کجاست
شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه
کدام حوالی اند
رستوران چینی ها
گرانترین غذایش چیست
ساده که باشی؛
همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود
همیشه لبخند بر لب داری
بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی
زیر باران، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی
ساده که باشی؛
همین که بدانی بربری و لواش چند است
کفایت میکند
نیازی به غذای چینی نیست
آبگوشت هم خوب است
ساده که باشی؛
آدم ها خیلی زود دوستت می شوند
و تو خیلی دیر می فهمی دشمنت بودند
ساده که باشی؛
آدم ها با همۀ کمبودهایشان به غرورت حمله می کنند
و با همۀ غرورشان مچاله ات می کنند
ساده که باشی؛
تو همیشه رو بازی می کنی
و آدم ها همیشه بازیگران ِ پشت پرده می مانند
ساده که باشی؛
اوقات بیکاری آدم ها را با سادگی ات پُر می کنند
و خود در لحظه های اندوه ، تنها می مانی
ساده که باشی؛
سادگی ات را حماقت می خوانند و
کسی نمی فهمد که تو از فرط ِ" آدم بودن" ساده ای
ساده ام
تو بخند به امروز و روزگارم
من هم میخندم به فردا و روزگارت...!
همه چیز خوب میشود
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت!
یک آدم ساده که باشی؛
برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست
که قیمت تویوتا لندکروز چند است
فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد
مهم نیست
نیاوران کجاست
شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه
کدام حوالی اند
رستوران چینی ها
گرانترین غذایش چیست
ساده که باشی؛
همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود
همیشه لبخند بر لب داری
بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی
زیر باران، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی
ساده که باشی؛
همین که بدانی بربری و لواش چند است
کفایت میکند
نیازی به غذای چینی نیست
آبگوشت هم خوب است
ساده که باشی؛
آدم ها خیلی زود دوستت می شوند
و تو خیلی دیر می فهمی دشمنت بودند
ساده که باشی؛
آدم ها با همۀ کمبودهایشان به غرورت حمله می کنند
و با همۀ غرورشان مچاله ات می کنند
ساده که باشی؛
تو همیشه رو بازی می کنی
و آدم ها همیشه بازیگران ِ پشت پرده می مانند
ساده که باشی؛
اوقات بیکاری آدم ها را با سادگی ات پُر می کنند
و خود در لحظه های اندوه ، تنها می مانی
ساده که باشی؛
سادگی ات را حماقت می خوانند و
کسی نمی فهمد که تو از فرط ِ" آدم بودن" ساده ای
ساده ام
تو بخند به امروز و روزگارم
من هم میخندم به فردا و روزگارت...!
ز تحسينم، خدا را، لب فرو بند!
نه شعر است اين، بسوزان دفترم را
مرا شاعر چه مي پنداري ای دوست
بسوزان اين دل خوش باورم را
سخن تلخ است، امّا گوش ميدار
كه در گفتار من رازي نهفته است
نه تنها بعد ازين شعري نگويند؛
كسي هم پيش ازين شعري نگفته است!
مرا ديوانه مي خواني؟دريغا؛
ولي من بر سر گفتار خويشم
فريب است اين سخن سازي، فريب است!
كه من خود شرمسار كار خويشم
مگر احساس گنجد در كلامي؟
مگر الهام جوشد با سرودي؟
مگر دريا نشيند در سبوئي؟
مگر پندار گيرد تار و پودي؟
چه شوق است اين، چه عشق است اين چه شعر است؟
كه جان احساس كرد، امّا زبان گفت!
چه حال است اين، كه در شعري توان خواند؟
چه درد است اين، كه در بيتي توان گفت؟
اگر احساس مي گنجيد در شعر
به جز خاكستر از دفتر نمي ماند!
وگر الهام مي جوشيد با حرف؛
زبان از ناتواني در نمي ماند
شبي، همراه اين اندوه جانكاه
مرا با شوخ چشمي گفتگو بود
نه چون من، هاي و هوي شاعري داشت
ولي، شعر مجسّم: چشم او بود!
به هر لبخند، يك «حافظ» غزل داشت
به هر گفتار، يك «سعدي» سخن بود
من از آن شب خموشي پيشه كردم
كه شعر او، خداي شعر من بود!
ز تحسينم خدا را، لب فرو بند
نه شعر است اين، بسوزان دفترم را
مرا شاعر چه مي پنداري اي دوست؟
بسوزان اين دل خوش باورم را
#فریدون_مشیری
نه شعر است اين، بسوزان دفترم را
مرا شاعر چه مي پنداري ای دوست
بسوزان اين دل خوش باورم را
سخن تلخ است، امّا گوش ميدار
كه در گفتار من رازي نهفته است
نه تنها بعد ازين شعري نگويند؛
كسي هم پيش ازين شعري نگفته است!
مرا ديوانه مي خواني؟دريغا؛
ولي من بر سر گفتار خويشم
فريب است اين سخن سازي، فريب است!
كه من خود شرمسار كار خويشم
مگر احساس گنجد در كلامي؟
مگر الهام جوشد با سرودي؟
مگر دريا نشيند در سبوئي؟
مگر پندار گيرد تار و پودي؟
چه شوق است اين، چه عشق است اين چه شعر است؟
كه جان احساس كرد، امّا زبان گفت!
چه حال است اين، كه در شعري توان خواند؟
چه درد است اين، كه در بيتي توان گفت؟
اگر احساس مي گنجيد در شعر
به جز خاكستر از دفتر نمي ماند!
وگر الهام مي جوشيد با حرف؛
زبان از ناتواني در نمي ماند
شبي، همراه اين اندوه جانكاه
مرا با شوخ چشمي گفتگو بود
نه چون من، هاي و هوي شاعري داشت
ولي، شعر مجسّم: چشم او بود!
به هر لبخند، يك «حافظ» غزل داشت
به هر گفتار، يك «سعدي» سخن بود
من از آن شب خموشي پيشه كردم
كه شعر او، خداي شعر من بود!
ز تحسينم خدا را، لب فرو بند
نه شعر است اين، بسوزان دفترم را
مرا شاعر چه مي پنداري اي دوست؟
بسوزان اين دل خوش باورم را
#فریدون_مشیری
✍️ حال همه ما خوب است...
https://t.me/HesareAseman/1769
https://t.me/HesareAseman/1769
Telegram
Hesare Aseman
سلام!
حال همهی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا يادم نرفته…
حال همهی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا يادم نرفته…
تمامِ این مدت می توانستم
عاشقِ هر رهگذری که می آید
بشوم
و هیچ خیالی هم از تو
در سرم نپرورانم
من می توانستم
دوست داشتن را
نکِ زبانم بنشانم
و با هر لبخندی
دهان باز کنم و بگویم :
راستی ! من دوستت دارم
من می توانستم دلم را
تکه تکه کنم و هر تکه اش را
جایی جای بگذارم!
می بینی ؟ من می توانستم
نغمه ی عاشقم عاشقم را
دور تا دورِ این دنیا
رقصان زمزمه کنم
اما تو
لعنت به این تو !
که هرکه هم که آمد
به حرمتِ جایِ پایِ تو
بر رویِ چشمانِ منتظرِ من
سر خم کرد و به ادایِ احترام
نماند !
نه که نخواهد بماند نه!
تو نگذاشتی
بس که از این زبان وامانده
در نمی آمد چند کلامِ دلبرانه!
تمامِ این سال ها می توانستم نمانم
اما ماندم...
نه تنها پایِ تو
من ماندم تااگر هم نیامدی
دنیا ببیند این حوالی می شود
هر روز و هرثانیه
دل را حراجِ هر شیرین زبانی نکرد
#عادل_دانتیسم
عاشقِ هر رهگذری که می آید
بشوم
و هیچ خیالی هم از تو
در سرم نپرورانم
من می توانستم
دوست داشتن را
نکِ زبانم بنشانم
و با هر لبخندی
دهان باز کنم و بگویم :
راستی ! من دوستت دارم
من می توانستم دلم را
تکه تکه کنم و هر تکه اش را
جایی جای بگذارم!
می بینی ؟ من می توانستم
نغمه ی عاشقم عاشقم را
دور تا دورِ این دنیا
رقصان زمزمه کنم
اما تو
لعنت به این تو !
که هرکه هم که آمد
به حرمتِ جایِ پایِ تو
بر رویِ چشمانِ منتظرِ من
سر خم کرد و به ادایِ احترام
نماند !
نه که نخواهد بماند نه!
تو نگذاشتی
بس که از این زبان وامانده
در نمی آمد چند کلامِ دلبرانه!
تمامِ این سال ها می توانستم نمانم
اما ماندم...
نه تنها پایِ تو
من ماندم تااگر هم نیامدی
دنیا ببیند این حوالی می شود
هر روز و هرثانیه
دل را حراجِ هر شیرین زبانی نکرد
#عادل_دانتیسم
دنبال من میگردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد
وقتی که حق دل نداری میهمانی
مهمان که جایی حق آب و گل ندارد
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق میشود ساحل ندارد
#مهدی_فرجی
این موج عاشق کار با ساحل ندارد
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد
وقتی که حق دل نداری میهمانی
مهمان که جایی حق آب و گل ندارد
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق میشود ساحل ندارد
#مهدی_فرجی
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
که چه جرمی دارد
دستهایی که تهی ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست
روزگاریست غریب
تازگی میگویند
که چه عیبی دارد
که سگی چاق رود لای برنج
من چه خوشبین بودم
همه اش رویا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
#جبران_خلیل_جبران
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
که چه جرمی دارد
دستهایی که تهی ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست
روزگاریست غریب
تازگی میگویند
که چه عیبی دارد
که سگی چاق رود لای برنج
من چه خوشبین بودم
همه اش رویا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
#جبران_خلیل_جبران
برای دیدن تو
اگر رودخانه بودم، برمی گشتم
اگر کوه بودم، می دویدم
اگر باد بودم، می ایستادم
اما انسانم
و بارها برای دیدنت
برگشته
دویده
ایستاده ام....
#حسن_آذری
اگر رودخانه بودم، برمی گشتم
اگر کوه بودم، می دویدم
اگر باد بودم، می ایستادم
اما انسانم
و بارها برای دیدنت
برگشته
دویده
ایستاده ام....
#حسن_آذری