نه خودت را دارم
نه دست هایت را
و نه حتی تکه آرامی از صدایت را
غروب که می شود
یادت را در خودم می ریزم
و دست در دست خیالت
به خیابان می زنم
و خرده ریزه های جفتی همرنگ می خرم
برای این اتاق ساده نیمه عریان
که یک شب آمدنت را
با ماندن اشتباه گرفته بود
ای کسی که با منی و مرا جا گذاشته ای
خانه تو کجای این شهر می تواند باشد؟
کجای این شهر ؟
#فرنگیس_شنتیا
از کتاب: اوی من / نشر فصل پنجم / چاپ اول 1396
نه دست هایت را
و نه حتی تکه آرامی از صدایت را
غروب که می شود
یادت را در خودم می ریزم
و دست در دست خیالت
به خیابان می زنم
و خرده ریزه های جفتی همرنگ می خرم
برای این اتاق ساده نیمه عریان
که یک شب آمدنت را
با ماندن اشتباه گرفته بود
ای کسی که با منی و مرا جا گذاشته ای
خانه تو کجای این شهر می تواند باشد؟
کجای این شهر ؟
#فرنگیس_شنتیا
از کتاب: اوی من / نشر فصل پنجم / چاپ اول 1396
Careless Whisper
James Last/Richard Clayderman
☺️یه موسیقی آشنا که تقریبا همه شنیدنش
و برای خیلیا یه خاطره زیباست
و برای خیلیا یه خاطره زیباست
من از تنگ ترین گورهای جهان به تو رسیدم
از تاریک ترین تقویم اشتباه این قرن خورشیدی
از بی چراغ ترین گوشه دنیا
و در زیر پیراهنم
پرنده ای پنهان بود
که تو را می دید و به گریه می افتاد
تو که نوازش های امروزم را
سیلی محکم فرداهای نیامده می بینی
با من بگو مگر عشق
جز پیشکش این جرم بی طاقت سوزان
چیز دیگری هم هست؟
با من بگو مگر عشق
جز آن صمیمیت برهنه بی تاب
چیز دیگری هم بود؟
#فرنگیس_شنتیا
از کتاب: اوی من / نشر فصل پنجم / چاپ اول 1396
از تاریک ترین تقویم اشتباه این قرن خورشیدی
از بی چراغ ترین گوشه دنیا
و در زیر پیراهنم
پرنده ای پنهان بود
که تو را می دید و به گریه می افتاد
تو که نوازش های امروزم را
سیلی محکم فرداهای نیامده می بینی
با من بگو مگر عشق
جز پیشکش این جرم بی طاقت سوزان
چیز دیگری هم هست؟
با من بگو مگر عشق
جز آن صمیمیت برهنه بی تاب
چیز دیگری هم بود؟
#فرنگیس_شنتیا
از کتاب: اوی من / نشر فصل پنجم / چاپ اول 1396
میگویند تنفر نقطه مقابل عشق است
بعضی ها هم عقیده دارند، خود عشق است
نمیدانم کدام درست است اما
میدانم آن هنگام تنفر در دلی جای میگیرد
که عشق بار و بندیلش را جمع کرده باشد!
در تردید است برای رفتن یا ماندن
تنفر، لب مرز است
راه رفتن روی لبه تیغ
تضاد و درگیری بین نیروهای متخاصم
اما این مسلم است که نتیجه این نبرد
تنها تو را می آزارد نه هیچکس دیگر را
پس یا ببخش و فراموش کن
یا همچنان در وعده گاه عشق حاضر شو
دلتنگی ها را، اشک ها را، درد ها را، غم های فراق را
همه را به جان بخر ولی
مملکتی که عشق آنرا آباد کرده، تسلیم تنفر نکن
عشق دقیقا همان جایی هویت می یابد که
میتوانی متنفر باشی و دست بکشی اما
به احترام دوست داشتنش، صبورانه می ایستی
بایست که جمله کائنات به احترامت ایستاده اند
چرا که توانسته ای آیینه خدا باشی
ای انسان، تو را از خاک آفریدم تا سبب رشد شوی
نه از آتش، که بسوزانی!
بعضی ها هم عقیده دارند، خود عشق است
نمیدانم کدام درست است اما
میدانم آن هنگام تنفر در دلی جای میگیرد
که عشق بار و بندیلش را جمع کرده باشد!
در تردید است برای رفتن یا ماندن
تنفر، لب مرز است
راه رفتن روی لبه تیغ
تضاد و درگیری بین نیروهای متخاصم
اما این مسلم است که نتیجه این نبرد
تنها تو را می آزارد نه هیچکس دیگر را
پس یا ببخش و فراموش کن
یا همچنان در وعده گاه عشق حاضر شو
دلتنگی ها را، اشک ها را، درد ها را، غم های فراق را
همه را به جان بخر ولی
مملکتی که عشق آنرا آباد کرده، تسلیم تنفر نکن
عشق دقیقا همان جایی هویت می یابد که
میتوانی متنفر باشی و دست بکشی اما
به احترام دوست داشتنش، صبورانه می ایستی
بایست که جمله کائنات به احترامت ایستاده اند
چرا که توانسته ای آیینه خدا باشی
ای انسان، تو را از خاک آفریدم تا سبب رشد شوی
نه از آتش، که بسوزانی!
اگر انسانِ نخستین بودم
برای گفتن از عشق
لب های تو را بر دیوار غار نقاشی می کردم.
برای محبت،
دستانت را
و برای زیبایی،
موهایت را ...
برای جنگ،
برای جنگ حتما چشمانت را می کشیدم.
قرن ها بعد شاید
گوشه ی همین غار
باستان شناسی
اجداد گوش ماهی ها را کشف می کرد
_ جمجمه ی مردی که صدای تو در آن می پیچید _
ولی باور کن هیچوقت نخواهند فهمید
آتش
اختراع مردی ست
که شب ها
برای تصویر تو
بر دیوار غار دلتنگ می شد.
#حسین_غلامی_خواه
برای گفتن از عشق
لب های تو را بر دیوار غار نقاشی می کردم.
برای محبت،
دستانت را
و برای زیبایی،
موهایت را ...
برای جنگ،
برای جنگ حتما چشمانت را می کشیدم.
قرن ها بعد شاید
گوشه ی همین غار
باستان شناسی
اجداد گوش ماهی ها را کشف می کرد
_ جمجمه ی مردی که صدای تو در آن می پیچید _
ولی باور کن هیچوقت نخواهند فهمید
آتش
اختراع مردی ست
که شب ها
برای تصویر تو
بر دیوار غار دلتنگ می شد.
#حسین_غلامی_خواه
Ride of the Gargoyles
Johnny Klimek, Reinhold Heil & Lisa Gerard
🎥 موسیقی متن فیلم: من، فرانکنشتاین!
محصول 2014
محصول 2014
ميدانى...
بيخيالى را هيچوقت درك نكردم
مگر مى شود در اوج فكر كردن به چيزى بيخيال آن شد؟
در اوج خواستن و تمناى چيزى بيخيال آن شد؟
بيخيال معنى ديگرى دارد...
بيخيال، شايد به اين معنيست
كه همه چيز را ميفهمم
كه نميخواهم به زبان بياورم
كه نميخواهم نقطه اى بگذارم بر انتهاى خط
حال با اين مفهموم آرى بايد بيخيال شد
بيخيال دوست داشتن
بيخيال حس خوب
بيخيال تو
بيخيال من
كاش آدم ها به بيخيالى نمي رسيدند
#دلی
بيخيالى را هيچوقت درك نكردم
مگر مى شود در اوج فكر كردن به چيزى بيخيال آن شد؟
در اوج خواستن و تمناى چيزى بيخيال آن شد؟
بيخيال معنى ديگرى دارد...
بيخيال، شايد به اين معنيست
كه همه چيز را ميفهمم
كه نميخواهم به زبان بياورم
كه نميخواهم نقطه اى بگذارم بر انتهاى خط
حال با اين مفهموم آرى بايد بيخيال شد
بيخيال دوست داشتن
بيخيال حس خوب
بيخيال تو
بيخيال من
كاش آدم ها به بيخيالى نمي رسيدند
#دلی
بعدِ تو
دنبال نشوني هاي تو افتادم تو آدماي ديگه
كه يكيش اسمت بود
هنوز كه هنوزه
كافيه بفهمم يكي هم اسم توئه..
يهو بايد حواسم به خودم باشه
اولش بايد سعي كنم
زياد مكث نكنم وقتي اسمش رو ميگه
و دوم اينكه
جوري صداش نكنم
كه تو رو صدا ميكردمت..
#دلی
دنبال نشوني هاي تو افتادم تو آدماي ديگه
كه يكيش اسمت بود
هنوز كه هنوزه
كافيه بفهمم يكي هم اسم توئه..
يهو بايد حواسم به خودم باشه
اولش بايد سعي كنم
زياد مكث نكنم وقتي اسمش رو ميگه
و دوم اينكه
جوري صداش نكنم
كه تو رو صدا ميكردمت..
#دلی
با چشمهات حرفِ خودت را بزن ولی
مثلِ کتابهای مصوَر سکوت کن
دنیا اگر هزار برابر تو را شکست
غمگین نشو، هزار برابر سکوت کن
#یاسر_قنبرلو
مثلِ کتابهای مصوَر سکوت کن
دنیا اگر هزار برابر تو را شکست
غمگین نشو، هزار برابر سکوت کن
#یاسر_قنبرلو
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
#محمدعلی_بهمنی
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
#محمدعلی_بهمنی
میترسیدم عاشقت شده باشم
مثل زمین
که میترسید زیرِ برکۀ کوچکی غرق شود
و آسمان
که میدانست یک شب، پرندهای
تمام بادهایش را به مسیرِ دیگری میبَرد
میترسیدم
و عشق در تمامِ خوابهایم میغلتید
میترسیدم
و ملافهها حالتِ تهوّع داشتند
گاهی
برای ترسیدن دیر میشود
آنقدر که دستهایت را
با تمامِ پنجرهها باز میکنی
و یادت میرود از هر زاویهای پرت شوی
دوباره به آغوش خودت برمیگردی
خودت را به خواب بزن
پیش از آنکه ناچار شوی
برای خودت قصههای تازه ببافی
از اتفاقهایی که هرطور میافتند
باید بشکنی.
#لیلا_کردبچه
از مجموعه: صدایم را از پرندههای مرده پس بگیر
مثل زمین
که میترسید زیرِ برکۀ کوچکی غرق شود
و آسمان
که میدانست یک شب، پرندهای
تمام بادهایش را به مسیرِ دیگری میبَرد
میترسیدم
و عشق در تمامِ خوابهایم میغلتید
میترسیدم
و ملافهها حالتِ تهوّع داشتند
گاهی
برای ترسیدن دیر میشود
آنقدر که دستهایت را
با تمامِ پنجرهها باز میکنی
و یادت میرود از هر زاویهای پرت شوی
دوباره به آغوش خودت برمیگردی
خودت را به خواب بزن
پیش از آنکه ناچار شوی
برای خودت قصههای تازه ببافی
از اتفاقهایی که هرطور میافتند
باید بشکنی.
#لیلا_کردبچه
از مجموعه: صدایم را از پرندههای مرده پس بگیر
گوش دل می شنود آنچه که در دل باشد
عشق را زمزمه کافی ست، به آواز مگو
آتشی در دلم انداخته چشمت که مپرس
پیش من حرفی از آن خانه برانداز مگو
روی زیبای تو کافی ست به شیدایی من
رحم کن با دلم و اینهمه با ناز مگو
من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر
به اسیر قفس از لذت پرواز مگو
این جهان چشم دریده ست، تو هم رازت را
پیش این پیرزن پشت هم انداز مگو
بگذر از آنچه که مویت به سر آورد مرا
شرح آن قصه دراز است، به ایجاز مگو
#علیرضا_بدیع
عشق را زمزمه کافی ست، به آواز مگو
آتشی در دلم انداخته چشمت که مپرس
پیش من حرفی از آن خانه برانداز مگو
روی زیبای تو کافی ست به شیدایی من
رحم کن با دلم و اینهمه با ناز مگو
من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر
به اسیر قفس از لذت پرواز مگو
این جهان چشم دریده ست، تو هم رازت را
پیش این پیرزن پشت هم انداز مگو
بگذر از آنچه که مویت به سر آورد مرا
شرح آن قصه دراز است، به ایجاز مگو
#علیرضا_بدیع
دوستت ﺩﺍﺭﻡ
ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺖﻫﺎﻡ
ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟
ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﮕﺬﺍﺭﻣﺶ ﮔﻮﺷﻪﻫﺎﯼ ﻟﺒﺖ؟
ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺵ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﻧﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﺑﺮﯾﺰﻡ؟
#عباس_معروفی
ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺖﻫﺎﻡ
ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟
ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﮕﺬﺍﺭﻣﺶ ﮔﻮﺷﻪﻫﺎﯼ ﻟﺒﺖ؟
ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺵ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﻧﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﺑﺮﯾﺰﻡ؟
#عباس_معروفی
می دانی؟
وقتی قبل از برگشتن فعل رفتنی در کار باشد
محبت خراب می شود
محبت ویران می شود
محبت هیچ می شود
باور کن
یا برو
یا
بمان
اما اگر
رفتی ...
هیچ وقت برنگرد.
هیچ وقت
#نادر_ابراهیمی
(بار دیگر شهری که دوست می داشتم)
وقتی قبل از برگشتن فعل رفتنی در کار باشد
محبت خراب می شود
محبت ویران می شود
محبت هیچ می شود
باور کن
یا برو
یا
بمان
اما اگر
رفتی ...
هیچ وقت برنگرد.
هیچ وقت
#نادر_ابراهیمی
(بار دیگر شهری که دوست می داشتم)