Forwarded from 🌷 زنده باد زندگی 🌷
یك شلوار سفید دوست داشتنی داشتم كه یك روز ابری پوشیدمش. موقع بازگشت به خانه باران گرفت و گلی شد و من بیخیال، پیاش را نگرفتم به هوای اینكه هر وقت بشویم پاك میشود.
ولی نشد...
بعدها هرچه شستمش پاك نشد؛
حتی یكبار به خشكشویی دادم كه بشویند ولی فایده نداشت!!!
آقایی كه توی خشكشویی كار میكرد گفت: «این لباس چرك مرده شده»!
گفت: «بعضی لكها دیر كه شود، میمیرند؛ باید تا زندهاند پاك شوند»
چرك مرده شد...
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت!
بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم كم ندارد از لباس سفید!
حواست كه نباشد لكه میشود؛ وقتی لكه شد اگر پیاش را نگیری، میشود چرك مرده...
به قول صاحب خشكشویی «لكه را تا تازه است، تا زنده است، باید شست و پاك كرد...»
هیچ آدمی یك شبه تغییر نمیكند و هیچ آدمی یك شبه تصمیمات بزرگ نمیگیرد...
آدمی كه یك روز بیخبر ناگهان چمدان برمیدارد و میرود، شك نكنید خیلی قبل تر از آن رفته است...
آدمی كه یك روز فریاد میزند كه «خستهام» شك نكنید كه مدتها قبل از آن منتظر شنیدن یك خسته نباشید ساده بوده است...
آدمی كه ناغافل میزند زیر گریه، مطمئن باشید كه از مدتها قبل یك بغض سنگین را با خود به این طرف و آن طرف میبرده...
مواظب دلهای خودمون و دلهای همدیگر باشیم...
كه دیر نشود!
#احمد_شاملو
ولی نشد...
بعدها هرچه شستمش پاك نشد؛
حتی یكبار به خشكشویی دادم كه بشویند ولی فایده نداشت!!!
آقایی كه توی خشكشویی كار میكرد گفت: «این لباس چرك مرده شده»!
گفت: «بعضی لكها دیر كه شود، میمیرند؛ باید تا زندهاند پاك شوند»
چرك مرده شد...
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت!
بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم كم ندارد از لباس سفید!
حواست كه نباشد لكه میشود؛ وقتی لكه شد اگر پیاش را نگیری، میشود چرك مرده...
به قول صاحب خشكشویی «لكه را تا تازه است، تا زنده است، باید شست و پاك كرد...»
هیچ آدمی یك شبه تغییر نمیكند و هیچ آدمی یك شبه تصمیمات بزرگ نمیگیرد...
آدمی كه یك روز بیخبر ناگهان چمدان برمیدارد و میرود، شك نكنید خیلی قبل تر از آن رفته است...
آدمی كه یك روز فریاد میزند كه «خستهام» شك نكنید كه مدتها قبل از آن منتظر شنیدن یك خسته نباشید ساده بوده است...
آدمی كه ناغافل میزند زیر گریه، مطمئن باشید كه از مدتها قبل یك بغض سنگین را با خود به این طرف و آن طرف میبرده...
مواظب دلهای خودمون و دلهای همدیگر باشیم...
كه دیر نشود!
#احمد_شاملو
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بیهوده می خوانید
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بی هوده گی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست .
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر ِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست ؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است .
#احمد_شاملو
شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بیهوده می خوانید
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بی هوده گی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست .
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر ِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست ؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است .
#احمد_شاملو
دیگر جا نیست
قلبت پر از اندوه است
خدایان همهی آسمان هایت
بر خاك افتاده اند...
چون كودكی
بی پناه و تنها مانده ای
از وحشت می خندی
وغروری كودن از گریستن پرهیزت می دهد.
این است انسانی كه از خود ساخته ای
از انسانی كه من دوست می داشتم
كه من دوست می دارم.
می ترسی- به تو بگویم- تو از زندگی می ترسی
از مرگ بیش از زندگی
از عشق بیش از هر دو می ترسی.
به تاریكی نگاه می كنی
از وحشت می لرزی
ومرا در كنار خود
از یاد
می بری.
#احمد_شاملو
قلبت پر از اندوه است
خدایان همهی آسمان هایت
بر خاك افتاده اند...
چون كودكی
بی پناه و تنها مانده ای
از وحشت می خندی
وغروری كودن از گریستن پرهیزت می دهد.
این است انسانی كه از خود ساخته ای
از انسانی كه من دوست می داشتم
كه من دوست می دارم.
می ترسی- به تو بگویم- تو از زندگی می ترسی
از مرگ بیش از زندگی
از عشق بیش از هر دو می ترسی.
به تاریكی نگاه می كنی
از وحشت می لرزی
ومرا در كنار خود
از یاد
می بری.
#احمد_شاملو
ﻫﯿﭻ ﺑﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻫﺎ
ﻭ ﻫﯿﭻ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺸﺪﻩ
ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻨﻢ
ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﭙﯿﭽﺪ
نفس هایت
ﺩﺭ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﻢ ...
#احمد_شاملو
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻫﺎ
ﻭ ﻫﯿﭻ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺸﺪﻩ
ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻨﻢ
ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﭙﯿﭽﺪ
نفس هایت
ﺩﺭ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﻢ ...
#احمد_شاملو
اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشقترین زندگان بوده اند
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست
#احمد_شاملو
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشقترین زندگان بوده اند
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست
#احمد_شاملو