Hesare Aseman
98 subscribers
410 photos
16 videos
2 files
7 links
💠 در زندگی هیچ چیز مهمتر از این نیست که با قلب و وجدان خودت در آرامش باشی. #کارین_مونسن

🌐Blog: Hesare-Aseman.blog.ir
📷 Insta: Instagram.com/hesare.aseman
Download Telegram
بی مرز تر از عشقم و
بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگر من
خانه ات آباد ...

#شهریار
سلام ای یار دور از ما نشسته ؛
سلام ای بدتر از ما دل شکسته !

سلام ای آشنا همچون غریبان ؛
سلام ای عشق من ، ای بهتر از جان !

سلام سالار گلهای بهاری ؛
سلام ای برتر از صوت قناری !

سلام خورشید من در روز سردم ؛
سلام ای مرهم و داروی دردم !

سلام ای با وفا ای با مروت ؛
سلام ای ساز و گیتار محبت !

سلام کردم نگی در یاد ما نیست ؛
سلام کردم نگی اهل وفا نیست !

سلام کردم نگی تو بی وفایی ؛
سلام کردم بگم خوب نیست جدایی !

#شهریار
باز با ما سری از ناز گران دارد يار
نكند باز دلي با دگران دارد يار

آن وفايي كه ز من ديد اگر هم برود
چشم دل در عقبِ سر نگران دارد يار

#شهریار
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد، دیوانه من می بینمش!

#شهریار
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی

دیریست که چون هاله همه دور تو گردم
چون بازشوم از سرت ای مه به نگاهی

بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر
در آرزوی آن که بیابم به تو راهی

نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتن
سرگشته ام ای ماه هنرپیشه پناهی

در فکر کلاهند حریفان همه هشدار
هرگز به سر ماه نرفته است کلاهی

بگریز در آغوش من از خلق که گلها
از باد گریزند در آغوش گیاهی

در آرزوی جلوه مهتاب جمالش
یا رب گذراندیم چه شبهای سیاهی

یک عمر گنه کردم و شرمنده که در حشر
شایان گذشت تو مرا نیست گناهی


#شهریار
بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگر من خانه ات آباد

حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد

دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم
مجنونم و یک شاعرِ دیوانه ی دل شاد

دستم به جدایی برسد، رحم ندارم
بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"

با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد

#شهریار
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته و بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
زین سفر راه قیامت میرود تنها چرا

#شهریار
چه شد که بار دگر ياد آشنا کردي
چه شد که شيوه بيگانگي رها کردي

به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدي وفا کردي

منم که جور و جفا ديدم و وفا کردم
توئي که مهر و وفا ديدي و جفا کردي

بيا که با همه نامهربانيت اي ماه
خوش آمدي و گل آوردي و صفا کردي

بيا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
نپرسد از تو که اين ماجرا چرا کردي

منت به يک نگه آهوانه مي بخشم
هر آنچه اي ختني خط من خطا کردي

اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
بيا که کار جهان بر مراد ما کردي

هزار درد فرستاديم به جان ليکن
چو آمدي همه آن دردها دوا کردي

کليد گنج غزلهاي شهريار توئي
بيا که پادشه ملک دل گدا کردي

#شهریار
من دگر سوی چمن هم سر پروازم نیست
که پر بازم اگر هست دل بازم نیست

آشیان ساختن ارزانی مرغان چمن
آشیان سوخته ام من که هم آوازم نیست

چون توانم که سر آرم به دم ساز که ساز
همه از سر کندم باز که دمسازم نیست

مطربم گو به سلامت برو و ساز ببر
که به سر شوری از آن سلمک و شهنازم نیست

آخر آن دقت و مشقم بخط عشق گذشت
حالیا حال و مجال قلم اندازم نیست

#شهریار
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند

همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند

بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند

ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند

نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند

سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند

بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند

می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند...

#شهریار